eitaa logo
«کمــی کــافــر...»
3.1هزار دنبال‌کننده
254 عکس
99 ویدیو
0 فایل
یک صبح «کمی کافر» و یک صبح «مسلمان» یک مـــرتبــه زنــدیــقـــم و یک مـــرتبــه درویــــش کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی @MOSAB_YAHYAEI
مشاهده در ایتا
دانلود
بـا اهـل وفـا و هنـر افـزون شـود و کـم مِهر تو و بی‌مِهری گردون؟ نه و هرگز! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
پیش کــه بــرم شکــایت از تــو؟! کز خــلق نتــرسی؛ از خـــدا هم... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
منم آن رند قدح‌نوش که از کهنه و نو باشدم خرقه‌ای، آن‌هم به خرابات گرو! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔵@yahyaei_m
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
می‌گفت واعظ با کسان: «دارد می و شاهد زیان...» از هیچ‌کس نشنیده‌ام حرفی بدین بیهودگی! 🔴@yahyaei_m
سرو تو را به تربیت من چه احتیاج؟! نخل رطب‌فشان تو را باغبان پر است 🔴@yahyaei_m
دوش می‌گفت که خونت شب دیگر ریزم امشب امیــد که یاد از سخــن دوشش باد 🟢@yahyaei_m
پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون نمی‌دانم که می‌سازد همان ساعت پشیمانش؟! 🟢@yahyaei_m
3.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوش رفتم به کویِ باده‌فروش ز آتشِ عشق، دل به جوش و خروش مجلسی نَغز دیدم و روشن میرِ آن بزم، پیر باده‌فروش چاکران، ایستاده صف در صف باده‌خواران نشسته دوش‌ به‌ دوش پیر، در صدر و مِی‌کِشان گِردَش پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش سینه بی‌کینه و درون صافی دل پُر از گفت‌وگو و لبْ خاموش همه را از عنایتِ ازلی چشمِ حق‌بین و گوشِ رازنیوش سخنِ این به آن هَنیئاً لَک پاسخِ آن به این که بادَت نوش گوش بر چنگ و چشم بر ساغر آرزویِ دو کَون در آغوش به ادب پیش رفتم و گفتم ای تو را دل، قرارگاهِ سُروش عاشقم دردمند و حاجتمند دردِ من بنگر و به درمان کوش پیر، خندان به طنز با من گفت ای تو را، پیرِ عقل، حلقه به گوش تو کجا؟ ما کجا؟ که از شَرمت دختر رَز نشسته بُرقَع‌ْپوش گفتمش: سوخت جانم؛ آبی ده! و آتش من، فرونشان از جوش دوش، می‌سوختم ازین آتش آهَ، اگَر امشبم بُوَد چون دوش! گفت خندان که: هین! پیاله بگیر! سِتَدَم؛ گفت: هان! زیاده منوش! جرعه‌ای درکشیدم و گَشتم فارغ از رنجِ عقل و مِحنتِ هوش چون به هوش آمدم یکی ‌دیدم مابقی را همه خطوط و نُقوش ناگهان، در صَوامعِ ملکوت این حدیثم، سروش، گفت به گوش: که «یکی هست و هیچ نیست جز او وَحْـــــدَهُ لا إِلــــــهَ إِلا هُــــــو...» 🟢@yahyaei_m