eitaa logo
کانال یاران همدل
94 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
108 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 روایتی از دیدار همسر شهید همت با پیکر بی‌سر شهید شهید ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین 👇 eitaa.com/yaranhamdel
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 رُمان شبِ بدون تو هرگز 💖 🎬 قسمت ‹۱۲› "رحمت خدا" 🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخوردهای اونها باشم ... 🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده! 👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه چشمم که بهش افتاد گریه‌ام گرفت... 🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد. 🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓 مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین: - شرمنده‌ام علی آقا، دختره 😢 نگاه علی خیلی جدی شد. هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش! با همون حالت، رو کرد به مادرم: - حاج خانم، عذر می‌خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟ 🔹مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... ❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭 🔻 بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️ دختر رحمت خداست، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... و من بلند و بلند تر گریه می‌کردم ... 🔹با هر جمله اش، شدت گریه‌ام بیشتر می‌شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می‌کنه... 😭 دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می‌گفت و صلوات می‌فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/ چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊 دونه‌های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ... - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️ 🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...💞 خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌 و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی) ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین👇 eitaa.com/yaranhamdel
🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌸🌱یادت_باشد🌱🌸 🎬 قسمت ‹۱۹› ازساعتی که محرم شدیم احساسی عجیب تمام وجودم راگرفته بود.داشتم به قدرت عشق ودلتنگیهای عاشقانه ایمان پیدامیکردم. ناخواسته وابسته شده بودم.خیلی زوداین دلتنگیهاشروع شد.خیلی زودهمه چیزرفت به صفحه ی بعد!صفحه ای که دیگرمن وحمیدفقط پسرعمه ودختردایی نبودیم.ازساعت پنج غروب روزچهارده مهرشده بودیم هم راز!شده بودیم هم راه! صبح اولین روزبعدصیغه ی محرمیت کلاس داشتم.برای دوستانم شیرینی خریدم.بعضی ازدوستان صمیمی راهم به یک بستنی دعوت کردم.حلقه ی من راگرفته بودندودست به دست میکردند.مجردهاهم آن رابه انگشت خودشان می انداختندوباخنده میگفتند:"دست راست فرزانه روی سرما."آن قدرتابلوبازی درآوردندکه اساتیدهم متوجه شدندوتبریک گفتند. باوجودشوخی هاوسربه سرگذاشتن های دوستانم،حس دل تنگی رهایم نمیکرد.ازهمان دیشب،دقیقابعدازخداحافظی،دل تنگ حمیدشده بودم.مانده بودم این نودروزراچطوربایدبگذرانم.ته دلم به خودم میگفتم که این چه کاری بود؟عقدرامیگذاشتیم بعدازماموریت که مجبورنباشیم این همه وقت دوری هم راتحمل کنیم.ساعت چهاربعدازظهرآخرین کلاسم درحال تمام شدن بود.حواسم پیش حمیدبودوازمباحث استادچیزی متوجه نمیشدم. حساب که کردم،دیدم تاالان هرطورشده بایدبه همدان رسیده باشند.همان جاروی صندلی گوشی راازکیفم بیرون آوردم وروشن کردم.دوست داشتم حال حمیدراجویابشوم.اولین پیامی بودکه به حمیدمیدادم. همین که شماره حمیدراانتخاب کردم،تپش قلب گرفتم. چندین بارپیامک رانوشتم وپاک کردم.مثل کسی شده بودم که اولین باراست باموبایل میخواهدکارکند.انگشتم روی کیبوردگوشی گیج میخورد.نمیدانستم چراآن قدردرانتخاب کلمات تردیددارم.یک خط پیامک،یک ربع طول کشیدتادرنهایت نوشتم:"سلام.ببخشیدازصبح سرکلاس بودم.شرمنده نپرسیدم،به سلامتی رسیدید؟" انگارحمیدگوشی به دست منتظرپیام من بود.به یک دقیقه نکشیدکه جواب داد:"علیک سلام!تاساعت چندکلاس دارید؟"این اولین پیام حمیدبود.گفتم:"کلاسم تاچنددقیقه دیگه تموم میشه."نوشت:"الان دوراه همدان هستم،میام دنبال شمابریم خونه!" میدانستم حمیدالان بایدهمدان باشد،نه دوراهی همدان داخل شهرقزوین!باخودم گفتم بازشیطنتش گل کرده،چون قراربوداول صبح به همدان اعزام شوند. ازدانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم.مطمین شدم که حمیدشوخی کرده.صدمتری ازدرورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من رابه خودش جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم خودحمیداست.باموتوربه دنبالم آمده بود. پرسیدم:"مگه شمانرفتی ماموریت؟"کلاه ایمنی راازسرش برداشت وگفت:"ازشانس خوبمون ماموریت لغوشده."خیلی خوشحال بود.من بیشترازحمیدذوق کردم.حال وحوصله ماموریت،آن هم فردای روزعقدمان رانداشتم.همین چندساعت هم به من سخت گذشته بود،چه برسدبه اینکه بخواهم چندماه منتظرحمیدباشم. تاگفت:"سوارشوبریم"،باتعجب گفتم:"بی خیال حمیدآقا،من تاالان موتورسوارنشدم،میترسم.راست کارمن نیست.توبرو،من باتاکسی میام."ول کن نبود.گفت:"سوارشو،عادت میکنی.من خیلی آروم میرم." چندبارقل هوا...خواندم وسوارشدم.کل مسیرشبیه آدمی که بخواهدواردتونل وحشت بشودچشم هایم راازترس بسته بودم.یادسیرکهای قدیمی افتادم که سرمحله هایمان برپامیشدویک نفرباموتورروی دیوارراست رانندگی میکرد. تابرسیم نصفه جان شدم.سرفلکه،وقتی خواستیم دوربزنیم ازبس موتورکج شدصدای یازهرای من بلندشد!گفتم الان است که بخوریم زمین وبرویم زیرماشینها! حالاکه ماموریت حمیدلغوشده بود،قرارگذاشتیم سه شنبه برای آزمایش وکلاس ضمن عقدبه مرکزبهداشت شهیدبلندیان برویم.تاسه شنبه کارش این بودکه بعدازظهرهابه دنبالم می آمد.ساعت کلاسهایم راپرسیده بودومیدانست چه ساعتی کلاسهایم تمام میشود.راس ساعت منتظرم میشد.این کارش عجیب می چسبید.باهمان موتورهم می آمد؛یک موتورهوندای آبی وسبزرنگ که چندباری باآن تصادف کرده بودوجای سالم نداشت.وقتی باموتورمی آمد،معمولاپنجاه متر،گاهی اوقات صدمترجلوترازدرب اصلی منتظرم میشد.این مسیرراپیاده میرفتم.روزدوشنبه ازشدت خستگی نانداشتم.ازدردانشگاه که بیرون آمدم،دیدم بازهم صدمترجلوترموتوررانگه داشته. 🗨️ادامه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ شهید مدافع حرم ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩به جمع سربازان جهاد تبیین در پیام‌رسان ایتا بپیوندید 👇 eitaa.com/yaranhamdel
🌸 زندگی و خاطرات عارفِ شهید احمد علی نیّری قسمت ‹۲۹› 🗣️ راوی: جمعی از شاگردان شهید «من یقین دارم اینکه خدا به احمدآقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل و صبوری که در راه تربیت بچه‌های مسجد از خود نشان داد» این جمله را یکی از بزرگان محل می‌گفت‌... مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی، همراهی با آنها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است. احمدآقا از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد. اما درباره‌ی بچه‌های مسجد باید گفت که نوجوان‌های مسجد امین‌الدوله با دیگر محله‌ها و مساجد فرق داشتند. آنها بسیار اهل شیطنت و‌... بودند‌. شاید بتوان گفت: هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمدآقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنت آنها هم عجیب بود. در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده‌ای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود، برای همین بارها دیده بودم که احمدآقا در نظافت مسجد کمکش می‌کرد اما بچه‌ها تا می‌توانستند او را اذیت می‌کردند! یک بار بچه‌ها رفته بودند به سراغ انباری مسجد. دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچه های مسجد گفت: من می خوابم توی تابوت و یک پارچه می اندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد « جن و روح» داره! بچه ها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند. حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا.... وقتی میرزا ابوالقاسم با بچه ها به جلوی انباری رسید، آن پسر که داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود. خلاصه بچه ها حسابی مسجد را ریختند بهم! 🗨️ادامه دارد... 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🌺اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای🌺 🌹امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 عارفِ شهید ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین👇 eitaa.com/yaranhamdel
4_6037283992951066611.mp3
4.53M
📚🎧 رمان صوتی ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین 👇 eitaa.com/yaranhamdel
🌍 پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت به روایت امام خامنه‌ای 🔹دروغ بزرگی که به امام(ره) گفتند خانواده‌های شهدا، از مهمترين ابزارهاى الهى برای استمرار جهاد ملت ایران بودند حتما خوانده‌ايد كه اميرالمؤمنين يا خود پيغمبر در مراحل اعزام نيرو به جبهه‌ها، چه كشيدند! قرآن مى‌گويد: «يقولون ان بيوتنا عورة و ماهى بعورة ان يريدون الا فرارا»؛ به آنان مى‌گويى عازم جبهه‌ى نبرد شويد، اما هر كدامشان بهانه‌اى مى‌آورند. مى‌گويند: «خانه‌مان خراب است. گرفتارى داريم. فصل تابستان است و هنگام چيدن خرما و برداشت محصول. كار و كسبمان كساد مى‌شود.» نفس پيغمبر بود، اما نمى‌توانست آنان را به جبهه بكشاند! بعد از جريان قطعنامه كه مجددا عراق حمله كرد و حضرت امام پيام دادند و بنده هم چيزى نوشتم، به منطقه رفتم. در آن فصل از سال ديدم سراسر كوه و دشت و بيابان، پوشيده از مردم است. آيا اينها كار نداشتند؟ كشاورزى نداشتند؟ بيوتشان «عوره» نبود؟ عجيب است! اين چه حركت و چه قدرتى بود؟ البته جز قدرت خدا هيچ چيز ديگر نبود و عاملش هم امثال شما بوديد. مى‌خواهم اين را عرض كنم كه پدران و مادران شهدا، از مهمترين ابزارهاى الهى بودند براى اين‌كه جهاد استمرار پيدا كند؛ براى اين‌كه ملت شكست نخورد؛ براى اين‌كه انقلاب در قمار جهانى نبازد و در اين مقابله‌ى جهانى نتوانند آن را از ميدان خارج كنند. شما بزرگترين ابزار بوديد. نفس امام در شما، در ملت و در جوانان اثر كرد. (بيانات در ديدار با خانواده‌هاى شهداى مشهد (۱۳۷۱/۰۱/۲۵ پ ن: به گمان بنده مقام عظمای ولایت به کسانی که علت قبول قطعنامه ۵۹۸ را عدم حضور مردم و خستگی آنها برای جنگیدن عنوان کرده بودند تا امام(ره) را برای پذیرش قطعنامه ترقیب نمایند، این مطلب را یادآوری کرده‌اند. آن دروغگویان افرادی چون آقایان هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی، محسن رضایی و محمد خاتمی و... بودند. ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین👇 eitaa.com/yaranhamdel
راهکارهای عملیِ تحقق چشم‌اندازِ گام دوم انقلاب را دنبال کنید راهکار عملی برای اینکه ما بتوانیم به عنوان یک جوان وارد میدان [حرکت عمومی برای تحقق چشم‌انداز گام دوم انقلاب] بشویم چیست... مسئله‌ راهکارهای عملی... احتیاج دارد به هدایت، تمرکز، پیگیری، فعّالیّت پی‌درپی و لحظه‌به‌لحظه برای اینکه بتواند این کاروان عظیم جامعه را و مهم‌تر از همه جوانهای جامعه را به پیش ببرد. این کارِ چه کسی است؟ این تمرکز، این ایجاد برنامه‌ کار، پیدا کردن راهکار، ارائه‌ راهکار، برنامه‌ریزی، به عهده‌ی چه کسی است؟ این به عهده‌ جریانهای حلقه‌های میانی است. این، نه به عهده‌ رهبری است، نه به عهده‌ دولت است، نه به عهده‌ دستگاه‌های دیگر است؛ [بلکه] به عهده‌ مجموعه‌هایی از خود ملّت است که خوشبختانه امروز ما این را کم هم نداریم. ما نخبه‌های فکری در زمینه‌های گوناگونِ مورد نیاز در میان جوانان، در میان مسئولین خودمان داریم. اینها می‌توانند بنشینند برنامه‌ریزی کنند و هدایت کنند. تشکّلهای دانشجویی از این قبیلند. (گزیده‌ای از مطالبات مهم رهبر معظم انقلاب خطاب به دانشجویان و تشکل‌های دانشجویی ۱۳۹۸/۰۳/۰۱) ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین👇 eitaa.com/yaranhamdel
🗞️ آموزش سواد رسانه 🎬 بخش اول 🧠 تفکّر انتقادی 👣گام‌های دستیابی به تفکر انتقادی 🚶گام دوم: پرسشگری ❓اقناع چیست؟ 🗨️ادامه دارد... ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین 👇 eitaa.com/yaranhamdel
Mahmood Karimi - Moharam 1401 Shabe 4-2 (320).mp3
43.2M
اگر آتش به دلت هست و اگر تب داری یا اگر از غم و اندوه و بال، سینه لبالب داری ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین 👇 eitaa.com/yaranhamdel
🌷ســـلام 🍃امیدوارم در این صبح زیبا 🌷اميد و تندرستی 🍃مهمون وجودتون 🌷سفره تون پربرکت 🍃روزيتون افزون 🌷و دلتون قرص به 🍃حضور خداوند باشه 🌷صبح زیباتون بخیر ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین 👇 eitaa.com/yaranhamdel
🗒️ پندانه بچه که بودم وقتی کار اشتباهی میکردم مادرم میگفت " اشکال نداره حالا چیکار کنیم تا درست بشه" اما مادر دوستم بهش میگفت "خاک برسرت یه کار درست نمی تونی انجام بدی" امروز هر دو بزرگسال و بالغیم. وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری که به ذهنم میاد "خب چیکار کنم؟" و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل میکنم. اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه "خاک بر سر من که نمی تونم یه کار درست انجام بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟" حرفای امروز ما و احساسی که به فرزندمان می دهیم تبدیل به صدای درونی فرزندمان خواهد شد. مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان می دهیم. ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین 👇 eitaa.com/yaranhamdel
🗒️ پندانه ✍ بدان که سفرت در این دنیا کوتاه است 🔹شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود. 🔸در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترش‌رویی و سروصدا وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را به‌همراه کیف‌هایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند. 🔹کسی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود، از او پرسید که چرا چیزی نمی‌گوید. 🔸جوان با لبخندی پاسخ داد: سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است، من ایستگاه بعدی پیاده می‌شوم. 🔹اگر تک‌تک ما این موضوع را درک می‌کردیم که وقت ما بسیار کم است، آن‌وقت متوجه می‌شدیم که پرخاشگری، بحث و جدل‌های بی‌نتیجه، نبخشیدن دیگران، ناراضی‌بودن و عیب‌جویی‌کردن، تلف‌کردن وقت و انرژی است. ✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی ┄┅♡☫♡┅┄ ‌🇮🇷⁩سربازان جهاد تبیین 👇 eitaa.com/yaranhamdel