#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_بیست_و_هشت
با عاصف اومدیم سمت اتاق تاریک بازجویی که نسترن توسلی چندوقتی رو داخل اون بازداشت بود و اونجا نگه داری میشد!
درب اتاق و باز کردم رفتم داخل.. یکی از خانوم ها که از افسران امنیتی_اطلاعاتی بود، منتظر بود تا بریم برای بازجویی.. اتاقی که وارد شدم، داخلش یک اتاق دیگه بود که نسترن توسلی اونجا نگهداری میشد. از پشت شیشه ای که من داخل و میتونستم ببینم اما متهم جایی رو که من ایستاده بودم نمیتونست ببینه، به نسترن نگاه کردم. به اون خانومی که همکارم بود گفتم:
+برقای اتاق بازجویی رو برای چندثانیه روشن کن، بعدش خاموش کن.
_چشم.
وقتی اینکارو کرد، نسترن فورا چشماش و گرفت.. چون شدیدا تحت شکنجه روانی قرارش دادیم. در یک سلول کاملا تاریک و انفرادی که یک وجب جلوترش رو به زور میدید. به اون خانوم گفتم:
+همه چیز آماده هست؟
_بله.
+شروع کنید.
عاصف و اون همکارمون شروع کردند به عملیات روانی روی نسترن.. اون همکارمون که خانوم بود، قبل از اینکه ما بیایم نسترن توسلی رو از آورده بود پشت میز بازجویی نشونده بود.. اتاق نگه داری نسترن به حدی تاریک بود که عین قبر بود! داخل اتاق بازجویی یه سری بلندگوهای ریزی که به اندازه کف دست بود کارگذاشته شده بود وَ اصلا دیده نمیشد.
عاصف شروع کرد به گذاشتن صدای قدم زدن یه آدم که انگار داره داخل اتاق نسترن راه میره. بین اون تاریکی مطلق، تا حدودی نسترن و میدیدم. دیدم داره سرش و به این طرف و اون طرف می چرخونه.
صدای پایی که از بلندگو پخش میشد داشت دیوانش میکرد. انقدر این صدا طبیعی و واقعی بود که نسترن و گیج کرد. هدفم این بود همون اول روانش و بریزم به هم. آدمی مثل نسترن طبیعتا آموزش دیده بود و مراحل ضدبازجویی رو گذرونده بود. اما خب منم زرنگتر از این حرفا بودم وَ مراحلِ ضدِ _ ضدِبازجویی رو بلد بودم. سوای اینکه نسترن چندوقتی رو در تاریکی و سلول انفرادی به سر میبرد، بیشترین شکنجه هلی روانی رو هم پشت سر گذاشته بود، اما بازم باید اذیتش میکردم تا نتیجه مطلوب بده!
به عاصف گفتم:
«یک ربع بزار فقط صدای پا داخل اتاقش پحش بشه تا خیال کنه کسی دور و برش هست.. بعدش صدای قطره آب بزار. عاصف هم اینکارهارو انجام داد. حدود 30 دقیقه با این دوتا صدا روان نسترن و ریخیتم به هم. طوری که از دقیقه بیست به بعد، هر چندلحظه بلند میشد تا بفهمه دور و برش کسی هست یا نه.
اون صدا دیگه غیرقابل تحمل بود... نسترن بلند شد هی دور اتاقش و چرخید و چرخید. چندبار خورد به میز بازجویی.. ده دقیقه بهش استراحت دادیم... اما مجددا در دو تایم جداگانه 15 دقیقه ای با پخش صدای قطره آب، صدای پا، صدای خنده های وحشتناک، صدای کشیده شدن صندلی روی زمین، و... روانش و به هم ریختیم. این صداها به حدی بلند بود و یه هویی توسط عاصف کم و زیاد میشد که متهم و دیوانه میکرد.
بچه ها بهم گفته بودن نسترن چشمش با محیط بسیار روشن اذیت میشه! چندوقتی هم میشد که توی تاریکی مطلق بود، برای همین نور زیاد چشمش و بیشتر اذیت میکرد! منم نامردی نکردم گفتم پراژکتور اتاقش و روشن کنن تا مستقیم بخوره به صورتش!
نسترن داشت عصبی میشد.. سردرد شدید بهش دست داد! مجددا خاموش کردیم! صدای پا رو پلی کردیم! نسترن منتظر بود تا بین اون تاریکی مطلق وَ اون صدایی که به گوشش میرسه، یکی بزنه به صورتش تا ازش حرف بکشه اما از این خبرا نبود.
بعد از انجام تموم این کارها، تصمیم گرفتم با نسترن حرف بزنم.. اما داخل اتاق بازجویی نرفتم. میکروفون و روشن کردم، گفتم:
+سلام. حال شما خوبه؟ بفرمایید بنشینید. انقدر راه نرید!
نسترن سکوت کرد.. بعد از سی ثانیه کمی اطرافش و نگاه کرد گفت:
_ من با کی حرف میزنم!
+عاکف هستم! همونی که از عراق تو رو آورد ایران!
با صدای نسبتا بلندی که اعترض گونه بود گفت:
_چرا کسی اینجا نیست !؟ تو کجایی چرا دیده نمیشی!
+کاری به من نداشته باش که کجا هستم! اما این و بدون که چندنفر کنارتن.
با صدای تقریبا گرفته جیغ زد؛ بعد با عصبانیت گفت:
_من مسخرت نیستم.
+مگه گفتم هستی؟
داد زد گفت:
_گفتم کی هست اینجاااا؟
جوابی ندادم.. مجددا داد زد:
_گفتم کی هستتتتت اینجااااااا ؟
بعد از چندبار پرسیدن بهش گفتم:
+عتید و رقیب پشت سرتن.
دیدم برگشت نگاه میکنه پشت سرش و !!
گفت:
_عتید و رقیب کی هستن دیگه؟
+شما که خانوم متدینی باید باشی. کربلا میری. با دفتر بعضی مراجع در ارتباطی. جانماز آب میکشی.. داخل مسجد قرآن میخونی.. پس اینارو باید خوب بدونی.
عاصف صدای کشیده شدن صندلی رو فرستاد روی بلند گو. من نمیدونم اون بلندگورو کی درست کرده بود و این سیستم و چه کسی تهیه کرده بود برای اداره، اما شیرمادرش حلالش.. چون انقدر شفاف بود که نگو و نپرس. یعنی متهم فکر نمیکرد صدای بلند گو هست..خیال میکرد یکی داره در کنارش این کارو انجام میده.. عاصف صدارو بیشتر کرد.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_بیست_و_نه
عاصف صدای کشیده شدن صندلی رو فرستاد روی بلند گو. من نمیدونم اون بلندگورو کی درست کرده بود و این سیستم و چه کسی تهیه کرده بود برای اداره، اما شیرمادرش حلالش.. چون انقدر شفاف بود که نگو و نپرس. یعنی متهم فکر نمیکرد صدای بلند گو هست..خیال میکرد یکی داره در کنارش این کارو انجام میده.. عاصف صدارو بیشتر کرد.
به نسترن گفتم:
+شما که خانوم محجبه ای بودی، همش در ارتباط با امثال دکتر عزتی که الآن در آمریکا دنبال عطینا هست، از قرآن میگفتی و اینطور نظرش رو به خودت جلب میکردی تا بتونی بهش نزدیکتر بشی، اونم بعد از قتل فائزه ملکی. راستی، واقعا نمیدونی عتید و رقیب کیه و چیه؟
_کی داره درون اتاقم راه میره.
+بگرد دنبالش. شاید عتید و رقیبن.
اینبار عصبی شد.. گفت:
_چرا مثل آدم رفتار نمیکنننییدددد.. چندوقته منو داخل تاریکی نگه داشتید. مثل آدم بیا جلوم حرف بزن.. گفتم کی هست اینجاااا.. گفتم کی داخل این اتاق هستتتت.. لعنتیییی.. کی هست اینجا؟
+عتید و رقیب..
_عتید و رقیب چه کوفتی هستن.
+هُووشش. چته؟ افسار پاره کردی؟ میگم عتید و رقیب کی هستن. سوره ق «قاف» آیه 18. خدای متعال میفرماید ما یلفظ ُمن قول الا لدیه رقیبٌ عتید.. خدا میفرماید انسان هیچ سخنی را به زبان نمی آورد و تلفظ نمیکند مگر اینکه همان دم فرشته ای «روی شانه چپ و راست او» آماده است و آن را مینویسد و ثبت و ضبط میکند. خانوم نسترن، این دوتا فرشته هم الآن روی شونه های تو هستند. سمت چپ و راستت، هر چیزی میگی مینویسن. منم اینجا نشستم میخوام اعترافاتت و بنویسم!
_روانیییی. تو هنوز نمیدونی من کی هستم!
+خیلی بی تربیت شدی! الآن آدمت میکنم!
نسترن سال ها قبل یه دوست پسری داشت که بیش از حد به هم وابسته بودن و میخواستن ازدواج کنند! دیوانه وار هم و دوست داشتند! اون پسره موقعی که داشت فوت میشد توی بغل نسترن فوت شد! چون از بس مشروب خورده بود اُوِردوز کرد و ایست قلبی کرد. در همون حین مستی این دوتا یه آهنگی رو که خیلی دوست داشتن، اون لحظه هم داشتند گوش میکردند. نسترن بعد از فوت اون همیشه به یاد دوست پسرش اون آهنگ و گوش میکرد. حالا بماند ما چطور این مسائل و فهمیدیم..به عاصف گفتم صدای موسیقی که نسترن چنددقیقه قبل از فوت دوست پسرش که توی بغلش بوده و داشتن گوش میدادن و بزاره روی بلندگو.. تا براش یادآور خاطرات تلخی بشه که اون و بیشتر بریزه به هم !
عاصف وقتی صدای اون موسیقی مورد علاقه نسترن و گذاشت، دیگه نسترن داشت روانی میشد.. اما اقدامی نمیکرد.. حرفی نمیزد.. یه موسیقی 3 دقیقه ای بود که عاصف 10 بار پلی کرد.. نسترن دیگه روانی شده بود... اشک چشماش بهش امون نمی داد.. دیگه نتونست طاقت بیاره و این بار بلند شده بود خودش و به درو دیوار میزد.. موهای سرش و میکشید. اوضاع بدی بود برای متهمه ی این پرونده ! شدیدا زیر شکنجه روانی قرار داشت.
به عاصف گفتم صدای موسیقی رو بیشتر کنه.. بعدش به اون خانومی که همکارمون بود گفتم آروم برو داخل اتاق.
نسترن داشت جیغ میکشید و به صورت خودش چنگ میزد! موهاش و میکشید، در همین حال بود که همکارمون خیلی آروم و خیلی حرفه ای رفت توی اتاق یه گوشه ای قرار گرفت. دیگه صدارو قطع کرده بودیم.. نسترن انقدر گریه کرده بود که خسته و بی حالی شده بود! رفت روی صندلی نشست.. اون همکارمون نزدیکش ایستاده بود، اما نسترن از شدت بی حالی نمی فهمید.
بعد از چند دقیقه با بی حالی گفت:
_چرا اینکارو میکنید؟ چرا من و نمی کُشید خلاصم کنید.
دوتا با کف دستاش زد روی میز بازجویی، فریاد کشید گفت:
_لعنتیااااا... لعنتیاااا.. یکی جواب منو بده... کی اینجا داره راه میره؟ چرا من نمیبینمش؟ دلیل این تاریکی ها چیه؟ خب بیاید حرف بزنیم.
خیلی دست و پا زد.. از پشت میکروفون بهش گفتم:
+چقدر پر رویی تو. کی بهت آموزش داده؟
همزمان به عاصف گفتم:
« صدای پارو بزار، ولومشم بیشتر کن. بزار خیال کنه سه چهار نفر دور و برش دارند راه میرن. روی بلندگو سوم هم موسیقی مورد نظرو بیشتر کن. »
عاصف صدارو بیشتر کرد. به نسترن گفتم:
+خانوم نسترن توسلی، پروندت خیلی قشنگ و کامل دست منه. از ارتباطت با بعضی شخصیت های سیاسی و مذهبی ایران. از آموزش هایی که در موسسه ولوم درکشور انگلیس دیدی. از دوره هایی که سرویس اینتلجنت سرویس و MI6 انگلیس بهت داده و ارتباطت با استخبارات عربستان (سازمان اطلاعات عربستان سعودی) و ارتباطت با جریان دار و دسته سیدصادق شیرازی (تشیع انگلیسی) و... از همش با خبرم.
نسترن دیگه رمق نداشت و بیحال شده بود! احساس کردم میخواد حرف بزنه. به عاصف گفتم همه چیزو قطع کنه.. حالا تصمیم گرفته بودم بعد از اون همه شکنجه برای اعتراف گرفتن، کمی هم آرومش کنم تا اگر میخواد حرف بزنه بتونه !
حدود ده دقیقه ای نسترن سکوت کرد.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی
بعد از اون سکوت ده دقیقه ای... با بی حالی گفت:
_خیلی قشنگ بلدید به آدم وصله بزنید. یه روز تهمت اخلاقی، یه روز تهمت سیاسی !
نسترن به حدی توسط من شکنجه روانی شده بود که هر چنددقیقه از ترس میگفت:
«کی داره کنارم راه میره. کی هست این جا؟»
در یکی از دفعاتی که اینطور گفت، بهش گفتم:
+ببین کی کنارت هست. بگو کمکت کنه.
عصبی شد گفت:
_روانیییییی. ادیت نکن! گفتم کی هست اینجا.
+حرف میزنی با من؟؟ یا اینکه خودم یکی یکی همه چیزارو برات رو کنم.
سکوت کرد ! بعد از چندثانیه خیلی مغرورانه وَ با بی حالی پرسید:
_میشه بگید برای چی اینجا هستم؟
انصافا انقدر متهم پررو ندیده بودم به عمرم..خندیدم گفتم:
+ خودت می دونی برای چی اینجا هستی. پس سعی کن از جاده خاکی نری!
_آره تو راست میگی ! حتما بخاطر فروش چادر به همسر یک اطلاعاتی !
+وقتی نفهم تشریف داری همینه دیگه.. اگر اون مغزت و به کار بندازی، یادت میاد که داخل پارکینگ فرودگاه بغداد زمانی که مشت و خوابوندم به گونه و لب پروتز شده ت که دهنت پر از خون شده بود، بهت گفتم اون خانوم همسرم نبود.. همکارم بود وَ بیست و چهارساعته تحت رصد وَ کنترل اون همکارم بودی.
نسترن گفت:
_مگه من چیکار کردم که کنترلم میکنید؟
+بگو چیکار نکردی.
_شما بگو.
+دیگه داری زیادی چرت و پرت میگی.
اون همکارخانوم که داخل اتاق نسترن بود وَ نسترن متوجه حضورش نمیشد، یه چک خوابوند به صورتش.. گفتم:
+چی شد؟ درد داشت؟
_آشغالاااا. سه ساعته دارم میگم کی اینجاست که داره راه میره، کسی چیزی نگفت و صدای پا هم میومد کسی نزد.. اما حالا یه هویی یکی میزنه! با اینکه کسی راه نمیره اینجا! من و داخل تاریکی قرار دادید تا چشمام نبینه؟ تا نور چشام کم بشه!؟
دستش و آورد سمت چپ و راستش و گشت اما اون همکارمون انقدر حرفه ای بود، که یه گوشه میرفت می ایستاد.. نسترن چندوقت رنگ روشنایی ندیده بود. برای همین چشمش ضعیف شده بود. بهش گفتم:
+بهم بگو قبل از اینکه بری سمت افشین عزتی، رابطه تو با دکتر ( ع.ک ) چطور بود؟
_نمیشناسم.
+عکسش موجوده.
_گفتم نمیشناسم.
+بهم بگو رابطت با پسر مسئول دفتر آیت الله (...) چطور وَ در چه حدی بود؟
_نمیشناسم.
چرا وقتی پسر اون آیت الله در سوریه بود، ازش زمان عملیات ها و نقطه شروع عملیات ها رو میپرسیدی؟ تو مگه خبرنگار بودی؟ اون اطلاعات به درد کجا میخورد؟ تو چیکاره بودی که باید اونارو میدونستی؟
_اینا همش دروغه!
+شنود مکالماتتون هست! باشه این دروغه! البته به نظر تو دروغه! چون اسناد و مدارک تموم اینایی که گفتم دراختیارمونه! حالا بهم بگو رابطه تو با ویلیام در عراق به چه شکل و تا چه حد بود. چرا بعضی از اسنادی رو که از طریق بعضی خائنین به دست میاوردی، در اختیار ویلیام میگذاشتی ؟
_نمیشناسم. چنین کاری هم نکردم.. همش دروغه !
+اتفاقا چرا، میشناسی.. خیلی خوب هم میشناسی... همشم راسته ! بابت تک تک این ها عکس و فیلمش دست منه.
_دروغ میگیییی لعنتییی . تو داری دروغ میگی.
+بهم بگو رابطت با سفیر انگلستان در بغداد چطور بود.
_دروغ میگیییی.. به خدا دروغ میگی...
بلند شدم پرونده رو گرفتم برقارو روشن کردم دکمه رو زدم در باز شد رفتم داخل.. دیدم نسترن سرش و گذاشته روی میز.. معلوم بود نمیتونه داخل روشنایی بمونه.
بعد از حدود 10 دقیقه کم کم سرش و آورد بالا، با چشمایی که نازکش کرده بود تا دور و برش و خوب ببینه، عین دیوانه های وحشت زده به من وَ اون همکار خانوم نگاه میکرد. چندلحظه ای خیره شد به من، سرش و به نشانه انزجار از من چندبار تکون داد، بعد آب دهنش و پرتاب کرد سمتم. همکارمون رفت یه چک ابداربهش بزنه که بهش اشاره زدم این کارو نکنه ! کمی به نسترن نگاه کردم،گفتم:
+عیبی نداره.. میتونی راحت باشی.. از این آب دهن ها، بخاطر امنیت مردمم زیاد به سمتم پرتاب شده! خیلی دریده تر و یاغی تر از این حرفام که با این رفتارای تو عصبی بشم.
با خشم بهم نگاه کرد، صداش و پر از غضب کرد گفت:
_خیلی نامردی.. برای دیوانه کردن من موزیکی رو که چنددقیقه قبل از فوت نامزدم باهم گوش میدادیم و گذاشتی تا روانیم کنی؟؟ ها؟
لبخند پیروزمندانه ای زدم، گفتم:
+این یعنی اینکه حتی منو تیمم ریز و درشت زندگی چندسال قبلتم در آوردیم و کف دستمونه. دیوانه کردن تو ابزارهای ساده تری میخواد! حتی از این چندتا حرکت ساده ای هم که روت پیاده کردم ساده تر ! خودت و چی فرض کردی؟؟ خیال کردی خیلی زرنگی؟ خیال کردی یک ابرجاسوس هستی؟ نه! تو هیچچی نیستی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥منتقم خون امام حسین علیه السلام کیست؟
آیت الله رفعتی
#حب_الحسین_یجمعنا
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز( روز یکشنبه) 💚
🌹 یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا عَلِىَّ بْنَ اَبیطالِبٍ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🌹 یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللهِ
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴یادمان باشد:
🌹امام حسین علیه السلام،امام زمان مردم سال 61 هجری بود
و مردمان آن زمان با سستی و بدعهدی و نامردی، با امام زمانشان چنین کردند و عاشورا را رقم زدند...
🌷حضرت مهدی(عج)،امام زمان عصر ماست
و ما که ادعای یاری امام حسین در روز عاشورا را داریم، تا اینجا برای امام زمان خودمان چه کرده ایم...؟
🔴یادمان نرود:
ما هم امتحان میشویم آن چنان که مردم آن زمان امتحان شدند...
🌺خداوند مارا با عملمان امتحان میکند نه با ادعایمان...
ادعا را که همه دارند ،ولی پای عمل که رسید فقط 72 نفر ماندند...
🔴کمی فکر کنیم:
تا اینجا برای نزدیک شدن ظهور حضرت مهدی و کسب رضایتش،چه کرده ایم...؟
⁉️ از چه گناه و لذت حرامی دست کشیده ایم فقط و فقط به عشق مولای غریبمان ؟
❓چقدر موثر بوده ایم برای نزدیک شدن ظهور مولا؟
🔴خدا نکند که هنگام ظهور،زمانی که از ما بپرسند در این مدت غیبت،برای حسین زمانت چه کردی؟
شرمنده ی نگاه مهدی فاطمه عج و اهل بیت علیه السلام بشویم...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
◼️اربعین حسین هم...تمام شد...◼️
اللهم عجل لولیک الفرج
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
⭕️ بزرگترین کارخانه تولید لامپ رشتهای به خاطر رکود تعطیل شد
🔹احمد محسنی دبیر انجمن تولیدکنندگان لامپ و روشنایی: در فضای اقتصادی کشور بعد از افزایش قیمت ارز بیشتر فشارها روی تولید کننده است. امروز کارخانههای ما با یک سوم ظرفیت کار می کنند و مجموعه بزرگی مانند مهتاب خراسان که بزرگترین تولیدکننده لامپ رشته ای بود به خاطر رکود و نداشتن حقوق کارگر تعطیل شده است.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | آقای وزیر جوان میخواهید اینگونه مملکت داری کنید؟
⏪افزایش عجیب تعرفه تلفن همراه برای زائران
نیم ساعت مکالمه ٧٠٠ هزار تومان
يك گيگ اينترنت ١٥٠ هزار تومان بعلاوه مالیات😐
✍ پ.ن #پرستو_مروجی 👇👇
زمانى كه همه غلامى #زائران_اربعين رو ميكنن اپراتورها به شدت از زائران سوء استفاده ميكنن!!
#وزير_جوان نقش شما چيه؟
✍ آقای جهرمی به جای کارهای پوپولیستی و سر دادن شعارهای فاقد عمل از حقوق ملت دفاع کن.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr