بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
قرص است قلب مرتضی اما به زهرا
یعنی که تکیه میدهد مولا به زهرا
حتی خدا محوِ تجلی خانهی اوست
هرشب که جلوه میکند زهرا به زهرا
جایی که ختم الانبیا خَم میکند پشت
باید که ما سجده کنیم آنجا به زهرا
تا قُرب راهی نیست وقتی فاطمه هست
باید توسلها کند بابا به زهرا
هرکس به راهی رفت اما ما نرفتیم
مارا که بخشیدند در دنیا به زهرا
باور نخواهم کرد حتی لحظهای ، حق
ما را به دوزخ میبرد؟ حاشا به زهرا
رویش گرفت و خانه تاریک است افسوس
این خانه روشن بود با مهتابِ زهرا
وقتی که هیزم ریخت فهمیدند طفلان
رحمی ندارند این حرامیها به زهرا
وقتی که آتش سرخ شد فهمید نامرد
از میخِ در راهی نمانده تا به زهرا
آنقدر بر شال علی چسبید خانوم
یا به علی زد تازیانه یا به زهرا
گاهی علی را میکشند و گاه او را
اوباش میخندند در آنجا به زهرا
حس کرد مولا درد را در استخوانش
وقتی که زد قنفذ غَلافش را به زهرا
(حسن لطفی ۴۰۱/۰۹/۱۶)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمالله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
در و دیوار
در کنده شد از جا و سَرِ شعله زدن داشت
از هیزم از آتش و از دود سخن داشت
شد سرخ به جایِ همه از فرطِ خجالت
میخی که نگاهی به من و گریهی من داشت
برخواست کمر بندِ علی ماند به دستش
انگار نه انگار که صد زخم به تن داشت
وقتی که جماعت به سرش ریخت زمین خورد
وقتی که زمین خورد نگاهی به حسن داشت
جا پای مغیره به روی چادرش اُفتاد
از سينهی خوردش خبری مطمئِنَن داشت
در خانه و در کوچه و حتی دمِ مسجد
ای وای که قنفذ همه جا دست بزن داشت
این دست شکستن عرقِ شهر درآورد
اين طور کشاندن به خدا داد زدن داشت
كابوس نميكرد رها حالِ حسن را
یک عمر فقط نالهی نامرد نزن داشت
مانند حسینش شده محسن ، جگرش سوخت
میگفت علی محسِن ما کاش کفن داشت
(حسن لطفی)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
کوچه
بادِ سردی آمد و برگ و برش را جمع کرد
پُر شد از پاییز تا کوچه ، پرش را جمع کرد
ابرِ تاریکی رسید و کوچه را تاریک کرد
غم وزید و شادمانی دفترش را جمع کرد
شادیِ یک کودکِ غمگین چرا کوتاه بود؟
غم زد آتش بر دلش خاکسترش را جمع کرد
تکیهگاهِ مرتضی را دید از مسجد که رفت
نانجیبی لب گزید و لشکرش را جمع کرد
گِرد او اوباش بودند و برایش بس نبود
از حرامی اولش تا آخرش را جمع کرد
وای ناموسِ علی را پیشِ راهش تا که دید
در دلِ خود کینههای همسرش را جمع کرد
کاش میشد که حسن هم قَدِ مادر بود کاش
رویِ پا برخاست چشمان تَرش را جمع کرد
یک صدا آمد... صدای سیلی و دیوار بود
چشم وا کرد... از زمین نیلوفرش را جمع کرد
تا که او را زد علی درخانهاش بر خاک خورد
تا که نامحرم نبید مادرش را جمع کرد
آه بر خاکِ زمین یک گوشواره پخش شد
وای از زیر قدمها چادرش را جمع کرد
* * *
یک پسر در کربلا هم پیشِ بابایش نشست
عاقبت روی حصیری پیکرش را جمع کرد
پیکرش اینجا و سر بازیچهی سرنیزهها
بارها عمه کتک خورد و سرش را جمع کرد
آنقدر سرنیزه خورده بود و خنجرهای کُند
دخترش تا دیدش اول حنجرش را جمع کرد...
(حسن لطفی ۴۰۱/۰۹/۲۸)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
اول جلسهای
در و دیوار
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
خدا حق داشت فرماید وَ ما اَدراکَ ما زهرا
ملالش نیست از برزخ خیالی نیست از دوزخ
هرآنکه کار و بارِ او گره خوردهاست با زهرا
اگر دستاس میچرخاند در فکرِ من و تو بود
مراقب بوده از اول به آب و نانِ ما زهرا
و ما منظورِ او بودیم و ما همسایهاش بودیم
اگر قبل از خودش کرده به همسایه دعا زهرا
یهودی را پَرِ چادر سیاهِ او مسلمان کرد
برای بچههای خود چهها کرده چهها زهرا
به ما آموخت پیروز است هرکس فاطمی باشد
به ما آموخت جان دادن به پای مقتدا زهرا
چهل سال است میبینیم لطف مادریاش را
نمیسازد رها ما را در این آشوبها زهرا
خودش اصلِ ولایت بود و در پای ولایت سوخت
نزن که بر نخواهد داشت دست از مرتضی زهرا
مُغیره از نفس اُفتاد و قُنفد هم نفس میزد
علی را حفظ کرد اما به زیرِ دست و پا زهرا
سرِ مویی نشد کم از علی اما سرش را زد به در نامرد
به در خورد و زمین خورد و... مکرر ، بی هوا زهرا
زمین اُفتاد اما هیچکس یاری نکرد او را
حواسش هست بعد از آن زمین اُفتاده را زهرا
(حسن لطفی ۴۰۱/۱۰/۰۳)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
امامزمان عجلالله
روضه مادر
تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن
تا کجا از دوریات ای سبز دامان سوختن
گرمیِ این روضهها از نالهی عشاقِ توست
آه میچسبد برایت در زمستان سوختن
عاشقی کو تا بیاموزیم از او عشق چیست
روزها در شهر و شب بِینِ بیابان سوختن
از جگر آهی کشیدی آسمان آتش گرفت
سالها کارَت شد از داغِ عزیزان سوختن
گریه کردی آنقدر ، چشمان تو مجروح شد
شمع را هرگز ندیدم زیرِ باران سوختن
گفت باید که تو را در قلب خود پیدا کنیم
کارِ ما شد بعد از آن سر در گریبان سوختن
یوسفش نزدیک بود اما نمیدیدش چرا
بختِ یعقوب است پیشِ چاهِ کنعان سوختن
چشمهایش رفت وقتی ، بوی پیراهن شنید
راه را وا میکند آخر ، زِ هجران سوختن
آنقدر باید بگریم تا بیابم بوی تو
قسمتم کِی میشود مثلِ نیستان سوختن
ما پریشان روضه میخوانیم آقاجان بیا
سهمِ ما شد داد و سهمِ تو پریشان سوختن
کاش دستی روی دیوار مدینه مینوشت
میشود نُه سال با ذکرِ علیجان سوختن
میشود با پهلویِ زخمی تبسم کرد باز
میتوان با سینهی مجروح پنهان سوختن
کاش میشد مادری دیگر نبیند مثل این
پشت در اُفتادن و در پیش طفلان سوختن
سختتر از آتشِ در از هجوم شهر چیست
گفت از لبخند چندین نامسلمان سوختن...
(حسن لطفی ۴۰۱/۱۰/۰۴)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
از زبان مولا امیرالمومنین
خیره میگردد حسن هر روز هر ساعت به در
خیره میگردم ولی باشرم با حسرت به در
چشم میدوزد حسین این روزها بر بسترت
چشم میدوزد ولی زینب در این مدت به در
در به رویم وا مکن تا وا نگردد زخمِ تو
تکیه هر دفعه مده با درد با زحمت به در
نه دری داریم نه محسن نه دیگر مادری
از همان روزی که زد با بغض بی غیرت به در
خوب پیدا هست از موی پریشانِ همه
خوردهای با شانهای اُفتاده با شدت به در
روضه میخوانند این سردردهای تو که بد...
مادری خورده است در این خانه با صورت به در
یک جماعت رد شدند و یک جماعت آمدند
وایِ من چسبیده بودی بعد آن ضربت به در
با غلافی پُر سراغت قنفذ آمد بشکنی
میزد او طوری تو را گفتم که صد رحمت به در
زینبم را داغدارت کرد ای لعنت به میخ
مرتضی را شرمگینت کرد ای لعنت به در
(حسن لطفی ۴۰۱/۰۹/۲۵)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
شب شهادت
نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که
ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که
قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد
و گریه میکنم از دستِ روزگاری که
نداشت چشم که نُه سال پیشِ هم باشیم
نگفت: داغِ پدر دیده درد داری که
حسینت آمده ، گیرم بغل کنی او را
برای شانه کشیدن توان نداری که
نرفته از نظرم خاطرات آنروزی...
که ریخت رویِ سرت جمعِ بی شماری که
برای بُردن من آمدند در خانه
برای بُردن آنکه نداشت یاری که
به جای تو برود پشت در ، ولی رفتی
زدند در به تو و میخِ داغداری که
نداد فرصت آنکه به محسنت برسی
نشانده است به پهلوت یادگاری که
از آن به بعد لباست همیشه خونین است
و سینهی تو شکسته است از فشاری که
میان یک در و دیوار و شعله خُردت کرد
گذشت بر تو زمانِ نفَس شماری که
پس از سه ماه فقط التماس من این است
کمی نگاه ...ندارد نگاه کاری که
(حسن لطفی ۴۰۱/۰۹/۳۰)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
رو مگیر از من که دل کندن نمیآید به تو
بی محلی با علی اصلا نمیآید به تو
قدر نُه سال است با نان علی سر کردهای
رفتن ای زخمی بدون من نمیآید به تو
لااقل چیزی بخور تا بچهها نانی خورند
آب رفتی بسکه ، پیراهن نمیآید به تو
خانهام آتش گرفت و در شکست و ریختند
مثل اینکه خانهی ایمن نمیآید به تو
کاش میگفتم بمان در خانه دنبالم نیا
ازدحامِ کوچه و برزن نمیآید به تو
تا چهل تن گِردِ من بودند اما آمدی
باخودم گفتم زمین خوردن نمیآید به تو
میزدند و هیچ کس انجا طرفدارت نبود
خندههای آنهمه دشمن نمیآید به تو
بشکند دست همانیکه نمازت را شکست
این قنوت این درد در گردن نمیآید به تو
جای آن چادرنمازی که دل از ما میربود
ای جوانم این کفن اصلا نمیآید به تو
حسن لطفی ۴۰۱/۰۹/۲۰)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
شام غریبان
نیمهشب مهتاب میشوید علی
آب را با آب میشوید علی
مثل این تنها ندیده هیچکس
شستنِ دریا ندیده هیچکس
چشمه را آیینه را مهتاب را
فاطمه باید بشوید آب را
غسلِ این دریا نمیآید به من
شستنِ زهرا نمیآید به من
خواب میبینم که تعبیرش کنی
آب میریزم که تطهیرش کنی
آب میریزم که آبت کردهاند
خانهی عمرم خرابت کردهاند
اشک از این چشمانِ محزون میچکد
آب میریزم چرا خون میچکد
مثل اشکی مثل آهی یا خیال
سخت میبینم تو را در این هلال
زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است
آه را با آه شستن مشکل است
چشمه را گفتی که بی شیون بِشوی
آب را از زیرِ پیراهن بِشوی
مرتضی هم دست و پا گم میکند
زخم گاهی هم تورم میکند
ای زلالِ من مضافت کردهاند
زخمی از ضربِ غلافت کردهاند
لرزه بر زانو نمیآید به من
شستنِ پهلو نمیآید به من
در عوض رفتن نمیآید به تو
رفتنت بی من نمیآید به تو
ضربههایی سهمگین زد داغِ تو
زانویم را بر زمین زد داغِ تو
آب را آیینه را آتش زدند
وایِ من این سینه را ...
خانه تر دیوار تر مسمار تر
در کفن پیجاندنت دشوار تر
آه اقیانوسِ نا آرامِ من
جان ندارد جان بده بر گام من
حال من یا حال طفلان دیدنی است
آستینها بینِ دندان دیدنی است
ضجهها بالا نمیآید چرا
جان بر این لبها نمیآید چرا
بال اگر کوبی قفس وا میشود
پا اگر کوبی نفس وا میشود
بر زمین بسیار میکوبد علی
سر بر این دیوار میکوبد علی
سینهها سنگین همه دق میکنیم
بی صدا بی ضجه هقهق میکنیم
چشمهای نا امیدش را ببین
با حسن مویِ سفیدش را ببین
با حُسینت نالهای سوزنده است
جای شکرش هست زینب زنده است...
بعد از این غمهای تکفین مانده است
وایِ من سختی تدفین مانده است
ای زده هر روز و شب از قوت خویش
روی دوشم میکشم تابوت خویش
(حسن لطفی ۴۰۱/۱۰/۰۶)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
بعد از شهادت
برای گریه علی بی تو کم بهانه ندارد
ولی به غیرِ همین هقهقِ شبانه ندارد
درِ شکسته ، دو دستان بسته ، کوچهای باریک
برای گریه علی بی تو کم بهانه ندارد
مرا که روز سکوتِ یتیمهای تو کُشتهاست
به خانهای که دری بین آستانه ندارد
خدا کند نرسد صبح برنخیزم از خاکت
کجا رَوَم که علی بی تو آشیانه ندارد
هرآنکه دید مرا نیمه شب دراینجا گفت :
که این غریبه هرآنکس که هست خانه ندارد
به زینب تو فقط سرسلامتی حَسنت گفت
مدینه بعدِ تو یک مجلسِ زنانه ندارد
نخواستی که بیافتد زمین علی ، چه بد اُفتاد
شبیه روضهی تو روضهای زمانه ندارد :
رسید طعنهی قنفذ به کودکانِ غریبم
چنان زدم که پس از این توانِ شانه ندارد
کسی نگفت مغیره بزن! ولی به علی زن
زنی که خورده زمین ضربِ تاریانه ندارد
(حسن لطفی۴۰۱/۰۹/۲۷)
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi