6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 نظر دکتر حسن عباسی در مورد ظریف
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 وقتی خبر درخواست ترکیه برای عضویت در بریکس را دیدم دلم برای رئیسی سوخت
خیلیها دوست داشتند طراحیهای او برای عضویت ایران در سازوکارهای جهان آینده شکست بخورد و برای این آرزو دروغ پردازیها کردند. اما خب او مرد میدان بود...
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 خاکهای نرم کوشک 📝زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی 🎬قسمت ۶ ″فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب″ تا
🔰 خاکهای نرم کوشک
📝زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی
🎬قسمت ۷
″فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب″
ده، پانزده روزی گذشت آرام و قرار نداشتم حسابی دلواپس شده بودم بالاخره یک روزنامهای ازش رسید و من نفس راحتی کشیدم پشت پاکت هم اسم پدرم را نوشته شده بود. نامه را باز کرد هرچه بیشتر میخواند، شکفتهتر میشد. دیرم میشد بدانم چی نوشته نامه را تا آخر خواند سرش را بلند کرد. خیرهام شد و گفت: «نوشته من دیگه روستا بر نمیگردم اگر دوست دارین دخترتون رو بفرستین مشهد اگر هم دوست ندارین، هرچی من تو خونه و زندگیام دارم همهاش مال شما هر چی میخواین بفروشین؛ فقط بچهام رو بفرستین شهر.»
نامه را بست. آدرس عبدالحسین را یک بار دیگر خواند گفت: «با این وضعی که تو روستا درست شده، زندگی واقعاً
مشکله.»
به من دقیق شد و دنبال حرفش را گرفت شما بهتره هر چی زودتر برین شهر، ما هم انشاءالله دست و پامون رو جمع و جور میکنیم و پشت سر شما میآییم. این ده دیگه جای موندن مثل ماها نیست.
از همان روز دست به کار شدیم. بعضی از وسایلمان را فروختیم و دادیم به طلبکارها. باقی وسایل را که چیزی هم نمیشد، جمع و جور کردم. حالا فقط مانده بود که راهی مشهد بشویم با خدابیامرز پدرش راهی شدیم.
آدرس تو احمدآباد خیابان پاستور بود. وقتی رسیدیم فهمیدم قسمت به اصطلاح اعیان نشین شهر است. برام سؤال شده بود که آنجا را چطور پیدا کرده.
بالاخره رسیدیم خانه فکر نمیکردم که در بست باشد. جای خوب و دست و پا بازی بود با خودش که صحبت کردم دستم آمد خانه مال همان صاحب زمینهاست. وقتی فهمیده بود عبدالحسین میخواهد تو مشهد ماندگار شود برده بودش تو همان خانه گفته بود این خونه مال شما.
قبول نکرده بود. صاحب زمینها گفته بود پس تا برای خودت کاری دست و پا کنی همین جا مجانی بشین.
ازش پرسیدم: «حالا کار پیدا کردی؟
خندید و گفت: «آره.»
زود پرسیدم: «کارت چیه؟»
گفت: سر همین کوچه یک سبزی فروشی هست فعلاً اون جا مشغول شدم.
پدرش همان روز برگشت و ما زندگی جدید را شروع کردیم. عادت کردن بهاش سخت بود ولی بالاخره باید میساختیم.
نزدیک دو ماه توی سبزی فروشی مشغول بود. بعضی وقتها که حرف از کارش میشد میفهمیدم دل خوشی ندارد. یک روز آمد گفت: این کار برام خیلی سنگینه من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حروم نشم، ولی اینجا هم انگار کمی از ده نداره
پرسیدم: چرا؟
با زن های بی حجاب زیاد سر و کار دارم. سبزی فروشه هم آدمی درستی نیست. سبزیها رو میریزه تو آب که
سنگین تر بشه.
آهی کشید و ادامه داد: از فردا دیگه نمیرم.
گفتم: اگه نخوای بری اونجا، چکار میکنی؟
گفت: ناراحت نباش خدا کریمه...
فردا صبح باز رفت دنبال کار، ظهر که آمد تو یک لبنیاتی مشغول شده بود بهاش گفتم: این جا روزی چقدرت
میدن؟
گفت: از سبزی فروشی بهتره، روزی ۱۰ تومن میده.
ده، پانزده روزی رفت لبنیاتی. یک روز بعد از ظهر زودتر از وقتی که باید میآمد پیدایش شد. خواستم دلیلش را
بپرسم چشمم افتاد به وسایل توی دستش یک بیل بود و یک کلنگ.
اینا رو برای چی گرفتی؟
به یاری خدا و چهارده معصوم میخوام از فردا بلند شم و برم سرگذر.
چیزهایی از کارگری «سرگذر»شنیده بودم. میدانستم کارشان خیلی سخت است بهاش گفتم: این لبنیاتیه که کارش خوب بود، مزد هم زیاد داد که!
سرش را این طرف و آن طرف تکان داد گفت: این یکی باز از او سبزی فروشه بدتره.
چطور؟
کم فروشی میکنه تو کارش غش داره، جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالاتر میفروشه. تازه همینم سبکتر میکشه از همه بدترش اینه که میخواد منم لنگه خودش باشم!
با غیظ ادامه داد: این نونش از اون بدتره.
از فردا صبح زود رفت به قول خودش سرگذر. سه چهار روز بعد، آخر شب از سر کار برگشت، گفت: الحمدالله یک بنا پیدا شده که منو با خودش ببره سرکار.
گفتم روزی چقدر می
ده؟ ده تومن.
کارش جان کندن داشت. با کار لبنیاتی که مقایسه می کردم دلم می سوخـت
همین را هم بهاش گفتم. گفت: «
هیچ طوری نیست نون زحمتکشی، نون پاک و حلالیه خیلی بهتر از کار اوناست.....
کم کم تو همین کار بنایی جا افتاد و کم کم برای خودش شد اوستا و حالا دیگر شاگرد هم می گرفت. دستمردش هم بهتر از قبل شد.
یک روز مادرش از روستا آمده بود .دیدنمان یک بقچه نان و دو سه کیلو ماست چکیده و چیزهای دیگری هم آورده
بود برامان عبدالحسین همه را برداشت و زود برد آشپزخانه مادرش گفت: امان می دادی تا یکمی بخورن.
تشکر کرد و گفت: حالا کسی گرسنهاش نیست انشاءالله بعداً.
ادامه دارد...
راوی: همسر شهید
#هر_روز_با_شهدا
#زندگینامه_شهید_برونسی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۵) چیزی که موسی در انتظارش نبود 🎬 قسمت ۳ شیرزاد پرسید: تو
🔰 خداوند الموت
✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه
۵) چیزی که موسی در انتظارش نبود
🎬 قسمت ۴
بلکه از آنها خواهان ایمان و عقیده ثابت هستیم ما میخواهیم اطمینان داشته باشیم که وقتی دستوری برای یکی از فدائیان مطلق صادر میشود هیچ چیز مانع از اجرای دستور مزبور نخواهد شد و کسانی که حرارت دارند و به هیجان میآیند به همان سرعت که هیجان میگیرند سرد میشوند ولی در کسانی که آرام و ساکت هستند نه حرارت وجود دارد نه برودت و انسان میتواند به آنها اعتماد داشته باشد و کاری که به آنها سپرده شود بانجام میرسد.
موسی نیشابوری گفت: ای خداوند اگر کسی به این قلعه بیاید تا اینکه فدائی مطلق شود و بعد از وقوف بر این که میباید مقطوع النسل گردد از تصمیم خود صرفنظر نماید با او چه میکنند؟ شیرزاد نظری به جوان انداخت و گفت: آیا تو از تصمیم خود منصرف شدهای و نمیخواهی فدائی مطلق بشوی؟ جوان نیشابوری اظهار کرد منصرف نشدهام ولی تردید پیدا کردهام. شیرزاد اظهار کرد: تردید مقدمه انصراف است. پرسید که اگر من از تصمیم خود منصرف شوم و نخواهم وارد جرگه فدائیان مطلق گردم
با من چه خواهید کرد؟ فرمانده قلعه طبس گفت: تو را خواهیم کشت.
موسی پرسید: اگر من نخواهم از این قلعه خارج شوم چطور؟.. آیا باز هم مرا خواهید کشت؟ فرمانده قلعه جواب مثبت داد. جوان نیشابوری پرسید وقتی که من در این قلعه باشم و از اینجا خارج نشوم راه ورود باین قلعه و خروج از اینجا را به کسی نخواهم گفت که شما از بیم این موضوع مرا به قتل برسانید. شیرزاد گفت: راه ورود باین قلعه و خروج از اینجا گرچه پنهانی میباشد اما میتوان آن را کشف کرد و اگر یک قشون این کوه را محاصره کند میتواند راه ورود به این قلعه را کشف نماید. زیرا فرمانده قشون و افسران او شعور دارند و میفهمند که از دامنه کوه نمیتوان وارد این قلعه شد و از اینجا خارج گردید. لذا ناگزیر باید راهی وجود داشته باشد که از آنجا بداخل قلعه بروند و از آن مراجعت نمایند و فرمانده قشون و افسران او پس از جستجو راهی را که تو از آنجا وارد قلعه شدی خواهند یافت. اما اشکال آنها در این خواهد بود که نمیتوانند از آن راه وارد قلعه شوند زیرا همین که ما حس کردیم که نیروی خصم راه ورود به قلعه را کشف کرده راهی را که تو از آن بالا آمدی با سنگ خواهیم انباشت و مسدود خواهیم کرد و ما از این جهت تو را بقتل میرسانیم که بعد از خروج از این قلعه نگوئی که فدائیان مطلق بعد از ورود به اینجا مقطوع النسل میگردند.
ادامه دارد...
#خداوند_الموت
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
📸خاطرات خودنگاشت همسر امام(۱۱) ✳️ خوابهای بیدار کننده (۲) 🔸خواب دیگر... دیدم مرد عربی دهانه شتر ر
🔰 خاطرات خودنگاشت همسر امام ۱۲
◀️سکوت، علامت رضا
🔹 ... صبح بود، در زدند، آقاجانم بود، بدون اطلاع آمده بود، خیلی گرفته و ناراحت. من و خانم مامانی (مادربزرگم) با خوشرویی از ایشان استقبال کردیم. بعد از کمی استراحت شروع کرد به اینکه آقا سیداحمد لواسانی از قم آمده است، برای بار پنجم ... نه ماه است که این جوان را معطل کردهاید و بلاتکلیف گذاشتهاید.
🔸سید روح الله گفته است که از این مورد بگذرد. دیگر ازدواج نخواهد کرد ... او عکس داماد را هم با خودش آورده بود. آخر یکی از حرفها این بود که ما داماد را ندیدهایم... عکس را دست من داد ... پس از حرفهای پدرم من به خاطر شرم و احترامی که از پدرم میگرفتم هیچ نگفتم و سرم را زیر انداختم و مادر بزرگم ساکت ماند.
🔹... آقاجانم دست دراز کرد و شیرینی که برایش آورده بودم قطعه کوچکی از گز را در دهان گذاشت و رو به مادر بزرگم کرد و گفت: به خاطر رضایت شما دهنم را شیرین میکنم. (زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام ) ص۴۴-۴۳)
#خاطرات_همسر_امام_خمینی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 تاثیرگذارترین فرد تاریخ بشریت 📖سند ۱ 🖋دکتر جولز ماسرمن، رئیس افتخاری مادامالعمر انجمن بینالمل
🔰 تاثیرگذارترین فرد تاریخ بشریت
📖سند ۲
🖋پروفسور مایکل هارت:
⭕️ "My choice of Muhammad to lead the list of the world's most influential persons may surprise some readers and may be questioned by others, but he was the only man in history who was supremely successful on both the religious and secular level."
🔹اینکه در صدرِ فهرستِ تاثیرگـــذارترین شـخصیتهاي جهان مـحمد را انتخاب کردهام ممکن است موجبِ تحیّر برخياز خوانندگان شود؛ اما در طولِ تاریـخ او تنها مردي بود که هم در حیطه دیني و هم دنیایي، بسیار موفّق و مترقّي بوده است
📚 منبع : کتاب موثر ترین صد فرد تاریخ صفحه ۲۵
⬅️لینکی برای دسترسی به این مطالب و گفته های کامل مایکل هارت درباره حضرت رسول صلی الله علیه و آله:
➖https://www.gainpeace.com/about-muhammad/most-influential-person-in-history-by-michael-h-hart
#تأثیرگذارترین_فرد_تاریخ
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 پهلوی و انتخابات 🎬قسمت: ۱۳ 🔹دخالت روسها و تعطیلی مجلس 🗣️دکتر موسی حقانی #پهلوی_و_انتخابات #یار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پهلوی و انتخابات
🎬قسمت: ۱۴
🔹انتخابات آزاد فقط برای دولتیها
🗣️دکتر موسی حقانی
#پهلوی_و_انتخابات
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 در آغوش کشیدن پهلوان تختی با هوش مصنوعی
البته از این هوش مصنوعی سوء استفادههای زیادی هم میشه❌
اخیرا عکس هایی از افراد مختلف با چنین صحنه هایی منتشر شده و همه ش با همین هوش مصنوعی هست🥶
#هوش_مصنوعی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 کودکانتان چند ساعت در روز با گوشی مشغولند؟ 🔸️کودکانی که بیشتر از 2 ساعت در روز صرف موبایل هوشمند
🔰☘پدر مهربان
💚اگر کودکتان ،آرامش و امنیت را علاوه بر
آغوش مادرش، مرتبا از شما هم دریافت کند👇
💜درآینده اعتماد واطاعت بیشتری،از او دریافت خواهید کرد
#مشاوره
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 اینا دختران ورزشکار در المپیک هستند که در حال نماز خوندن هستند. این عکس رو خبرنگارای خارجی نشرش دادند ولی در ایران خبری نیست.
⭕️ به نظر شما اگر اینا مثلاً کشف حجاب میکردند باز تو ایران بایکوت خبری میشدند؟
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 امام علی ع فرمودند:
کسانیکه که از دنیا رفتند، درخواست برگشت به دنیا را میکنند
و کسانیکه در این دنیا هستند بی خبر از اعمال خود هستند.
#قرآن
#حدیث
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 ظهور و سقوط سلطنت پهلوی 🎬 قسمت ۱۱۱ ✅ شیطانی بنام اشرف پهلوی /۳ ادامه قسمت قبل... پیش از این
🔰 ظهور و سقوط سلطنت پهلوی
🎬 قسمت ۱۱۲
✅ شیطانی بنام اشرف پهلوی/۴
... ادامه قسمت قبل...
در زمان فوزیه مدتی اشرف معشوقه تقی امامی شد. در مسافرت به مصر مدتی با ملك فاروق بود. در سالهای ۱۳۳۱ - ۱۳۳۲ که در پاریس بودم و به دیدار اشرف می رفتم میدیدم که با ۳ مرد رفیق است. ۲ نفر اهل پاریس بودند و یکی افسر جوان اهل یوگسلاوی بود که گویا آجودان شاه یوگسلاوی بوده و به فرانسه پناهنده و تبعه شده بود و احتمالاً بی ارتباط با سرویسهای جاسوسی نبود.
در پاریس اشرف از مادر و خواهرش جدا شده و برای خود اتاق جداگانه گرفته بود. من هرگاه به دیدارش میرفتم یکی از این ۳ مرد را در اتاقش میدیدم. مثلاً ساعت ۹ صبح به دیدار اشرف میرفتم و میدیدم كه يك مرد گردن کلفت با لباس خواب در اتاق است و اشرف در تختخواب خوابیده و خمیازه میکشد. او در همان حال معرفی میکرد که ایشان سروان آجودان شاه یوگسلاوی است که ترور شده و ایشان به پاریس آمده تا پناهنده شود. دفعه دیگر میرفتم و ساعت ۹ - ۱۰ صبح میدیدم که پسر بلندقد و خوش تیپ فرانسوی با لباس خواب در دستشویی است و دست و رویش را میشوید و مشخص است که شب آنجا بوده. اشرف نیز با حالت کاملاً عادی او را معرفی میکرد.
در دورانی که همسر بوشهری بود، مدتی عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهی شد، که در کابینه علم وزیر بازرگانی بود. پس از اینکه از وزارت برکنار شد او را رئیس دفترش کرد و در عين حال معشوقهاش هم بود، ولی این علاقه شدت نداشت چند بار نیز ذوالفقار علی بوتو که در آن موقع وزیر خارجه پاکستان بود به تهران آمد و اشرف با وی بود. از این نمونهها زیاد است و لذا به ۳ مورد مهم میپردازم.
۱. زمانی مصطفی قلیرام مدیر عامل بانك عمران به محمدرضا شکایت کرد که اشرف برای احداث ساختمانهای کن ۳۰۰ میلیون تومان وام گرفته و حالا ۳۰۰ میلیون دیگر میخواهد. محمدرضا نصرتالله معینیان رئیس دفتر مخصوص را مأمور تحقیق کرد که بررسی شود که این پولها برای چیست؟ چرا محمدرضا مستقیماً از خواهرش نمیپرسید، نمیدانم. معینیان به من نوشت که طبق دستور شاه تحقیق شود. معینیان از اشرف میترسید و جرئت نداشت که مستقیماً تحقیق کند من جهانشاهی، رئیس دفتر اشرف، را خواستم و گفتم: لابد این پولهای گزاف و حیف و میلها کار شما است. جهانشاهی بلافاصله گفت: «من بیگناه هستم و اشرف طرح خانه سازی کن را به جوانی داده و بهتر است او را بیاورم تا خودش توضیح دهد و مسئله برایتان روشن شود. آن جوان را آورد. دیدم جوانی است ۲۲-۲۳ ساله و بسیار خوشگل. جهانشاهی او را معرفی کرد و گفت: ایشان هستند از جوانك پرسيدم: طرح شما رسیده و تا به حال چه کردهاید؟ گفت: در حال خط کشی هستیم!» گفتم: شما فقط برای خط کشی ۳۰۰ میلیون تومان گرفتهاید و حالا ۳۰۰ میلیون دیگر هم میخواهید؟ فهمیدم که جریان چیست.
جهانشاهی پس از رفتن پسرك گفت که جریان این است و این همه پول را گرفته و به این جوانك فلان فلان شده داده است. جهانشاهی شدیداً ابراز ناراحتی کرد و گفت: «این چه افتضاحی است، این چه بساطی است من استعفاء میدهم! خلاصه، اشرف این پول کلان را به این پسر داده بود. چرا؟ چون عاشق او شده بود. من جریان را به اطلاع محمدرضا رساندم و دستور داد که ۳۰۰ میلیون دوم پرداخت نشود که پرداخت نشد.
ادامه دارد...
#ظهور_و_سقوط_پهلوی
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel