11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«سفر...»
عاقبت یک روز سوار قطار ناکجا میشوم. و هیچ یادم نمیرود که انسانم و گرفتار تن و تنهایی...
متن: مصعب یحیایی
صدا: کریم فرخی
🟠@yahyaei_m
گفتی که دلآشوبم از هیهی و هوهوها
رفتی که نمانی در انبوه هیاهوها
رفتی و دلت پر بود از فصل بهار آن صبح
تا شور بیاندازی در جان پرستوها
دیدم که شبی خود را آرام صدا کردی
با خویش چه میگفتی در وسعت شببوها
دلتنگتر از پیشی، با خود چه میاندیشی
در وسعت این برکه با دستهای از قوها
**
پیغام سروش است این،چشم دل ما روشن
گفتند که میآیی از سوی فراسوها
#جانفدا
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مصعب_یحیایی
«آیا وکیلم؟!»
مصعب یحیایی:
شاهنشاه
آریامهر
-پدر من-
آدم دست به خیری بود؛
و دستش هیچگاه
به کم نمیرفت.
نه در کشتن
نه در بردن.
درست که وقت پرواز
آدمهای دربار را
جا گذاشتند؛
ولی به جایش
سگهای اعلیحضرت
روی صندلیهای فرست کلاس
جایشان امن بود!
به قول زیباکلام:
«والاحضرت
فرار نکردند؛
فقط ایران را
به مقصد کشوری دیگر
ترک کرد»
درست شبیه گاومیشی که
وقت حملهی شیرها
سراسیمه
-به نشانهی اعتراض-
گردهمایی شیرها را
ترک میکند!
این اسمش فرار نیست.
پدرم
میخواست برگردد.
اصلاً
رفتن و آمدن
توی خون پهلویهاست.
این سلسلهی جلیله
«دو پادشاه» داشت
که سرجمع «سه بار» فرار کردند!
بار آخری هم
میخواستیم برگردیم.
من هنوز هم امیدوارم
و چمدانم را
که از تهی سرشار است
- تهی از پول-
دم دست گذاشتهام.
هر چه برده بودیم
تمام شده است.
و حالا
چشم امیدمان
به «انقلاب صورتی» شماست!
روبالشتیها
صورتی بخرید.
من
به امید آمدن
هر روز صبح
-در معیت شهبانو-
کنج خانهام
از لشکر بالشتها
سان میبینم!
«بالشها به جای خود...
اعلیحضرت همایونی
تشریف آوردهاند.
میداااان...
خبر
دااااار...»
یک روز صبح
یک بالشت
کج ایستاده بود؛
فیالفور
دستور دادم
حلاجیاش کردند!
«رعیت را
رو بدهی
سوارت میشوند»
این را
پدرم میگفت.
آریامهر
پادشاهی بود
که نه مِهر داشت
و نه مهریه گرفت.
بحرین را هم
همینجوری شوهر داد.
حالا من
ولیعهد سابق ایران
و نوهی رضا پالانی
از شما
وکالت دارم
که ایران را
-گوشه به گوشهی ایران را-
شوهر بدهم
به اجنبیها!
فرخنژاد هم
وکالت داده
البته حمید
سالها پیش
قبل از شوهر کردن
زیر بار خرج بچهاش توی فرنگ
یک بار زاییده بود.
و همهی شما
«ملت بزرگ ایران»
فدای یک تار موی پسرش.
من وکیلم
که دختران ایران را
شوهر بدهم.
کوردستان
عروس کوملههاست؛
خوزستان
برای خلق عرب؛
بلوچستان
ملک عبدالمالک...
سپردهایم
همهی خطبهها را
«مولوی عبدالحمید» بخواند!
راستی
شیربهای عروسها را
گاو شیرده منطقه
به حساب اینترنشال
واریز کرده است!
بیبیسی هم
قول داده است
در بخش ویژهاش
برایشب عروسی
آموزش ترقهبازی
و نورافشانی بدهد
با کوکتل مولوتف!
آیا به من
وکالت میدهید؟!
در ایوان مینشینم -رو به دریا- با دو فنجان چای
صدایت میزنم آرام «کجایی؟! چاییات یخ کرد...»
🔶@yahyaei_m
مصعب یحیایی:
مصعب یحیایی:
بچهسال که بودم حوالی «دههی فجر» کلی کاغذپاره برمیداشتم و دور از چشم مابقی رویشان شعار مینوشتم. راستش که بیشتر کلیشه دلم میخواست، با یک رنگ فشاری؛ لکن این چیزها دم دستم نبود. دلم به همان شبنامههای «امام آمد»، «شاه رفت»، «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» خوش بود که توی تاریکی شبهای بی تیربرق دهاتمان میگذاشتمشان لای درز در خانهی خلقالله و یا از زیر در میانداختم داخل حیاط تا علیالطلوع که اهالی بیدار میشوند چشمشان بیفتد به شبنامهها و حواسشان باشد که هرچند توی دههی فجرِ دههی هفتادیم، ولی بیست و دوی بهمن نشده و این یعنی هنوز انقلاب به ثمر نرسیده! بعد هم جوری با دمپایی قرمز پلاستیکی گازش را میگرفتم و محو میشدم توی تاریکی کوچهها کأنه ساواک هنوز هست و خود ناکس «ارتشبد نصیری» در به در دنبال چریک کوچکی مثل من است تا یک جایی خفتش کند و خِرکش ببردش توی سازمان امنیت و شخصاً ناخنش را بکشد. گاهی به حدی غرق میشدم توی نقش که وقت فرار حتی صدای پای ساواکی و آژانها را میشنیدم پشت سرم که دنبالم هستند! نمیدانم؛ شاید صدای پای رهگذری بوده که داشته میرفته خانهاش؛ ولی به هر حال همان هم برای من دلهره داشت و آخ که چه دلهره شیرینی بود پخش کردن شبنامهها!
فکر نکرده بودمها ولی کنج دلم یک ندایی میگفت قبول که هواپیمای پرواز «پاریس-تهران» دوازده بهمن پنجاه و هفت راس همان ساعت و دقیقهی موعود توی مهرآباد نشسته و امام از پلههای هواپیما پایین آمده و از خیابان گلکاری شدهی فرودگاه یک راست رفته تا بهشت زهرا و آنجا به «پشتیبانی ملت» دولت تعیین کرده؛ لکن انگار هر سال دوباره باید شور بیفتد توی جان ماها و شب و روز نشناسیم تا خود بیست و دوی بهمن؛ نکند یک وقتی یک سالی از همان سالهای ریاستجمهوری مردی که عبایش شکلاتی بود تَقّی به تُوقی بخورد و بهمن به بیست و دومین روز نرسیده سر برسد و انقلاب پیروز نشود!
همیشه البته دلم گرم بود به لندکروز بسیج که هر روز بلندگو میبست و تبلیغات پایگاه «الله الله الله، لااااا اله الا الله» پخش میکرد توی دهات. کلاسها را ریسهی رنگی میبستیم. روزنامهدیواری مینوشتیم. و خسته نمیشدیم. باید حتماً بیست و دوی بهمن میشد. فکر میکردم تا روز بیست و دوم نشده انقلاب اسلامی پیروز نمیشود!
حالا هم که فکرش را میکنم میبینم بیراه نرفتهام. قرار نبوده که انقلاب پنجاه و هفت توی همان روز بیست و دومش فریز شود که. این تازه اول ماجرای انقلاب بود. حالا حالاها ما کار داریم با دنیا. شاهنشاه برای یک مشت سلطنتطلب «شاه» بود و الا توی شطرنج انقلاب اسلامی با استکبار «پیاده»ای بیشتر نبود که همان اول بازی اوت شد و رفت پی کارش. ولی بازی که هنوز تمام نشده. و راستش را بخواهید هنوز هم همان شور توی سرم است که یکی از همین روزها مشتی کاغذ بردارم و به خط بچگیهایم شعار بنویسم. بعد یک جایی بگذارم تا به وقتش شبی، روزی، وقتی، بیوقتی، از زیر در خانه و کلیسا و کنیسههای عالم بیندازم داخل و به قاعدهی شبنامههای خردسالیام با دمپایی یا اصلاً پاپتی، در بروم سمت ناکجا. ناسلامتی این انقلاب، انقلاب پابرهنههاست!
راستی آن روز و روزگار هم دوباره بیست و دوی بهمن است و لندکروز تبلیغات «بیست و دوی بهمن، روز از خود گذشتن...» پخش میکند یا وسط اردیبهشتی که بهار نارنجهایش ثمر دادهاند؟!
🟠@yahyaei_m
نگفتهام که به دستت محک نداشته باش
ولی به مقصد این راه شک نداشته باش
🔶@yahyaei_m
باور کنیم مُلک خدا را که سرمد است
باور کنیم سکه به نام محمّد(ص) است
#محمد_رسول_الله
#عید_مبعث
#علی_معلم_دامغانی
@yahyaei_m
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میون میدون معرکه پهلوونا میگن ابالفضل(ع)...
#یا_قمر_بنیهاشم
@yahyaei_m
من ارگ پر از زلزلههایم، بی تو
باید به فرو ریختنم فکر کنم...
#مصعب_یحیایی
@yahyaei_m
میشد از همهمهی حادثهها رد شد و رفت
قصه این است «کسی حوصلهی درد نداشت...»
#مصعب_یحیایی
#کمی_کافر
🔴@yahyaei_m
کجای وسعتی از آفتابگردانها
نشستهای به تماشای ما پریشانها؟
در آ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را
پرندگان پراکندهاند انسانها...
#محمدحسین_انصارینژاد
🔶@yahyaei_m