#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار
فاطمه گفت:
_محسن، من واقعا حالم خوب نیست. خواهشا، لطفا، التماست میکنم درک کن.. بزار یه کمی استراحت کنم. دیگه داری اعصاب من و به هم میریزی.
دیگه چیزی نگفتم و بلند شدم از اتاق اومدم بیرون، رفتم سمت آشپزخونه.. گلی که خریده بودم برای فاطمه گذاشتمش داخل ظرف شیشه ای مخصوص گل.. ظرف و پر آب کردم و بردم گذاشتم روی میز کوچیکی که کنار تخت بود. برق اتاق و خاموش کردم و در و بستم. اما مگه دلم طاقت میاورد. نه.
شاید یک دقیقه ای رو پشت درب اتاق موندم و همینطور دستم روی دستگیره در بود. صدای کشیده شدن ظرف گل و از روی میز کنار تخت شنیدم.. فهمیدم که گل و گرفته بو کنه. لبخندی زدم و خوشحال شدم اما دلم بی تاب بود.. رفتم سمت آشپزخونه از یخچال یه نون و پنیری گرفتم خوردم.
اون شب خیلی از رفتار فاطمه تعجب کردم. چون اصلا سابقه نداشت طی چندسال زندگی مشترک این نوع رفتارها ازش بروز کنه. شاید گاهی لوس و ناز نازی میشد، که خصلت تموم خانوم ها هست اما اینکه بخواد سربالا بهم جواب بده یا اینکه اصلا جواب نده وَ بپیچونه سابقه نداشت.
بعد از خوردن چندلقمه نون و پنیر و سبزی کمی مطالعه کردم و بعدشم دوش گرفتم رفتم خوابیدم.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میشود هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال یاسین عصر در ایتا و سروش که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه رضایتی وجود ندارد. ( #عاکف_سلیمانی )⛔️
🔰با ما همراه باشید👇
ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_چهل
به 3200 گفتم: «همون بیرون منتظر بمون تا بیاد. به هیچ عنوان نباید تورو ببینه. حواست باشه.»
مشغول پردازش و تحلیل اطلاعات شدم و همزمان چندبار دیگه فیلم و هی عقب جلو کردم، هی به چهره زنه نگاه کردم. هی استپ میزدم خیره می شدم به صورتش وَ به اون لحظه ای که به دکتر افشین عزتی سیم کارت و گوشی ساده داد دقت میکردم.
حالا این مابین عاصف برای بعضی کارها می اومد سمت میز من، وقتی میدید فیلم رو هی عقب جلو میکنم هی خیره میشم به چهره زنه، به شوخی میگت: « حاج آقا استغفرالله. اسلام به خطر نیفته. کم کم داری باعث میشی عذاب الهی نازل بشه روی سر 4412 اونوقت با آتیش عذابی که مخصوص خودته، این مکان امن تبدیل به جهنم بشه و ما هم به جرم تو بسوزیم.»
منم هی بیشتر به عکس نگاه میکردم و سعی میکردم به حرف عاصف توجه نکنم.
این زن، واقعا کی بود؟ چرا باعزتی دیدار کرد؟ خیلی روش حساس شدم.
دیگه نزدیک اذان ظهر شده بود.. بیسیم و گذاشتم روی دستگاه شارژ، رفتم وضو گرفتم برگشتم اتاقم سجاده انداختم تا نمازم رو اول وقت بخونم. حدود 5 دقیقه مونده بود به اذان.. کمی مشغول صلوات و استغفارو توسل به اهلبیت شدم.. برای همسرم دعا کردم که حالش بهتر بشه.
وقتی اذان شد نماز ظهر و عصر و خوندم. بعد از نماز مشغول خوندن تعقیبات نماز شدم. علیرغم اینکه نباید برای خوندن تعقیبات به سجده میرفتم اما من همش این عبارت استغفرالله الذی لا اله الا هو، الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال والاکرام و اسئله ان یتوب الیه، توبهَ عبد ذلیل خاضع فقیرٍ باعثٍ مسکینٍ مستکینٍ مستجیرٍ لایملک لنفسه نفعاً وَ لا ضراً و لا موتا و لاحیاط و لا نشورا و... الی آخر رو دوست داشتم در سجده بخونم، خیلی باهاش صفا میکردم.
همینطور که در سجده مشغول تعقیبات عصر بودم یه هویی یه چیزی به ذهنم اومد. تعقیبات و نیمه کاره رها کردم از سجده سر بلند کردم.. بلافاصله بلند شدم کتونیم و پوشیدم، بیسیم و اسلحم و گرفتم رفتم پایین. بدون اینکه به کسی چیزی بگم، از پارکینگ خونه امن یه موتور گرفتم سوار شدم رفتم بیرون.
شاید باورتون نشه کجا رفتم. رفتم سمت همون پاساژ که 3200 گفته بود. وقتی رسیدم موتورم و بردم داخل پارکینگ روبروی پاساژ گذاشتم.. خواستم بیسیم بزنم به 3200 اما یه هویی یادم اومد از شانس بدم اون گوشی ریزی که درون گوشم قرار میگرفت و مخصوص بیسیم بوده رو نیاوردم. از طرفی چون محیط شلوغ بود نمیشد بیسیم و در بیارم. برای همین با شماره موبایل خانوم 3200 تماس گرفتم. جواب که داد گفتم:
+سلام..کجایی؟
_سلام آقای سلیمانی.
_من نزدیک اون دری که روبروی پارکینگ پاساژ گل یاس میشه داخل ماشینم نشستم.
از پارکینگ رفتم بیرون تا برم سمت ماشینش. یه مِگان نقره ای در اختیار 3200 بود.. رفتم سمت ماشین، با دستم زدم به شیشه ماشینش. وقتی من و دید تعجب کرد.. سوار ماشین شدم، سلام علیکی کردیم و خداقوت بهش گفتم..
ازش پرسیدم:
+چخبر؟
_فعلا که نیومده بیرون.
+از یه در دیگه نره بیرون؟
_ماشینش و داخل همین پارکینگ گذاشته.
+ای وای.. اگر از اون سمت یکی اومده باشه دنبالش و این رفته باشه بیرون ؟؟!!
_خب من یکنفر بودم.. فقط همینجارو میتونستم کنترل کنم..
+ای کاش همون بالا یه جایی می موندی.
_ تا 5 دقیقه قبل بالا بودم، اون خانوم داخل فروشگاه بود.
+اميدوارم هنوز بالا باشه!! میخوام یه کاری کنیم.
_درخدمتم.
+من و شما به عنوان زن و شوهر میریم داخل فروشگاه.
_باشه.. بریم..
+چادر و نقاب داری؟
_بله چادر که همیشه همرامه.. البته الان صندوق عقب ماشین هست. احتیاطا داخل کیفم برای اینطور مواقع یه نقاب هم نگه میدارم.
+خوبه.. پس پیاده شو برو چادرت و از صندوق عقب ماشین بگیر بیار !
3200 برای اینکه کسی در رهگیری ها و ماموریت ها بهش شک نکنه با یک مانتوی تا زانو و یه شال رنگی و تیپ های مختلف حاضر میشد.. دلیلشم دستور اداره بود. 3200 از صندوق عقب ماشینی که دراختیارش بود چادرش و که غیر از زمان های کاری سرش میکرد از صندوق عقب ماشین گرفت و بعد فورا اومد داخل ماشین نشست پشت فرمون.. بهش گفتم:
+ چادرت و بزار سرت. نقابتم از کیفت بگیر بزن به صورتت تا شناسایی نشی. فقط جسارت من و ببخشید، برای اینکه به سوژه نزدیکتر بشیم و خیلی خودمون رو آپدِیت نشون بدیم یه خرده آرایش کنید! بخصوص روی چشمتون. چون باید بیشتر توجهش و جلب کنیم. باید شبیه خودش بشید.
کیفش و از صندلی عقب گرفت، وسیله آرایشی رو از داخلش آورد بیرون. من حواسم به درب پاساژ بود که یه وقت نسترن بیرون نیاد. 3200 کمی روی چشمش چیز_میز کشید، بعد نقابش و زد به صورتش. نقابشم طوری بود که فقط دو تا چشماش مشخص بود.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال یاسین عصر در ایتا و سروش که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه رضایتی وجود ندارد. ( #عاکف_سلیمانی )⛔️
📌 همراهان محترم به دلیل اینکه جناب #عاکف_سلیمانی کانکت نیستند ... _به هر دلیل_ امشب #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم بارگذاری نخواهد شد.
لطفا PV مراجعه نفرمایید.
پرستو مروجی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_شصت_و_شش
حاج کاظم خیلی عصبی بود.. اومد دست حاج هادی رو گرفت رفتن روی پله های طبقه اول داخل راهرو ایستادند. صدای حاج کاظم با این که آروم بود، ولی از بس پر از خشم بود، هرچی هم که آروم حرف میزد بازم صداش به گوشمون میرسید! میگفت:
_بازم میخوای دلیلش و بدونی که چرا گریه کرد؟؟ چون باید کنار همسرش می موند تا بهش رسیدگی کنه! بغضش برای همسرش بود! بغضش از روی بچه ننه بودنش نبود! این جوون حاصل عمر یک شهید و دست پروده و تربیت شده یک شیرزنی هست که برای سرزمینش و مردمش یل تربیت کرده !! آره تو راست میگی، عاکف دست پروده منم هست! عاکف یادگار تنها رفیق شهیدمه که برام از برادر عزیزتر بود!! وَ تا جایی که مقررات اجازه بده پشتشم و هیچ ابایی هم از گفتن چنین حرفی ندارم. این و همه میدونن! اما تو چی؟؟ چرا داری حالا عقده گشایی میکنی؟ تو با من مشکل داری، بیا سر من خالی کن!! اما چون قدرتش و نداری عاکف بی گناه و داری آماج حملاتت قرار میدی بی معرفت! باطرح های اون مخالفت میکنی! مسخرش میکنی! آفرین باغیرت ! آفرین مومن. خوب خودت و نشون دادی! فکر نمیکردم انقدر عقده ای باشی..
حاجی ادامه داد گفت:
«هادی دست از سر این جوون بردار ! پا پیچش نشو ! اون وقتی گفت میزنمت، پشت بندش سه تا قسم سنگین خورد، پس یعنی واقعا تورو میزنه ! هادی با تو هستم... به چشمای من نگاه کن.. دست از سرش بردار..تحریکش نکن. اون الآن خودش و تَه خط میبینه !!»
سر درد شدیدی بهم دست داد... چشام سیاهی رفت، اما خودم و کنترل کردم تا یک وقت نیفتم... فورا نشستم روی صندلی...سعی کردم تمرکز کنم حرفای حاجی رو بشنوم... می شنیدم که میگفت:
«هیچ کسی نمیدونه جز من! اما دارم به تو میگم لامصب.. این بنده خدا همسرش تاچندماه دیگه بیشتر زنده نیست. انقدر چوب لای چرخش نکن، بزار کارشو کنه.. پرونده در مسیر خودش داره هدایت میشه و هیچ مشکلی نداره! هادی تو با من مشکل داری، پس خیال نکن که نمیفهمم چرا داری این طور رفتار میکنی. خیال کردی خرم؟ تسویه درون سازمانی راه ننداز هادی! ما منافق نیستیم ! تو منافق نیستی! عاکف منافق نیست!! راه و رسم سازمان منافقین و نرو ! مرد مومن. بترس از خدا.»
«حاج هادی ساکت بود، منم دیگه نشنیدم چیزی بگه.. از بس حرص خورده بودم وَ فشار عصبی بهم وارد شده بود تموم سر و گردنم درد میکرد ! تصمیم گرفتم برم اتاق کارم در طبقه سوم.»
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میشود هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال یاسین عصر در ایتا و سروش که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه رضایتی وجود ندارد. ( #عاکف_سلیمانی )⛔️
🔰با ما همراه باشید👇
ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هفت
حاجی گفت:
_مگه میشه مواظب دخترم نباشم. همونقدر که تو عزیزی برای من، فاطمه زهرا برای من از تو هم عزیزتر هست و عین دخترم مریم می مونه. تو نگران این مسائل نباش. ان شاءالله میری ماموریت، از همونجا شفای خانومتم از ارباب بی کفنمون حسین بن علی علیه السلام میگیری بر میگردی.
+خدا حفظت کنه.
_الان برنامت چیه؟
+من که ان شاءالله تا نیم ساعت دیگه عازم فرودگاه هستم. فقط تا الان هنوز خبری از پاسپورت کاری نشده.
_نگران نباش. بچه ها دارن آماده میکنن و میرسه به دستت.
در همین حین تلفن دفتر حاجی زنگ خورد. گوشی تلفن و گرفت گفت:
«سلام. بله... خب...چی میگه؟؟.... باشه.. عیبی نداره.. آره الان درو باز میکنم بیاد داخل.»
تلفن و قطع کرد رفت سمت درب اتاقش، اثر انگشت زد بازش کرد. در که باز شد دیدم حاج هادی هست.. اومد داخل تا منو دید در و بست گفت:
_عه اینجایی؟ تماس گرفتم دفترت جواب ندادی! حضوری هم رفتم نبودی.. گفتم تا پیدات بشه بیام کاظم و ببینم..
+بله، تازه اومدم.. با حاج آقا کاری داشتم.
حاج هادی گفت:
_ عاکف جان، یه لطفی بکن قبل رفتن عاصف عبدالزهرا رو توجیهش کن.
+توجیه هست. خیالتون جمع. ولی بازم چشم.
_اونور از دم فرودگاه یه نیروی کمکی دوروبرت هست. از برادران شیعه ی عراقیه به اسم یاسر که فرزند شهید حاج احمد العبیدی هست.
گفتم:
+حاج احمدالعبیدی که جانشین فرمانده اطلاعات حشدالشعبی بود و توسط نیروهای مسعود بارزانی سر پس گرفتن سد موصل شهید شد؟
_بله خودشه.
+بسیار عالی.
_درجریان باش که یاسر وَ خواهرش برای مرکز ما در ایران، از خاک عراق کار اطلاعاتی میکنند. بیا این سه تا گوشی رو با این شش تا سیم کارت هایی که خط امن هست و مخصوص عراق هست رو بگیر بزارش داخل ساک سفرت. سعی کن اصلا به نیروی کمکی متصل نشی. بزار همچنان سفید بمونه. در صورت لزوم میتونی با این گوشی مشکی به نیروی کمکی وصل بشی.
+اجازه و میزان دسترسی من به نیروی کمکی چقدره؟
_15 درصد. اونم وقتی کارد به استخون رسید.
+قرار هست کدومشون کمک کنند؟ خواهر یا برادر؟
_برادر !
+پس خواهره چی؟ درصورت سوخت رفتن برادرش جایگزین میشه؟
_نه. این خانوم ممکنه طبق پیش بینی هایی که داریم و سوژه ها ممکن هست به اون سمت برن کمکت کنه!
+با چه کدی؟
_ابویاسر/ح/م/ب 9613/...
+من چطور شناساییش کنم؟ یه عکس بهم نشون بده.
_حتما بهت عکسش و نشون میدم. اما صبر کن فعلا.
بعد ادامه داد گفت:
_وقتی وارد فرودگاه نجف شدی، بعد از بازرسی بدنی و کنترل وسائلت خروج میکنی. در این مرحله هم یکی از برادران عراقی ما که از اَکراد اهل سنت عراق و از اعضای حشدالشعبی وَ عامل سیستم اطلاعاتی ما در عراق هست و برامون کار میکنه، بهت یه کلت میرسونه با سه تا خشاب. به احتمال خیلی زیاد ممکنه نیازت بشه اونور. این برادرمون اسمش عبدالستار هست. یه پیر مرد 65 ساله که 190 قدشه و حدود 85 وزنش. عبدالستار چهارشونه هست و هیکلی. موهای سرش ریخته. ته ریش میزاره و ابروی سمت راستش شکسته شده.
+درپوشش خاصی اسلحه رو بهم میرسونه؟
_بعد از خروج برو سمت سرویس بهداشتی. قرار شد اگر محیط خلوت بود بهت برسونه.
+اگر نشد؟
حاج هادی لبخندی زد گفت:
_ خیلی حیله گرانه اسلحت و بهت میده. فقط اگر سرویس بهداشتی خلوت نبود فورا برگرد داخل سالن فرودگاه. اون خودش تو و پیدا میکنه.
+موقعیتش داخل فرودگاه چطوره؟
_در بخش نظافت و خدمات فرودگاه کار میکنه. ضمنا، تا یادم نرفته بهت بگم که موقع برگشت از ماموریت هم برات کد میکنیم که اسلحه رو چیکار کنی.
+درمورد من بهش...
حرفم و قطع کرد گفت:
_عبدالستار امتحان پس داده هست، وَ مورد اطمینان سیستم. با ایمیل یکبار مصرف عکست و دریافت کرده. اگر در فرودگاه به مشکل بر خوردی میاد سمتت. وضعیت فرودگاه نجف در عراق این روزها خیلی به هم ریخته هست. حواست باشه. برای همین فعلا نمیشه به راحتی کاری کرد.
+با چه کدی میاد؟
حاج هادی عکسش و بهم نشون داد، چهرش و به ذهنم سپردم. بعد گفت:
_با کد امنیتیِ موحد 0065 خالد «موحد صفر صفر شصت و پنج خالد»
+بعدش!
_تمام.
+باشه. حله.
حاج کاظم گفت:
_ان شاءالله که به زودی بر میگردی ایران.
+ان شاءالله به مدد مولا.
منو حاج کاظم همدیگرو بغل کردیم و خداحافظی کردیم، با حاج هادی از دفترش اومدیم بیرون.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میشود هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال یاسین عصر در ایتا و سروش که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه رضایتی وجود ندارد. ( #عاکف_سلیمانی )⛔️
🔰با ما همراه باشید👇
ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
✅ به نام خداوند قهار و جبار که دشمنان ما را از احمق ها آفرید
بقلم✍️ #عاکف_سلیمانی
طی روزهای اخیر نیروهای امنیتی کشورمان یک شاه مهره ضدانقلاب خارج نشین را در اقدامی کاملا پیچیده و حساب شده، با فریب دادن سرویس های اطلاعاتی آمریکا و سگ نگهبان آمریکا در این منطقه یعنی رژیم کودک کش و سرویس فرانسه، توانستند او را از چندلایه حفاظتی و امنیتی خارج کنند وَ سپس درهمان کشور به ساختمانی امن و نامعلوم برده شود، تا بعد از رعایت تمام جوانب حفاظتی و امنیتی او را به خاک ایران منتقل کنند.
اما برویم سر اصل مطلب...
بعد از این اتفاق مهم، رسانه های آمریکایی و اسراییلی و عربی که همان محور #غربی_عبری_عربی را تشکیل میدهند، در بهت و حیرت فرو رفتند و خیلی از آن ها طبق معمول همیشگی، این رویداد مهم را در لیست بایکوت خبری خودشان قرار دادند. اما این ما بین چیزی که بیش از حد جلب توجه میکند، عدم باور پذیری جریان ضدانقلاب داخل ایران است که در صدر آن مهره های سوخته ای همچون مصطفی تاجزاده از عناصر دستگیر شده کودتای سال 88 قرار دارد.
پیاده نظام مجازی و حقیقی دشمن برای اینکه افسران اطلاعاتی و امنیتی ایران را مسخره و تحقیر کنند، همه جا صحبت از این کردند: «روح الله زم مدیر کانال و سایت ضدانقلاب #آمدنیوز» نفوذی جمهوری اسلامی درخارج بوده است.
نکته ای که حائز اهمیت است، اگر #روح_الله_زم مدیر #آمدنیوز نفوذی دستگاه امنیتی ایران باشد، بازهم نشان از شکست تحلیل و رفتارهای بچه گانه جریان ضدانقلاب دارد، وَ دست برتر امنیتی اطلاعاتی ایران را نشان میدهد که توانسته است مهره ای را تا قلب سرویس های امنیتی آمریکا و فرانسه و... نفوذ دهد.
این مهره ی مثلا نفوذی «طبق نظر ضدانقلاب» جان او و همسر و فرندانش آنقدر برای دشمنان مهم بود که حاضر شدند بابت تامین امنیت او چندلایه ی حفاظتی و امنیتی تشکیل دهند تا آسیبی به او و خانواده اش وارد نشود.
اما اگر #روح_الله_زم مهره جمهوری اسلامی نبوده، که واقعا هم نبوده، باز هم طرح دشمن برای به حاشیه بردن این اتفاق مهم امنیتی و اطلاعاتی شکست خورده است! چون در کمتر جای دنیا شاهد چنین اتفاق و ریسکی هستیم که افسران اطلاعاتی سرویس امنیتی یک کشور، برای رسیدن به مقصود خود حاضر شوند به قلب چند لایه از افسران اطلاعاتی سرویس های مقابل بزنند و آن ها را فریب دهند تا سوژه اصلی خود را دراختیار بگیرند.
البته نظیر چنین اقدامات مهمی بارها توسط سربازان گمنام امام زمان روحی فدا انجام شده و با #عملیات_فریب_اطلاعاتی، دشمن را از میدان بیرون کردند و به خواسته خود رسیدند.
یادآوری: مجددا عرض میکنم، اگر روح الله زم نیروی نفوذی ایران بوده است، که قطعا نبوده، بازهم ایران کار بزرگی کرده و همین هم یک پیروزی بزرگ و خیره کننده است!
خطاب به آن هایی که میگویند زم نفوذی بود، به یک نمونه اشاره میکنم. مشابه چنین اتفاقی در 10 سال گذشته وجود دارد.
#بنیاد_آمریکایی_دفاع_از_دموکراسی #PDD در یکی از جلسات خود برای شعله ور کردن آتش فتنه88 تشکیل«دولت در تبعید» را تصویب کرد. تحقق #دولت_در_تبعید نیازمند چهرهای برخوردار از سوابق اجتماعی و مذهبی بود و برهمین اساس #سرویس_اطلاعاتی_آمریکا شناسایی و جذب عناصر مناسب برای رهبری دولت مذکور را در دستور کار قرار داد.
در آن ایام شخصی به نام #محمدرضا_مدحی که دارای وجه سابقه طولانی خدمت در نهادهای انقلابی بود و در #بانکوک به تجارت جواهرات و سنگهای قیمتی اشتغال داشت، مورد توجه #سفارت_آمریکا_در_تایلند قرار گرفت و خیلی زود از طریق #سرویس_اطلاعاتی_آمریکا برای پیوستن به جریان ضد انقلاب خارج از کشور جذب شد و در سفری به عربستان با مقامات آمریکایی از جمله #هیلاری_کلینتون_وزیر_اسبق_امور_خارجه این کشور دیدار کرد! مدحی سپس با عناصر ضدانقلاب همچون #امیرحسین_جهانشاهی که 9 سال دراسراییل آموزش دیده بود و #مهردادخوانساری عنصر فاسد و سلطنت طلب و جاسوسMi6 که پدرش دیپلمات رژیم شاه بود دیدارکردو طرح دولت درتبعید رسما کلیدخورد!
اما سرویس امنیتی ایران ازتمام این اتفاقات با خبر بود وتشکیلات اطلاعاتی کشورتوانست با اقدامات اطلاعاتی مدحی را جذب کند و در مجموعه دشمنان نفوذبدهد و تمام نقشه های دشمن را نقش بر آب کند. هنگامی که قرار شد #شورای_رهبری_دولت_در_تبعید برای آموزش کودتا به اسراییل سفر کند سربازان گمنام امام زمان طی یک اقدامی پیچیده، عملیات نجات مدحی را کلید زدند و او را به ایران بازگرداند.
پس اگر روح الله زم همچون مدحی یک نفوذی بود، بازهم این یعنی پیروزی تشکیلات اطلاعاتی ایران بر دشمنان.
نتیجه: روح الله زم چه نفوذی باشد چه نفوذی نباشد درهر2صورت دشمن شکست خورده وَ این یعنی #کیش_و_مات.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
با سلام وعرض ادب
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم با ۲۶۸ قسمت دیشب تمام شد.
این مستند داستانی بمدت ۳ ماه منتشر شد و الحمدلله مورد استقبال واقع گردید.
این مستند حاوی نکات ارزشمندی بود که با سیاست های #موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر منطبق میبود و طی جلسه ای با جناب #عاکف_سلیمانی ایشان شخصا مجوز نشر مستند داستانی را بدون ذکر منبع در اختیار موسسه قرار دادند.
با ارزوی توفیق روز افزون برای جناب عاکف سلیمانی و تشکر از زحمات شون که وقتشون رو صرف آموزش غیرمستقیم نکات امنیتی و اخلاقی میکنند.
برای سلامتی ایشون و همه افرادی که بی منت ،خدمت میکنند صلواتی هدیه بفرماین.
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مدیریت #موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
#پرستو_مروجی
سربلند باشین
با سلام و عرض ادب
🔺به علاقمندان مطالعه ی مستند های داستانی_ امنیتی عرض کنیم که: ۳ سری از داستان های مستند_امنیتی #عاکف_سلیمانی منتشر شده است و سری اول و دوم بصورت کامل در قالب PDF منتشر شده است.
🔺سری سوم در آینده نزدیک بصورت کامل در قالب PDF هم در کانال و هم در سایت رسمی #موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر بارگذاری خواهد شد.
🔹قسمت اول را مطالعه نمایید👇👇👇
1_80362103.pdf
حجم:
2.5M
پرستو مروجی:
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
سری دوم بصورت کامل در یک فایل PDF
#عاکف_سلیمانی
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
سلام و عرض ادب
سروران ارجمند! با توجه به اینکه جناب #عاکف_سلیمانی در انتهای مستند داستانی این متن را درج میکنند 👇👇
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
برخی کاربران مراجعه کرده و این نکته را جویا شدند ، لازم دانسته توضیح دهم با اجازه رسمی شخص ایشان مستند داستانی در #موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر بدون لینک مذکور منتشر میشود.
به همین خاطر میتوانید با خیال راحت ادامه داستان را مطالعه کنید...
موفق باشید
مدیریت موسسه پژوهشی یاسین عصر
#پرستو_مروجی
🔰با #یاسین_عصر همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr