eitaa logo
کانال یاران همدل
94 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
13.9هزار ویدیو
108 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
24.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 بانو چروک السلطنه 🤣🤣 فرح پهلوی هم کیمیا رو داخل آدم حساب نکرد http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 اگر شاه هم بود همینقدر دستاورد داشت! ♨️پاسخ به شبهه‌ای مشهور 💢مقایسه رتبه ایران با جهان ⁉️وضعیت شاخص امید به زندگی در ایران http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نمونه‌هایی شگفت‌آور از حمایت زن در غرب ‼️مهم‌ترین دلیل مرگ و میر زنان باردار آمریکا چیست؟ ⁉️۴۵ سال حبس به جرم اشتراک گذاری پست‌های حقوق زنان! ‼️زنده به گور کردن دختر مهاجر! برشی از گفتگوی http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 ظهور و سقوط سلطنت پهلوی 🎬 قسمت ۱۰۸ ✅ محمدرضا و پول (۶) ادامه قسمت قبل... محمدرضا فقط مشتری درجه
🔰 ظهور و سقوط سلطنت پهلوی 🎬 قسمت ۱۰۹ ✅ شیطانی به نام اشرف پهلوی ″کناره‌گیری محمدرضا پهلوی″ شخصیت اشرف از این نظر واجد اهمیت است که او در دوران سلطنت بررسی محمدرضا چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی نقش بسیار مهم و اساسی داشت. قدرت اشرف در حدی بود که محمدرضا در مقابلش نمی‌توانست عرض اندام کند. محمدرضا شخصیت این خواهر را مکمل شخصیت خود احساس می‌کرد و در مقابل او ضعف روحی داشت. همانقدر که محمدرضا جبون بود و در طول زندگی طولانی با او این جبن و ضعف فطری او را بخوبی دیده و شناخته‌ام به عکس اشرف جسور و نترس بود. لذا، هرگاه محمدرضا با مشکل اساسی مواجه می‌شد یکی از مؤثرترین افراد در حل این مشکل اشرف بود. برای آشنایی با شخصیت اشرف به ذکر خاطره ای از دوران دولت قوام‌السلطنه می‌پردازم. همانطور که توضیح داده‌ام، علیرغم اینکه قوام مرتب به دیدار محمدرضا می‌آمد، معهذا محمدرضا از قدرت او شدیداً ناراحت بود و همیشه غمگین و در فکر بود. شبها می‌دیدم که پس از صرف شام روی گوشه نیمکت می‌نشیند، کز می‌کند و به فکر فرو می‌رود. او از کارهای قوام احساس نارضایی می‌کرد و حاضر نبود بپذیرد که فردی مقتدرتر از او وجود دارد که دارای استقلال رأی و نظر است و لذا همیشه به کارهای قوام ایراد می‌گرفت: چرا به مسکو رفته، چرا پذیرفته که نفت شمال را به روس ها بدهد چرا در فلان مسئله با من صحبت نکرده و رأساً تصمیم گرفته و غیره. طبیعی بود که قوام به عنوان يك سياستمدار کارکشته حاضر نبود تابع يك جوان بی تجربه باشد و مانند هژیر یا سهیلی یا علی منصور بی شخصیت هم نبود که چاپلوسی محمدرضا را بکند. این مسائل برای محمدرضا غیر قابل تحمل بود. يك شب من و اشرف و عبدالرضا در کاخ سفید سعدآباد نزد محمدرضا بودیم. بر سر میز شام محمدرضا صحبت را شروع کرد که این وضعیت دیگر فایده‌ای ندارد، این چه سلطنتی است و من تصمیم به استعفاء گرفته‌ام. اشرف از این حرف محمدرضا عصبانی شد و با تندی گفت: «این حرفها چیست که می‌زنید. اینگونه صحبت کردن برای شما صحیح نیست!» عبدالرضا هم صحبت کرد و البته متواضعانه محمدرضا را دلداری داد که: «ان‌شاءالله همیشه باشید و سایه‌تان از سر ما کم نشود و دیگر از این صحبت‌ها نفرمایید.» ولی محمدرضا پاسخ داد که: «خیر، من تصمیمم را گرفته‌ام و استعفاء خواهم داد.» و با حالتی افسرده بلند شد و برای استراحت به اتاق خوابش رفت. ما نیز از کاخ خارج شدیم. سه نفری به بیرون کاخ رسیدیم. از پله‌ها پایین آمدیم. در مقابل استخری که در محوطه واقع است اشرف گفت: «بایستید با شما کار دارم!» من و عبدالرضا ایستادیم. اشرف با عصبانیت گفت: «اینکه نمی‌شود. پدرم زحمت کشیده و این سلطنت را بدست آورده و حالا ایشان می‌خواهد به خاطر هیچ و پوچ آن را از دست بدهد. من دیگر حاضر به تحمل این وضع نیستم!» او سپس با گستاخی رو به عبدالرضا کرد و گفت: «تو سلطنت را قبول کن.» عبدالرضا از شنیدن این حرف بر خود لرزید که این چه گرفتاری عجیبی است که اشرف برایش درست می‌کند. این حرف ممکن است درز کند و به گوش شاه برسد. اگر خود او فردا صبح برود و بگويد يك گرفتاری است و اگر نگوید گرفتاری دیگر. لذا عبدالرضا رو به اشرف کرد و گفت: «این صحبتها چیست می‌کنید؟ شما بهتر است به جای این حرفها به اتاق شاه بروید و قبل از اینکه بخوابد او را نصیحت کنید و از این تصمیم منصرفش سازید!» اشرف پاسخ داد: «خیر، این صحبتها را بارهاست که مطرح می‌کند. او شدیداً در این فکر است. در تنهایی هم نصیحتش کرده‌ام و فایده‌ای نداشته، لذا چون به نظر من در بین فرزندان پدرم تو از همه با هوش‌تر هستی تو را برای سلطنت انتخاب می‌کنم و اگر تو انتخاب نکنی با غلامرضا صحبت خواهم کرد.» متوجه شدم که با شنیدن نام غلامرضا ناگهان عکس العملی در عبدالرضا پیدا شد و گفت: «من تحمل غلامرضا را ندارم. اگر این صحبتها جدی است و قرار است او شاه شود من از ایران می‌روم.» اشرف پاسخ داد: «بسیار خوب اگر تحمل غلامرضا را نداری خودت قبول کن.» عبدالرضا پس از مدتی من و من کردن گفت هر طور شما دستور دهید!» اشرف گفت: «دستور من همین است. می‌پذیری یا نه؟ چون می‌خواهم ترتیب کار را بدهم!» عبدالرضا پاسخ داد: «چشم» اشرف سر خود این صحبتها را نمی‌کرد. او با سفارت انگلیس ارتباط بسیار نزديك داشت و به طور منظم از سفارت به دیدار اشرف می‌آمدند. محل ملاقات در خانه ثالثی بود و افرادی که می‌آمدند همه مقامات مهم سفارت بودند، لذا بنظر می‌رسد که انگلیسی‌ها به كمك اشرف روی طرح برکناری محمدرضا در صورت ضعف او، کار می‌کرده‌اند. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 خاطرات همسر امام، به قلم خودش (۷) ◀️زندگی در یک محیط مرفه 🔹من از طفولیت پیش مادر بزرگم دختر میر
🔰 خاطرات همسر امام، به قلم خودش (۸) ◀️ماجرای خواستگاری 🔹... امام تا بیست و شش سالگی در قم به تنهایی مشغول تحصیل بود و به همان مقدار پولی که از خمین برایش می‌رسید قناعت می‌کرد و شهریه آقایان را قبول نمی‌کرد و تا آخر هم قبول نکرد. 🔸دوستی داشت [به نام ] آقای سید محمد صادق لواسانی و برادر بزرگش آقای سید احمد لواسانی [که] از دوستان پدرم بودند. آقای سید محمد صادق لواسانی از آقا سئوال می‌کند چرا ازدواج نمی‌کنید؟ جواب می‌شنود از خمین میل ندارد و در قم هم کسی را که مورد پسندش باشد ندیده است. 🔹آقای لواسانی می‌گوید: دختر آقای همسر آقای سید احمد لواسانی با مادرم رفت و آمد داشته و مرا دیده بود. وقتی آقای سید محمد صادق لواسانی می‌گوید: دختر آقای ثقفی، به قول خود آقا گویی آقا مهر محبت به دل او می‌خورد. روزی آقای سید احمد لواسانی آمد پیش پدرم و اظهار میل خودش و آقا روح‌الله را مطرح نمود. یعنی برای ایشان خواستگاری کرد... (زندگینامه بانو خدیجه ثقفی همسر امام ص،۲۴-۲۱) http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 خاکهای نرم کوشک 📝زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی 🎬قسمت ۳ یک بار خاطره‌ای برام تعریف کرد از
🔰 خاکهای نرم کوشک 📝زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی 🎬قسمت ۴ ″ویلای جناب سرهنگ″ با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و ادامه داد: «برو بالا، خانم بهت میگن چکار باید بکنی، زیاد بد اخلاق نیست.» باز پرسیدم: «آخه باید چکار کنم؟» انگار ترسید جواب بدهد تا تکلیفم را یکسره کنم از پله‌ها بالا رفتم، در اتاق قشنگ باز بود، جوری که نمی‌توانستم در بزنم نگاهی به فرش‌های دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم، بند پوتین‌هام را باز کرده و بیرونشان آوردم با احتیاط یکی دو قدم رفتم جلوتر. «یا الله.» صدایی نیامد. دوباره گفتم: «یا الله یا الله!» این بار صدای زن جوانی بلند شد: «سرت رو بخوره یا الله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو!» مردد و دو دل بودم زیر لب گفتم: «خدایا توکل برخودت.» رفتم تو از چیزی که دیدم چشمام یکهو سیاهی رفت کم مانده بود پخش زمین شوم فکر می‌کنی چه دیدم. گوشه اتاق روی مبل یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان «مینی‌ژوپ» نشسته بود با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن پاهاش را هم خیلی عادی و طبیعی انداخته روی هم تمام تنم خیس عرق شد. چند لحظه ماتم برد زنیکه هم انگار حال و هوای مرا درک کرده بود چون هیچی نگفت وقتی به خودم آمدم، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطور از اتاق زدم بیرون پوتین‌ها را پام کردم بندها را بسته نبسته گونی را برداشتم. «آهای بزمجه کجا داری میری؟ برگرد!» گوشم بدهکار هارت و پورت زن بی حجاب نشد پله‌ها را دو تا یکی آمدم پایین رنگ از صورت زن چادری پریده بود. زیاد به اش توجهی نکردم و رفتم توی حیات دنبالم دوید بیرون دستپاچه گفت: «خانم داره صدات میزنه.» «اینقدر صدا بزنه تا جونش در بیاد!» گفت: «اگر نری می‌کشنتها!» عصبی گفتم: «به جهنم!» من می‌رفتم و زن بیچاره هم دنبالم تقریباً داشت می‌دوید. دم در یادم آمد آدرس پادگان را بلد‌ نیستم. یکدفعه ایستادم زن هم ایستاد. ازش پرسیدم پادگان صفر چهار کدوم طرفه؟» حیران و بهت زده گفت برای چی می‌خواهی؟» گفتم: «می‌خوام از این جهنم دره فرار کنم.» «به جوانی‌ات رحم کن پسر جان این کارها چیه؟ اینجا بهت بهترین پول، بهترین غذا و بهترین همه چیز، رو به تو می‌دن کیف می‌کنی.» «نه ننه می خوام هفتاد سال سیاه همچین کیفی نکنم.» وقتی دیدم زن می‌خواهد مرا منصرف کند که دوباره برگردم بی خیال آدرس گرفتن شدم و از خانه زدم توی خیابان. خیابانی که خلوت بود و پرنده پرنمی‌زد. فقط گاه‌گاهی ماشینی می آمد و با سرعت رد می‌شد. آن روز هر طور بود پادگان را پیدا کردم و رفتم تو. از چیزهایی که تو پادگاه دستگیرم شد، خونم بیشتر به جوش آمد آن خانه، خانه یک سرهنگ بود که من آنجا حکم گماشته را پیدا می‌کردم، می‌شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسر یک جناب سرهنگ طاغوتی و بی‌غیرت بود! به هر حال، دو سه روزی دنبالم بودند که دوباره ببرنم. همان جا ولی اصلاً و ابدأ حريف من نشدند. دست آخر آن سرهنگ با عصبانیت گفت: «این پدرسوخته روتنبیه‌ش کنید تا بفهمه ارتش خونه ننه بابا نیست که هر غلطی دلش خواست بکنه.» هجده تا توالت آن جا داشتیم که همیشه چهار نفر مأمور نظافتشان بودند، تازه آن هم چهار نفر برای یک نوبت، نوبت بعدی باز چهار نفر دیگر را می‌بردند. قرار شد به عنوان تنبیه خودم تنهایی همه توالتها را تمیز کنم. یک هفته تمام این کار را کردم. تک و تنها پشت سر هم. صبح روز هشتم گرماگرم کار بودم که سرگرد آمد سروقتم خنده غرض‌داری کرد و به تمسخر گفت: «ها بچه دهاتی! سر عقل اومده یا نه؟» جوابش را ندادم با کمال افتخار و سربلند توی چشماش نگاه می‌کردم کفری‌تر از قبل ادامه داد: «قدر اون ناز و نعمت و اون زندگی خوش را حالا می‌فهمی نه؟» بر و بر نگاهش می کردم باز گفت: «انگار دوست داری برگردی همون جا نه؟» عرق پیشانی‌ام را با سر آستین گرفتم. حقیقتاً تو آن لحظه خدا و امام زمان ( سلام الله علیه) کمکم می کردند که خودم را نمی باختم خاطر جمع و مطمئن گفتم: «این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگر سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها رو خالی کن تو، بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز تو بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می‌کنم ولی تو او خونه دیگه پا نمی‌گذارم.» عصبانی گفت: «حرف همین؟» گفتم :«اگر بکشیدم اونجا نم‌ رم»...... حدود بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی‌شوند، آخرش کوتاه آمدند. و فرستادنم گروهان خدمات.¹ پاورقی: ۱ شروع سربازی شهید برونسی در تاریخ ۱۳۴۱/۰۶/۱۳ بوده است. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
22.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 شیطان در پیاده روی اربعین دیده شده!!! مراقب موکب هایی با این واژه ها باشید: ⛔️احمدالحسن‌بصری ⛔️یمانی‌موعود ⛔️البیعه‌لله ⛔️وصی‌امام‌المهدی ⛔️انصارالامام‌المهدی 🔻منتشر کنید http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 سالروز ورود آزادگان مرداد ماه روز بازگشت آزادگان غیور بـه ایران اسلامی، موهبتی اسـت وصف‌ ناپذیر کـه شادی دل های‌ بسیاری را بـه همراه آورد و غرور و فخر ملی مان را افزود . این روز بزرگ، یادآور بازگشت غرورآفرین مردان و زنان آزاده ‏ای اسـت کـه پس از تحمل سال‏‌ها شکنجه و دوری از عزیزان بـه شرف افتخار آزادگی نائل شدند . صبوری خانواده این عزیزان در دوران اسارت بسیار مایه افتخار و مباهات بود. http://eitaa.com/yaranhamdel
15.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 حماسه پاوه 🎙بیانات کمتر شنیده شده رهبری ▫️ برخی با دیدن ناهنجاری در جامعه می‌گویند نسل جوان از دست رفته اما... مستند کوتاه «آزمون های دشوار» روایت رهبر انقلاب از حماسه شکست حصر پاوه در ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ است. http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 سکولاریسم و اسلام ✍سکولاریسم به معنای اعتقاد داشتن به قُدس زدایی از امور و غیر دینی کردن آن‌ها و تعیین یک چارچوب و کادر مشخص و محدود برای امور دینی و عدم تسرّی دین به حوزه‌های دیگر است. با سکولاریسم دین مرکزیت خود را نسبت به امور اجتماعی و سیاسی از دست می‌دهد و شئون غیر فردی تفکر دینی نادیده گرفته و یا انکار می‌شود. جدایی دین از سیاست یکی از تبعات سکولاریسم و از لوازم ذاتی آن است، اما دامنه عمل سکولاریسم در محدود کردن چارچوب تفکر دینی محدود به سیاست موثر تبدیل می‌کند. سکولاریزاسیون عبارت از فرآیندی اجتماعی است که سکولاریسم را حاکم می‌گرداند. در واقع سکولاریسم یک امر فکری و مفهومی است، اما سکولاریزاسیون یک فرایند اجتماعی و عینی جهت برقراری سکولاریسم است. گفته می‌شود که تعبیر سکولاریزاسیون در زبان‌های اروپایی برای اولین بار در پیمان صلح معروف به «پیمان وستفالی» به سال ۱۶۴۸ میلادی به کار رفته است. «پیمان وستفالی» معاهده‌ای بود که به جنگ‌های سی ساله مذهبی در مناطق آلمانی نشین پایان داد و موجب برقراری اقتدار غیر کلیسایی در پاره‌ای مناطق گردید. سکولاریسم به معنای غیر دینی کردن امور یا دنیوی و عرفی کردن امور، صفت ذاتی تفکر اومانیستی مدرن غربی است. اساساً امر دنیویی یا عرفی یا غیر قدسی در مقابل امر مقدس و دینی قرار می‌گیرد. http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 بررسی سکولاریسم در ایران ✍در ایران از حدود دو قرن پیش و یا به تعبیر دقیق تر از حدود ۱۵۰ سال پیش، سکولاریسم – البته نه لزوماً با این نام و عنوان- مطرح شده است. اساساً جریان روشنفکری ایران که به تقلید از روشنفکری مدرن اروپایی و غربی و به صورتی تقلیدی و ناقص و سطحی پدید آمده است در وجه غالب خود سکولاریست است. روشنفکری لائیک ایران علناً و رسماً سکولاریست است. شاخه به ظاهر مذهبی روشنفکری ایران نیز قبل از انقلاب، تمایلات آشکار و پنهان سکولاریستی داشت، اما پس از انقلاب و به ویژه در سال‌های دهه شصت و هفتاد شمسی شاخه به ظاهر دینی و شاخه لائیک روشنفکری ایران صراحتاً یکسره وبه طور تام و تمام، به ترویج سکولاریسم پرداختند. آن‌ها تحت عنوان ضرورت منطبق کردن تفکر دینی و مفاهیم آن با اقتضائات و ضرورت‌های عصر و زمان در واقع به دنبال نحوی تفسیر سکولاریستی از دین هستند. http://eitaa.com/yaranhamdel