eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
مجمع عاشقان بقیع اردکان
جمعه شب های پاک.... سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان مناسبت : تخریب حرم و بارگاه ائمه بقی
🏴 مراسم‌سالروز تخریب قبور ائمه‌بقیع ◾ گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان ▫️با سخنرانی حجت‌الاسلام حمیدکمالی | مدیریت حوزه علمیه اردکان | ▫️با نوای حاج محمد ابراهیمیان 🔰جمعه ۳۱ فروردین ماه ۱۴۰۳ 🔰 همراه با اقامه نماز مغرب و عشاءمجمع عاشقان بقیع اردکان @yasegharibardakan
دولت امارات انتشار فیلم‌ها و تصاویر مربوط به سیل اخیر در این کشور را ممنوع اعلام کرد! به گفته مقامات امارات آسیب رساندن به شهرت این کشور به صورت آنلاین مجازات حبس و جریمه‌ای تا یک میلیون درهم را در پی دارد.‌ ✍ مگه نمی‌گفتند امارات الگوی پیشرفت و آزادی در منطقه هست؟!!! پس چی شد؟!! فقط یه سیل اومده دیگه😐😁 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همون رهبری که شجاعتش، تدبیرش اقتدارش در برخورد با دشمن کل دنیارو مبهوت خودش کرده، بخصوص بعد از پاسخ به اسرائیل از خاک خودش همون رهبر با کودکان اینطوریه قشنگ مصداق "اشداء علی الکفار و رحماء بینهم" با کفار با شدت برخورد میکند و با مردم خودش مهربان است ببینید و لذت ببرید😍 https://eitaa.com/yasegharibardakan
🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 یک مرد که از لباسش مشخص بود از نظامیان اسراییلی,است از دیوار خانه بالا امد ودر حیاط راباز کرد وچند نفردیگه وارد شدند,فوری خودم را به اتاق خواب رساندم واسلحه ی کمری را که علی بهم داده بود تا برای مواقع اضطراری استفاده کنم زیر لباسم پنهان کردم که صدای در هال بلند شد. خودم رابه در رساندم,بازش کردم وطوری که انگار از خواب بیدار شدم باتعجب گفتم:ببخشید شما؟؟مگه در حیاط باز بود؟شما به چه جراتی وارد خانه ی من شدید؟؟ یکیشان که به نظرمیامد بربقیه ارجحیت دارد جلو امد وگفت:ببخشید خانم هانیه الکمال؟ من:بله امرتان؟ نظامی:ما قصد جسارت نداشتیم اما دکتر انور امر کردند شما را پیش ایشان ببریم وتاکید کردند اگر درخانه را بازنکردید ,از نبود شما درخانه مطمین شویم وگرنه ما قصد بدی نداشتیم. وقتی لحن کلام نظامیه راشنیدم ,کمی خیالم راحت شد ,اما احساس درونم خبراز خطری بزرگ وقریب الوقوع میداد. پس روکردم به مردنظامی وگفتم:شما بیرون بیاستید تا من اماده شوم وباشما بیایم. همه شان از خانه بیرون رفتند,به سرعت گوشی راروشن کردم,هرچه زنگ میزدم علی در دسترس نبود ,پس برایش پیغام گذاشتم وتوضیح دادم چه شده وکجا رفته ام وبرای اطمینان بیشتر هم روی کاغذی یادداشتی نوشتم وگذاشتم روی میز جلوی تلویزیون,تا به محض امدن ببیند. ساعتم را به زهرا داده بودم,پس گردنبند رابه گردنم بستم ویه چاقوی کوچلو اما تیز ,ضامن دار داخل جیب پیراهنم گذاشتم واسلحه کمری را مسلح واماده ,داخل جورابم پنهان کردم,چون حسم بهم میگفت خطری تهدیدم میکند واز وضعیت خانه انور هم مطلع بودم,یک ماده ی خمیری مانند نرمی راکه علی قبلا عملکردش رابرایم شرح داده بود کف دستم پنهان کردم ,که هنگام ورود به خانه به قفل در ورودی خانه انور بزنم تا از بسته شدن کاملش جلوگیری کنم واگر احیانا خطری تهدیدم کرد,از باز بودن در خانه مطمین باشم. زیر لب بسم الله گفتم وباخواندن آیت الکرسی ,سوار ماشین نظامیان شدم. جلوی خانه انور پیاده شدم,یکی از نظامیان تا جلوی در بدرقه ام کرد ودرهمین حین باانور تلفنی صحبت میکرد واصرار داشت که بمانند اما مثل اینکه انور مرخصشان کرده بود. خیلی ارام ومعمولی لنگ در را گرفتم ,که انگار میخواهم از نظامیان خداحافظی کنم,وخیلی نرم,کف دستم راکه ماده ی خمیرمانند بود روی قفل وسوراخ کلید در فشاردادم,وعادی برگشتم وبا سربازان اسراییلی خداحافظی کردم ,در را پشت سرم بستم وکاملا مطمین شدم ,زبانه در جا نرفت. دوباره بسم الله ای گفتم ووارد خانه شدم. دارد.... 💦🌧💦🌧💦🌧
🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 انور داخل هال نبود,چند دقیقه ای که گذشت صدای در هال که روبه حیاط بزرگ وازمایشگاه مجهزش باز میشد امد وسرتاس انور پدیدارشد. من:سلام استاد... انور:کجایی هانیه الکمال,چرا گوشیت خاموشه وبا لحنی که احساس کردم حاکی از متلک است ادامه داد:نمیگی این پدر پیرت برای تو واون نوه های عزیزش ,دلتنگ میشه ودرحینی که خنده جنون امیزی میکرد اشاره به درحیاط کرد وگفت ,بیا بریم ازمایشگاه,کار اصلی ما اونجاست.... از لحن کلامش متوجه شدم از چیزی عصبانی ست وخطر بیخ گوشم است ,باخودمذفکر میکردم این چی چی میگفت نوه هایم؟؟؟ ,اما با طمانینه پشت سرش حرکت کردم وگفتم:یه کم خسته بودم,گوشی را خاموش کرده بودم وخواب بودم. انور:پس اون شوهر دلقکت کجا بود؟؟ ازاین طرز,حرف زدن انور جاخوردم واصلا تحمل نداشتم کسی به علی من ,توهین کند,همینطور که وارد ازمایشگاه میشدم ,گفتم:وای استاد شوهرمن ماهه,راجب علی اینجور نگین.... وای, من چی گفتم؟!!خدای من اشتباه کردم....هارون نه علی .... دارد.... 💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این خانم برانداز میگه این نظام باید سرنگون بشه، چون هر روز که از خواب پا میشیم میبینیم بالا رفته و قیمتها گران شده😳 حالا ببینید مجری برنامه که خودش هم از منتقدان نظام هست چقدر قشنگ و زیبا و کامل جوابش را میده که اگر با لودر از روش رد میشد اینطور له نمیشد👌 حتما این کلیپ را اونقدر نشر بدین تا به دست تک تک خواهان براندازی برسه، بلکه سر عقل بیان..... 🆔 https://eitaa.com/yasegharibardakan
عارفانه ابری‌ست چشمِ پنجره، باران گرفته است ای گل! تو نیستی دلِ ایوان گرفته است تنها به شوق توست اگر نرده‌ی تراس بر دستِ خویش، این‌همه گلدان گرفته است ┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈
📣 🔰 راهپیمایی سراسری در حمایت از پاسخ مقتدرانه نیروهای مسلح ایران و مردم مظلوم غزه 🔹️زمان: جمعه ۳۱ فروردین ماه ۱۴۰۳ بعد از اقامه نماز جمعه 🔸️مسیر راهپیمایی: از مصلی بزرگ امام خمینی رحمةالله‌علیه اردکان تا گلزار شهدای گمنام میدان امام خمینی رحمةالله‌علیه پارک شهر
🏴 مراسم‌سالروز تخریب قبور ائمه‌بقیع ◾ گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان ▫️با سخنرانی حجت‌الاسلام حمیدکمالی | مدیریت حوزه علمیه اردکان | ▫️با نوای حاج محمد ابراهیمیان کربلایی حمید ابراهیمیان 🔰جمعه ۳۱ فروردین ماه ۱۴۰۳ 🔰 همراه با اقامه نماز مغرب و عشاءمجمع عاشقان بقیع اردکان @yasegharibardakan
عزیزان شرکت کننده در کلاسهای آموزش مداحی مجمع: امشب از تمرینهای هفته های گذشته ، یکی را به انتخاب خودتون بخونید.....
🔶 دانلود صوتی جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 👤سخنرانی: 🗣ذاکرین: ، ، 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
1sokhan.mp3
8.42M
بخش اول 👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
2sokhan.mp3
7.38M
بخش دوم 👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
3Madh.mp3
7.27M
و 🗣ذاکر: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
4zamine.mp3
7.62M
(خواب دیدم که تو یه حرم داری، شلوغه همه صحنا...) 🗣ذاکر: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
5shoor-hamid.mp3
1.16M
خطر نکردم ، موندم و با تو طی شد و ضرر نکردم...) 🗣ذاکر: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
6shoor-vahid.mp3
4.15M
(ای امید دل ناامیدان، تو مرادی و ما از مریدان...) 🗣ذاکر: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
7shoor-haji.mp3
4.51M
(دل هر کی خوشه با یاری، دل ما هم با حسن جانه...) 🗣ذاکر: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
8deklame.mp3
3.75M
(به شلوغی شبای جمعه ت، تو شلوغی قیامت آقا، منو تنها نگذار...) 🗣ذاکر: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
rozeHeydarian.mp3
5.37M
👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی 31 فروردین ماه 1403 (گرامیداشت مرحوم احمد حیدریان) 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 انور سریع برگشت طرفم,انگار منتظر همچین آتویی از طرف من بود...پس درسته...اسمش علی هست درجلد هارون.... با تحکم اشاره کرد تا روی صندلی بنشینم وخودشم روی صندلی روبروم نشست وگفت:ببین هانیه الکمال قلابی که نمیدونم اسمت چی چی هست,اگه ما یهودیها دست توجادوگری وارتباط بااجنه داریم,گویا شما که فکرمیکنم مسلمان باشید جادوی قویتری دارید,طوری من,اسحاق انور این مغزمتفکر اسراییل را همون لحظه اول دیدار جادو کردید که اون لحظه هیچ خواسته ای نداشتم جز اینکه تو درکنارم باشی.... باهر حرف انور پشتم یخ میکرد,پس هوییت ما لو رفته بود,خدای من, علی.....نکنه علی را گرفتند.....همینجور که توافکار خودم غوطه ور بودم ,نا گهان با صدای فریاد انور به خود امدم:ای دخترک بی شرم من تورا مثل دختر خودم میدانستم,میخواستم تمام دنیا رابه پات بریزم,یادته چندماه پیش یه ماده بهت تزریق کردم وگفتم بسیار مفیده برای بدنت؟ یاد اون روز افتادم,درست میگفت دوماه پیش بود...اروم سرم راتکان دادم. انور ادامه داد:ارزوها برات داشتم,چون میدانستم درسن باروری هستی,دارویی بهت تزریق کردم که در زایمان اول صاحب حداقل شش بچه بشی,بله یک شش قلوی ناز وملوس,من بادیدن نوه های رنگ ووارنگ خوشحال میشدم وتوهم با زیاد کردن جمعیت اسراییل ,خدمتی ارزنده میکردی به این قوم برگزیده که یکی از,اهداف بزرگش,افزایش جمعیت با رشد بالا برای خودش وکاهش جمعیت برای مسلمانان بود.... اما تواونی نبودی که من فکر میکردم.... من اشتباه میکردم,اما حالا وقت برای جبران اشتباهم هست... میدانستم که از استرس رنگم مثل گچ سفید شده... انور فریاد زد:نترس دخترک مسلمان...نمیکشمت,میخوام موش ازمایشگاهی خودم بشی وزجر کشت کنم....ودوباره خنده ای از,سرجنون سرداد... دارد.... 💦🌧💦🌧💦🌧
🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 انور همینطور که به طرف قفسه های ازمایشگاه میرفت گفت:وقتی صبح بهم خبردادند که بیمارستان صحرایی مورد حمله افراد ناشناسی,قرارگرفته وتمام بچه ها,یعنی گنجینه ی اسراییل را غارت کردند,اصلا فکر نمیکردم که کار تو باشه ,تا وقتی ساعت تورا,همون که توی بی شرف داخلش ردیاب کارگذاشته بودی رابا چشم خودم ندیدم باورم نشد که کار کار دخترمن است ومن ماردر استین پرورش دادم. بااین حرف انور مطمین شدم که بچه ها به سلامت نجات پیدا کردند,لبخندی روی لبم نشست که با بطری ازمایشگاهی که انور به سمتم پرتاب کردوبه سرم برخورد کرد,متوجه انور شدم. انور:اره بخند دخترک جاسوس,بخند که نوبت خنده من هم میرسه,ودوباره فریاد زد:من الاغ همون دفعه که تواورشلیم اون پسرک عماد را از دستم دراوردن واسیرم کردند وتوشدی زورو ونجاتم دادی باید بهت شک میکردم....وای که من,اسحاق انور با شصت سال سن از دخترکی عراقی رودستم خوردم.... اما این راز راهیچ جا برملا نمیکنم وخودم میدانم وتو,شیشه ی بسیارکوچکی را از یخچال ازمایشگاه دراورد وگفت:این را میبینی,یک ویروس جهش یافته است که به شدت مسری هست ,قراره روتو امتحانش کنم تا ببینم عوارض مخربش تا کجاها هست.....وخنده ی وحشتناکی کرد وادامه داد نترس موش کوچلوی من,الان باهات کار دارم,این ویروس را یک وقت دیگه روت امتحان میکنم... کل تنم خیس از عرق شده بود,وزیرلبم زمزمه میکردم(یا صاحب الزمان,ادرکنی ولاتهلکنی) انور از داخل یخچال ازمایشگاه دوتا حباب تزریقی بیرون اورد. اولی را بالا گرفت وگفت:این رامیبینی ,تزریق یک بار ازاین ماده باعث عقیم شدن کامل فرد میشه وحباب دومی را بالا اورد وادامه داد واما اگر با این ماده مخلوط بشه,باعث مرگ جنین نه ماهه هم میشه,جنین چند روزه را طی چندثانیه نابود میکند. خدای من این جانی میخواست اول حساب بچه,یابچه های من رابرسد وبعد.... باید کاری کنم,اما اگر کوچکترین حرکتی کنم ,انور را هوشیارمیکنم ومطمینا بااسلحه ی کمریش کارم راتمام میکند,پس نمیتوانم اسلحه ام را از جورابم دربیارم اما طبق شناختی که از انور داشتم ,اگر روی اعصابش راه میرفتم,تمرکزش را از بین میبردم واینجوری فلجش میکردم و نمیتوانست هیچ کاری انجام دهد وحداقل برای خودم وقت میخریدم...شاید صدام را از میکروفن گردنبند میشنیدند شاید علی بیاد....با به یاد آوردن علی اشک از چشمام سرازیر شد,انور تا گریه ام را دید,در حالی که ماده ی حباب اولی را داخل سرنگ میکشید گفت: چیه مارمولک ترسیدی؟گریه میکنی؟؟ من با جسارتی درصدام گفتم:ترس؟؟!!اونم از ابلیس شکم گنده ای مثل تو؟؟هی چی فکر کردی؟؟من شیعه ی مولا علی ع هستم همون که در خیبر ,قلعه ی یهودیها وصدالبته اجداد تورا با دستان نیرومندش از جا کند وتو که هستی؟تویی که سروسردار ومرادت شیطان است ,شما یک مشت غارتگر وظالمید که حتی سرزمینتان غصبی است,تو وامثال تو برای سلامتیتان ,احکام دین من را رعایت میکنید یعنی حتی ازخود دین درست وحسابی ندارید,شما یک قوم برگزیده خدانیستید,شما یک مشت انگل هستید که درکثافات خودتان میلولید,قوم برگزیده من هستم,شوهرم علی است ,قوم برگزیده شیعیان مولاعلی ع هستند که به زودی زود حجت زنده ی خدا,امام دوازدهم ما همان که شما سعی به دستگیریش دارید,می اید وریشه ی شما را از جا خواهد کند ومیشود انچه که باید بشود وبراستی زمین از آن صالحان است.... به خدا قسم به صدق حرفها ودرستی کلام من اطمینان دارید اما چاره ای جز جنگ ندارید اخر,شما حزب شیطانید وما حزب الله.... درست حدس زدم,انور با شنیدن رجز خوانی من ,خشکش زده بود,حباب دوم دست نخورده بود وسرنگ حاوی موادحباب اول در دستان لرزان انور بود. ناگهان انور مثل گراز وحشی به سمتم حمله ور شد.... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧
. 🔻 به تاریخ قشنگ امروز شنبه دقت کردین ؟ 🌿 ۰۳/۰۲/۰۱ 🌿 🍁صبح به خیررررررر😊🌹