eitaa logo
⛅Emammahdi❤️
121 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
636 ویدیو
60 فایل
﷽ 🌺 السلام عليك يا صاحب الزمان تا نیایی گره از کار بشر وانشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 🔅اللهم عجل لولیک الفرج🔅 کپی آزاد 🙏 ارتباط با ادمین @alajl14
مشاهده در ایتا
دانلود
Ya.mahdi: ﷽ داستان دهم 💢ازدواج علی علیه السلام با فاطمه سلام الله علیها خواستگاران بسیاری از شخصیت‌های آن عصر حضرت فاطمه سلام الله علیها را برای همسری خود از پیامبر خواستگاری کردند پیامبر به هیچ کدام از آنها پاسخ مثبت نداد از آن جمله افراد ابوبکر عمر و عبدالرحمان ابن عوف نیز جداگانه از فاطمه سلام الله علیها خواستگاری کردند که پیامبر از آنها روی گردانید. تا اینکه علی علیه السلام جهت خواستگاری زهرا سلام الله علیها به حضور پیامبر رسید. پیامبر بی درنگ پاسخ داد و فرمود چه چیز مهری قرار می دهی؟ علی علیه السلام عرض کرد شمشیر و اسب و زره و شتر آبکش دارم. پیامبر فرمود اما شمشیر و شتر آبکش و اسبت برای تو لازم است زیرا در جنگ با مشرکان آنها را لازم دارید فقط ذره می ماند که من آن را به عنوان مهریه زهرا سلام الله علیها می پذیرم. حضرت علی علیه السلام آن زره را به ۴۸۰ درهم قطری فروخت و آن را به رسول خدا تحویل داد و رسول خدا با آن پول جهیزیه حضرت فاطمه سلام الله علیها را فراهم نمود. امام صادق علیه السلام در این باره می فرمایند اگر خداوند متعال علی علیه السلام را برای فاطمه نمی آفرید در روی زمین از حضرت آدم گرفته تا هر انسانی بعد از او همسر همتایی برای فاطمه پیدا نمی شد. ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
Ya.mahdi: ﷽ داستان یازدهم 💢حضور فرشتگان در مراسم ازدواج فاطمه(س) جابر ابن عبدالله گفت هنگامی که رسول اکرم(ص) فاطمه را تزویج علی علیه السلام فرمود گروهی از قریش به حضورش رفتند و عرض کردند: تو فاطمه را در قبال مهری اندک به علی تزویج کردی حضرت فرمود: من فاطمه را به علی تزویج نکردم بلکه خدا تزویج اش کرد در شبی که من به معراج رفتم و به سدره المنتهی رسیدم خدا به سدره وحی فرمود: که آنچه داری نثار کن سدره در و گوهر و مرجان نثار کرد حوریان بهشتی مبادرت به برچیدن آن کردند و آن را به یکدیگر هدیه داده و افتخار می نمودند و می گفتند: این از نثار فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله است. چون شب ‌زفاف شد استر شهبای رسول خدا را آوردند حضرت به فاطمه فرمود؛ سوار شو و به سلمان فرمان داد که مهارش را بکشد و خود رسول خدا آن را می راند، همچنان که می رفت پیامبر اکرم در میان راه صدایی شنید دید که جبرئیل با هفتاد هزار فرشته میکائیل با هفتاد هزار فرشته رسیده‌اند پیامبر خدا فرمود علت هبوط شما بر زمین چیست؟ عرض کرد: برای زفاف فاطمه و همسرش علی بن ابیطالب آمده ایم جبرئیل و میکائیل و فرشتگان تکبیر گفتند نبی اکرم نیز تکبیر گفت از همان شب تکبیر گفتن در عروسی سنت گشت. الامام علی من تاریخ دمشق ابن عساکر ج 1 ص 256 ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
داستان دوازدهم 💢💢نوعروس و داماد رسول خدا در حدیثی به ام سلمه همسر خود فرمود فاطمه را نزد من آور. ام سلمه رفت و فاطمه نوعروس را به همراه آورد که دامن هایش را به زمین می کشید و به خاطر شرم از رسول اکرم عرق می ریخت و پایش لغزید. رسول خدا فرمود خداوند تو را از لغزش دنیا و آخرت معاف دارد و چون در حضور پیامبر ایستاد آن حضرت روپوش از صورتش برداشت تا علی عروسش را ببیند آنگاه دست فاطمه را گرفت و در دست علی نهاد و فرمود: خداوند دختر رسول خدا را بر تو مبارک کند یاعلی فاطمه همسر خوبی است و ای فاطمه علی شوهر خوبی است سپس فرمود به خانه خود بروید منتظر بمانید تا من نزد شما بیایم... بحار، جلد 43 ص 96 ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
Ya.mahdi: داستان سیزدهم 💢💢گریه فاطمه علیها السلام سلیمان ابن بریده به روایت از پدرش گوید: رسول اکرم به من فرمود که با هم به عیادت فاطمه برویم. بریده گفت هنگامی که بر او وارد شدیم و همین که فاطمه پدرش را دید گریست حضرت فرمود دخترم علت گریه ات چیست؟ فاطمه عرض کرد کمی غذا و اندوه فراوان و بیماری سخت. حضرت فرمود به خدا قسم آنچه نزد خداوند است بهتر از آن می باشد که شما او را دوست می دارید. یا فاطمه آیا خشنود نمی‌شوید که تو را به علی تزویج کردم که اسلام از همه بیشتر و علمش همگان بیشتر و حلم او از همه برتر و دو فرزندت سرور جوانان بهشت می باشند. ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب @emammontazar_313
داستان چهاردهم 💢علی علیه السلام در بالای کعبه امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود پس به بالای کعبه مشرفه برآمدم رسول اکرم(ص) خود را به کنار کشید و به من فرمود بت بزرگ را که بت قریش است به زمین بیفکن و آن از مس ساخته شده و با میخ های آهنین به زمین استوار بود. رسول خدا فرمود آن را بر کن و خود می فرمود: انجام بده انجام بده و آیه( اسرا ۸۱ ) "حق آمد و باطل از میان رفت همانا باطل از میان رفتنی است" را مکرر قرائت میکرد و من پیوسته در کار از جای کندن آن بودم بالاخره موفق شدم. رسول خدا(ص) فرمود آن را به پایین بیفکن. من به دستور رفتار کردم و آن درهم شکست و از بالای کعبه معظمه به زیر آمدم من در خدمت پیامبر اکرم (ص) به شتاب روان شدیم مبادا آنکه کسی از قریش و دیگران ما را ببینند علی علیه السلام فرمود: و تا این ساعت کسی از کعبه بالا نرفته است. فضائل الخمسه ج2 ص341 ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب @emammontazar_313
داستان چهاردهم 💢علی علیه السلام در بالای کعبه امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود پس به بالای کعبه مشرفه برآمدم رسول اکرم(ص) خود را به کنار کشید و به من فرمود بت بزرگ را که بت قریش است به زمین بیفکن و آن از مس ساخته شده و با میخ های آهنین به زمین استوار بود. رسول خدا فرمود آن را بر کن و خود می فرمود: انجام بده انجام بده و آیه( اسرا ۸۱ ) "حق آمد و باطل از میان رفت همانا باطل از میان رفتنی است" را مکرر قرائت میکرد و من پیوسته در کار از جای کندن آن بودم بالاخره موفق شدم. رسول خدا(ص) فرمود آن را به پایین بیفکن. من به دستور رفتار کردم و آن درهم شکست و از بالای کعبه معظمه به زیر آمدم من در خدمت پیامبر اکرم (ص) به شتاب روان شدیم مبادا آنکه کسی از قریش و دیگران ما را ببینند علی علیه السلام فرمود: و تا این ساعت کسی از کعبه بالا نرفته است. فضائل الخمسه ج2 ص341 ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب @emammontazar_313
داستان پانزدهم 💢به آسمان دست یازم به روایت ابو مریم اسدی امیرالمومنین علیه السلام فرمود: در شبی که پیامبر خدا به من فرمان داد که در بسترش بخوابم و خود از مکه مکرمه هجرت کرده و بیرون رفت مرا با خود همراه کرد و به سوی بت ها رفتیم و به من فرمود بنشین و من در جوار کعبه نشستم. حضرت بر دوش من بالا رفت و فرمود برخیز من برخاستم و چون ناتوانی مرا دید: بنشین. من نشستم و حضرت از دوش من فرود آمد و خود بر زمین نشست و فرمود: یا علی بر دوش من بالا برو من بر دوش مبارکش برآمدم و حضرت مرا حرکت داد و به خیال من رسید که اگر می خواستم که به آسمان دست یازم می توانستم بر بام کعبه برامدم و رسول اکرم کناره گرفت و من بزرگ آنان را که از مس ساخته شده و با میخ آهنی در زمین محکم شده بود بدیدم و تصمیم گرفتم آن را از جا بر کنم که حضرت به من فرمود: از جایش بکن من به دستور رفتار کردم حضرت فرمود انجام بده تا سرانجام آن را کندم حضرت فرمود آن را به زمین بکوبم من کوبیدم و آن را شکستم و از بام کعبه به زیر آمدم. و در خبر است که علی علیه السلام فرمود به خدا قسم اگر می خواستم که دست به آسمان برم می بردم ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
داستان شانزدهم 💢اصلاح کفش پیامبر(ص) در کتاب صفین خود از یحیی ابن سلیمان از یحیی ابن عبدالملک بن حمید ابن عتیبه، از پدرش از اسماعیل ابن رجا از پدرش و محمد بن فضیل از اعمش از اسماعیل بن رجا از ابوسعید خدری که خدایش رحمت کند نقل می کند که می گفته است: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم بندکفش ایشان پاره شد آن را به علی داد تا اصلاح کند سپس خطاب به ما فرمود همانا کسی از شما خواهد بود که برای تاویل قرآن جنگ خواهد کرد همانگونه که من برای تنزیل آن جنگ کردم. ابوبکر گفت ای رسول خدا آیا آن شخص منم فرمود نه عمر بن خطاب گفت ای رسول خدا آیا آن شخص منم؟ فرمود نه. آن کس از شما است که هم اکنون کفش را اصلاح می کند و در همان حال دست علی علیه السلام و کفش پیامبر صلی الله علیه و آله بود و آن را اصلاح می‌کرد. ابوسعید خدری می‌گوید: پیش علی علیه السلام رفتم و او را به این خبر موج دادم که چندان توجهی به آن نکردند گویی چیزی بود که از پیش آن را می دانست. ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب @emammontazar_313
داستان هفدهم🔹🔸🔹🔸 💢💢علی(ع) برادر محمد(ص) سالم گوید امیرالمومنین فرمود رسول اکرم به خدیجه در مکه مکرمه فرمان داد و خدیجه به دستور عمل کرد و طعامی پخت و به علی فرمود: فرزندان عبدالمطلب را به نزد من دعوت کن علی چهل مرد را فراخواند حضرت رسول اکرم به علی فرمود طعام را تو حاضر کن. علی فرماید: آبگوشت را به نزد آنان بردم که تنها خوراک که یک تن از آنها می شد همه از آنها خوردند و سیر شدند و دست کشیدند. رسول خدا سپس فرمود به آنان آب ده. من با ظرفی که یک نفر را فقط سیراب می‌کرد آبشان دادم و همه سیراب شدند. ابولهب گفت: محمد شما را سحر کرد سپس پراکنده شدند و حضرت دعوتی در امر دین از ایشان نکرد چند روزی بگذشت بدان گونه غذایی آماده ساخت و سپس به من فرمان داد آنان را جمع کردم و خوردند آنگاه به آنها فرمود: در امر رسالت چه کسی مرا کمک می دهد و با من بیعت می کند تا اینکه برادرم شود و بهشت برای او باشد؟ علی می‌فرماید من عرض کردم یا رسول الله من این کار را می کنم در حالی که سنم از همه کمتر و ساق پایم از همه باریک تر می باشد. مردم خاموش ماندند. سپس به ابوطالب گفتند پسرت را نمی‌بینی؟ ابوطالب گفت او را به حال خود واگذارید که از پسر عموی خود در خیرخواهی کوتاهی نمی کند. ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
داستان هجدهم سفر با رسول خدا(ص) قسمتی از خطبه قاصعه و من در پی او بودم در سفر و حضر چنان که شتر بچه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه‌ای برپا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت. هر سال در غار حرا خلوت می گزید من او را می‌دیدم و جز من کسی وی را نمی‌دید آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا و خدیجه در آن بود در هیچ خانه‌ای مسلمانی راه نیافته بود من سومین آنان بودم روشنایی وحی را می‌دیدم و بوی نبوت را می‌شنودم. ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب @emammontazar_313
داستان نوزدهم🔹🔸🔹🔸 شنیدن آوای شیطان قسمتی از خطبه قاصعه من هنگامی که وحی بر رسول خدا فرود آمد آوای شیطان را شنیدم. گفتم ای فرستاده خدا این آوا چیست فرمود این شیطان است که از آنکه او را نپرستند ناامید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و راه خیر میروی و مومنان را امیری... ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب @emammontazar_313
داستان بیستم🔹🔸🔹🔸 صلح و آشتی ابن دیزیل در کتاب صفین از یحیی، از علی بن عبید حنفی، از اسماعیل سدی، از زید بن ارقم نقل می کند که می گفته است: همراه رسول خدا (ص) بودیم و او در خانه بود و وحی بر او نازل می‌شد و ما در گرمای سخت نیمروز منتظر آن حضرت بودیم در این هنگام علی ابن ابیطالب همراه فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام آمدند و در سایه دیواری منتظر پیامبر(ص) نشستند و همین که پیامبر از خانه بیرون آمد و ایشان را دید پیش آنان رفت و ما همچنان در جای خود ایستاده بودیم آنگاه پیامبر در حالی که با جامعی بر آنان سایه افکنده بود و یک طرف جامعه در دست رسول خدا و طرف دیگرش در دست علی بود پیش ما آمد و چنین عرضه می داشت: " پروردگارا من ایشان را دوست میدارم آنان را دوست بدار پروردگارا من با هرکس که با ایشان در صلح و آشتی باشد در صلح و آشتی هستم و با هر کس که با ایشان جنگ کند در حال جنگم " زید بن ارقم میگفت پیامبر ۳ بار این کلام را تکرار کرد ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب @emammontazar_313