eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💞 2⃣2⃣ 💟اذن دخول خواندیم ورودی صحن کفشش👞 را کند وسجده شکر به جا آورد. نگاهی به من انداخت وبعد سمت حرم: ای , این همونه که به خاطرش یه ماه اومدم پابوستون😍 ممنون که خیرش کردید، بقیه شم دست خودتون تاآخر آخرش. عادتش بود سرمایه گذاری می کرد: چه مکه چه . چه مشهد. زندگی واگذار می کرد که دست خودتون. 💟جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند: (دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت/ جایی ننوشته است نیاید). گاهی ناگهان تصمیم می گرفت انگار می زد به سرش. اگر از طرف محل کار مانعی نداشت, بی هوا می رفتیم . به خصوص اگر از همین بلیط های چارتر باز می شد. یادم هست ایام تعطیلی بود. بارو بنه بسته بودم برویم یزد. آن زمان هنوز خانواده ام نیامده بودند تهران. خانه خواهرش بودم. 💟زنگ زد: الان بلیط گرفتم بریم من هم از خدا خواسته: کجا بهتر از مشهد؟😍 ولی راستش تا قبل ازدواج هیچ وقت مشهد این شکلی نرفته بودم: ناگهانی, بدون رزو هتل, ولی وقتی رفتم خوشم آمد. انگار همه چیز دست خود (علیه السلام) بود. خودش همه چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد. 💟داخل صحن, کفش هایش را در می آورد. توجهش این بود که، وقتی حضرت موسی" علیه السلام" به وادی طور نزدیک می شد, خداوند متعال بهش گفت:"فاَخلعَ نعلیکَ." صحن امام رضا"علیه السلام" را می پنداشت. 💟وارد صحن که می شد, بعد از سلام ✋و اذن دخول گوشه ای می ایستاد با امام رضا "علیه السلام" حرف می زد. جلوتر که می رفت وصل و مداحی می شد. محفل روضه ای بود در گوشه ای از حرم, بین صحن گوهر شاد و جمهوری. به گمانم داخل بست شیخ بهایی , معروف بود به اتاق اشک. آن اتاق شاید به زور با دو، سه قالی سه در چهار فرش شده بود. غلغله می شد. نمی دانم چطور این همه آدم آن داخل جا می شدند. فقط آقایان را راه می دادنند و می گفت: روضه خواص است. 💟عده ای محدود آن هم بچه ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه برپاست. اگر می خواستند به روضه برسند باید نماز شکسته ظهر وعصرشان را با نماز📿 ظهر حرم می خواندند. این طوری شاید جا می شدند. از وقتی در🚪 باز می شد تا حاج محمود, خادم آنجا, در را می بست, شاید سه چهار دقیقه⏳ بیشترطول نمی کشید. خیلی ها پشت در می ماندند. کیپ کیپ👥 می شد. ... @YasegharibArdakan