eitaa logo
ستاد مردمی یادواره شهدای شهیدآباد
99 دنبال‌کننده
838 عکس
447 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 روایت از زبان (ع) ✍️✍️✍️ راوی : عملیات کربلای4 در آغازین ساعات روز 4 دیماه 65 در منطقه عمومی خرمشهر انجام شد حوالی ساعت 12 شب بود که عملیات آغاز شد. لشگر ما تحت امر سپاه بود. با بی‌سیمی که ازقرارگاه قدس دراختیار داشتیم در جریان روند عملیات بودیم . حوالی ساعت 1 نیمه ‌شب بود که مطلع شدیم مشکلاتی در روند عملیات پیدا شده . نگرانی ما از این بود که تمام نیروهای خودی، موفق به پیش‌روی نشده باشند. خبر می آمد که دشمن شدیدا مقاومت میکند و آتش پر حجمی را هم به روی نیروهای ما می‌ریزد. قرار بود که نیروهای ساعت 3 نیمه شب حرکت کنند. بنابراین از ساعت 3 نیمه شب به بعد برای ما می‌بایست آمادگی ایجاد می‌شد. و ما از قبل این‌کار را انجام داده بودیم. لذا نزدیک ساعت 1 نیمه شب بود که این نگرانی حاصل شد که احتمالاً پیش‌روی با مشکلاتی مواجه شده و رزمندگان اسلام قادر به تصرف همه‌ی اهداف‌شان نشدند. بعضی‌ از یگانها پیش‌روی کرده بودند وبه اهداف رسیده بودند، و بعضی هم هیچ‌گونه پیش‌روی نداشتند. دشمن سخت در حال مقاومت بود. از زمین و هوا منور بود که در آسمان روشن میشد هواپیماهای دشمن هم با منورهای خوشه ای آسمان منطقه درگیری را مثل روز روشن کرده بودند. ما تصور نمیکردیم که در شب هم دشمن با هواپیما ساحل وعقبه ما را بمباران کند . ساعات سختی بود و علی الظاهر کارها خوب پیش نمی‌رفت به نظرم رسید که بهتر است یکی از ما دوتا یعنی بنده یا به برویم و آخرین وضعیت را جویا شویم. طبق برنامه‌ی قبلی، می‌بایست بچه‌ها را زودتر حرکت میدادیم تا ساعت 3 نیمه شب می‌شدند و تا مسیری که پیش‌بینی کرده بودیم می‌رفتند و از خط به فرماندهی عبور می‌کردند و در ادامه‌ی کار آن‌ها، ما تک‌مان را شروع می‌کردیم. طبق طرح مانور بایستی لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام ساعت 5 صبح با دشمن درگیر می‌شد. شهید یدالله کلهر (ره) قرار شد به قرارگاه قدس برود. بود . من دوازده روز بود که به حمام دسترسی نداشتم. سرم به‌ خاطر گرد و خاک خط و رفت و آمد، فوق‌العاده کثیف شده بود. دوستان کتری آب جوش پیدا کردند و همان جا جلوی در سر وصورتم را شستم و با این کار، کمی آرامش گرفتم. ساعت 3 نیمه شب بود که اطلاع دادند که عملیات به مشکل خورده و بعضی از یگان‌ها به اهداف‌شان نرسیده‌اند. ستاد مردمی یادواره شهدای شهید آباد @yadvare_shahidabad
نشانه روستای (( بابا سلمان)) برای من حال و هوای دیگری داشت . روزی بود که چند ماه انتظارش را کشیده بودم. شور و شوق عجیبی داشتم و وقتی وارد خانه شدم ، دیدم همه چیز جمعند . بچه به دنیا آمده بود. پدرم با دیدن من نوزاد را جلو آورد و گفت :((تبریک می گوییم . خداوند این پسر را به تو عطا کرده )). با خوشحالی نوزاد را در آغوش کشیدم و خوب شما سراپایش را برانداز کردم . چشمم به گوش راستش افتاد. قسمت کوچکی از لاله ی گوش راستش بریدگی داشت. با تعجب به پدرم گفتم :((این بچه یک نشانه دارد.))پرسید ((کی ؟ ببینم .))گوش نوزاد را نشان دادم. با دقت نگاه کرد. گفتم:((یعنی چی؟ این چه نشانه ای است؟ یعنی خوبه؟)) پدرم سر تکان داد و گفت:((آره خوبه. معنایش آن است که این بچه در آینده در این دنیا کاری می کند که اسمش برسر زبانها می افتاد . شاید پهلوان بشود و شجاعت از خود نشان دهد. نمی دانم، یک چنین چیز هایی. ولی هرچه هست، نام خوبی از خود بر جای می گذارد.)) آن روز نمی دانستم که نام پسرم ((يدالله )) چگونه و چرا ماندگار خواهد شد. به موکب شهید حاج رسول استوار بپیوندید @ostovar313