eitaa logo
یاسر نامه
79 دنبال‌کننده
8 عکس
5 ویدیو
0 فایل
مجالی برای نوشتن ناگفته ها 🗨️ @forsat_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ای صبا نَکهَتی از کویِ فُلانی به من آر زار و بیمارِ غَمَم راحتِ جانی به من آر قلب بی‌حاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد یعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آر در کمینگاه نظر با دلِ خویشم جنگ است ز ابرو و غمزهٔ او تیر و کمانی به من آر در غریبی و فِراق و غمِ دل پیر شدم ساغرِ مِی ز کفِ تازه جوانی به من آر منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان وگر ایشان نَستانند روانی به من آر ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکَن یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر دلم از دست بِشُد دوش چو حافظ می‌گفت کای صَبا نَکهَتی از کویِ فلانی به من آر «حافظ» @yaser_name
«بسم رب الزهرا» ۱_ راستی را چه شد که مقصد و مقصود برای رهروانِ راه مقصود و منظور شد و دوستی و برادری و عهد و اخوت ، بهانه رسیدن هایمان؟ ____& راستی را چه شد که غرض ها و نیّت ها و غایات هر چند متعالی و قدسی و ملکوتی مان رنگ و بویِ بد عهدی و فراموشی و غفلت و خود خواهی گرفت ؟ راستی را هزار و اندی راه دراز اسلام و مسلمین در بلندای شب گون تاریخ را چه ماند و چه نماند؟ مگر جز پیوند و عهد کربلایی کربلاییان را در بلندای تاریخ ماند؟ و بد عهدی کوفیان با امام عشق ،تمثال و استعاره روسیاهان شد و ماند ؟ راستی را مگر نه آن که دست و زبان و همّ و عزم ها در پرتو ربط و نسبت و الفت دل ها و قلب ها، یگانه و همراه میشوند؟ پس کجاست پیامبری که سروش ثواب راه را به مومنین اش با قلب های مربوط و الیف به یکدیگر بشارت دهد و تیرگی تاریخ طاغوت را با بشارت روشنای دل هایِ به هم مربوط و انیس یکدیگر بشکافد ؟ و تو در تاریخ بخوان و ببین که چه دل ها که شبانه با خدای خود غمگسار و گریان کوی او بودند و روز ها خراش دل برادران و رهروان راه او هستند و بودند… ۲_ نمیدانم چرا تیرگی روابط و دوستی ها و ولایت و عهد ها ما را رازگونه و زارگونه به پشت خانه و کوخ بی نشان تو میکشاند که انگار جز الفت و مهر مادرانه ات کس را یارای پیوند دوباره عهد هایِ تیر و تار ما نیست بیا و با ما از راز کسایت باز گوی و بیا که وه چه مشتاق و راغب و بی قرارِ حدیث کسای توییم که با یاد حدیث تو ،ما امت پاره پاره آخر الزمانی باز با مهر تو پیوند خوریم و این ملت و امت از هم گسسته اسلام را دوباره با کسای مهر و محبت مادرانه تو در راه مقاومت و ایستادگی و سازندگی پیوند زنیم. مادرجان سیه شد تار پود عهد های ما با عهد هایِ فاتحان خونین شهر و چه زود از یاد می روند… بیا و ببین شهر فاتحان خونین شهر در اشغال و غارت دل های نسیان گون ماست ولی الفت و یگانگی و افق و پرچم«خدا خرمشهر را آزاد کرد» را به پشت این دروازه ها آویختیم و وارد تیرگی روابط و مناسبات مرسوم غروب شهر های این تاریخ شده ایم. تو را به پیوند و عهدِ حدیث کساییت تو را به یک تاریخ حماسه و خون و مقاومت و استقامت مگذار دست جهاد و کار و زندگی آری «جهاد و کار و زندگی » دست و دل رهروان راه را از هم بگسلاند و خاطره های کین و غرض خواهی و ظلمت و حسادت و خودخواهی شب بلند تاریخ دوباره تکرار و رویت نظر های تاریک ما باشد. تو خود ،آگاه و مطلع جان های سوخته و تن های خونین و سر های بریده گمنام و غریب این راهی پس تو را به مهر مادرانه ات قسم آری به مهر مادرانه ات در گوشه گوشه این راه… که مباد بگسلاند این طوفان تیرگون و بی رنگ و پر بلا، وحدت قلوب و دل های ما را از هم . الهی آمین جمعه ۳۰ آذرماه ۱۴۰۳ @yaser_name
51.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ياری اندر کس نمی‌بينيم ياران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد کس نمی‌گويد که ياری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد لعلی از کان مروت برنيامد سال‌هاست تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار مهربانی کی سر آمد شهرياران را چه شد گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده‌اند کس به ميدان در نمی‌آيد سواران را چه شد صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت کس ندارد ذوق مستی ميگساران را چه شد حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد @yaser_name @oasisnaghde_film
گر از اين منزل ويران به سوی خانه روم دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم زين سفر گر به سلامت به وطن بازرسم نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم تا بگويم که چه کشفم شد از اين سير و سلوک به در صومعه با بربط و پيمانه روم آشنايان ره عشق گرم خون بخورند ناکسم گر به شکايت سوی بيگانه روم بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار چند و چند از پی کام دل ديوانه روم گر ببينم خم ابروی چو محرابش باز سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزير سرخوش از ميکده با دوست به کاشانه روم «حافظ» @yaser_name
من که از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم قصد جان است طمع در لب جانان کردن تو مرا بين که در اين کار به جان می‌کوشم من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم حاش لله که نيم معتقد طاعت خويش اين قدر هست که گه گه قدحی می نوشم هست اميدم که عليرغم عدو روز جزا فيض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم خرقه پوشی من از غايت دين داری نيست پرده‌ای بر سر صد عيب نهان می‌پوشم من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم چه کنم گر سخن پير مغان ننيوشم گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم «حافظ» @yaser_name