eitaa logo
یاشبیر(اشعار دکتر حسن لطفی)
2.9هزار دنبال‌کننده
60 عکس
26 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم گرم روز است و تمام خورشید آفتاب است که می‌بارد تیغ نیست آبی که لبی تَر گردد نیست اشکی که زند حلقه به چشمی بی جان گوشه‌یِ خیمه‌ای از بی تابی مادری می‌خواند نغمه‌یِ لالایی شاید اینگونه بخوابد طفلش ولی اینبار چه آرام و ضعیف تشنگی جوهره‌یِ لالایی او را بُرده تا که هُرمِ نفسش می‌خورَد بر رُخِ کودک آرام چهره‌ی سوخته‌اش میسوزد مادری چشم به راه گونه‌هایش زخم است رَدِ سرخی است که از ناخنِ طفلش مانده هردو باهم تشنه هردو باهم بی تاب هردو دل داده به آوازِ پدر تا کلامی گوید ساقی از راه رسید باز هم مَشکِ پُر آب چقدر طولانی است انتظارِ رُخِ تاول زده‌ای نَفَسِ سوخته‌ای کمی آنسوتر از او زیرِ یک خیمه‌ی تفدیده‌ و خشک کودکانی جَمعند همگی دلواپس چشم دارند به دلگرمیِ یاسی کوچک دختری پوشیده زیرِ یک چادرِ سبز نازدانه که چنین می‌گوید دلتان قرص خیالِ همگی راحت باد به خودم گفته که برمیگردم قول داده به حرم می‌آید دلتان قرص که دریا با اوست ولی انگار در این لحظه شنیدند کسی می‌آید کسی از دور به سمت خیمه او عمو نه  خود باباست ولی وای چرا اینگونه قامتش خَم شده است دست دارد به کمر دست دیگر به عمودی که پناهِ حرم است می‌کِشد خیمه‌یِ عباس زمین می‌اُفتد بُهت در جمعِ حرم می‌پیچد بغض‌ها می‌شکند ناله‌ای می‌آید گوشها را دگر از قبل سبکتر بکنید عمه در حلقه‌ی ماتم زده‌ی دخترکان گره‌ای بر گره‌ی معجر آنان می‌زد گوئیا سوخت و خاکستر شد خیمه‌ی مادر طفل تازه می‌خواست زبان باز کند تازه می‌خواست که بابا گوید غرق در حال پریشانیِ خود بود که دید پدرش میگوید کودکم را آرید (اصغرم را بدهید) تا که سیرابِ دو کف آبِ گوارا گردد طفل را بابا بُرد باز‌هم در دلِ او نورِ اُمیدی پر زد خواست تشویش بیاید به سراغش اما غم به خود راه نداد گفت اینبار علی سیراب است بازهم چشم به راه به درِ خیمه‌ی خود کُند تَر می‌گذرد ثانیه‌ها که سیاهیِ کسی پیدا شد چشم‌هایی که زِ فرطِ عطش  تار شده خیره نمود زیرِ لب با خود گفت : پس علی کو؟ چه شده؟ بچه‌ام با او نیست دید باباست ولی چهره‌ی او خونین است گوشه‌هایی زِ عبایش خونرَنگ می‌رود پشتِ خیام سر به زیر است چرا خواست حرفی بزند بُهت وجودش را برد نفسش بند آمد بعد بغضی سوزان رفت دنبال حسین چشمهای تارش دید در پشت حرم گودی قبری را کوچک اما کم عمق دستِ بابا خاکی دید در سینه‌ی آن کودکش خوابیده خنده‌ای بر لب اوست چشمهایش باز است زلفهایش خونین بِینِ قنداقه‌ی سرخ مثلِ یک کابوس است سرش انگار به مویی بند است از گلویش خبری نیست ولی خبری نیست از آن حلق سفید گوئیا حنجره‌اش تارهای صوتی همگی سوخته‌اند خبری نیست از آن حَلق سفید جایِ آن تیغه‌یِ یک تیرِ مهیب از سه طرف بیرون است طولِ آن بیشتر از قدِ علی حجم آن بیشتر از حجمِ سرش گوش تا گوش نمانده چیزی حرمله میخندد زانوانش خم شد چشمهای پدر از شرم زمین می‌نگرد دستِ خود بُرد به سمتِ لحد و چید بر آن پنجه بر خاک زد و رویِ مزارش پاشید مُشت خاکی به سرش بعد آهی جانکاه اثر از قبر نبود حال زینب ماند و مادری خاک آلود پیرمردی تشنه چه‌کند با این مرد به کدامین برسد ساعتی تلخ گذشت در غروبِ سرخی که حرم شعله‌ور از دستِ غارت شده است خیمه آتش شده است دختران میسوزند همه‌ی هستیشان مثلِ گهواره به غارت رفته چشمِ مجروح رباب دید در پشتِ خیام از همانجا که نشانش کرده در همان نقطه که خاکش کرده گودیِ قبری هست گودیِ کوچکی اما خبر از کودک معصومش نیست سر خود را چرخاند طرفِ طبل زنان طرف هلهله ها نیزه دارانی دید به سرِ نیزه‌ی افراشته‌ی خونین قطور اصغر خود را دید که به او می نگرد حرمله میخندد...... (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم بیش از قبل من امروز شبیهِ حسنم قاسم ابن الحسنم آمدم مثلِ ابالفضل کمی سَر بزنم قاسم ابن الحسنم (حسن لطفی) @yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم گرچه از دور از آن فاصله‌ها زد بد زد آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید به سه‌شعبه همه‌یِ حَنجره را زد بد زد دست و پا داشت که می‌زد پدر انداخت عبا آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟ گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد نیزه برداشت و مانندِ عصا زد  بد زد طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت سَر که اُفتاد زمین ضربه‌یِ پا زد بد زد رهگذرهای دَمِ کوچه به هم می‌گفتند حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد مادری منتظرش نازِ پسر را بِکِشَد طرفی خَم شده سر ، جای تَرَکها خونی است کاش می‌شُد به لبش دیده‌ی تَر را بِکِشَد بُردنِ این تَنِ بی وزن برایش سخت است نیست عباس که این قرصِ قمر را بِکِشَد؟ از دو سو تیر به بیرون زده باید چه کند از کدامین طرف این تیرِ سه سر را بِکِشَد خواست از سمتِ سه‌شعبه بکشد سر چرخید بهتر این دید که او قسمتِ پَر را بِکِشَد تیر از بچه که رَد شد جگرش تیر کشید نَکُند با سرِ این تیر جگر را بِکِشَد هرچه می‌خواست بیاید به حرم باز نشد یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بِکِشَد باید او قبر کَنَد خاک کُنَد شرح دهد آه این سینه‌ غَمِ چند نفر را بِکِشَد زیرِ لب گفت فقط آه رباب آه رباب وای اگر پیشِ سنان بارِ سفر را بِکِشَد حرمله گفت پسر را زد و بابا را کُشت باید او در کمرش کیسه‌ی زَر را بِکِشَد هم سبک هم که گران است سرش پس دعواست قسمتِ کیست در این قائله سَر را بِکِشَد کاش می‌شُد که نمی‌دید رُباب این دفعه نیزه‌ای رد شده از خاک پسر را بِکِشَد (حسن لطفی ۹۶/۰۷/۰۵) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم  با مادرم اسیرِ غمِ خواهرت شدم من اکبرت شدم بابا مدافعِ حرمِ خواهرت شدم من اکبرت شدم (حسن لطفی۹۶/۰۷/۰۵) @yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم پلک تو را که ریخته چشم شکسته قابِ تو وای که بویِ خون دهد روضه‌ی آب آبِ تو یک دو خط از مقتلتان کُشت تمامِ خلق را با دلِ تو چه می‌کند اینهمه از کتابِ تو از کَفَنم بلند شد بوی کبابِ جگرم سوخته‌ام زیرِ لحد از جگر کبابِ تو شُکر که دستِ ما نبود این عطش حسین جان  لطف دعای مادر و گریه‌ی مستجابِ تو فیض تو می‌رسد اگر گوشه نشین هیئَتیم از سرِ ما نمی‌رود سایه‌ی آفتابِ تو  کاش مدافعِ حرم کاش شهیدِ این علم ما چه کنیم  نام ما ثبت کند حسابِ تو شب به شب آمدیم تا مرحمِ سینه‌ای شویم خانه خراب تر شدیم پایِ دلِ خرابِ تو آه که تازه مادری در دل آفتاب سوخت وای که سوخت زینب از ناله‌ی یا رُبابِ تو (حسن لطفی ۹۶/۰۷/۰۵) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم بر زانو آمده پسرش را صدا كند شايد جراحت جگرش را دوا كُنَد گرچه جگر نداشت نگاهش كند ولی بالينِ او نشسته پسر را صدا كُنَد لُكنَت گرفته پيرِ جوان مُرده حق بده سخت است واژه‌یِ پسرم را ادا كُنَد آمد به پا بلند شود ، خورد بر زمين مجبور شد كه خواهرِ خود را صدا كُنَد كارَش به التماس كشيده ولی چه سود بايد حسين چند عبا دست و پا كُنَد مثل انارِ دانه شده ريخت بر زمين وقتی زِ خاك خواست تَنَش را جُدا كُنَد تا خيمه‌گاه جمعِ جوانان به خط شدند شايد كه تكه تكه تنش جا به جا كُنَد تا ديد خواهر آمده شد غصه‌اش دوتا حالا عزا گرفته چه سازد چه ها كُنَد كم نيست چشمِ خيره سر و شوم و بد نظر ای كاش مي‌شد اينهمه لشگر حيا كُنَد می‌كوشد از ميانِ تبرها و دشنه‌ها حتی زِ رویِ تيغ علی را سوا كُنَد درگير بود ساقه‌ی نيزه به سينه‌اش راهی نبود تا گره‌یِ بسته وا كُنَد كتفش زِ جایِ ضربِ تبر باز مانده است هر ضربه آمده كه يكی را دوتا كُنَد بدجور دوخته‌اند سرش را به رویِ خاك بايد شروع به كَندَنِ سر نيزه‌ها كُنَد مانندِ خاك رویِ زمين پخش شد تنش طوری زدند آرزویِ بوريا كُنَد (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم  یاصاحب الزمان حیف دلی صرفِ انتظار نکردیم کار زیاد است و ما کار نکردیم زحمت ما با تو بوَد حضرتِ رحمت غیر گِره رویِ شانه بار نکردیم این عرقِ شرمِ ماست ریخت که محسن رفت و سَری خرجِ اقتدار نکردیم خسته شدم پایِ غمت  پیرغلامی... گفت که یک کار از هزار نکردیم کاش که پیش تو بگوییم  بنامت هرچه که کردیم اگر ، قمار نکردیم اهل مناجات بُرد فیضِ ملاقات سعی کمی هم پِیِ دیدار نکردیم مَرکب ما نه که ما مَرکب اوییم نفس نگون را چرا مهار نکردیم مرقد جدّت دل گریه کنان است وای اگر سینه را مزار نکردیم علتش این بود مادرِ تو حرم بود این شب جمعه اگر هوار نکردیم ناله‌ی شهزاده بود شاه زمین خورد گفت که زخم تو در شمار نکریم وضع تو پیداست از گفتن دشمن: هیچ کسی را چنین شکار نکردیم پیکر تو آخرش به روی زمین ماند آه علی جان بگو چه کار نکردیم (حسن لطفی ۹۶/۰۷/۰۶) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله الرحمن الرحیم برادری به زمین بود و بال و پَر میزد برادری به سرش بود و هِی به سر میزد برادری به زمین از لبش جگر می‌ریخت برادری به سرش داد از جگر میزد چقدر چین و چروک است رویِ این صورت کنارِ هلهله‌ها دست بر کمر میزد دو دست در بغل و یادِ مادرش می‌کرد دوباره حرفِ در و چوبِ شعله‌ور میزد رشید بودنِ او کار دستِ زینب داد گره به معجرِ طفلانِ بی خبر میزد کشید تیر به زانو و چشمهایش ریخت سه‌شعبه زخمِ خودش را عمیق‌تر میزد کمی زِ ساقه‌یِ هر تیر از دو سو پیداست کسی که بغضِ علی داشت تا به پَر میزد برایِ خاطر هشتاد و چهار خانم بود اگر حسین نشسته به روی سر میزد (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله الرحمن الرحیم بیا که گریه کنم لحظه‌های آخر را بخوان زِ چشمِ تَرَم حال و روزِ خواهر را دلم قرار ندارد بیا که تا دَمِ صبح بنالم از سرِ شب روضه‌های مادر را پریده خوابِ رباب از خیالِ حرمله باز گرفته است به چادر گلویِ اصغر را خدا کُنَد که بمیرم در این شب و فردا که رویِ نیزه نبینم سرِ برادر را خدا کُنَد که نبیند دو چشمِ مبهوتم به زیرِ بوسه‌ی نیزه ، تنی مطهّر را خدا کُنَد که نبینم به رویِ طشتِ طلا جسارتِ نوکِ چوب و لبان پَرپَر را (حسن لطفی) @yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم زیرِ پَرهایِ حجابِ خود حرم را می‌بَرَم الوداع ای کربلا من علمدارِ توام با خود عَلَم را می‌بَرَم  الوداع ای کربلا  (حسن لطفی) @yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم‌الله الرحمن الرحیم بگذار ناله از جگرِ خود برآورم جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن باید كه كودكانِ تو را دربرآورم جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم باید دو طفلِ بی نفسِ زخم خورده را از زیرِ خارهای بلا پَرپَر آورم باید كه چند كودك ترسیده‌ی تو را از خیمه‌های مانده در آتش در آورم تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن باید روم زِ دست تو انگشتر آورم باید برای دختركانِ یتیم تو قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم پیراهن امانتی مادرم كجاست گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم نامحرمی به ناقه‌ی عریان اشاره كرد باید روَم به علقمه آب آور آورم گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد باید كه چادری به سرِ مادر آورم تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش باید باز هزار نیزه شكسته درآورم (حسن لطفی) @yashobeyr_Hassan_lotfi