eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
Sher & Roze-M.Ebrahimiyan-26Mehr98.mp3
5.75M
✅ #شعر_خوانی + #روضه (اربعین) 🎤حاج #محمد_ابراهیمیان 🔺جلسه هفتگی 26 مهر 1398 (مراسم سوگواری شب اربعین حسینی) @YasegharibArdakan
Zamine-M.Ebrahimiyan-26Mehr98.mp3
3.99M
✅ مداحی #زمینه(دل نکند از ولای تو گدای تو) 🎤حاج #محمد_ابراهیمیان 🔺جلسه هفتگی 26 مهر 1398 (مراسم سوگواری شب اربعین حسینی) @YasegharibArdakan
Shoor-M.Ebrahimiyan-26Mehr98.MP3
3.63M
✅ مداحی #شور (عشق فقط اربابه...) 🎤حاج #محمد_ابراهیمیان 🔺جلسه هفتگی 26 مهر 1398 (مراسم سوگواری شب اربعین حسینی) @YasegharibArdakan
Sher2-M.Ebrahimiyan-26Mehr98.MP3
2.72M
✅ #شعر_خوانی (سلام آقا) 🎤حاج #محمد_ابراهیمیان 🔺جلسه هفتگی 26 مهر 1398 (مراسم سوگواری شب اربعین حسینی) @YasegharibArdakan
❣﷽❣ ♥️ 4⃣3⃣ 🍂بعد از اینکه اتوبوس شان حرکت کرد سوار ماشینم شدم و به سمت رفتم یک دسته گل💐 خریدم برای تشکر سر خاک آن شهید گمنامی🌷 بردم که از او خواسته بودم کمکم کند تا گمشده ام را پیدا کنم آنقدر خوشحال بودم که انگار در آسمان پرواز می کردم. دسته گل را جلوی صورتم گرفتم و نفس عمیقی کشیدم. 🌿همانطور که شاخه شاخه گل ها را روی قبر می چیدم به برمی‌گشتم. از روز دعوا با آرمین ... آشنایی هم با محمد ... سوال هایی که در ذهنم نقش بست و باعث شد برای جواب شان بیشتر به مزار شهدا بیایم ... ملاقاتم با ♥️ نذرهایی که بعد از گم شدنش کردم ... اتفاقات دیشب که باعث شد مهمانی را ترک کنم ... و پیدا کردن فاطمه بعد از این همه دلتنگی💔 می‌دانستم هیچ کدامشان اتفاقی نبوده. 🍂یک ساعتی گذشت نزدیک ظهر بود فکرم پیش پدر و مادرم رفت. حتماً نگران شده بودند و مطمئن بودم اگر برگردم دعوای مفصلی در پیش است🙁 اما بالاخره باید به خانه می‌رفتم. دیدن ناراحتی و نگرانی ماجرای دیشب را از خاطرم برده بود. وارد خانه شدم تلویزیون با صدای کم روشن بود و صدای جلز و ولز روغن از آشپزخانه می آمد با صدای بلند سلام کردم مادرم در حالی که سرش را با روسری بسته بود🤕 و کفگیر برنج در دستش بود از آشپزخانه بیرون آمد و قیافه اش خسته بود معلوم بود که از دیشب سردرد گرفته با صدای گرفته سلامی کرد و به آشپز خانه برگشت. 🌿پشت سرش حرکت کردم کنار گاز ایستاده بود و ماهی🐟 درون ماهیتابه را زیر و رو می کرد شانه اش را بوسیدم و گفتم: _منو میبخشی ؟! قطره اشک از کنار چشمانش جاری شد😢 صورتش را پاک کرد و برگشت و نگاهم کرد و با همان صدای گرفته گفت: +چرا سر و صورتت آنقدر ژولیده است کجا بودی؟؟ بدون اینکه جواب سوالش را بدهم دوباره گفتم: _منو میبخشی ؟؟ 🍂آهی کشید و به سمت اجاق گاز برگشت. همین لحظه پدرم با حوله لباسی حمام وارد آشپزخانه شد. نگاه خشمناکی به من کرد و بدون اینکه حرفی بزند رو به مادرم گفت: _تا من لباس بپوشم سفره رو آماده کن به داداش مهرداد گفتم ساعت ۴ میریم، دیر میشه. 🌿به دست آوردن دل مادرم خیلی راحت تر از پدرم بود. پدرم با اینکه کمتر از مادرم مرا مورد بازخواست قرار می‌داد اما اگر از چیزی ناراحت می‌شد به آسانی فراموش نمی کرد❌ علاوه بر اینها همیشه برای عمو مهرداد احترام خاصی قائل بود طوری که حتی در خانه ما کسی اجازه نداشت از او انتقاد کند😬 متوجه شدم که قرار شده برای عذرخواهی به خانه عمو مهرداد بروند. جرات نکردم چیزی بپرسم. پدر از آشپزخانه بیرون رفت مادر همانطور که مشغول کشیدن غذا بود گفت: ... ... @YasegharibArdakan
مهندسی فکر_6.mp3
9.38M
6 💢افکار منفی، برای اهلِ تفکر، نعمتند ! ⚜چرا که این دسته از انسانها، باور کرده اند، حرکت در مسیرِ خلافِ افکار منفی، بزرگترین و سرعت دهنده ترین مسیر، برای رشدِ انسانیِ آنهاست. @YasegharibArdakan
آقایون و خانم ها لطفا توجه موضوعی هست در رابطه با فیلم ستایش چ دلیلی دار تو این فیلم 📺 فردوس = مجرد ستایش = مجرد محمد =مجرد انیس= مجرد پری سیما = مجرد پدره پری سیما = مجرد پیرزن پرتقال فروش = مجرد مرحوم غلومی = مجرد مرد قهوه خونه دار = مجرد دخترای صابر = مجرد مهدی = مجرد ننه ی مهدی = مجرد دایی مهدی = مجرد دختر دایی مهدی = مجرد رفیق مهدی = مجرد حتی آخونده فیلم = مجرد جلل الخالق جالب ن 😂😁 @YasegharibArdakan
♥️ 5⃣3⃣ 🍂گفت: _دیشب که تو اون کار رو کردی پدرت دیگه نتونست اونجا بمونه. ما هم شام نخورده برگشتیم خونه. عصر میخواد بره از دل عموت در بیاره. چیزی نگفتم و به اتاقم رفتم. نمی‌دانستم باید همراهشان بروم یا نه؟! فکر کردم بهتر است مدتی از عمو مهرداد فاصله بگیرم تا خشم فروکش کند. البته هنوز سر حرف‌هایم بودم و احساس پشیمانی نمی کردم. فقط ناراحتی پدر و مادرم آزارم می داد. 🌿بعد از نهار راهی خانه عمو مهرداد شدند و من تنها ماندم. روی تختم دراز کشیدم و به سقف اتاقم خیره شدم تصویر مدام جلوی چشم هایم بود😍 نمی دانستم درباره من چه فکری می کند⁉️ حتماً از احساس من بو برده بود که صبح آنقدر معذب توی ماشینم نشست. 🍂چطور باید درباره این اتفاق با محمد حرف بزنم؟ چطور بگویم دختری که باعث حال خراب آن روزهایم شده بود خواهر خودش بود؟ اگر دوستی مان از بین برود چه کنم😞 همه اینها به کنار چطور با پدر و مادرم درباره حرف بزنم؟؟ 🌿آنها که مرا از دوستی با محمد هم من می کردند⛔️ قطعاً رضایت به بودن فاطمه نمی‌دهند ذهنمـ💬 پر از سوالات مبهم بود اما پیدا کردن فاطمه آنقدر آرامم کرده بود که از هیچ چیز نمی ترسیدم. یاد چهره متعجب افتادم وقتی که در را باز کرد و با من مواجه شد. اولین باری بود که برای چند ثانیه نگاهم کرد. یادآوری چهره‌اش😍 لبخند ملایمی روی لبم نشاند ... ... @YasegharibArdakan
مهندسی فکر_7.mp3
9.13M
7 🔸ابدیّتی که پیشِ روی ماست ؛ محال است، به سعادت و آرامش، ختم شود ؛ مگر اینکه، ابزارش را همینجا کسب کرده باشی! 🔹اولین و مهم ترین قدم، در تحصیلِ ابزار سعادت ابدی ؛ صحیح و سالم است! 🌐 افکار تو، کجا دور میزند؟ @YasegharibArdakan
🍃یاس غریب🍃 🔴یادمان باشد: 🌹امام حسین علیه السلام،امام زمان مردم سال 61 هجری بود و مردمان آن زمان با سستی و بدعهدی و نامردی، با امام زمانشان چنین کردند و عاشورا را رقم زدند... 🌷حضرت مهدی(عج)،امام زمان عصر ماست و ما که ادعای یاری امام حسین در روز عاشورا را داریم، تا اینجا برای امام زمان خودمان چه کرده ایم...؟ 🔴یادمان نرود: ما هم امتحان میشویم آن چنان که مردم آن زمان امتحان شدند... 🌺خداوند مارا با عملمان امتحان میکند نه با ادعایمان... ادعا را که همه دارند ،ولی پای عمل که رسید فقط 72 نفر ماندند... 🔴کمی فکر کنیم: تا اینجا برای نزدیک شدن ظهور حضرت مهدی و کسب رضایتش،چه کرده ایم...؟ ⁉️ از چه گناه و لذت حرامی دست کشیده ایم فقط و فقط به عشق مولای غریبمان ؟ ❓چقدر موثر بوده ایم برای نزدیک شدن ظهور مولا؟ 🔴خدا نکند که هنگام ظهور،زمانی که از ما بپرسند در این مدت غیبت،برای حسین زمانت چه کردی؟ شرمنده ی نگاه مهدی فاطمه عج و اهل بیت علیه السلام بشویم... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ◼️اربعین حسین هم...تمام شد...◼️ *کانال مجمع عاشقان بقیع اردکان* 🆔 @yasegharibardakan
حجه الاسلام کلاته سخنران پنج شب آخر ماه صفر مجمع عاشقان بقیع اردکان از پنجشنبه شب به مدت پنج شب از ساعت ۱۹:۳۰ خیابان شهید مطهری، بیت الزهرا س روابط عمومی مجمع @YasegharibArdakan
✨❤️🌸 🍃🌸 🌸 ❌🔥‌‌‏ ‌‌‏🔥❌ ⚠️هر قدرم که لذت چت📱 یا صحبت با نامحرم زیاد باشه بیشتر از یک مدت زمان شیـ😈ـطانی کہ نیست... پس چرا گنـ🔥ـاهی ڪنیم کہ پشیمانیش بیشتر از لذتشہ⁉️ 💔چرا دڸ خدا و امام زمان را براے یہ لذت‌ شیطانی میشکنیم⁉️😔😢 آیا این کارتون ارزش این همه گناه را داشت؟؟!  @YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢فوق العاده مهم و قابل توجه (کلیپی تأمل برانگیز) 🔗مکالمه بینِ قرآن📖 و موبایل 📱 ⚠️حال امروز خیلی هامون... ✔️خوب تماشا کنید 🔔🔔التماس تفکر @YasegharibArdakan
❣﷽❣ ♥️ 6⃣3⃣ 🍂چند روزی گذشت از محمد خبری نبود نزدیک تحویل یکی از پروژه های گروهی دانشگاه بود زحمت زیادی هم برایش کشیده بودیم و فقط تا پایان هفته فرصت داشتیم که بخشی از نتایج کار دست بود و بچه‌ها نگران زحماتشان بودند. هیچ راهی برای دسترسی به محمد وجود نداشت. تا اینکه دو روز مانده به تحویل پروژه خودش به خانه ما زنگ زد. 🌿_الو +رضا جان ! سلام محمدم. خوبی؟ _سلام. کجایی؟ خوبی؟ +الحمدلله. من نرسیدم برگردم تهران کارهای پروژه رو انجام بدم فکرم پیش بچه هاست شرمندت میشم ولی اگه ممکنه برو کلید خونه ما را از همسایه سمت چپیمون بگیر یه دره قهوه ای بزرگ من باهاشون هماهنگ می کنم که میری. وارد خونه که شدی کلید در ایوون زیر گلدون بزرگه کنار جا کفشیه. از در رفتی تو سمت چپ یک اتاق که میز مطالعه مون اونجاست کشوی میز و باز کن همون رو پروژه را سنجاق کردم گذاشتم فقط زحمت مرتب کردن هاش هم میفته گردنت. شرمنده‌ام انشالله برات جبران کنم 🍂_این چه حرفیه باشه حتما میرم اتفاقاً بچه‌ها هم نگران پروژه بودند. راستی تسلیت میگم. غم آخرت باشه. +ممنون. خدا سایه پدرتو روی سرت حفظ کنه. راستی خواهرم می گفت: اومده بودی دم در خونه اگر کار واجبی داری بگو _کار واجب نه، حالا بعدا دربارش حرف میزنیم ... +باشه داداش ... پس من دیگه وقتتو نمیگیرم. بازم ممنونم ازت. خداحافظ _خدا حافظ 🌿باران نم نم می بارید🌧 آماده شدم به سمت خانه‌شان حرکت کردم کلید را از همسایه گرفتم و در را باز کردم بوی خاک باران خورده در حیاط پیچیده بود وارد خانه شدم همه چیز مرتب بود👌 و سر جایش قرار داشت دور تا دور سالن پشتی‌های قرمزی چیده شده بود که رویشان پارچه سفید سه گوش پهن بود. از جالباسی کنار در یک چادر سفید گلدار🌸 آویزان بود نگاهی به عکس پدر محمد انداختم. 🍂وارد اتاق شدم که محمد گفته بود کیف چرمی قهوه ای💼 محمد که همیشه همراه خودش به دانشگاه می آورد کنار میز قرار داشت یک کیف چرمی بنفش هم کنار کیف محمد بود که حدس زدم باید کیف ♥️ باشد. کشوی میز را باز کردم برگه‌های محمد درست همان رو بود؛ آنها را برداشتم چند ورق از سنجاق جدا شده بود دانه دانه از کشور بیرون آوردم حدود ۱۰ تا ۱۲ تایی می‌شد مشغول مرتب کردن کاغذ ها بودم که ناگهان ... ... @YasegharibArdakan
4_5865940881177053207.mp3
8.34M
8 🍂قدرت فکر به قدری بالاست ، که دیگران، اثراتِ افکار ما را با قلبشان، دریافت میکنند! ❤️قلبها هوشمندند .... اگر بدنبال محبوب شدن در قلب دیگران هستی ؛ اول نظام افکارت را اصلاح کن. @YasegharibArdakan
♥️ 7⃣3⃣ 🍂مشغول مرتب کردن کاغذها بودم که ناگهان لابلای آنها چشمم به کاغذی افتاد که دست خط محمد نبود برگه را بیرون آوردم و خواندم📄 معلوم بود که انتهای یک منطقه متن است 🌿...اما چون غباری در هوا معلق دریغ از فهم حقیقت بادهایی🍃 که ما را به این سو و آن سو می برد و نمی دانیم که هیچ چیز . پس اگر چنان است که دردها را تو می پسندی و زخم ها را تو می زنی بی شک خود التیام دهنده و مرهمی "الذین ءامنوا تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب" که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد آگاه باشید که دلها به یاد خدا آرامش می یابد. 🍂برگ را پایین آوردم احساس می کردم دست پخت است خواستم بقیه متن را لابلای کاغذهای داخل کشو پیدا کنم دستم را به سمت کشور دراز کردم چند ثانیه مکث کردم و بدون اینکه چیزی بردارم در کشور را بستم عذاب وجدان مانع شده بود محمد به من اعتماد کرده بود و من نباید از این اعتماد سوء استفاده می‌کردم اگر می‌دانست احساس من نسبت به خواهرش💕 چگونه است هرگز از من درخواست نمیکرد به خانه‌شان بروم 🌿آن برگه📄 را همراه بقیه کاغذها با خودم به خانه آوردم و چندین و چند بار جملاتش را خواندم "و نمی دانیم که هیچ چیز اتفاقی نیست" این جمله انگار حرف دل من بود که در قلم فاطمه✍ جاری شده بود آنقدر جملاتش را با خودم مرور کردم که از بر شدم ... ... @YasegharibArdakan
4_5868569628795471601.mp3
6.52M
9 🔸دیدنی ها و شنیدنی های انسان، در او تولید فکر میکنند! و تفکر، شاکله ی وجودی اش را می سازد... و تکرار فکر، این شاکله را ثبیت می کند! ✨سِیرِ اصلاحِ درون ما از کجا آغاز می شود؟ @YasegharibArdakan
ريشه "نوش جان" گفتن از كجاست؟ يكي از تعارفاتي كه خيلي استفاده مي‌شود «نوش جان!‌» است كه كمتر كسي معني آن را مي‌داند. و اكثرا همان معناى "گواراى وجود" را در ذهن دارند. «نوش» از ريشه « اَ اُو شَه » اوستايي به معني «ميرا، ناپايدار، ناجاودان و غيرزنده» بوده و از صفات اهريمن است. در زبان اوستايي چند سنت منفي ساز وجود دارد كه با كمك آنها فعل يا صفتي معكوس مي‌شود. يعني صفتي اهورايي تبديل به صفتي اهريمني مي‌شود و بر عكس. يكي از اين سنتها يا به عبارتي شيوه دستوري، افزودن هِجايِ « اَ » به ابتداي صفت يا فعل مذكور است. در اينجا هم با همين روش كلمه اَاوشه به « اَ اَاوشَه »، به معني «ناميرار و زنده جاويدان» تغيير كرده است. بعدها در سير تغييرات زباني، اَ اَاوشَه به «اَن اَاوشَه » ، « اَنوشَه » و « نوشَ » تغيير كرده كه همگي به همان معني ناميرا و زنده‌ي جاويد هستند. (هنوز نام انوشه و انوش از اين صفت باقي مانده‌اند كه براي آقايان انتخاب مي‌شود. نامهاي زنانه نوشين ، نوشان، مهرنوش، نوش آفرين و … هم از همين ريشه‌اند.) با اين تعريف نوش به معني جاودان بوده و در تركيب با ساير كلمات اين معني را تداعي مي‌كند. پس «نوشِ جان» يعني جانتان ناميرا و جاودان. «نوشين» يعني ناميرا ، «نوشان» زنده‌يِ جاويد كننده، «مهرنوش» يعني عهد و پيمان جاودان (مهر = عهد و پيمان) ، «نوش‌آفرين» يعني دعاي خيرِ هميشگي (آفرين = دعاي خير. كه به شكل منفي مي‌شود « نه آفرين» يا نفرين ، يعني دعاي بد و ناخير) و از اين دست... @YasegharibArdakan
🌷 به رفتن نیست 🚷 ⇜به شدن است اگر به رفتن👣 بود ⇜شمر هم بود @YasegharibArdakan
❣﷽❣ ♥️ 8⃣3⃣ 🍂بعد از دوهفته محمد از شهرستان برگشت دی ماه بود و به پایان ترم نزدیک می‌شدیم از جزوه ها عقب افتاده بود به خاطر این که کمکش کنم بعد از کلاس در کتابخانه با هم درس می خواندیم و رفع اشکال می‌کردیم. فشار درس ها زیاد بود از طرفی هم از دست دادن پدربزرگش هم اذیتش می‌کرد💔 به همین خاطر درباره حرفی نزدم تا فکرش بیش از این درگیر نشود. با نمرات به قول خودش ناپلئونی آن ترم را پاس کرد 🌿پس از پایان ترم چند باری خواستم سر صحبت را باز کنم اما جرات نمی کردم😥 در این یکسالی که از دوستیمان می گذشت کم کم ظاهرم طرز حرف زدنم لباس پوشیدنم تحت تأثیر محمد قرار گرفته بود طبق معمول یک روز با هم سر خاک رفتیم 🍂هوا سرد شده بود بعد از اینکه فاتحه خوانده ایم رو به من کرد و گفت: _راستی رضا من یادم رفت بپرسم اون شبی که پدربزرگم فوت کرد اومده بود خونه ما؟؟ خواهرم می گفت: دوستت بایک رنوی سبزی اومده بود کارت داشت تا صبح هم سر کوچه تو ماشین خوابید چیکارم داشتی؟ 🌿+راستش اون شب یه مهمونی دعوت بودند به خاطر اینکه به خاطر اینکه زیر بار خوردن نرم با عموم بحثم شد مجبور شدم از مهمونی بیام بیرون. خانواده من خیلی شاکی شده بودند جایی رو نداشتم برم بی اختیار آمدم سمت خونه شما که خواهرت گفت نیستی🙁 _عجب ... واقعاً شرایط سختی دارید ولی مطمئن باش اجرت رو بهت میده 🍂سعی کردم از فرصت استفاده کنم و بحث را به سمت هم گفتم: _راستی من نمیدونستم تو خواهر داری😁 فکر کردم تک بچه ای ... ... @YasegharibArdakan
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 .... 👇👇 روزی یکی از مهندسان عالی رتبه ژاپنی برای بازدید به عسلویه میرود. ناگهان موضوعی ذهنش رامشغول میکند! جلو در ورودی چنان ساکت می ایستد و نگاه معنی داری میکند که مترجم ایرانی او تعجب کرده و از اومیپرسد که چه شده؟ مهندس ژاپنی اشاره میکند به صندوق جلوی در که هرکس وارد میشد در آن پول می انداخت... پرسید این چه حکمتی دارد؟ ایرانیِ مترجم گفت، این صندوقها در همه جای ایران گذاشته شده تا افرادی که وضع مالیشان خوب است کمک کنند بعد جمع میشوند درکمیته امداد و بین افراد تهیدست تقسیم می‌شوند. مترجم ایرانی بعدها گفت؛ این را که گفتم مهندس ژاپنی آهی کشید و چنان به طرفم نگاه کرد که گمان کردم حرف بدی زدم. پس از مکث کوتاهی گفت : ایران عسلویه دارد، مگر تهیدست هم دارد؟ من شگفت زده شدم و به ژاپنی گفتم: پروفسور میشود منظورتان را بهتر توضیح بدهی؟ مهندس ژاپنی گفت : یعنی درآمد عسلویه به اندازه ای هست که هفت کشور باجمعیت ایران را که به همه‌ی افراد دستمزد کافی بدهند پاسخگوست... آنوقت شما میگویی در ایران، تهیدست و بیچاره هست. 🍃@YasegharibArdakan 🌺🍃
عشق یعنی این❤️❤️❤️❤️❤️ @YasegharibArdakan