eitaa logo
یــ❀ــاس خــــاکــی🇵🇸
133 دنبال‌کننده
675 عکس
101 ویدیو
11 فایل
💞 کپی از مطالب با ذکر صلوات مجاز است💞
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 شعر (( فصل ِ پرواز )) 🍁در هیاهوی باد پاییزی، نرم و آرام مثل قاصدکی می چکد شبنم بلور سرخ، قطره قطره برگ پاییزی. 🍁باد به نگاه خسته ی باغ، می زند شراره ی سرد. باغ می دهد جوابش را، برگ های سرخ و سبز و زرد. 🍁یک ترانه گم شده است، در میان هق هق باغ، بغض کهنه ، بهانه شده. هوی ِ باد و خش خش ِ برگ، در خزان ِ پاییزی، نغمه و ترانه شده. 🍁 باغ و باد و برگ و فصل ِ وزان، نغمه و ناله های زمین، انحنای عشق و دلتنگی، نامه ی سرگشاده ی باران. باز هم رسیده فصل ِ درو، جمع ِ دیروز و حال و فرداها، باز هم شروع ِ واژه ی کوچ، باز هم رسیده فصل ِ خزان. 🍁 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترانه ((بازمانده)) همه درها، بسته، کودکی پشت در، آه خود را خورده. در نگاهش طوفان، بغض خود پژمرده. بادها می رقصند، خانه ای سرد و خموش، سایه هایی بی رحم، خانه را آزرده. دست های خواهش، سوی قلب کودک، کودک اما تنها، از هراس آکنده. جاده ای چشم به راه، مانده زیر پایش، جاده ای سخت و خشن، جاده ای افسرده. حک شده بر قلبش، زخم های این راه، آخرین حرفش بود: ((شد دلم ، در مانده)). قلب او پر زد و رفت، بعد رفتن اما، باز هم یک کودک، پشت در جامانده. @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا داستانک (( در تاریکی )) شب بود و جنگل تاریک. گرگ مادر در پی شکار به هر سویی می رفت ، بچه هایش گرسنه بودند. خودش نیز توانی برایش نمانده بود، صدایی شنید دخترکی در بیشه ی نزدیک نشسته بود و گریه می کرد. بهترین فرصت بود در حال حمله، ناگهان تصویر کودک خودش در جلوی چشمش ظاهر شد تنها، ترسیده و لرزان... سر جایش میخکوب شد و پشیمان. می خواست از او دور شود که گرگ بزرگ و سیاهی به سمت کودک حمله کرد و با چند ضربه او را کشت و سپس او را رها کرد ، می خواست برود که گرگ مادر ، روبرویش ایستاد و با ناراحتی و تعجب بسیار پرسید: تو که گرسنه نبودی پس چرا او را کشتی؟ گرگ سیاه که متوجه منظور او شده بود ، گفت : تو می کشی تا زنده بمانی، اما من زندگی می کنم ، تا بکشم. گرگ سیاه از آنجا دور شد. گرگ مادر نگاهی به کودک انداخت و به سمت جنگل رفت و با خود گفت : این طعمه ایست که در گلوی هر کسی گیر می کند. @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شعر (( پاییز )) 🍂پاییز، فصل بازگشت من است، وقتی با هر برگ می بارم. 🍂دیگر سر به هوا نیستم، در آغوش پاک ِ خاک، تیمم می کنم دلم را، من تازه تر از هر بهارم. 🍂 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢📢 به نام الله مهربان ✨ 🌸💛نوزدهمین دور از ختم دسته جمعی کتاب نور قرآن کریم ، به نیابت از همه کسانی ک خدای مهربان دوس داره در این ختم شریک باشن،ب نیابت از کسانی که به گردنمون حقّی دارن ،به نیابت از افراد و اموات مورد نظر شما ،ب نیابت از همه مومنین،مومنات،مسلمین،مسلمات، هدیه به پدر مهربانمون امام زمان عزیزمون،جهت سلامتی شون و تعجیل و تسهیل در امرِ ظهورشون و برطرف شدن موانع ظهور 🌸💛 مهلت قرائت : ✨ دوستانی ک مایل ب جزءخوانی هستن برای دریافت جزء پیام بدن 👇 @Yanour12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 🍁داستانک (( خاطره )) 🍂نمایش شروع می شود؛ یک روز کوتاه و یک شب طولانی، صحنه ، رنگین کمان ِ طیف ِ زرد و قرمز و سبز است، نسیم ِ سرد و دل انگیزی لرزه می اندازد بر تن درختان. بادی می وزد و درخت ها، هر چه دارند می بخشند . برگ ها به پرواز در می آیند، زیر پاهای کودکان دبستانی... خش خش ... بازی این فصل بچه هاست. عابری سرد به آنها می نگرد، از کنار برگ ها رد می شود تا صدایی نشنود، او هرگز عاشق نبود، عاشق فصل پاییز. اما، نمایش تازه شروع شده است.🍂 🍁 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ شعر (( در راه باید بود )) 🍃 منتظر بودم، یک عمر کنار جاده. غم این فاصله و دوری، شد بی پایان. فصل ها از پی هم می گذرند: گل ، سبزه ، باد و باران ، اوج گرما ، فصل خورشید، اوج تنهایی ، یا فصل خزان. بعد هم یخ زدگی فصل مرگ، فصل برف و باد و بوران. دل من ، گوشه ی این جاده هنوز، منتظر ، چشم به راه و ویران. آمد و رفت دگر بار و دگر، باز باد و باز برف و باران ... ثانیه ثانیه ، دور از غفلت ، غرق امید و پر از شور و نگاه، که می آیی زِ ره ، تو یک آن. آنقدر آمدنت طول کشید، شد ز ِ دوری و غم ِ تنهایی، همه دنیا، برایم زندان. بودن ِ من به کنار ِ جاده، شده دیگر به دلْ ، بی معنی. پا گذارم میان ِ راهی، که تو گفتی ، می آیی از آن. تو می آیی، دلم داده گواه. صندلی هست، هنوز چشم براه. من ولی راهی ِ یک راه شدم، که ندارد به جز آن ، انسان. 🍃 عج @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊داستانک (( نگاه خدا )) 🌱 هر روز به مسجد می رفت، و سه ساعت در آنجا ، با خدا خلوت می کرد. دلش را در چشمه ی بیکران محبت خدا صفا می داد ، تا در کوران سیاهی زمینی ها ، تیره و کدر نشود. اما آن روز، کارهای بیشتری داشت و زمان کمتری. تصمیم گرفت، زمان کمتری در مسجد بماند. وقتی از مسجد خارج شد ، هر چه به اطراف نگریست ، اثری از کفش هایش نیافت. وقتی مطمئن شد که کفشی در کار نیست، لبخندی زد ، و به مسجد بازگشت. او می دانست، که خدا، کفش هایش را پنهان کرده است.🌱 🕊 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شعر ((عطر نگاه)) 🍃 آویز چشمان کبوتر سپید، عطرِ اقیانوس نگاه توست، مهربانی ات را به چشم او گره بزن، پست کن برای من، من ِ عاشق، بی بال و پرم. 🍃 🕊 @yasekhaki