eitaa logo
یــ❀ــاس خــــاکــی🇵🇸
134 دنبال‌کننده
659 عکس
98 ویدیو
11 فایل
💞 کپی از مطالب با ذکر صلوات مجاز است💞
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا 🍃🌸 شعر (( به نگاهی )) تو تمامیه همانی که دلم خواسته ، خواهد. تویی مجموع کمالات و تو اوج آرزوها. کاش من هم شوم آنگونه تو خواهی. گرچه خارم به بهارت گشته ام زار و دچارت. تویی محبوب، به این قلب ِ پر از خار پر از بارِ گناهم تو به یک بار نظر کن. دل من در تب و تاب است. تو بر این قلب شکسته به دلم یار ،گذر کن. 🍃🌸 @yasekhaki
❄ گل دور از نور می میرد، درخت خشک می شود، و دانه هرگز جوانه نمی زند... فاصله ات را با نور حساب کن... بی نور، تو هم زنده نیستی. 💫 {الله نور السموات و الارض} @yasekhaki
♥شعر (( تنها پناه )) می گریزم از تمام سایه ها، مرهم دلواپسی های منی. در میان زوزه های گرگ ها، تو پناه بی کسی های منی. سایه ی تاریک تنهایی مرا، خسته و همراه غمها کرده است. موج این طوفان سرد زندگی، بغضهای بسته را وا کرده است. تو تمام آرزوهای منی، تو امید لحظه های بی کسی. در دم تنهایی و مرگ ِ امید، تو به داد من خدایا می رسی. @yasekhaki
❄ شعر (( باز هم ببار )) آمد و نیامدی، فصل سرد سال. خالی از تو بود، قاب خاطره. در دلم زده، سر، غمی ملال. دارم از تو من ، چند عکس و یاد قهر کرده ای؟! که نیامدی جز به این خیال. روزهای آخر است، دل ولی هنوز، چشم در رهت، مانده با امید. هیچکس نگفت: بارش تو هست، بعد از این محال. باز کن سپید؛ رنگ شهر را. باز هم ببار، باز هم به خود، برف ِ من ببال. @yasekhaki
به نام خدا شعر ❤ (( عاشقانه ها )) می درخشد کهکشان ها از فراسوی ِ نگاهت، می کند جان را فدا ، عالم به پای ِ روی ِ ماهت. خو گرفته آسمان ها با طنین ِ دلنوایت، از ازل بوده جهان ، مدهوش ِ عطر ِ خنده هایت. چشمه ی نوری وُ پاکی، در عبودیت ؛ نهایت، پای ِ هر حسن وُ کمالی ، مانده جای ِ ردّ ِ پایت. تو دلیل ِ خلقت ِ کل ِ جهانی وُ برایت، بهترین نقطه به آغوش ِ خدا باشد سرایت. بگذرد از اشتباه ِ عالَمی ، بر تو خدایت؛ با نگاه وُ قطره اشکی از تو وُ از یک دعایت. می زند شب سَر ز ِ گیسوهای ِ پر تاب وُ سیاهت، می دمَد هر روز صبح از چشم ِ تو وُ از پگاهت. آفتاب ِ هر جهانی وُ تو آن خورشید ِ تابان، حک شده عشق ِ تو بر دلها وُ تو آن جان ِ جانان. مهربانی وُ تو همچون آسمانی بیکرانه، این تپش های دلم ، می گوید از این عاشقانه. قصه ی مِهر تو در من ، نه ز ِ امروزست وُ دیروز، آتش ِ عشقت به قلبم را بتابان ، تو بیافروز. تو خود ِ فصل ِ بهاران ، تو خودْ آری، تو بهاری، می توانی مِهر ِ خود را بر دل ِ تنگم بباری. قصه ی تلخ جدایی، غصه ی این روزگار است، می نویسد مشق ِ نامت ، بی تو این دل بیقرار است. کینه های کفر وُ طاغوت، همچنان گردیده تکرار، می شود قلب ِ عزیزت ( منظور امام زمان عج ) پُر ز ِ درد وُ پُر ز ِ آزار. دشمنت در پای ِ کین، تا هتک ِ حرمت هم نشسته، قلب ِ من ، قلب ِ امام وُ رهبرم ، را او شکسته. گرچه دشمن ، پوچ وُ گنگ است ؛ چون حباب ِ روی آبی، هتک ِ حرمت را نباشد ،غیر ِ خونخواهی جوابی. @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ ختم صلوات هدیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به نیابت از تمامی معصومین، شهدا و اموات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عج ♥️ 👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/anj1b
♥ شعر (( پیک عشق )) 🍃 من پای رفتن ندارم بر راه ... دلتنگی و شب دوری و هی آه و آه ... تو آمدی و حرم به خانه آمد، در هر نفسی شدی برایم تو پناه. هر جا که دلی شکسته تو هم هستی. هر جا که تو باشی، همان جاست نگاه ...🍃 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ شعر (( یعنی عشق )) تو نبودی و، یاد تو ، در عالم بود. و نام تو، مُهر توبه ی ِ آدم بود. بخشید خدا، به تو ، چه بسیار مَلَک؛ فطرس که هبوط کرده بود، امیدش؛ میلاد تو بال تازه و مرهم بود. قبل از طلوع تو، در رنگ ِ جهان، چیزی کم و عجیب و هم ، مبهم بود. عالم بدون تو ، یقین کامل نیست. بی تو، در این جهان ، چیزی کم بود. تو آمدی و ، عشق پدیدار شد و، نام تو نگین ِ حلقه ی خاتم بود.🍃 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌‌معشوقه‌خدا😌✨ چندروزدیگه‌نیمه‌شعبان‌هست تصمیم‌گرفتیم‌برای‌تعجیل‌دࢪظهوࢪ امام‌زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)صلوات‌بفرستیم اگر‌شما‌هم‌تصمیم دارین‌که‌دل‌آقاروشادکنی روی‌لینک‌زیر‌کلیک‌کن‌و‌هرچقدرکه‌دوست‌داشتے تعدادصلواتت‌رو‌ثبت‌کن☺️ ان شاءالله‌آقا‌دلت‌رو‌شاد‌کنه https://EitaaBot.ir/counter/mcp اگه تونستی و دوس داشتی ،این پیام رو به چند نفر دیگه هم ارسال کن تا زنجیره صلواتمون قطع نشه🙂❤️ . . 🦋چشمت‌منور‌به‌جمال‌امام‌زمان(عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف)🦋 💖اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌به‌حق‌عمه‌سادات(سلام‌الله‌علیها)
💌 شعر (( نامه های برف )) فصل ِ نرگس است، فصل ِعطر ِ زندگی. حرف های ابر ؛ برف، برف ،برف ... می دهد، بوی بندگی. باید آب شد، بعد هر حادثه، مثل ِ برف. چشمْ بسته هم، دید عشق را، بدون ِ رنگ، بدون ِ حرف. 💌 @yasekhaki
♥️میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک باد♥️ @yasekhaki
♥شعر ((مثل معجزه)) تو گل ِ باغ ِ بهشتی و پر از زیبایی، مثل موسیقی بارانی و خوش آوایی. دل ِ تو مرکز مهر است ، و امواج ِ آن، می کند قلب مرا غرق ِ تب و شیدایی. تازه ای ؛ چون نفس ِ صبح دمان سرزنده، بیکرانی و پر از شور ، خود ِ دریایی. روی ِ تو از مه و خورشید گرفته الهام، که شده چون پری ِ قصه، رُخَت رویایی. پُر مهری و پُر از نغمه ی عشق و شادی، نَبُوَد غیر از این ها به لبت نجوایی. می زنی مثل نسیم ، سر به تمام دلها، هر کجا عشق نیاز است، تو هم آنجایی. مثل آیینه ی عشقی ، که خدا داده به من، مثل آن معجزه ای که ، به زمین پیدایی. پاک و آرام و سپیدی و پر از یکرنگی، تو شبیه شب برفی ، پر از معنایی. با تو سرما به زمستان ِ دلم لانه نکرد، که چو خورشید ِ فروزان ، پر از گرمایی. مثل نرگس ، که در این فصل پر از لبخند است، به گل ِ خنده ی تو ، ساده دهم دنیایی. ♥ تقدیم با عشق به خواهر عزیزم نرگس صمدپور ۲۵ اسفند تولدت مبارک ♥ @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5875172264839744416.pdf
485.4K
لیست شهرهای استغاثه به و مکان های آن
🦋 داستانک حضور اگر بهترین مدرسه ی دنیا و بهترین معلم را داشته باشی؛ وقتی دانش آموزان غائب باشند، معلم ، ظهور نخواهد کرد. 🦋 @yasekhaki
🍃🌸 شعر (( پاورچین )) دیدمت آرام آرام پاورچین پاورچین قدم برداشتی. در دلم یک دسته نیلوفر و یاس و نسترن یک شاخه گل از آسمان هم کاشتی. هر چه خوبی بود هر زیبایی و سبزی ؛ بهار. با خودت آوردی و تو در دل خود داشتی. 🌸 عید نوروز بر همه ی همراهان عزیز کانال مبارک 🌸 🍃🌸 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 سال و ماه و روز یا فصل ندارد. بی تو برای من همه جا جهنم است، حتی اگر بهشت باشد. عج 💞 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا ((داستان کوتاه)) [سفره ی بدون سین] تمام خیابانهاشلوغ بود، باران نم نم می بارید، هوا هم کمی سرد بود. مرد زیپ کاپشن خاکستری اش رابست، و همچنان در گوشه ی خیابان به انتظارایستاد. روزهای آخر اسفند،تنها برای نظافت و یا جا به جایی وسایل خانه،به دنبال کارگر می رفتند. به غیر از او سه نفر دیگر نیز، آنجابودند. یکی از آنها که از همه بزرگتر بود ،گفت: ((از صبح الطلوع اومدیم اینجا، هنوز یه نفر هم نیومده دنبال کارگر، هرکس و می بینی، دستش یه جعبه شیرینی داره، یایه دسته گل،همه اومدن پی خوش گذرونی،اونوقت ما....؟!)) هنوز حرفش تمام نشده بود،که ماشینی ترمز کرد. مرد، شیشه را پایین کشیده و گفت: ((دو نفر واسه نظافت می خوایم)) مردی که در حال صحبت بود، به سرعت سوارماشین شد، بعد از او مردی که جلوتر ایستاده بود، شانس سوارشدن پیدا کرد،و رفتند. حالا فقط دو نفر مانده بودند، مرد ،کلافه به جای خود بازگشت و آهی کشید. نزدیک ظهر بود،ماندن را بیهوده دید، به سمت مسجدی که در همان نزدیکی بود رفت و وضو گرفت، گوشه ای منتظر نشست،تا اذان بگویند. چند دقیقه بعد ،نمازش را خوانده و ازمسجد خارج شد، وقتی به جای قبلی اش بازگشت، کارگر جوان را در حال سوار شدن در یک وانت دید، جوان از داخل وانت،دستی به علامت خداحافظی تکان داد، مرد لبخندی زده و با او خداحافظی کرد. حالا تنها شده بود، به جمعیتی که پراکنده می شدند، نگریست; هر کس به دنبال کاری بود، بعضی می رفتند و بعضی می آمدند، عده ای شاد و خندان و برخی غمگین و یا عصبانی بودند. یک ساعتی به همین وضع گذشت، تا اینکه یک ماشین جلوی پای مرد ترمز کرد. مرد خم شد، و نگاهی به راننده انداخت، راننده پرسید: (( کارگری؟)) مرد پاسخ مثبت داد، و راننده گفت:((بیا بالا)) . کار زیادی نداشتند،فقط جابه جایی لوازم خانه و تغییر طراحی داخل خانه بود، پس از پایان کار، مزدش را گرفت و به جای قبلی اش در گوشه ی میدان شهر،بازگشت. همه جا خلوت بود،همه برای ناهار و استراحت به خانه رفته بودند. از آن همه هیاهو، تنها چند عابر در خیابان دیده می شد. مرد گوشه ای را انتخاب کرده و نشست، از جیب کاپشنش ساندویچی بیرون آورده و مشغول خوردن شد ; سیب زمینی پخته شده تنها میزبان نان این ساندویچ بود. چند ساعت گذشت ، مغازه ها یکی یکی باز شده و شهر نیز شلوغ می شد. چند کارگر نیز به او پیوستند، اما خبری از کار نبود. نزدیک غروب یک وانت آمد و سه نفر را باخود برد،که مرد جزء آنها نبود. می دانست ماندن بی فایده است. نگاهی به دستمزد امروزش انداخت، پول زیادی نبود،تنها لوازم ضروری منزل راتامین می کرد، بقیه ی آن را نیز بایدپس انداز می کرد، اگر حال همسرش دوباره بدمی شد، به آن نیاز پیدا می کردند. بعد از خرید به سوی خانه رفت، اما بسیار غمگین و افسرده بود، می دانست همه منتظر لوازم سفره ی هفت سین، میوه و شیرینی هستند و او توان خریدن آنها را نداشت. وقتی وارد خانه شد،دخترش لبخند زنان به او گفت: ((سلام بابا،سفره ی هفت سینمو ببین...)) مرد نگاهی انداخت،چه سفره ی باشکوهی ، همه چیز داشت: سیب،سماق،سرکه،.... و حتی سکه های طلا و شیرینی و آجیل. مرد لبخندی زد و گفت: ((چه سفره ی هفت سین قشنگی، ای کاش دنیای ما هم یک نقاشی بود.)) @yasekhaki