فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
📹خیمہےکۍ قشنگ تر
از خیمہے امام زمان
#بحق_الزهرا_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
دلانه✨
﴿إلهےأناالفَقیࢪُفیغِنایَفَكَیفَلاأكۅنُفَقیࢪاًفیفَقࢪ﴾
🤍↵خدایا! من در حال بی نیازی نیازمندم؛
پس چگونه در حال فقر نیازمند [تو ]نباشم؟
+امامحسین (ع)
•
•
❤️|→https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت جوانی که فقط چایی امام حسین را
از موکب هیئت می خورد!
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
حاجیمیگفت:
نمازهاموناگهنمازبود🤌🏼
ازشکسته شدنشتوسفرخوشحالنمیشدیم(:
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
ناشناس
https://abzarek.ir/service-p/msg/1248999
سلام علیکم
صحبتی بود در خدمتیم
ایتمـاموصیتحاجقاسمدوستتدارم !(:♥️
#لبیک_یا_خامنهای
میگفت:
اونی که حسین رو تو زندگیش
داشته باشه...✋🏻
محتاج،هیچ احدی نیست!🙂❤️🩹
#حسینجــانم
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
•
🦋 با شهیدان راه وصالِ یار را
پیدا کنیم...
•
#امام_زمان #یامھدے
#شهید_آرمان_علی_وردی
‹ https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
شیرینترازنامشماامڪانندارد
مخروبهباشدهردلےجانانندارد
جانِمنوجانانِمنمھدیزهـــرا
قلبمبهجزصاحبالزمانسلطانندارد ...
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
اینکه قول داده بود ... :))
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی گفته میشه لااکراه فی الدین
پس چرا حجاب به ما اجباریه؟!
#حجاب
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
*🌹🍃 سلام به 14معصوم (ع)..*
*✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️*
*🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️*
*🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️*
*🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️*
*🌹🍃السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨* *یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران* *ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان...وﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
*✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨*
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج والعافيةَ و النَّصر
#اَلـلـهُـمَعَـجِــلْلِـوَلـیـڪْاَلـْـفَــرَج
-شما؟!
+ماجسمیهستیمازدهـههشتاد
و روحـیازدهـهپنجاه . .
#چریکے🤞🏼😎
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
ازـٰاینعڪسخُـشـگلآ...:)😎
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
سخت است ولے همیشہ برسر دارم
من »چادرے ام»نشان برتر دارم
بگذار ڪہ هرڪہ،هرچہ خواهدگوید
من ارثیہ «حضرت مادر» دارم.
#چـادرانہ🧕🏻💖
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
یہرفیقداشتم
میرفتیمهیئتبیناشڪهایےڪہ
واسہآقام حسینمیریختلبخندمیزد.
ازشپرسیدمچتہدیونہ
چرامیخندےوسطگریہ؟
الانمسخرمونمیڪنن
بااشڪولبخندبهمخیرهشدوگفت
میدونےچہلذتےدارهازبین
میلیاردهاآدمروےڪره زمین
خداخواستہڪہمنهمحسینےباشم؟
اینلطفڪمےنیست....
خوشحالمڪہحسینےام:)
#دلـے💔✨
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
_مــٰاهمــٰاننسلیمڪِثــٰابتڪردیم
دَررَھِعشـقچہهاخواهیمڪرد…🕊🌸
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️
💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_66
🛵 #رایحہعـشق💛
خواستم وارد اتاق شوم که پرستار جلوم رو گرفت.
پرستار: از پرستار بخش شنیدم شما باردارید، به نظرم تا بههوش اومدنشون به ملاقات نیاید بهتره!
بدون توجه به حرف پرستار وارد اتاق شدم.
روی صندلی کنار تخت نشستم و دست علی را میان دستانم گرفتم.
با دیدن ماشین محسن توی محوطه بیمارستان چشمانم برقی زد.
دلم براش یکذره شده بود.
به سمت ماشین محسن رفتم و کنار ماشینش ایستادم.
تقّی به شیشه ماشینش زدم که محسن شیشه را پایین داد.
محسن: سلام، چطوری؟
_سلام خوبم، اجازه هست بشینم؟
محسن: بفرمایید.
در ماشین رو باز کردم و روی صندلی کنار محسن نشستم.
محسن: علی چطوره؟ نسیم میگه تو بیهوشه.
_آره، الان دومین روزه که از اتاق عمل بیرون آوردنش، اما هنوز بیهوشه!
محسن: اگه بههوش بیاد، اول یه سیلی بهش میزنم که خواهر من رو اینهمه نگران نکنه، بعد یه سیلی دیگه بهش میزنم تا دیگه مارو اینهمه نگران نکنه!
_تو دعا کن حالش خوب بشه، یه روز میارمش پیشت تا شب بهش سیلی بزن!
محسن: من شوخی موخی سرم نمیشه ها، سر حرفت میمونی؟
لبخندی زدم و گفتم:
_میمونم.
محسن: پس پیاده شو بریم ببینیم این دومادمون کی بههوش میاد تا قشنگ سیلی بارونش کنم.
خنده ای کردم و از ماشین پیاده شدم.
پشت سر محسن وارد راهرو بیمارستان شدم و از پله ها بالا رفتم.
بعد از رسیدن به اتاق علی پشت سر شیشه ایستادم و نظاره گر چشمان بسته علی شدم.
چشمانی که معلوم نبود کی باز شود.
محسن بعد از لحظه ای گفت:
-نسیم کجاست؟
_حتما اونطرف راهرو توی نمازخونه ست، طفلک خیلی خسته است، ببرش خونه!
محسن به سمت نمازخونه رفت تا حال و احوال نسیم رو بپرسه!
دلم هر لحظه هوای گذشته را میکرد.
گذشته ای که خیلی زود گذشت و من دوست داشتم ازش به خوبی استفاده کنم.
اما افسوس که گذشته، گذشت!
کاش برمیگشتم به همان روز های کودکی، کنار علی تو خیابون و کوچه میدویدم و نگران هیچ چیز نبودم.
همان روز هایی که علی پشت سرم در میآمد و نمیگذاشت بچه های محل سر به سر من بذارند.
همان روز هایی که در کودکی سر کوچکترین چیز ها با علی دعوا میکردم و قهر هایی که عمر زیادی نداشت.
حتی نمیدانستم کی و چطوری با علی آشتی کردم.
همان روز هایی که علی دستم را میگرفت و نمیگذاشت جا بزنم.
علی در تمام زمان های زندگی من حضور داشت.
زمان هایی که ایکاش قدر اونهارو میدونستم.
با تکان خوردن پلک های علی نگاهم قوت گرفت.
لحظه ای احساس کردم که خیالاتی شدم که دوباره پلک های علی تکان خورد.
پلک هایش به سرعت تکان میخورد و من مبهوت تماشایش بودم.
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدي📒"
💚
🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️