کتاب راز درخت کاج
🌲🌲🌲🌲
قسمت سی و پنجم
تمام آن سفر و صحنه هد را به یاد دارم. مثل این بو که به همه ی کس و کارم رسیده باشم. توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها می کردم. چند تا مرد توی حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند. مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتاده ام و نزدیک است که خفه بشوم ، بلند فریاد زد یا امام حسین(ع) من آمده ام بچه ازت بگیرم، تو کبری راهم که خودت به من بخشیده ای ، میخواهی از من پس بگیری؟
مردهای قرآن خوان بلند شدند و من را از میان جمعیت بالا کشیدند. توی همه ی مدت سفر عبای عربی سرم بود.
بار دوم در نه سالگی همراه با پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت به کربلا رفتیم. آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت، با اینکه ما در آبادان بودیم و از مسیر شلمچه و بصره می رفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد بیشتر سال هم هوا گرم بود. در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رفتیم نابابایی ام که از بابای حقیقی هم برای من دلسوز تر بود در زیارت حضرت علی (ع) نیت کرد و توی دلش از امیرالمومنین طلب مرگ کرد. او به حضرت علی(ع) علاقه ی زیادی داشت،و آرزویش بود که در سرزمین نجف از دنیا برود و همان جا هم به خاک سپرده شود و برای همیشه پیش امام علی (ع) بماند.
#قسمت_سی_پنجم
#امروز كتابخوانى و علم آموزى، نه تنها يك وظيفه ى ملى، كه يك واجب دينى است. امام خامنه ای.
#الگوی_سوم_زن
#پایگاه_مقاومت_حجتیه_حوزه_۳۵۵_و_۳۵۶
#ادامه_دارد...
به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید.
👇🏻
@yafatar