eitaa logo
یاشبیر(اشعار دکتر حسن لطفی)
2.9هزار دنبال‌کننده
60 عکس
24 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است خو با بلا گرفته‌ام اما بلا بس است قلبم گرفته باز ، جگر گوشه‌ام کجاست این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است چشمی نمانده گوشه‌ی تارِ سیاه چال دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است زنجیر هم به شانه‌یِ من گریه می‌کند در زیرِ حلقه‌ها بدنی بی نوا بس است صیاد آمده به تماشایِ مرگِ من بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است رحمی نمی‌کند نَفَسم مانده در گلو رحمی نمی‌کند که من و این جفا بس است اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است اینجا کسی نگفت که سیلی چرا؟ بس است یک جمله گفته‌ام که بزن خوب میزنی باشد  بزن دوباره  ولی ناسزا بس است (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله الرحمن الرحیم یا موسی ابن جعفر علیه السلام کُنج سیاه چال غریبی عزیز داشت پیری شکسته که جگری ریز ریز داشت دلتنگی‌اش برایِ رضا سینه سوز بود قلبی برای دخترکَش ناله خیز داشت با دستهای بسته  فقط ناسزا شنید زخمِ زبانِ قاتلِ او نیشِ تیز داشت دیشب صدای سرفه‌ی او تا سحر رسید زنجیر بِینِ حلقه‌ی خود یک مریض داشت زنجیر را کشید کمی قد کشیده شد این استخوانِ پا چِقَدر خُرده ریز داشت او روی در شکسته و  مادر به پشتِ در تشییع او به روضه‌ی زهرا گریز داشت بر روی تخته پاره تنش گیر کرده بود انگار لنگه در دو سه تا میخِ تیز داشت اول مدینه بعد دلم کاخِ شام رفت زندان هرآنچه داشت  ویرانه نیز داشت سر رویِ طشت بود و حرامی کنارِ طشت نامرد بِینِ دست شرابی غلیظ داشت با گریه گفت عمه مرا میدهد نشان نامحرمی که تکه کلامِ کنیز داشت... (حسن لطفی ۹۷/۰۱/۲۲) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم یا موسی‌ابن‌جعفر علیک السلام خدا از ما نگیرد منت باب‌الحوائج را غمِ او روضه‌ی او صحبت باب‌الحوائج را سر هر روضه‌ای که گریه کردم سفره‌ای دیدم خدا از ما نگیرد هیأت باب‌الحوائج را سرِ راهش گرفتم کاسه‌ام را کاسه‌ام پُر کرد گدا باید بداند عادت باب‌الحوائج را کریمان چشم بر راه‌اند چیزِ کم نباید خواست خدا پاینده دارد دولت باب‌الحوائج را  از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست اگر این خانه دارد برکت باب‌الحوائج را سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد خدا را شکر دارم حضرت باب‌الحوائج را برای قُرب لازم بود اگر ما سجده‌ای کردیم نگیرید از سرِ ما عزت باب‌الحوائج را وصیت کرده‌ام آنروز بگذارند بر چشمم کنارِ مُهرِ تربت ، تربت باب‌الحوائج را تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم نمی‌دانیم اما قیمت باب‌الحوائج را خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را ، به در بگذاشت نگاهِ دخترِ بی طاقت باب‌الحوائج را سیه چال است جای یک نفر ، یعنی که حس می‌کرد یقینا زیر پایش قامت باب‌الحوائج را سیه چال آنقدر تاریک  زهرا هم نمی‌بیند  کبودی‌های روی صورت باب‌الحوائج را برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را حرامی کم نموده زحمت باب‌الحوائج را دعاکن زیر این زنجیرها شلاق‌ها غُل‌ها نبیند دختر او حالت باب‌الحوائج را نمی‌شد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود کسی زخمی نموده غیرت باب‌الحوائج را به روی تخته‌ای اُفتاده گِردش چار حمال است اما شُکر نمی‌بیند رضایش غارت باب‌الحوائج را (حسن لطفی ۴۰۰/۱۲/۰۶) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سحر به گوشه‌ی تاريکِ ما نمی‌آيد كه شام غمزدگان را صفا نمی‌آيد اجل نشسته به بالینم و دلم گويد دگر به ديدن بابا رضا نمی‌آيد كسی برای عيادت به گوشه‌ی زندان به غيرِ سندیِ‌شاهک چرا نمی‌آيد به دستِ او همه شب تازيانه می‌بينم اسير اويم و از او حيا نمی‌آيد به زيرِ ضربه‌ی هر تازيانه‌اش گويم نگو به مادرِ ما ناسزا نمی‌آيد (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم صلی الله علیک یا مولای یا باب الحوائج دستیم اگر به دامنِ موسی ابن جعفریم تا جیره خوارِ خرمنِ موسی ابن جعفریم پای برهنه آمده‌ام  بِشْرِحافی ام با خاکِ کوی و برزن موسی ابن جعفریم آزاد نه ، که بنده‌ی الطافِ این دریم رو بر حریمِ  روشن موسی ابن جعفریم حافظ چه خوب گفت به محراب ابرویش دستِ دعا به گردن موسی ابن جعفریم* نان و پنیرِ نذریِ مادر‌بزرگ هاست امروز اگر به دامن موسی ابن جعفریم عالم به بندِ اوست که خاکش گره گشاست پس ما اسیرِ  خواندن موسی ابن جعفریم يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ غمت مَسَّنایِ ماست تا مُستکین مسکن موسی ابن جعفریم باب الحوائجی‌ش رهامان نمی‌کند شکرش به ذِیل مأمَنِ موسی ابن جعفریم کمتر نِه‌ایم از آنهمه زنجیر ، حلقه‌ایم دل بسته‌های گلشن موسی ابن جعفریم زنجیرها ضریحِ تنِ زخمی‌اش  شدند حالا دخیل جوشن موسی ابن جعفریم با مادرش اسیرِ غمِ روضه خوانیِ کنجِ بدون روزنِ موسی ابن جعفریم... *حافظ: محراب ابروان بنما تا سحر گهی دست دعا برارم و در گردن آرمت (حسن لطفی ۴۰۱/۱۱/۲۵) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم بِأَبِي‌أَنْتَ‌وَ‌أُمِّی‌یا‌مولای‌یا‌موسی‌ابن‌جعفر‌ع ساقم شکست و پا به روی استخوان گذاشت قدری نفس برای منِ ناتوان گذاشت چسبیده بود حلقه‌ی زنجیر بر تنم زنجیر را کشید و نمک جای آن گذاشت بدکاره هم عوض شد و سَندی عوض نشد با تازیانه رفت و مرا نیمه‌جان گذاشت می خواست تا که دادِ مرا دربیاورد با ناسزا مقابلِ من تکه نان گذاشت می‌خواستم قنوت بگیرم ولی نشد این دردِ دست روی لبم  الامان  گذاشت زیرِ عبا به سجده‌ی من اعتنا نکرد آمد به دورِ گردن من ریسمان گذاشت یادِ سه‌ساله بودم و شامی که  در بغل لب را به زخمهایِ نوکِ خیزران گذاشت من جای سجده بود به پیشانی‌ام ولی زخمی به روی صورت او ساربان گذاشت گودال بود  سجده گَهَم ،  نه سیاه چال هرکس رسید ،  پا به رویم ناگهان گذاشت گودال بود و فاصله کم بود و حرمله... زانو زد و  سه‌شعبه‌ی خود در کمان گذاشت یک نانجیب نیزه‌ی خود را کشید و رفت بعدش سنان رسید به جایش سنان گذاشت این سالها که رفت و رضایم بزرگ شد در سینه داغِ دیدن معصومه جان گذاشت... (حسن لطفی ۴۰۱/۱۱/۲۵) @yashobeyr_hassan_lotfi
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم یا موسی ابن جعفر علیه السلام دریا شکست کوه شکست آسمان شکست ای وایِ من که حرمت این آستان شکست ای وایِ من که ساقه‌ی پایی نحیف و سرخ از ضربه‌های چکمه‌ی یک پاسبان شکست در زیرِ این عبا به گمانش کسی نبود سَندی که پا گذاشت ،شنید استخوان شکست از بس که تنگ بود و نمور و سیاه و سرد از بس به سنگ خورد سری ناتوان شکست باب‌الحوائجِ همه بود و کسی نداشت روزی دِهِ همه بی آب و نان شکست امسال هم گذشت ولی روز را ندید دور از بهار قامتِ این باغبان شکست امسال هم گذشت و رضا را ندید؛ آه بِینِ سیاه‌چال دلش ناگهان شکست معصومه را نشد که عروسش کند - گریست امشب که بغضِ دخترِ او بی امان شکست از زهر تشنه بود و همین بابِ روضه شد با داغهای کرببلا با همان شکست لب‌تشنه بود و حرمله را با سه‌شعبه دید طوری کمان کشید گمانم کمان شکست وقتی صدایِ تیر به زینب رسید گفت : قلب رُباب پشتِ پدر توأمان شکست می‌خواست خنده‌ای بکند که گلوش ریخت می‌خواست بوسه‌ای زندش که دهان... (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم شادی رسید دورِ عبایم  پرید و رفت آمد میان مَحبَس و من را ندید و رفت جز غم کسی برای عیادت ندیده‌ام هرکس رسید از تنِ من لاله چید و رفت بدکاره‌ای به پشتِ سرم گریه‌اش گرفت بوسید خاکِ پایِ منِ ناامید و رفت اصلا نیامده به سراغم در این قفس جز جان که عاقبت به لبانم رسید و رفت می‌خواستم به خواب رضا را بغل کنم چشمم که گرم شد زد و خوابم پرید و رفت سندی دوباره آمد و پهلوی من گرفت پا را گذاشت بر روی مویی سپید  و  رفت پا را گذاشت  ناله‌ی ساقِ مرا شنید ماند آنقدر  که دادِ مرا هم شنید و رفت زنجیرِ کهنه‌ایست فرو رفته  در گلوم زنجیر را به دست گرفت و کشید و رفت بر تخته‌ای که می‌بَرَدَم کاش حک کنید این پیرمرد دختر خود را ندید و رفت اُفتاده‌ام به یادِ یتیمانِ جَدِّ خود طفلی که زود داغ اسیری چشید و رفت وقتی که گفت عمه عَلَیکُنَّ بِاالفَرار از خیمه‌گاه شعله گرفته دوید و رفت اما چه زود سرخْ سواری از او گذشت دستی رسید و لاله‌ی گوشش درید و رفت آمد شکایتش به عمو‌جانِ خود کند یک سنگ ناگهان نفَسش را برید و رفت... (حسن لطفی ۴۰۲/۱۱/۱۵) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله الرحمن الرحیم کنار جسم تو تنها صدای زنجیر است چه آمده به سرت که  عزای زنجیر است اسیرِ کنجِ قفس آسمان نمی‌خواهی رسیده موقع افطار نان نمی‌خواهی اسیر زخم  تو باب‌الحوائجی برخیز میانِ بندی و باب‌الحوائجی  برخیز نفَس نفَس نفَست گیر کرده در زنجیر سیاه‌چال تو را پیر کرده در زنجیر کسی رسید و دوباره روی عبایت رفت تو را ندید و روی استخوان پایت رفت تمامِ قدِّ کمانت دوباره خاکی شد کسی رسید و  دهانت دوباره خاکی شد میان حلقه‌ی زنحیر قد کشیده شدی محاسن تو به ما گفت:  بد کشیده شدی نوشته‌اند فرودست‌ها چه‌ها دیدی نوشته‌اند که از مَست‌ها  چه‌ها دیدی چقدر مردم بیچاره را عوض کردی به  سجده بودی و بدکاره را عوض کرد شکسته‌ای و غم دختران خودی داری دلت گرفت هوای جوان خود داری نشد که سیر ببینی جوانِ خود را حیف نشد عروس کنی دخترانِ خود را حیف نشد که دست کشی بر سرِ رضایت باز نشد بلند شوی بلکه  روی پایت باز بلند تا که شدی! یاد مادر اُفتادی بلند تا که شدی باز با سر اُفتادی چقدر یک نفس  از سَندیِ لعین خوردی بلند مرتبه شاهی ولی زمین خوردی نوشته‌اند پس از زهر با  لگد پیچید نوشتنه اند تنت را که در نمد پیچید به خاک خوردی و دیدی زمانه خون گردید عزیزِ فاطمه از اسب سرنگون گردید بلند مرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین اُفتاد (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم قیام کرد ولی ساق پا به هم پیچید کشید ناله و عرش خدا به هم پیچید دوید درد به جانش میان سلولش صدای آه رضا جان رضا، به هم پیچید دوباره ناله‌ی معصومه از مدینه شنید نوای یا ابتا یا ابا به هم پیچید کسی مچاله شده در سیاه چاله‌ی خود که بارها به زیر دست و پا به هم پیچید نشد قنوت بگیرد بجای یا ربَّش صدای ناله‌ی زنجیرها به هم پیچید دوباره گریه‌ی بدکاره‌ای به گوش آمد دوباره ضجه‌ی یا ربنا به هم پیچید سکوتِ گوشه‌ی او را صدای خنده شکست رسید قاتل و این ماجرا به هم پیچید تنی نحیف تنی خُرد پیکری مجروح به زیر ضربه‌ی شلاق تا به هم پیچید چه کرد سندی شاهک، چه گفت آنجا که..‌ امامِ صبر هم از ناسزا به هم پیچید به زیر چکمه‌ی او سینه‌ای ترک برداشت به دور چکمه‌ی او یک عبا به هم پیچید *** کفن به پشت کفن گل به روی گل آمد همینکه هفت کفن را رضا بهم پیچید به گریه کرببلا رفت و دید بی کفنی به زیر غارت سر نیزه ها به هم پیچید به دور مشت، کسی موی او به هم پیچاند و کار زینب و آن بی حیا به هم پیچید هوا زِ باد مخالف چو قیرگون گردید میان قتلگهش کربلا به هم پیچید (حسن لطفی ۴۰۳/۱۱/۰۶) @yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم یا موسی ابن جعفر علیه السلام همیشه دارم از مادر غمِ موسی ابن جعفر را دم باب الحوائج را دمِ موسی ابن جعفر را سلیمان با همه حسرت ضریحش در بغل دارد که می‌بیند گدای بی غمِ موسی ابن جعفر را فراوان در فراوان در فراوان داده بر دستم ندیده چشم‌های ما کمِ موسی ابن جعفر را اگرچه جنس ناجورم خدا اما _خدا را شکر_ خریدار است جنسِ درهمِ موسی بن جعفر را شفایش می‌رسد هر دفعه‌ای که رنج خود گفتم چه کم دارم که دارم مرهمِ موسی بن جعفر را جوابم کرد دنیا و قسم دادم به معصومه ببینم معجزات عالمِ موسی بن جعفر را نشستم سجده‌اش کردم و دیدم انبیا با شوق که می‌بوسند هر دم خاتم موسی ابن جعفر را خدا از ما نگیرد سفره‌اش را نذری ما و هوای روضه‌ی دورِ همِ موسی بن جعفر را (حسن لطفی ۴۰۳/۱۱/۰۶) @yashobeyr_hassan_lotfi