9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 ببینید برای ایران چه خوابی دیدهاند!
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 گروهک تروریستی کومله مقرهای خود را خالی کرد. قباد طالبانی، معاون نخست وزیر اقلیم کردستان صبح امروز اعلام کرد: کومله باید مطیع اوامر ما و طبق مفاد توافق نامه امنیتی ایران و عراق عمل کند.
برابر اعلام منابع خبری گروهک تروریستی کومله توسط دولت عراق خلع سلاح کامل شده و در کمپ سورداش در منطقه سلیمانیه مستقر شدند.
پن:
بیچارهها خانه نشین شدند 😂
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 گروهک تروریستی کومله مقرهای خود را خالی کرد. قباد طالبانی، معاون نخست وزیر اقلیم کردستان صبح امروز
🔰 یه سلامم بدیم به عبد الشیطان مهتدی، سردسته فتنه ژینا
به گور میبری آرزوهات رو...
پ.ن: عبدالله مهتدی، دبیرکل کومله خواستار انحلال سپاه پاسداران بود اما خودش با پیگیری های سپاه منحل شد.
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 اعتراض حسین شریعتمداری به یک اظهار نظر نسنجیده
▪️کیهان نوشت: چه کسی با حرف زدن دانشجویان و حتی اعتراض و اعلام نظر آنها مخالف است و کجا و چه زمانی دانشجویی صرفا به خاطر حرف زدن یا حتی اعتراض اخراج شده است؟!
▪️رئیس جمهور به وزیر علوم دستور دادهاند همه اساتید و دانشجویان اخراجی به دانشگاه بازگردند!
▪️اولاً؛ مگر چه تعداد اخراج شدهاند؟ ثانیاً؛ باید دید به چه علت اخراج شدهاند؟ ثالثاً؛ بازگرداندن کسانی که اخراج آنها مطابق قانون بوده است یک اقدام غیرقانونی است و رئیسجمهور که اینهمه درباره ضرورت اجرای قانون سخن میگفت و آنهمه شعار قانونگرایی میداد!
▪️این اقدامات غیرقانونی باید کار کسانی باشد که در پوشش کارشناس، اطراف رئیسجمهور جا خوش کردهاند. درست است که آقای رئیسجمهور گفته است کارها را به کارشناسان میسپارد ولی خود ایشان در اینگونه امور صاحبنظر است و نباید به مشاوران نااهل اجازه بدهد «وفاق ملی» مورد نظر ایشان را به «وفاق میلی»! تبدیل کنند. نباید به هرچه آنها خواستند تن بدهد.
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 با صدای بلند اعلام میکنم
رژیم اسرائیل تنبیه خواهد شد....
پن:
آقایانی که مدعی رابطه با جهان هستند ببینند که دولت رئیسی و سیاست وزارت خارجهاش با این چنین طرز تفکری با همه جهان رابطه داشت و بیشتر از هر دورهای با دول جهان نزدیک بود.
حالا ببینیم کسانی که مدعی نزدیکی سیاست با دنیا هستند! چگونه با دول جهان ارتباط برقرار میکنند.
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 سرودهای زیبا از امام خامنهای❤️
هم شعر هم صدای خودشون هست.
دلبسته یاران خراسانی خویشم...
#لبیک_یا_خامنهای
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 شاه :سه هزار زندانی سیاسی داریم به کسی هم مربوط نیست......
✍اما شدت سرکوبها به حدی بود که مارتین انالز رئیس سازمان عفو بین الملل در سال ۱۳۵۴ رسماً اعلام نمود: «در هیچ کشوری از جهان وضع حقوق بشر اسفناکتر از ایران نیست»
علیرغمِ تکذیب شاه، آمارها نشان میدهند حدود دههزار نفر از سال ۱۳۵۲ تا قبل انقلاب به این شکنجهگاه منتقل شدند که هزار نفر آنان زن بودند. آگاهان به امور تصریح کردهاند که طی سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۵، همزمان با شکوفایی دستاوردهای «تمدن بزرگ و انقلاب سفید شاه و ملت» تعداد زندانیان سیاسی به چندین هزار تن بالغ میشد
📚 منابع: خاطرات محمدعلی عمویی/
کمون زندان؛ علیرضا اسکندریان
#مرور_تاریخ
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 دولت آلمان میخواهد به جای مراکز اسلامی، مساجدی راهاندازی کند که در آن یک همجنسگرا امام جماعت باشد و زنان بیحجاب پشت او نماز میخوانند.
💥پ.ن: نماز جماعتی که صورتیها براش اکلیلی میشند و قلب رنگی رنگی میفرستند.
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 داستانها و پندها 📖 فصل اول ۱۲) پاسخ علی(ع) به سؤال چهل نفر زن جمعیتی از زنان که تعدادشان چهل نف
🔰 داستانها و پندها
📖 فصل اول
۱۳) یک داستان قرآنی در مورد سرنوشت گنهکاران
پیرمردی دارای یک بوستان
و باغ بزرگ پر میوه بود، ولی هنگام رسیدن محصول از میوه آن چیزی به منزل
نمی برد تا حقوق فقراء و صاحب حق را ادا کند.
پیر مرد از دنیا رفت، ورثه او که پنج پسرش بودند، صاحب آن باغ شدند، اتفاقاً در آن سالی که پدرشان مُرد محصول و میوههای باغ بقدری زیاد شده بود که آنها هیچ سالی بیاد نداشتند که آن باغ آنهمه محصول بدهد.
ولی آن برادران بجای شکر نعمت دهنده خدای بزرگ، غرق در غرور و عیش و نوش شدند و حتی تصمیم گرفتند، حق مستمندان را ندهند و به همدیگر گفتند:
پدر ما پیرمرد سالخورده و خرفت و بی عقلی بود، بیائید با هم پیمان ببندیم که امسال به هیچکس از مستمندان چیزی ندهیم، تا کاملاً ثروتمند بی نیاز شویم و بر اموال ما بیفزاید، سپس در سالهای آینده آن اموال را در کارهای دیگر، بکار اندازیم.
چهار نفر از پسران این پیشنهاد را پذیرفتند ولی یک نفر از آنها آنرا رد کرد و از آن پیشنهاد ناراحت شد.
این شخص همانست که خداوند در سوره قلم آیه ۲۷ از او یاد کرده (چنانکه ذکر خواهد شد)
آری او به آنها گفت: از خدا بترسید و روش پدر را تعقیب کنید، تسلیم خدا باشید تا خداوند شما را از نعمتهایش بهرهمند سازد، آنها نسبت به این برادر خشمگین شدند و سخت او را کتک زدند تا حدی که وقتی آن برادر یقین کرد که آنها میخواهند او را بکشند، در مشورت آنها وارد شد در حالی که کار آنها را ناپسند میدانست و از آنها اطاعت نمی کرد.
خلاصه همگی به منزلهای خود رفتند و با هم هم سوگند شدند که صبح زود تا کسی از فقراء و تهیدستان مطلع نشده به باغ بروند و میوههای آن را بچینند، ولی در گفتار خود انشاءالله (اگر خدا خواست) نگفتند، خداوند آنها را به خاطر این دو گناه (۱. ندادن حقوق فقرا ۲. نگفتن انشاءالله) گرفتار ساخت و آنهمه نعمتهای آن باغ بزرگ را از آنها گرفت به گونهای که همه باغ سوخت و همچون سیاهی شب تاریک گردید.
آنگاه پشیمان شدند و خود را گمراه خواندند و خویش را سرزنش میکردند که چرا فرمان خدا را انجام ندادند و به این روز سیاه مبتلا گشتند.
یکی از آنها که عاقلترین آنها بود به آنان گفت: مگر من به شما نگفتم به یاد خدا باشید و او را تنزیه و
تسبیح کنید.
آنها همدیگر را سرزنش میکردند و خود را ظالم خواندند و فریاد میزدند وای بر ما که راه طغیان را
پیش گرفتیم. امیدواریم که خداوند به ما عوض دهد.
آری این است عذاب دنـیـا بـرای مجرمان با توجه به اینکه عذاب آخرت بزرگتر است!
منبع:
مضمون آیات ۱۷ تا ۳۳ سوره قلم (تقريب القرآن الى الاذهان
ج۲۹، ص٣٦ به بعد)
#داستانها_و_پندها
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 طومار سکوت ✅ ناگفتههای روزهای اسارت و پس از آن 📖فصل یکم - در آغاز راه 🎬 قسمت ۸ ″سه روزی که سه
🔰 طومار سکوت
✅ ناگفتههای روزهای اسارت و پس از آن
📖فصل دوم - در بند اسارت
🎬 قسمت اول
″آغاز مسیری سخت
و مبهم″
اولین سوالی که بعد از دستگیری پرسیدند این بود که چرا با ما میجنگید و من
در جواب گفتم: اینجا خاک ایران است شما دارید با ما میجنگید ما فقط دفاع میکنیم و تنها واکنش آنها به پاسخ من سیلی بود. دقایقی بعد یک سرباز عراقی آمد بازو و سرم را باندپیچی کرد تا جلوی خونریزی را بگیرد. مقداری هم غذا آورد. در مجموع رفتار عراقیهایی که در خط مقدم بودند به مراتب بهتر از آنهایی بود که در پشت خط با آنها مواجه شدم. تا زمانی که مرا به پشت خط مقدم انتقال نداده بودند کتک جدی نخورده بودم. فقط فرماندهشان ناگهان سر رسید و مستقیم آمد مقابل من ايستاد کلت کمریش را در آورد و پس از مسلح کردن لولهاش را روی پیشانیم
گذاشت.
طبق آموزشی که ما دیده بودیم، بردن یک اسیر از خط مقدم تا اردوگاه مرقوم به صرفه نیست و باید کشته شود لذا به نظرم آمد او دارد طبق فرمول نظامی عمل می کند با توجه به بی خوابی، خستگی، سرما و تیر و ترکشی که به من اصابت کرده بود تقریباً نیمه جان بودم و خوفی برای از دست دادن نیمه باقی مانده نداشتم. بخصوص که احساس میکردم در این لحظات آخر به عنوان نماینده نیروی بسیج جمهوری اسلامی ایران هستم و نباید جلوی دشمن کم بیاورم لذا آرام و ساکت در مقابلش ایستاده بودم و جالب است بدانید در این وضعیت بحرانی دو چیز به دهنم آمد یکی این بود که آیا اشهدم را
قبل از شلیک او بخوانم یا بعد از آن هم آنقدر زنده میمانم که شهادتین را بگویم و دوم این که با خودم گفتم اگر الان این اسلحه در دست من بود و روی سر او گذاشته بودم این فرمانده عراقی که این طور مغرورانه مقابلم ایستاده چه عکسالعملی از خود نشان میداد؟ توی دلم خندیدم و گفتم خوب معلوم است چه می کرد آنقدر پوتین هایم را میبوسید که مثل قبل از عملیات کاملاً برق میزد ولی من همچنان آرام منتظر رفتن بودم، اما نمیدانم چرا شلیک نکرد. بعد از لحظاتی که دید من هیچ عکسالعملی از خودم نشان نمیدهم کلتش را سر جایش گذاشت و رفت. من فکر میکنم عمدهترین دلیلش این بود که لیاقت پیوستن به شهدا فراهم نبود و یا...
طولی نکشید که مرا به پشت خط یعنی جایی که توپخانهشان مستقر بود انتقال دادند. هنگام پیاده شدن چشم و دستانم را محکم بستند. مکان انتقالم فضای بازی بود. دو نفر با لهجه کردی سوالهایی را مطرح می کردند ولی معلوم بود قصد بازجویی ندارند چون هر جوابی که میدادم برایشان فرقی نداشت آنها با مشت و لگد مرا می زدند. دستم
چون تیر خورده بود درد میکرد. سرم هم به علت اصابت ترکش میسوخت. بدنم هم که تا آن لحظه سالم بود و فقط حالت خسته و کوفتگی داشت حسابی لگد مالش کردند و کلاً خرد و خمیر شده بودم.
لحظات سختی بود بخصوص وقتی که ضربه به
قسمتهای زخمی بدنم اصابت میکرد. خیلی طاقت فرسا میشد در این لحظات به این فکر میکردم که اگر با این بدن مجروح به پشت خط خودمان انتقال می یافتم با عزت و احترام زخمهایم را پانسمان میکردند و حتی شاید گل هم به گردنم میانداختند ولی اینجا با مشت و لگد به استقبالم آمدهاند و از رحم و مروت هم خبری نیست.
بعد از این پذیرایی گرم مرا بلند کردند و حدود دویست متری راه رفتیم تا وارد چادری شدیم. مرا روی یک صندلی نشاندند یک نفر به زبان فارسی پرسید: "میخواهی فارسی بازجویی کنیم یا ترکی؟ گفتم فرقی نمیکند هم فارسی بلدم هم ترکی. و او در ادامه به فارسی گفت: پس"خوب گوش کن اگر پسر خوبی باشی و به سؤالات ما درست جواب بدهی تو را پیش هم وطنانت به اردوگاه میفرستم ولی اگر بخواهی دروغ حرف بزنی و با ما همکاری نکنی همین جا کارت را تمام میکنیم.
ادامه دارد...
منبع: کتاب طومار سکوت
#طومار_سکوت
#آزادگان_سرافراز
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 شوخیها و خاطرات طنزِ دفاع مقدس «ماجراهای آقا فریبرز» 🎬 قسمت ۱۶۷ ″زدم.... نزدم″ وسط عملیات خیب
🔰 شوخیها و خاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۶۸
″عراقی نگو گودزیلا بگو″
فریبرز تعریف می کرد که شب عملیات بود. قرار بود که من و چند نفر از دوستانم که تخریبچی بودیم جلوتر از رزمندگان وارد میدان شده و به سرعت مینها را خنثی کنیم تا خدای نکرده اتفاقی برای دیگران نیفتد.
منطقه غرق در سکوت بود. فقط هر چند دقیقه از سوی دشمن یک رگبار بی هدف به خط خودی شلیک میشد. عرقریزان و چسبیده به زمین به کمک کارد سنگری تند تند مینها را در میآوردم و چاشنیشان را باز می کردم سیم تلهای را که بین دو مین جهنده بود میبریدم. آخر سر به انتهای میدان رسیدم نفس راحتی کشیدم میدانستم. تا لحظاتی دیگر پیشقراولان لشگرمان از راه میرسند و آن وقت دشمن را غافلگیر و حقشان را کف دست میگذاریم.
یکهو صدایی از نزدیک من بلند شد. چسبیدم به زمین و چشم تنگ کردم و به جایی که صدا آمده بود نگاه کردم. در آن تاریکی، فقط سیاهی یه آدم را توانستم تشخیص بدهم. یک عراقی در سنگر کمین نگهبانی میداد. اول میخواستم همان جا بمانم و بگذارم حساب او را رزمندگان برسند اما نمیدانم چطور شد که زد به سرم آرتیست بازی در بیاورم. تصمیم گرفتم که بلند شوم و مثل فیلمهای سینمایی گربهوار بروم و از پشت ناکارش کنم. بی سر و صدا خزیدم و به پشت سنگر کمین دشمن رسیدم. در فیلمها دیده بودم که چطور قهرمان میپرید و با یک ضربه به پس گردن دشمن، او را از پا در می آورد و بیهوش میکند. آب دهانم را قورت دادم. مشتم را گره کردم و دعایی در دل خواندم و بعد مثل بختک از پشت سر روی دشمن پریدم و یک ضربه مشت جانانه به پس گردنش زدم اما انگار با مشت به صخره سنگی کوبیده بودم. طرف فقط «هقی» کرد و برگشت طرف من.
یا جدة سادات عراقی نگو، گودزیلا بگو، غولی بود دومتری با یک متر عرض سیبیل از بنا گوش در رفته و قوی و عضلانی. خواستم مشت دوم را بزنم که مشتم توی پنجه اش اسیر شد نامرد چند کلمه عربی بلغور کرد و بعد افتاد جانم د بزن به عمر کوتاهم چنان کتکی نخورده بودم چنان میزد که انگار
قاتل پدرش را میزند. چپ و راست مشت و لگد بود که به پک و پهلویم فرود می آمد خجالت و ترس از لو رفتن عملیات را گذاشتم کنار و عربده ای از حنجره دادم بیرون خدایی شد که همان لحظه عملیات شروع شد و چند تا از دوستانم سر رسیدند حالا ما هفت - هشت نفر بودیم و او یکی. اما مگر زورمان میرسید مثل شیرهای گرسنهای که به گاومیشها حمله می کنند از سر و کلهاش آویزان شده بودیم و میزدیمش.
من که دل خونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز میگرفتم و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ میزدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و از نوک سلاحش گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان انگاری ناظم بی رحمی بود که به جان چند دانش آموز درس نخوان شلوغ افتاده است. حالا ما پیچ و تاب می خوریم و گریهکنان خدا را صدا میزدیم و او هم میزد. داشت دخلمان را میآورد که یک تیر از غیب رسید و درست خورد به پس کلهاش و او با هیکل سنگینش تلپی افتاد روی من بدبخت. داشتم له میشدم که بچهها آه و ناله کنان آمدند گفتند، فریبرزه؟... چند تایی زور زدند انگار بخواهید یک جرثقیل را از جوی آب در بیاورید او را از روی من انداختند کنار.
حالا صدای شلیک و انفجار زمین و زمان را لرزاند و ما هشت نفر آه و ناله کنان داشتیم پک و پهلویمان را میمالیدیم. لا مروت جای سالم در تن و بدمان نگذاشته بود. با هزار مکافات خودمان را به یک ماشین رساندیم و رسیدیم به اورژانس صحرایی حالا درد و ناله یک طرف، سؤال و پرسش امدادگرها طرف دیگه، که شما چرا به این حال و روز افتاده اید؟... نگاه کنید! انگار زیر تانک رفتهاند؛ یک جای سالم تو بدنشان نیست... آقا فریبرز شما مجروح شدید یا تصادف کردید؟... یکی از بچهها که حال و روزش بهتر از بقیه بود با مکافات ماجرا را تعریف کرد.
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 سیاست یعنی نگاه به حرکت عمومی جامعه که کدام طرف داریم میرویم؛ آیا به سمت هدفها داریم حرکت میکنیم یا زاویه گرفتهایم و داریم از هدفها دور میشویم.
معنای واقعی سیاست ایـن است، آنوقت در خلال این نگاه، تکلیف آدمها و اشخاص و گروهها و احزاب و جریانها روشن میشود.
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel