eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
420 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا: دلم " تنــگ " است برای یک" دل‌تنگے "  ازجنس جا مانـدن... که درمانش " رســیدن " باشد  رسیدن بہ قافله ی " یارانے سفرکرده "...    @yadvare_shohada_mishkindasht
🌿موقعیت الله وسطِ عملیات زیرِ آتش فرقی‌ براش‌ نداشت اذان‌ که میشد می‌گفت: من میرم موقعیتِ الله..:) ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
انا لله و انا الیه راجعون پدر والامقامی که درراه رضای معبود از بهترین سرمایه‌ خویش گذشت و فرزند عزیز خود را درراه خدمت به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی نثار نمود، اسوه‌ ایثار و نمونه‌های برتر استقامت و فداکاری‌ است. پدر شهید بایندور پس از سال‌ها صبر و بردباری، ندای حق را لبیک گفت و به‌سوی معبود خویش شتافت. ضمن عرض تسلیت و همدردی با شما خانواده محترم، از پروردگار متعال علو درجات برای آن عزیز سفرکرده و شکیبایی و صبر جمیل برای بازماندگان مسألت داریم. ان شاء اللّه روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرور شهیدان محشور و همجوار گردد. صلوات و فاتحه ای نثار روح مرحوم قرائت فرمایید. ستاد یادواره شهدای مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
مراسم تشییع پدر شهید والامقام یوسف بایندور شنبه مورخ۹۹/۱۱/۱۸ راس ساعت ۱۱صبح از جلوی مسجد جامع مشکین دشت به سمت گلزار شهدابرگزار میگردد ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠 احساس می‌کردم از زمین به سمت آسمان آتش می‌پاشد که رگبار گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد و ترس رسیدن نیروهای به جان‌شان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار می‌کردند :«ما می‌خوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!» صدایش را نمی‌شنیدم اما حدس می‌زدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می‌کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند. 💠 پیکرم را در زمین فشار می‌دادم بلکه این سنگ‌ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه‌ام را با تمام قدرت کشید و تن بی‌توانم را با یک تکان از جا کَند. با فشار دستش شانه‌ام را هل می‌داد تا جلو بیفتم، می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود. 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه‌پله زمین خوردم. احساس کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام (علیهاالسلام) به لب‌هایم نمی‌آمد که حضرت را با نفس‌هایم صدا می‌زدم و می‌دیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است. 💠 دلم می‌خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی‌دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانه‌ام را فشار می‌دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می‌کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی‌رفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می‌زند. مسیر حمله به سمت را بررسی می‌کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد. 💠 کریه‌تر از آن شب نگاهم می‌کرد و به گمانم در همین یک سال به‌قدری خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود. تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره‌ام آماده می‌شد که دندان‌هایش را به هم می‌سایید و با نعره‌ای سرم خراب شد :«پس از افغانستانی؟!» 💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: @khademin_shohada_313
شهادت یعنی، متفاوت به آخر برسیم و گرنه، مرگ پایان همه قصه‌هاست … * 🌷شهید یونس نور علی 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
🍃🌸 🌸🍃 90 ڪلام حق امروز هدیہ به روح:یونس نورعلی @yadvare_shohada_mishkindasht
✦ سجده هاے بسیجیانے را به خاطر دارد ڪه با سر بندهاے سبـز و سـرخ سرهایشان را به خـدا سپردند و به دیدار معشـوق شتافتند @yadvare_shohada_mishkindasht
💠 برای دیده شدن تلاش بیجا نکن به کمال که برسی خواه ناخواه دیده خواهی شد.. ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🎥 اشک‌های استاد حاج شیخ حسین بر سر پیکر برادزاده‌اش، مرحوم ..💔 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
4_5827717506193688789.mp3
2.98M
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
🌀گزارش تصویرے 💠 🌷مراسم تشییع پیکر و خاکسپاری پدر بزرگوار شهید یوسف بایندور باحضور باشکوه مردم ، مسئولین شهری ، فرماندهی محترم حوزه ۳۲۱ شهیدباهنر بهمراه بسیجیان سلحشور شهر مشکین دشت و خادمین ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت انجام شد. 🥀روحشان شاد و یادشان گرامی باد...              ┅─═ঊঈ ঊঈ═─┅─    ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
🌀گزارش تصویرے 💠 🌷مراسم تشییع پیکر و خاکسپاری پدر بزرگوار شهید یوسف بایندور باحضور باشکوه مردم ، مسئولین شهری ، فرماندهی محترم حوزه ۳۲۱ شهیدباهنر بهمراه بسیجیان سلحشور شهر مشکین دشت و خادمین ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت انجام شد. 🥀روحشان شاد و یادشان گرامی باد...              ┅─═ঊঈ ঊঈ═─┅─    ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
وظیفه خود می‌دانیم از همه دوستان و آشنایان و مسئولین شهری و ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت که با حضور خود باعث دلگرمی و تسلی خاطر در غم از دست دادن پدر عزیزمان مرحوم محمدطاهر بایندور گردیدند ؛ نهایت تشکر و قدردانی را داشته باشیم. بی شک پدر از بهترین نعمت‌های خدا بر روی زمین می باشد که امیدوارم هرکسی که پدر دارد خدا برایش ببخشد و آنان که دار فانی را وداع گفته‌اند روحشان شاد و قبرشان پر نور باشد. از طرف خانواده شهید یوسف بایندور @yadvare_shohada_mishkindasht
⚠️ هر جا احساس کردی داری دلبسته میشی،🍃 همون لحظه تمومش کن مهم نیس چیه😶 مهم نیست کیه😉✌️ فقط تمومش کن... 🥀 چون هیچ چیز ارزشش بالاتر امام زمانت نیس تکرار کن... هیچ چیز هیچ چیز هیچ چیز... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
یاد شهدا مصداق یاخدا است و اگر این چنین است باید دل شهید قرآن بالغی باشد که اسرار عالم درآن نهفته است … 🌷شهید شهباز توحیدی🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
🍃🌸 🌸🍃 91 ڪلام حق امروز هدیہ به روح:شهیدشهبازتوحیدی @yadvare_shohada_mishkindasht
[WWW.FOTROS.IR]ma98052801.mp3
20.13M
"منی‌ که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم... ...♡ •🌱 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ویژه استفاده در احساسی 🍃حرم تو دورترین نقطه دنیا باشه میام 🍃مگه من بجز زیارت تو از دنیا چی میخوام 🎤 👌فوق زیبا @yadvare_shohada_mishkindasht
🖤🌱|•••••• دنبال شهرتیم و پی اسم رو رسم غافل از اینکه فاطمه(س) گمنام میخرد💔
✦ سجده هاے بسیجیانے را به خاطر دارد ڪه با سر بندهاے سبـز و سـرخ سرهایشان را به خـدا سپردند و به دیدار معشـوق شتافتند