فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی نمایشی است،
که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد!
پس آواز بخوان، اشک بریز، بخند...
و با تمام وجود زندگی کن !
قبل از آنکه نمایش تو،
بدون هیچ تشویقی به پایان برسد.
🌱چارلی چاپلین🌱
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌از مهمترین سفارش های خداوند به انسان.
✨پیشنهاد دانلود
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫عشق به خدا
🌹گفتگوی خدا با گنجشک
در جنگلی گنجشکی بر روی شاخه درختی زندگی میکرد و ساعت ها با خدا حرف میزد
تا اینکه پس از مدتی طوفانی رخ داد ولانه گنجشک خراب شد و او با خدا قهر کرد.....
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
📗#داستان
کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد. یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.
شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد. مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند.
کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد. آن مرد گفت: “من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف، بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم! از خواب که بیدار شدم، خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!”.
مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال دژخیم می گردد! موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد! درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد. کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت: “مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!” .
مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
📗#حکایت
▫️ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﭘﯿﺮ ﻋﺎﺷﻖِ ﺧﺮِ ﭘﯿﺮﺵ بود. روزی ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻮﺱِ حرف زدن با ﺧﺮﺵ را ﮐﺮﺩ!!!
ﺟﺎﯾﺰﮤ کلانی ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ حرف زدن ﺑﻪ ﺧﺮﺵ را ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﺪ. ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﻓﯿﻖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﻋﻼﻡ نمود ؛ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺒﻠﻎ جایزه ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﻃﻤﻊ ﮐﺮﺩند و به آموزش خر مشغول ؛ ﻭﻟﯽ "ﺧﺮ" ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ که نگفت ﻭ همهٔ داوطلبان هم ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
▪️ﺷﺎﻩ ﻣﺒﻠﻎ جایزه ﺭﺍ باز هم بالا و بالاتر برد اما دیگر ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﺟﺎﻥ، جرات
داوطلب شدن نداشت...
▫️ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺎﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ:
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎ!
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺷﺮﻁ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺮِ ﺷﻤﺎ حرف زدن را بیاموزم؛
ﺍﻭﻝ) ﺗﻬﯿﮥ ﻣﮑﺎنی مناسب برای ﺁﺳﺎﯾﺶ خودم ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ همچنین ﺧﺮِ ﺷﻤﺎ!
ﺩﻭﻡ) در نظر گرفتن حقوق بالا و مناسب بصورت ماهیانه!
ﺳﻮﻡ) اینکه بمدت ۱۰ ﺳﺎﻝ به من ﻣﻬﻠﺖ بدهید ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ۱۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺍ بخوﺍﻫﯿﺪ!
▪️ﺷﺎﻩ تمام پیشنهادات پیرمرد را پذیرفت.
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ اﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
"خر" ﭘﯿﺮ و
"شاه" ﭘﯿﺮ و
ﻭ"ﻣﻦ"ﻫﻢ ﭘﯿﺮﻡ؛
🔹ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩم ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ به رﺍﺣﺘﯽ ؛ در رفاه و آرامش و آسایش ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ و
ﺩﺭ مدت این ۱۰ سال حتماً
ﯾﺎ "ﻣﻦ"
ﯾﺎ "ﺷﺎﻩ"
ﻭ ﯾﺎ "ﺧﺮ" ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ!!!
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به پاهای خودت
موقع راه رفتن نگاه کن....
داٸما یکی جلو هست و یکی عقب...
نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشه...
نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت...
چون میدونن شرایطشون داٸم عوض میشه...
روز های زندگی ما هم دقیقا همین حالته...
دنیا دو روزه...
روزی باتو ، روزی علیه تو...
روزی که با توهست،مغرور نشو...
روزی که علیه تو هست،ناامید نشو...
🌱هر دو میگذره🌱
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی در ترجمه آیه الکرسی به زبان نظم
ادمین میخوام منصف کار بلد حرفه ای کانل مذهبی راه خدا
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
27.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،
که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم!
چرا وقتی همه چیز خوب هست،
کمتر تو را صدا می کنم!
چرا وقتی سالم و شاداب هستم،
کمتر تو را شکر می گویم!
چرا تنها وقتی که درد و اندوه و غصه ای سراغم می آید، سراغت را میگیرم!
تو آنقدر خوبی که به بی معرفتی من کاری نداری
تو میگویی:
بنده من،تو فقط بیا
بنده من،منتظر صدای تو و درخواست توام
بنده من،من عاشق توام...
خدایا،میدانم که میدانی
اما بگذار بگویم:
من هم عاشق توام...
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
جوانی رفت پیش پیری
گفت روزی ندارم
برکت از خانه ام دورشده
پیر پاسخ داد
پدر یا مادرت!!!
ازتوناراضی است
اگه میخواهید
در زندگی به چه کنم
چه کنم نیوفتین
حواستون به پدر و مادرتون باشه🌱
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛
پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ شدهام، که فهمیدهام
زندگی همهاش دویدن و تلاش کردن
و موفق شدن نیست !
آدمی بیش از هر چیز دیگری به
امنیت و آرامش و راحتی نیاز دارد !
بزرگ شدهام که آرامترم،
بزرگ شدهام که بیخیالترم،
بزرگ شدهام که وابسته نیستم ...
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751