🔰 تولد لیبرالیسم در غرب
۱- قدرت مسیحیت
۲- زورگویی دستگاه حاکم
۳- مخالفت با علم و عقلگرایی
۴- اومانیسم
۵- محوریت خواست انسان
۶- انسان تعیینکننده ارزشها
۷- حقانیت ارزشها
۸- آزادی و لیبرالیسم
۹- هرج و مرج در لیبرالیسم مطلق
۱۰- حق آزادی، مالکیت و حیات
#تولد_لیبرالیسم
#لیبرالیسم
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 این مرد بزرگ با همین زندگی زاهدانه و تعبد عارفانه، تمام دنیای استکبار را به چالش کشیده است
پدر مستضعفین، روزت مبارک🌹
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 به قول شهید سید مرتضی آوینی
عجب تَمثیلی است این که علی مولودِ کعبه است،
یعنی باطنِ قبله را در امام پیدا کُن!
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 چرا تسخیر؟ ✅ تقابل آمریکا با انقلاب اسلامی به روایت اسناد لانه جاسوسی ۲)مأموریت سفارت برای انحرا
🔰 چرا تسخیر؟
✅ تقابل آمریکا با انقلاب اسلامی به روایت اسناد لانه جاسوسی
۲)مأموریت سفارت برای انحراف انقلاب
ب: آمریکا و جریان میانهرو ملی یا لیبرال
بخش اول:
جریان میانه رو ملی یا لیبرال شامل احزاب و گروههای مختلفی بود که تحت عنوان جبهه ملی شناخته شده و نهضت آزادی یکی از احزاب مطرح در این جبهه بود. جبهه ملی که از سال ۱۳۲۸ با محوریت مصدق فعالیت خود را شروع کرده بود، با ادعای ملی گرایی، سکولاریسم و دموکراسیخواهی، تقابل جـدی بـا حکومت دیکتاتوری پهلوی نداشت و صرفاً خواهان سلطنت مشروطه و سهیم شدن در قدرت بود این جبهه با کودتای انگلیسی - امریکایی ۲۸ مرداد به محاق رفت و تا سال ۱۳۵۷ اقدام مؤثری بجز صدور چند بیانیه نداشت. اما با اوج گیری حرکت انقلابی مردم به رهبری حضرت امام در سال ۱۳۵۷، در صحنه حاضر شدند تا از سفره انقلاب خوشه چینی کنند.
در واقع تمامی پیروان راه مصدق که مدعی ملی گرایی بودند متأسفانه علی رغم نقش مستقیم آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد، دوباره به دامن آمریکا پناه آورده بودند تا با حمایت آن به جایگاهی در سیاست و حکومت ایران دست یابند. این جریان جنایت آمریکا در سرنگونی دولت ملی مصدق و حمایت همه جانبه آن از شاه را خیلی زود به فراموشی سپرد و برخی از اعضای آن از همان دهه ۱۳۳۰ با آمریکا ارتباط برقرار کردند که اسناد ارتباط سران آنها از جمله سنجابی، بختیار، صدیقی، الهیار صالح، امیرانتظام میناچی و... با مأموران آمریکا توسط دانشجویان منتشر شده که در این فصل به برخی از آنها اشاره میشود.
به عنوان نمونه یکی از واسطههای این ارتباط از عوامل کودتا و مأموران سازمان سیا در سفارت آمریکا به نام ریچارد کاتم بوده است. در یکی از اسناد از قول یکی از اعضای نهضت آزادی به نام توکلی به مأمور سفارت آمریکا گفته شده که زمانی که ریچارد کاتم کارمند وزارت خارجه بود نهضت، اطلاعات زیادی در اختیار او گذارد. همچنین این جریان از طریق آقای امیر انتظام که در دولت موقت، معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت شد و بعداً به جرم جاسوسی برای آمریکا دستگیر شد با امریکا ارتباط داشت؛ به
طوری که در سال ۱۳۳۲ نهضت مقاومت ملی، نامه اعتراض آمیز به کودتای آمریکا در ایران را از طریق وی به سفارت این کشور در تهران ارسال کرده و در مراجعه به سفارت، وی به ریچارد کاتم متصل میشود. این افسر جوان «سیا» از امیر انتظام میخواهد هر چند یک بار یکدیگر را ملاقات کنند:
«در زمان آمدن نیکسون به ایران کمیته مرکزی نهضت مقاومت تصمیم گرفت نامه اعتراضی به نیکسون بدهد کسی که آن را تحویل گرفت فردی بود به نام ریچارد کاتم و ضمن اظهار علاقه و همدردی نسبت به وضع ایران پیشنهاد کرد چنانچه نهضت مقاومت صلاح بداند
هر چند یک بار مرا ببیند.»
دکتر سنجابی که در سال ۱۳۵۷ دبیرکل جبهه ملی بود. از دهه
۱۳۳۰ با آمریکا مرتبط بوده به طوری که مأمور سفارت آمریکا در
سندی به تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۳۹ مینویسد:
«به خاطر دوستی که با برادرزاده و پسر سنجابی که در آمریکا تحصیل میکنند داشتم با سنجابی در خانه اش در تاریخ ۲۴ آبان ملاقات کردم.»
در سند دیگری آمده است که سنجابی امیدوار است که امریکا
از او و جبهه ملی حمایت کند و هیچ خطری آنها را تهدید نکند.
بختیار نیز که از سران جبهه ملی بود و برای نجات سلطنت پهلوی در آخرین روزها نخست وزیری را بر عهده گرفت و ژنرال هایزر برای هماهنگی ارتش در حمایت از دولت وی به ایران اعزام شد، نیز از سال ۱۳۳۲ با آمریکا مرتبط بوده و در سندی که مربوط به همان سال است آمده است:
«دکتر بختیار اظهار داشت که او و دیگر شخصیتهای حزب ایران اکنون به این نتیجه رسیده اند که حتی ملیگراترین دولتها در ایران بدون دوستی فعال یکی از سه قدرت بزرگ نمیتواند دوام داشته باشد. ثابت شد همکاری با انگلیسیها فاجعه آمیز است و همکاری با اتحاد شوروی به معنای نابود شدن کشور خواهد بود. حمایت از ایالات متحده نمایانگر تنها امید ایران برای استقلال نسبی است.»
این اسناد بیانگر این است که جریانی که مدعی ملیگرایی و پیروی از مصدق بوده و بسیاری از آنها وزرای کابینه یا مدیران ارشد دولت وی بودهاند با دشمن اصلی وی و عامل کوتای ۲۸ مرداد همراه شده تا شاید جای پایی در حکومتی که وابسته به آمریکا بوده پیدا کنند.
اما در آستانه انقلاب اسلامی روابط این جریان با آمریکا گستردهتر شده به طوری که در گام اول طرف مذاکره و مراوده با آن کشور برای نجات رژیم پهلوی و در گام دوم که سقوط پهلوی
قطعی شده عامل نفود آن کشور در ارکان انقلاب شدند.
ادامه دارد...
#چرا_تسخیر
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 پاسخهای مقام معظم رهبری به سوالات لانهٔ جاسوسی ❓مبارزه ملّت ایران با استکبار آمریکایی ناشی از چی
🔰 پاسخهای مقام معظم رهبری به سوالات لانهٔ جاسوسی
❓ساواک را چه کسی درست کرد؟
ساواک را عوامل آمریکایی درست کردند؛ شیوههای شکنجه را آنها یاد دادند. دهها هزار مستشار را آوردند داخل ایران که هم مفتخوری کنند، هم دخالت کنند در امور ارتش و اطّلاعات و دولت و همهچیز. هم جاسوسی کنند، هم نفوذ کنند، هم فرهنگ ملّت را تغییر بدهند و سلطه آمریکا را روز به روز بر کشور زیاد کنند.
(بیانات در دیدار دانشآموزان و دانشجویان - ۱۴۰۳/۰۸/۱۲)
#پاسخهای_رهبر_انقلاب
#لانهٔ_جاسوسی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 ناگفتنیهایی از زندگی سردار دلها 🎬قسمت ۹ ▪️عملیات والفجر ۴ شروع شده بود. نزدیک مریوان و
🔰 ناگفتنیهایی از زندگی سردار دلها
🎬قسمت دهم
از شهدا و احمد سلیمانی گفتم. از حاج قاسم کمتر نوشتم؛ باید از فرماندهی و محبت و رفاقت و صلابت و صبر و معنویتش بنویسم. از زمانی که به نماز می ایستاد و غرق در خدا می شد. هر وقت نماز نافله می خواند و نگاهش می کردم، قنوتش جلب توجه می کرد. با دستی که تیر خورده بود، قنوت می خواند. همان دستی که در ۱۳ دی ۱۳۹۸ در زیر موشک باران آمریکاییها در عراق پودر شد. ای کاش صدها بار بر دستش بوسه زده بودم. کاش در آن لحظه با او بودم و قربانی اش می شدم.
هرگز در نزدیک مریوان که بودم و بر چهره حاجی نگاه می کردم، باورم نمی شد که یک روز من در فراق رفیق امروزم، اشک می شوم و از خدا گلایه می کنم و میگویم: بنا نبود او برود و من باشم!
وقتی از حمام بیرون آمد، خوب نگاهش کردم تا رفت. یک روز دیگر هم خوب نگاهش کردم تا در کنار شهید حسین یوسف اللهی آرام گرفت. آن روز اشک شوق ریختم و در کرمان اشک حسرت!!
کاش صوت صدایش را می گذاشتند که می گفت: اصلاً شهدای ما از قبل از شهادتشان نمایان است، اصلاً در زندگی شان، در رفتارشان، در کردارشان، در اعمالشان، در حرکاتشان؛ شهادت ازشان می بارد. بنده خاص خدا بودن ازشان می بارد.
این حرفها را در سالگرد شهید حاج احمد سلیمانی میگفت. حالا پسر خاله احمد سلیمانی، در جوار شهدای لشکر، در کرمان، آرام گرفته و همه حرفهایش درباره شهید قاسم سلیمانی صادق است.
در فراق شهید مهدی طیاری می گفت: واقعاً فرمانده عجیبی بود. یک فرمانده سرباخته بود. قاسم هم همین بود؛ چون حرف و عملش یکی بود.
ادامه دارد ...
#خاطراتی_از_سردار_دلها
یاران همدل
کانال یاران همدل
🔰 ظهور و سقوط سلطنت پهلوی 🎬 قسمت: ۱۲۷ ✅علم؛ مرد قدرتمند دربار (۲) این تداوم همان سیاست قدیمی انگ
🔰 ظهور و سقوط سلطنت پهلوی
🎬 قسمت: ۱۲۸
✅عَلَم؛ مرد قدرتمند دربار (۳)
👈ادامه قسمت قبل و پایانی
خانه علم نیز مانند خانه قوام شیرازی، خانه انگلیسیها و آمریکایی ها بود که اکثراً خیلی خودمانی برای گذران اوقات فراغت به آنجا میرفتند و همیشه جنبه رسمی و جنبه خانوادگی مسائل مخلوط بود. مثلاً. خانواده يك كارمند سفارت انگلیس با خانواده علم روز تعطیل با هم بودند، با هم به مسافرت فارس و یا به سفر بیرجند میرفتند. در مقابل علم با مقامات ایرانی برخورد خشك و رسمی
میکرد.
پس از علم نوبت به هویدا میرسد که ۱۳ سال نخست وزیر و سپس وزیر دربار و جانشین علم شد. او در بدو نخست وزیری دسته خاصی جز تعداد محدود، نداشت ولی به علت طول دوران نخست وزیری اش این دسته تشکیل شد. هویدا وابسته به انگلیسی ها بود و توسط آنها به آمریکایی ها معرفی شده بود ولی او بیش از آنکه عامل انگلیس یا آمریکا باشد، مجری
کلمه به کلمه دستورات محمدرضا بود و به این ترتیب خود را مسئول هیچ کاری نمی دانست و عملاً نیز چنین بود. البته او میتوانست نظرات خود را به محمدرضا بقبولاند ولی اگر نمی پذیرفت صرفنظر میکرد. در دوران هویدا بودجه دولت و همه چیز مملکت در اختیار محمدرضا قرار داشت که خود به وسیلهٔ علم اداره میشد. این دوران، بدنامترین و مفتضح ترین دوران سلطنت محمدرضا بشمار می رود. در دوران وزارت دربار هویدا از نظر تماس با سفرا (بخصوص انگلیس و آمریکا) در رده علم بود ولی محمدرضا به علم اطمینان خاص داشت و هیچ فرد دیگر نمی توانست جانشین تمام و کمال او تلقی شود. پس از ذکر نخست وزیران به طور پراکنده به دولتمردان درجه دو می پردازم،
افرادی که به وزارت و وکالت و سفارت و سایر مشاغل مهم و پولساز می رسیدند: اصل در همه این افراد وابستگی به سیاست انگلیس و آمریکا بود و طبعاً کسانی رشد بیشتر داشتند که بیشتر وابسته بودند و چه بهتر که این وابستگی رابطه ویژه یعنی رابطه با سرویسهای اطلاعاتی باشد.
علاوه بر این اصل، استعداد و تواناییهای شخصی هم شرط بود و طبعاً هر کس واجد استعداد بیشتر و باصطلاح حرفهایتر بود رشد بیشتری داشت. این استعدادها از چه نوع است؟ شرح
میدهم؛
یکی از این استعدادها نادرستی و بی صداقتی در حد اعلا بود. در مورد ابتهاج و امثالهم نمونه های برجسته این استعداد را شرح دادم. نمونه دیگر خانواده خان اکبر را مثال می زنم یکی مانند حسن اکبر که زنش دختر صارمالدوله بود ادب ظاهری و هوش و حافظه اش را در خدمت نادرستی گذارده بود و همیشه سناتور میشد برادرش (محمد اکبر) نیز چنین بود و رئیس کل تشریفات دربار شد و پسر او به نام اسماعیل اکبر که این سجایای خانوادگی را بخوبی به ارث برده بود، وکیل مجلس چنین افرادی یا مانند ناصر گلسرخی وزیر منابع طبیعی میشدند و به اتفاق آهنچیان به کلاهبرداری میپرداختند و یا مانند سپهبد قهار قلی شاهرخشاهی پس از بازنشستگی رئیس کانون بازنشستگان می گردیدند.
یکی دیگر از استعدادها حقهبازی و شارلاتانی بود. در نتیجه فرد یا مانند علی دشتی تندخو و از خودراضی و یا مانند احمد بلوری حقه باز کم نظیر سناتور می شد و یا مانند مصطفی تجدد رئيس بانك بازرگانی و سناتور میگردید و یا مانند جلالالدین شادمان معاون مالی وزارت دربار، زبان بازی و زرنگی و قرار دادن قوه بیان در خدمت مقام یکی دیگر از این استعدادها بود، که در نتیجه يك سرهنگ مستعفی ارتش مانند هلاکو رامبد را که سپس نماینده هواپیمایی «ال» ایتالیا شد به مقامات عالی و وزارت میرساند.
علاوه بر زبان، قلم را نیز میشد در خدمت مقام و پول قرارداد و مانند مصباح زاده و رسول پرویزی و عباس شاهنده و جعفر شاهید به دربار وصل شد و به نان و نوایی رسید. اگر طرف زن بود می توانست مانند مهین صنیع خواهر آذر ابتهاج، و نمونه های دیگر از طریق روابط جنسی به وکالت برسد و اگر مرد بود باز از همین طریق مانند پرویز راجی، به سفارت و یا مانند بعضی، همسر و یا دختر زیبای خود را واسطه ترقی قرار دهد. لازمه این ترقی، تعلق هم بود. حال چه مانند هادی هدایتی توده ای انگلیسی از طریق تعلق بی حد و زیاده روی در چاپلوسی به محمدرضا خود را در پست وزارت نگه دارد، و چه مانند دکتر شاهقلی (پزشك معالج هویدا) با لوس کردن خود و تملق از هویدا وزیر بهداری شود. در این میان اگر فرد شخص بی ارزش و نوکرمآبی مانند سلیمان بهبودی (نوکر مخصوص رضا) بود اهمیتی نداشت چرا که بی ارزشتر از او هم که اسباب حمام خانم ارتشبد آریانا را حمل
می کرد نیز به وکالت رسید. (سرلشکر عزتالله ایلخانیپور)
از این قبیل استعدادها و از این دست نمونهها زیاد است. قبلا گفتهام و بعداً هم خواهم
گفت.
ادامه دارد...
#ظهور_و_سقوط_پهلوی
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 رُمان سپر سرخ 🎬قسمت ۱۴ ▫️عامر پوشیده در کت و شلوار مشکی دامادی و پیراهن سفید، چند قدم آن طرفتر
🔰 رُمان سپر سرخ
🎬قسمت ۱۵
▫️زهر کلامش طوری جانم را گرفت که دیگر نشد در برابر سیل اشکهایم مقاومت کنم، سدّ صبرم شکست و اشک از هر دو چشمم فواره زد: «بسه عامر، دیگه ادامه نده! من نخواستم یا تویی که چند دقیقه قبل از عقد به من میگی میخوای بری آمریکا؟ فکر میکنی من دوستت ندارم؟ اما تو نخواستی منو ببینی! تو غیر از خودت به هیچکس فکر نمیکنی!»
▪️یک ساعت مکالمه تنها به گریه و گلایه و شکایت گذشت و حرف آخر را او به تلخی زد: «من میرم، چون دیگه اینجا موندم فایدهای نداره! اما همیشه منتظرت میمونم تا بیای پیشم.»
▫️گریه از کلماتش میچکید و این گفتگو داشت جانمان را میگرفت که بدون خداحافظی تماسمان تمام شد.
▪️او همان شب رفت و من سه سال در شهر وحشتناکی که داعش برایمان ساخته بود، اسیر شدم.
▫️آنچه در این سه سال از جنایات و وحشیگری داعش دیدم، برای پیر کردن دل و سفید شدن موهایم کافی بود و به خدا با هیچ کلامی قابل بیان نبود!
▪️از قتل عام سربازان باقیمانده در شهر و گورهای دستهجمعی و سربریدن و زنده سوزاندن مردم و قوانین جنون آمیز و این ماههای آخر هم غارت آذوقۀ خانهها که منابع مالی داعش در فلوجه به آخر رسیده و محصولات زمینهای کشاورزی و هر آنچه در انبارهای مردم مانده بود، به یغما میبردند.
▫️حالا من به دست پلیس مذهبی داعش و به هوای هوسی که به دلش افتاده بود، از فلوجه ربوده شده و در میان راه با جوانمردی غریبهای نجات پیدا کرده بودم و نمیدانستم درست در چنین شبی، عامر اینجا چه میکند.
▪️در این سه سال هرآنچه از عشق و احساسش در دلم بود، مُرده و امشب بیش از آنکه عاشقش باشم، متنفر و عصبی بودم.
▫️میدانستم اگر آن تلفن قبل از عقدمان برقرار نشده بود، من همان روز همسر عامر شده و به بغداد آمده بودم و اینهمه عذاب نمیکشیدم که در پاسخ دلشورۀ چشمانش، به تلخی طعنه زدم: «میشیگان خوش گذشت؟»
▪️نورالهدی مضطرب نگاهمان میکرد، عامر محو خشم چشمانم شده بود و من مثل شمعی که در حال مردن باشد، میسوختم و همزمان شعله میکشیدم: «اصلاً خبر داری چی به سر من اومده؟ میدونی امروز داشتن منو کجا میبردن؟ میدونی امروز ...»
▫️خجالت کشیدم بگویم امروز از چه جهنمی رها شده و انگار از همین اشارۀ پنهان، همه چیز را فهمیده بود که سرش را با هر دو دستش گرفت و به مدد حال خرابش، موهای مشکیاش را چنگ میزد.
▪️عرق غیرت در صورتش میجوشید، رگ پیشانیاش از خون پُر شده و لحنش رعشه گرفته بود: «تو که خبر نداری من چی کشیدم! فکر میکنی میشیگان به من خوش گذشت؟ مگه میشه جایی که تو نباشی به من خوش بگذره! سه سال هر روز منتظر بودم این اخبار لعنتی یه خبری از فلوجه بده! هر روز منتظر بودم تلفنم زنگ بخوره و تو پشت خط باشی.»
▫️سپس با موج احساس نگاهش به ساحل چشمانم رسید و با بغضی که گلوگیرش شده بود، بیصدا نجوا کرد: «آمال! من این سه سال به هیچکس نتونستم فکر کنم جز تو! به هیچ دختری فکر نکردم به این امید که یه روز دوباره تو رو ببینم!»
▪️چندبار پلک زد تا اشکی که در چشمش نشسته بود مهار کند و آخر نشد که یک قطره تا روی گونهاش پایین آمد و با همان چشمان خیسش به رویم خندید: «اما این از خوشبختی منه که وقتی برای یه مرخصی ۱۵ روزه اومدم عراق همون زمان بتونم تو رو ببینم!»
▫️او میگفت و من دیگر حتی نمیخواستم صدایش را بشنوم که دستان لرزانم را بالا گرفتم تا ساکت شود و با نفسی که برایم نمانده بود، دنیا را روی سرش خراب کردم: «هیچوقت دیگه نمیخوام ببینمت!»
▪️و حرفی برای گفتن نمانده بود که با قدمهای سست و سنگینم به سمت اتاق کنج خانه رفتم و دیگر نمیشنیدم نورالهدی چه میگوید و با چه جملاتی میخواهد آرامم کند.
▫️تا سحر گوشۀ اتاق در خودم فرو رفته بودم، صدای قدمهای عامر را میشنیدم که مدام دور خانه میچرخید و نورالهدی لحظهای رهایم نمیکرد و با نرمی لحنش نازم را میکشید: «باور کن من بهش نگفتم بیاد! امشب قرار بود بیاد خونه ما ولی وقتی تو اومدی من بهش زنگ زدم نیاد. خیلی اصرار کرد دلیلش چیه، مجبور شدم بگم تو اینجایی ولی بازم بهش گفتم نیاد!»
▪️و نبض احساس برادرش زیر سرانگشتش بود که لبخندی زد و با مهربانی ادامه داد: «ولی وقتی فهمید تو اینجایی دیگه نتونستم جلوش رو بگیرم. میخواست هرجور شده تو رو ببینه!»
▫️میدانستم دوستم دارد و دیگر در قلب من ردّی از محبتش نمانده بود که هر چه نورالهدی زیر گوشم میخواند، با سردی چشمانم تمام احساسش را پس میزدم تا آوای اذان صبح از منارههای مساجد بغداد میان نخلهای شهر پیچید و من به عزم وضو از اتاق بیرون رفتم...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
#رمان_سپر_سرخ
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 برگی از داستان استعمار 🎬قسمت: ۱۰۴ ″آخرین امپراتور″ انگلیسیها پس از اشغال دهلی، نتوانستند بهادرش
🔰 برگی از داستان استعمار
🎬قسمت: ۱۰۵
″هند به من تعلق دارد″
کمپانی هند شرقی با کمک سیکهای پنجاب توانست انقلاب مردم هند را در ۱۸۵۷ میلادی سرکوب کند. در آن روزها ارتش کمپانی، بزرگترین ارتش دنیا بود و بخش عظیمی از این ارتش، سر به شورش برداشته بود. انگلیسیها به سختی از این قیام هولناک جان به در بردند. سرکوب شورش برای آنها نود و هشت میلیون لیره هزینه داشت.
کمپانی باید بدون کمک دولت انگلستان این خسارت ها را جبران میکرد و تنها یک راه پیش رو داشت: تمام هزینههای کشتار مردم هند را از هندیها بگیرد.
تعداد سهامداران کمپانی در سال ۱۸۵۷ میلادی هزار و هفتصد نفر بود. این افراد از رئیسان کمپانی خواستند که ضرر نود و هشت میلیون لیره ای را از دویست و پنجاه میلیون هندی که تحت تسلط کمپانی زندگی میکردند بگیرد.
کمپانی مالیات تازه ای را برای بازسازی ارتش برقرار کرد؛ این مالیات سرانه نام داشت. اما رساندن این پول به خزانه کمپانی به سادگی ممکن نبود.
شهرها، روستاها و کشتزارها ویران شده بودند و بسیاری از کشاورزان به قتل رسیده یا گریخته بودند. با آنکه شعله های قیام فروکش کرده بود؛ اما سازمان بزرگ کمپانی هم فلج شده بود.
گروه زیادی از مردم انگلستان، تقصیر را به گردن رئیسان کمپانی می انداختند. آنها نتوانسته بودند از شورش جلوگیری کنند و هندی ها را با هزینه های زیاد آرام کرده بودند. بیشتر انگلیسیها معتقد بودند که کمپانی دیگر نمی تواند بر هند حکومت کند و دولت انگلستان باید اختیار هند را در دست بگیرد.
نخست وزیر انگلستان، لرد پالمرستون، به مجلس پیشنهاد کرد وزارت خانه ای به نام «وزارت هند» در دولت تشکیل و به اداره هند مشغول شود. عنوان فرماندار انگلیسی کل هند هم به نایب السلطنه تغییر میکرد. در همین زمان ویکتوریا، ملکه انگلستان، در یک سخنرانی، مغرورانه این جمله را بر زبان آورد:
«هند به من تعلق دارد.»
تلاش بعضی از کارکنان کمپانی برای آنکه دولت و ملکه را از این کار منصرف کنند به جایی نرسید.
جان استوارت میل نویسنده سرشناس انگلیسی، که کتاب های مهمی را در ستایش آزادی نوشته است یکی از کارمندان کمپانی بود.
او چهل سال در کمپانی خدمت کرده بود و اکنون نمیتوانست منحل شدن آن را باور کند؛ در نامه ای به ملکه نوشت:
«ما امپراتوری بزرگی را در آن سوی دریاها تأسیس کردیم، ما بر سرزمین حکومت و از آن دفاع کردیم، بدون آنکه وزارت خزانهداری انگلستان سکهای را در این راه مصرف کند.»
نامه نگاریهای جان استوارت میل به جایی نرسید. دولت انگلستان تصمیم گرفته بود کمپانی را از سهامداران آن بخرد و برای آنکه آنها با رضایت کامل سهامشان را بفروشند، قیمت آن را دو برابر کرد. هر سهم کمپانی در سال ۱۸۵۷ میلادی صد لیره ارزش داشت و دولت هر سهم را دویست لیره خریداری کرد؛ اما دولت انگلستان این پول هنگفت را از کجا به دست می آورد؟
اکنون دولت، هند را در اختیار داشت و این هزینه را هم باید از همین سرزمین به چنگ میآورد. تمام قیمت سهام دویست لیرهای کمپانی به عنوان بدهی هندی ها به دولت انگلستان در نظر گرفته شد، اما دولت که میدانست هندی ها نمیتوانند در این شرایط چنین پولی را بپردازند، آن را به عنوان «بدهی» برای آنها به حساب آورد تا به تدریج در کنار مالیاتهای دیگر این مبلغ جدید را هم به مأموران انگلیسی بدهند. به این صورت دولت انگلستان به هندی ها قرض داده بود، پس باید بهره و سود این وام را هم دریافت می کرد: به همین خاطر ده درصد هم به اصل پول اضافه کرد تا تمام آن را در چند قسط از مردم هند بگیرند.
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج۸ ص۵۰
#استعمار
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel