eitaa logo
🫂یاران همدل
90 دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
15.9هزار ویدیو
158 فایل
کانال یاران همدل جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 بصیرت سیاسی در هیئتی که دغدغه مبارزه با اسرائیل نباشد، شمر هم سینه می‌زند! http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 شهادت سیدعلی اندرزگو از روحانیون مبارز علیه حکومت پهلوی (۱۳۵۷ش) 🔹سید علی اندرزگو (۱۳۱۸-۱۳۵۷ش)، معروف به مرد هزار چهره انقلاب، عضو جمعیت هیئت‌های موتلفه اسلامی و از روحانیون مبارز و مسلح علیه رژیم پهلوی که در ترور حسنعلی منصور نقش بسزایی داشت و ساواک ۱۵ سال کو به کو دنبالش می‌گشت. http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 لعنت بر انگلیس یعنی این.... ▪️مناطق جدا شده از ایران در ۲۰۰ سال اخیر http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 نسخه مستر همفر برای مسلمانان (جاسوس انگلیس) 📚 در کتاب خود می‌نویسد: 👈 اگر در کشورهای اسلامی سه کار شود نفوذ و استعمار ما عملی می‌شود: ۱) مردم را از روحانیت و مرجعیت جدا کنید؛ با خراب کردن شخصیت آن‌ها در ذهن مردم. ۲) حجاب زنان را بردارید و عفت عمومی را مبتذل نشان دهید. ۳) موسیقی(مبتذل) را عمومی کنید. http://eitaa.com/yaranhamdel
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 سازمان‌های خیریه‌ با کاربردهای مختلف ✍خیریه ها به اسم حمایت از بچه‌ها در انگلستان تاسیس شده بود ؛ اما با بقیه خیریه‌های دنیا یه فرق ترسناک داشتن: آنها بچه‌ها را می‌فروختند! ✔️راستی سلبریتی های دلسوز چرا هیچ موقع راجع به خیانت های غرب مانند انگلیس سخن نمی گویید!؟ مگر شما حامی کودکان کار نیستید!؟ ننگ بر شما .... http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 اطلاعیه دفتر مقام معظم رهبری: رهبرانقلاب هیچ‌‌گونه نظر سلبی یا ایجابی نسبت به‌ انتخاب وزرای معرفی شده دولت‌ پزشکیان نداشته و نداده است http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 طومار سکوت ✅ناگفته‌های روزهای اسارت و پس از آن 📖فصل یکم - در آغاز راه 🎬 قسمت ۵ ″سه روزی که برا
🔰 طومار سکوت ✅ ناگفته‌های روزهای اسارت و پس از آن 📖فصل یکم - در آغاز راه 🎬 قسمت ۶ ″سه روزی که برایم سه سال گذشت″ ادامه قسمت قبل... من تنهای تنها شده بودم به سراغ آن دو مجروح رفتم دیدم آنها هم شهید شده‌اند. نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. از همه طرف تیر و ترکش می‌آمد صورتم در اثر اصابت ترکش‌های کوچک کاملاً خون آلود بود ولی زخم جدی برنداشته بودم با نگاهی به پشت سر متوجه شدم در محاصره قرار دارم ولی عراقی‌ها فکر نمی‌کردند در این قسمتی که من قرار داشتم کسی هنوز زنده باشد. خیلی خسته بودم با خودم گفتم: کمی استراحت می‌کنم و وقتی هوا کاملاً تاریک شد راهی برای رهایی از محاصره پیدا می‌کنم. علیرغم آن همه سر و صداهای وحشتناک حدود یک ساعتی به صورت نشسته در حالی که به تخته سنگی تکیه داده بودم خوابیدم. وقتی بیدار شدم هوا کاملاً تاریک شده بود. به سراغ کوله پشتی یکی از شهدا رفتم. جیره خشک، قمقمه آب، نارنجک و خشاب‌هایش را برداشتم. می‌دانستم که حتی اگر بتوانم از محاصره بیرون بروم راهی طولانی تا مقر نیروهای خودی در پیش رو خواهم داشت و چه بسا به علت ناآشنا بودن به منطقه چندین روز در بیابان‌ها سرگردان بشوم. ساعتی که به دستم بسته بودم خراب شده بود و کار نمی‌کرد ولی هرچه با خودم کلنجار رفتم از دلم نیامد ساعت یکی از شهدا را باز کنم البته نه برای اینکه ساعتی به دست آورده باشم نه، همانطور که گفتم در آن لحظات من خودم را به دنیای شهدا نزدیک‌تر از این دنیا می‌دیدم. هر لحظه احتمال می‌دادم من هم به اون‌ها بپیوندم. فقط فکر می‌کردم اگر ساعت سالمی داشته باشم برای وقت شناسی ممکن است به کارم بیاید ولی در هر صورت دلم راضی به این کار نشد. لذا بلند شدم و به طرف پایین حرکت کردم دیدم از هر طرف تیرهای سرگردان رسام در اطرافم به زمین می‌خورد. ترسیده بودم البته از مردن خیلی نمی‌ترسیدم خوفم از آن بود که نکند هنوز مورد آمرزش خدا قرار نگرفته باشم و در آن دنیا پاسخگوی اعمالم نباشم. دعای خاصی بلد نبودم و برای غلبه بر ترسم با روش طنز با تیر و ترکش‌ها برخورد می‌کردم مثلاً وقتی یک گلوله خیلی نزدیکم می‌خورد می‌گفتم: ای بابا مگه با هم شوخی داریم برو کنار خوشم نمیاد به من بخوری. خلاصه به هر طرفی رفتم که راهی برای فرار پیدا کنم نشد لذا ناچار شدم برگردم سر جای اولم چون آنجا هم تخته سنگ‌های خوبی برای در امان ماندن داشت من دید بهتری به منطقه پیدا می‌کردم. از طرفی با آن سر و صورت خونی وقتی بین شهدا خودم را به خواب می‌زدم کسی از نزدیک هم نمی‌توانست متوجه شود من هنوز زنده‌ام. می‌دانستم به زودی عملیات دیگری در این منطقه آغاز می‌شود چون فرمانده ما گفته بود این تپه را هر طور شده باید از چنگ عراقی‌ها در بیاوریم لذا با خودم گفتم: تا آنجا که بشود خودم را پنهان می‌کنم و منتظر می‌مانم. آن شب را همانجا کنار شهدا صبح کردم شب خیلی سردی بود چون چند روزی بیشتر به زمستان نمانده بود. احساس می‌کردم پاهایم داخل پوتین یخ زده، نمازهای ظهر و عصرم را درازکش می‌خواندم ولی مغرب و عشا یا نماز صبح را بلند می‌شدم سر پا ولی آهسته می‌خواندم چون ممکن بود نیروهای دشمن صدایم را بشنوند. عراقی‌ها از سمت جلو حدود ۳۰ الی ۴۰ متر با من فاصله نداشتند و از پشت سر هم حدود ۷۰ الی ۸۰ متر. نزدیکی‌های ظهر کمی سرک کشیدم ببینم راه مناسبی می‌توانم پیدا کنم تا شبانه خودم را از این مهلکه نجات دهم یا نه. ظاهراً مفری نبود ولی با این حال باز نقطه‌ای را که احتمال می‌دادم شانسی وجود داشته باشد انتخاب کردم. چشمم به یک سنگر نیمه ویرانی هم افتاد با خودم گفتم: اگر نتوانستم از اینجا خارج شوم به سراغ این سنگر می‌روم شاید چیزی برای گرم کردن خودم پیدا کنم. در همین حال و هوا بودم که ناگهان قطرات باران را روی صورتم احساس کردم با خودم گفتم: همین رو کم داشتیم. بعد یک نگاه گله آمیزی به آسمان انداختم و گفتم: تو دیگه چرا؟ مگه اوضاع منو نمی‌بینی روی زمین کم گرفتاری دارم تو می‌خوای از اون بالا بیشترش کنی؟ خوشبختانه انگار آسمان با شنیدن این حرف دلش به رحم آمد. ریزش باران را متوقف کرد وگرنه اگر لباس‌هایم خیس می‌شد شب بر اثر سرمای منطقه منجمد می‌شدم. با این حال لحظات به کندی می‌گذشت که به غروب آفتاب نزدیک‌تر می‌شدم. سرمای بیشتری توی تنم احساس می‌کردم. هوا که کاملاً تاریک شد تیمم کردم و آرام نمازم را خواندم. ادامه دارد... منبع: کتاب طومار سکوت http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🕊️پرواز دیده‌بان🕊️ 📖فصل سوم 🔎حشمت‌الله از نگاه همرزمان ″آخرین ماههای جنگ″ آخرین ماههای سال ۱۳
🕊️پرواز دیده‌بان🕊️ 📖فصل سوم 🔎حشمت‌الله از نگاه همرزمان ″گرمازدگی″ تابستان ۱۳۶۷ بود و رویارویی با دشمن بعثی که بیشتر از چهل کشور از او حمایت می‌کردند به اوج خود رسیده بود. ضعف امکانات در جبهه‌ها و شدت گرمای هوا مشکلات زیادی به وجود می‌آورد؛ ولی این مشکلات برای حشمت که سالها در مناطق عملیاتی و در اوج گرمای خوزستان روزگار گذرانده بود، تازگی نداشت. او بچه‌های پاک و مخلصی را دیده بود که نه با تیر دشمن، بلکه در گرمای خوزستان و در اثر گرمازدگی از دست رفته بودند. یک بار حشمت‌الله تعریف می‌کرد: در یکی از روزهای گرم تابستان وقتی برای دیدن داداش حفیظ‌اله به منطقه‌ای که او حضور داشت رفته بودم دوستانش گفتند که برادرت در اورژانس است. به آنجا که رفتم مسئولان اورژانس گفتند: «برادرت به علت گرمازدگی فوت کرده باید به سردخانه منتقل شود.» من که از این نمونه‌ها زیاد دیده بودم وقتی بالای سر او رفتم و ملحفه سفید را از صورت حفیظ‌اله کنار زدم فریاد زدم: «او هنوز نمرده باید فوراً او را به اهواز منتقل کنیم»؛ اما کسی حرفم را جدی نمی‌گرفت درنگ نکردم و بدون فوت وقت او را داخل جیپ آهو گذاشتم و با سرعت تمام به سمت اهواز راندم. حفیظ‌اله را به نقاهتگاه گرمازدگی اهواز بردم‌ وقتی دکتر را که به نظر خیلی هم خسته می‌آمد به بالینش آوردم پس از معاینه‌ای سطحی سری تکان داد و با تأسف، گفت: «امیدی نیست تمام کرده. ناباورانه به دکتر گفتم: از این نمونه بیمار گرمازده زیاد دیده‌ام نمرده. دکتر با تردید گفت: برای این که مطمئن شوید می‌توانید او را در آب سرد بیندازید با حرف دکتر انگار راه نجاتی پیدا کردم؛ با سرعت حفیظ‌اله را در حوض مخصوص آب خنک انداختم. چند لحظه مثل چند ساعت برایم گذشت که دیدم حفیظ‌اله تکان خورد؛ با خوشحالی فریاد زدم و بلافاصله پزشک بالای سرش آمد و برای احیای او اقدام کرد. ادامه دارد... راوی: عبداله حیدری برادر شهید و فرمانده گردان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان خوزستان در سالهای دفاع مقدس؛ ایشان ۸۵ ماه در جبهه حضور داشتند برگرفته از کتاب: پرواز دیده‌بان http://eitaa.com/yaranhamdel
جاهل چیست؟ جایی که هِل در آن نگه داری میشود. جلسه دارم باید زود برم.🏃😜😃😃😂😂😁😁😅🤣😂😂
🔰 الگوهای نوجوونا و جوونای ما اینا شدن شبیه اوباش و قداره کشا هستن که چند وقت یه بار پلیس جمعشون میکنه😐 جالبیش اینه سر در باشگاه‌های فوتبال هم میزنن: «مجموعه ‎فرهنگی و ‎ورزشی» http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 ذوالنوری: اگر تصمیم بر ادامه مذاکرات برجام باشد، حمایت می کنیم. عکس برای سال ۹۷ که آقای ذوالنوری درحال آتش زدنِ برجام هستن! «اللهم الجعل عواقب امورنا خیرا» http://eitaa.com/yaranhamdel