صحن بستان ذوق بخش و صحبت ياران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت ميخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طيب انفاس هواداران خوش است
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بيداران خوش است
نيست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شيوه رندی و خوش باشی عياران خوش است
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش
کاندر اين دير کهن کار سبکباران خوش است
حافظا ترک جهان گفتن طريق خوشدليست
تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است
✍حافظ
@yaser_name
من پیر فنا بُدم جوانم کردی
من مرده بُدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
✍مولوی
@yaser_name
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
جمله بیقراریت از طلب قرار تست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
جمله بیمرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی
تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
از مه و از ستارهها والله عار آیدت
✍مولانا|غزلیات شمس
@yaser_name
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
✍سایه
@yaser_name
homayoun_shajaryan_nashavad_fashe kasi.mp3
8.45M
🎧 #شنیدنی
🎙همایون شجریان
📜شعر: م.الف سایه «هوشنگ ابتهاج»
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
@yaser_name
آقا مرتضی
سلام علیکم
اگر دست تقدیر بر آن بود که من نیز با پای برهنه به مشهد تو بیایم ملال و فراری پیش رویم نبود و خوب میدانی که جانم و همه هم و غمم یافتن راهی بوده است به سوی تقدیر شما.
_______
آقا مرتضی رنجِ جانِ من سالیانی است
نیافتن راه من به سوی تقدیر شماست
و اگر شما از غیب خود، دستی بر چشمان من نیاوری به کجا بگریزم ؟
کدام کهف را پناه انتظار خود کنم؟
کدام خاک را سجده گاه انابه های خود کنم؟
آقا مرتضی قدم قدم پاهایت چهل و شش سال تو را به اینجا میکشانده
و مگر اینجا کجاست که از بَدوِ خَلقِ خاک تشنه خون تو بوده است ؟
اصلا چرا دست تقدیر تو را به اینجا خوانده است ؟
مگر فکه را چه رازیست که گفتی فکه برای من مکه برای شما؟
روایت تو از فکه چه بود که ناگهان ناتمام با خون تو آغاز یافت ؟
نکند گوش زمانه محرم راز تو نبود و ما اهل راز نیستیم؟
آ سید مرتضی با ما سخن بگو
همینجا؛
در میان رمل های فکه
در میان زائران مشهدت همانان که قصد روایتشان را داشتی.
نه روایت هروزی ما از طریق الشهدای فکه
که تو خود گفتی:
«روایتی عاشورایی خواهم ساخت»
با من سخن بگو آسید مرتضی
و بگو چه پیوندی میان رمل های نرم فکه
و تربت داغ دیده کربلا است ؟
اینجا کجاست ؟
ما را به کدام تماشاگه راز فراخوانده ای
و چه رازی را با ما در میان میخواستی بگذاری ؟
که شهادت تو اینجا مرقوم روایت زائران فکه شد؟
رمل های فکه را و دشت های سبزش چه داشت که خون تو اینجا را برگزید
و ما را پس از سی و اندی سال از پس شهادتت به این گنجینه اسرار خون تو و رازهای آخرین روایت آسمانی تو خواند؟
چشمانم راز تو را نمیجوید
آری نمیجوید،
با من سخن بگو آسید مرتضی!
#فکه
#دیدار_آوینی
@yaser_name
بیا ای معصوم ترین لحظه
تو ای تلافی شب های نا نوشته
با تو ام ای زمهریر فرو تابش آفتابِ شب های من
درین شب ها درین خلوت فضای عاشقانه
در برم دمی آسوده در گیر
آستین کوتاه ام را در برت پوشیده برگیر
بیا تو ای آخرین شور عشقِ جوانی برگرد
و برگیر آغوشم را
و سر گیر راه خاموش و تاریک و غمگینم
حرام است باده اما
با تو بودن باده، بادۀ عشق است
و من مست
باده برگیر و سرریز
مباح است در برِ تو که باده، بادهٔ تکرار خمر است
بیا و باده برگیر و سرریز
بیا و بشکن طلسمِ
این اسطوره های فارسی
بیا و بشکن طلسمِ
این قصه های جاوید
نه من مجنون و تو لیلی افسانگیشان
نه من خسرو و تو شیرین اسطوره هاشان
و ماجرامان در پسش هجر و دوری
و اما قصۀ عشق است
و این تکرار…
نه اما سرنوشتش جاودان
نبشته بر دفتر هایِ های تکرار پشت تکرار
ماجرا خاموش
همچو دار انتهای بن بست پوچ نوجوانی
همچو تیغ رگ های بریده در پشت درهای بسته
همچو ارتفاع پل های عابر و پرواز ناگهانِ
بن بستِ تکرارِ یک گونه
ماجرا عشق است اما
نه همچون
قصرِ پادشاهی
پریدختی و اسبِ شاه سواری
بیا در شبم در این غروبِ شب های آخرین دردم
بیا کنجِ آخرین خطم
با قلم بِنْویس
میخواهمت، میخواهمت
و
پایین ترش با آه بِنْویس
اما و لٰکن
،دیگر…
یاسر
@yaser_name
گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن
ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن
سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا
گر راه بین راهی در حال ما نظر کن
تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار
تا کی ز زرق و دعوی، شو خلق را خبر کن
ای مدعی زاهد غره به طاعت خود
گر سر عشق خواهی دعوی ز سر بدر کن
در نفس سرنگون شو گر میشوی کنون شو
واز آب و گل برون شو در جان و دل سفر کن
جوهرشناس دین شو مرد ره یقین شو
بنیاد جان و دل را از عشق معتبر کن
از رهبر الهی عطار یافت شاهی
پس گر تو مرد راهی تدبیر راهبر کن
#عطار
@yaser_name
سر کوی تو، به جان تو قسم! جای من است
به خم زلف تو، در میکده ماوای من است
عارفانِ رخ تو جمله ظلومند و جهول
این ظلومیّ و جهولی، سر و سودای من است
عاشق روی تو حسرت زده اندر طلب است
سر نهادن به سر کوی تو، فتوای من است
عالم و جاهل و زاهد، همه شیدای تواند
این نه تنها رقم سرّ سویدای من است
رخ گشا، جلوه نما، گوشه چشمی انداز
این هوای دل غمدیده شیدای من است
مسجد و صومعه و بتکده و دیر و کنیس
هر کجا میگذری، یاد دلآرای من است
در حجابیم و حجابیم و حجابیم و حجاب
این حجاب است که خود، راز معمای من است
✏ «امام خمینی»
#امام_خمینی
@yaser_name
باز آسمان مه آلود است، اما بارانی ندارد
آه از این ابر _این ابری _ که نه می رود ، نه می بارد
ماه از محاق تعطیلش به روی چشم انتظاران
دری نمی گشاید و سری بیرون نمی آرد
رفاقت شب با کوکب، دروغی بوده است انگار
وقتی هر یک دیگری را ، غریبه ای می انگارد
پاییز امتحان می گیرد : گل های کاغذی قبول
شقایق رد، ارغوان رد، اصلاً تمام گل ها ،رد!
کسی که باد می کارد _ گفتی _ طوفان می دَروَد
تا خود چه درو خواهد کرد، کسی که طوفان می کارد
چه می پرسی چندین بهار ؟ وقتی در من زمان شمار،
«چهل وسه»،«چهل و چار» خزان ها را می شمارد
آری دلم بی نسیمی کز سر زلفت می وزد
شکفتنی نمی داند. گل کردنی ، نمی یارد
با این همه برای عشق، چاره ای خواهد اندیشید
دل بلاتکلیف تو، محبوبم! اگر بگذارد
روزی اگر مرکّب و قلم نباشد، شاعرت
انگشت در خون می زند ، نام تو را می نگارد
به عشق اعتماد کن ، کاین تیشه ی بیستون کَن
می تواند هر سنگی را، از پیش پایت بردارد
برای «مریم» در مجدل جان می دهد ، مسیحی که
«یهودا» را، پای صلیب، چون جان در بر می فشارد
✍حسین منزوی
@yaser_name
یاسر نامه
باز آسمان مه آلود است، اما بارانی ندارد آه از این ابر _این ابری _ که نه می رود ، نه می بارد ماه از
.
ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده ز عشق
آن دعا از آسمان مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهست
آفرین بر صاحب این دود باد
✍مولانا|غزلیات شمس
____________________
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ
مسلمانان! ابتدا با دشمنان بیدینی بجنگید که در همسایگیتان هستند. در ضمن، دشمن باید در شما شدت عمل ببیند. بدانید خدا همراه کسانی است که آمادگی روحی و نظامیشان را حفظ کنند.
#به_وقت_خون_یا_شهادت
@yaser_name
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فرو شکستهای کاین همه باغ شد روان
آه که میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمیدهد امان...
✍سایه
@yaser_name