🚨 فوری 👇👇👇
🔸وزير اطلاعات: دو عملیات بمبگذاری در مسير زوار درخوزستان کشف و خنثی سازی شد و همچنین ۵۰ قبضه اسلحه جنگی کشف شد.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
🔴🔴 دستگیری سرشبکه «آمدنیوز» توسط سازمان اطلاعات سپاه
روابط عمومی کل سپاه:
🔹سازمان اطلاعات سپاه، در این عملیات حرفهای، هوشمندانه و چند وجهی با به کارگیری روشهای نوین اطلاعاتی و شگردهای ابتکاری، سرویسهای بیگانه را مدیریت و فریب داد و "روح الله زم" سرشبکه سایت ضد انقلاب و معاند "آمدنیوز" را به داخل کشور هدایت و بازداشت کرد.
🔹نامبرده به رغم اینکه تحت هدایت سرویس اطلاعاتی فرانسه و حمایت و پشتیبانی سرویس های اطلاعاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی و مرتبط با سایر سرویس های اطلاعاتی قرار داشت و به صورت شبانه روزی با روش های پیدا و پنهان و در پوشش های گوناگون و چند لایه ای مورد حفاظت قرار میگرفت، در دام فرزندان ملت ایران در سازمان اطلاعات سپاه افتاد.
@yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | جزئيات عمليات ويژه اطلاعات سپاه در دستگيري روحالله زم
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
☺️ سلام و عرض ادب جناب #آرش_قادری
#گاندو دو رو مشغول بشین...
ماجرای #روح_الله_زم
چه گاندویی بشه ....
#پرستومروجی
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
📣 خبرا رسیده
آقا هر کس تو ایران با #روح_الله_زم در ارتباط بوده
جیم فنگ زده سمت عراق...
آقا!تقبل الله ای راه افتاده بینشون که نگو و نپرس
😂😂😂😂😂
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_یازده
وقتی عاصف پشت تلفن با اضطراب و صدای پر از درد گفت یه خبر بد برات دارم، دوزاریم افتاد که چه اتفاقی افتاده... گفتم:
+تمرکز کن، آرامشت و حفظ کن، دقیق بهم بگو ببینم چی شده؟
_آقا عاکف، خاک بر سرم شد! متاسفانه نسترن حین بازگشت به اداره فرار کرد؟
+چطوری این اتفاق پیش اومد؟
همینطوری که گوشی دستم بود و عاصف داشت توضیح میداد، از حیاط خونه امن فوری رفتم طبقه سوم سنسور و زدم رفتم داخل اتاقم! عاصف گفت:
_یه وانت از پشت با شدت زد بهمون... کمتر از 30 ثانیه بعد یه سانتافه پیچید جلومون و دونفر پیاده شدند اومدن سمت ماشین ما و در و باز کردن به سمتمون شلیک کردن، بعد نسترن و گرفتند فرار کردند.
+زخمی شدید؟
_بله! به شونه سمت چپم گلوله اثابت کرده!
+3200 چطوره؟
_الحمدالله سالم هست.. گلوله ای که به سمتش شلیک شد به جلیقه ش خورده!
+بچه های اورژانس اداره چطورن؟
_بچه های آمبولانس اداره سالم هستن خداروشکر.. الان بالای سرم هستن و دارن زخمم و میبندن تا بریم بیمارستان!
+گند زدید به همه چیز رفتید! یعنی جوری خراب کاری کردید که با سه بار کشیدن سیفون هم پاک نمیشه! نمیدونم چی بگم وقتی میبینم که حتی عرضه ندارید یه متهم و برگردونید به اداره. قطع کن تا خودم چند دقیقه دیگه باهات تماس بگیرم.
بعد از تماس با عاصف، فوری تماس گرفتم با حاج هادی.چندتا بوق خورد جواب داد... گفتم:
+سلام حاج آقا هادی.
_سلام آقا عاکف. چیشده؟ چرا ناراحتی انقدر؟
+یه خبر بد دارم. شرمنده ام!
_بفرمایید، میشنوم.
+متاسفانه موقع برگردوندن نسترن توسلی از بیمارستان به ستاد، ظاهرا طبق یک تصادف ساختگی وَ از پیش طراحی شده با آمبولانس حامل سوژه و بچه های ما، متهم رو فراری دادن.
با عصبانیت و صدایی نسبتا بلند گفت:
_چی گفتی؟
+عرض کردم نسترن توسلی رو فراری دادن!
_کییییی؟
+فعلا نامشخصه! اما داریم پیگیری میکنیم!
_کی بانسترن بود؟
+عاصف و خانوم 3200 !
_پس اینا داشتند اونجا چه غلطی میکردند؟
+عاصف مجروح شد، خانوم 3200 تیر به جلیقش خورده و خداروشکر سالم هست.
صداش و برد بالاتر گفت:
_گند زدید آقاجان.. گند زدید.. حالا بگردید پیدا کنید پرتقال فروش و !! این همه سختی کشیدیم تا اینجا که بگیریمش، حالا زرتی فرار کرد؟
+چی بگم والله!
_فورا پیگیری کن. تیمت و بسیج کن. دوربین های امنیتی و مداربسته شهر تهران و زیر و رو کن! آقای عاکف سلیمانی، من نمیدونم میخوای چیکار کنی، اما بهت بگم که نسترن و زنده میخوام! فهمیدی چی گفتم؟ من نسترن و زنده میخوام! همین.
+دستورتون اطاعت میشه حاج آقا. چشم. از همین لحظه پیگیری میکنم.
_یاحق.
بعد از تماس با حاج هادی، کیفم و گرفتم فورا رفتم داخل کوچه...100 متر اون طرف تر ازخونه امن 4412 یک ساختمون نیمه کاره در حال ساخت وجود داشت!! امن ترین مکان برای من در اون لحظه اونجا بود! اگر یادتون باشه در قسمت قبل گفتم حتی به اتاق کارم در داخل خونه امن 4412 شک داشتم که نکنه... !
خودم و رسوندم به اون ساختمون نیمه کاره! رفتم توی یکی از طبقات.
بلافاصله با یک خط امن و گوشی معمولی که رییس تشکیلات چند ساعت قبلش بهم داده بود، زنگ زدم به مهرداد... وقتی جواب داد گفتم:
+سلام مهرداد، کجایی؟
_سلام حاجی. دنبالشونم.
+وضعیت؟
_تا الآن 2 دفعه ماشینشون و عوض کردند!
+چندنفرن؟
_دو تا مرد و یه زن وَ سوژه ای که فراریش دادن!
+خدا خیرت بده مهرداد جان. حواست باشه! چشم ازشون بر نمیداری.. زیاد بهشون نزدیک نشو که شاخکاشون و حساس کنی. با فاصله وَ حفظ رعایت مسائل امنیتی به تعقیب و مراقبت از سوژه ها ادامه بده.. وقتی رسیدی به یه جایی که ثابت شدی خبرم کن! تنها راه ارتباط بین من و تو همین شماره ای هست که الآن داریم باهم حرف میزنیم! با اون شماره ای هم که چندساعت قبل رییس در اختیارت قرار داد با هیچکسی ارتباط نمیگیری. هیچ راه ارتباطی دیگه ای نباید داشته باشیم و نباید ایجاد کنیم! حواست باشه!
_چشم آقا عاکف!
+ضمنا، اگر سوژه ها از هم جدا شدند، تو فقط میری سراغ متهمی که فراریش دادن.. هرجایی اون میره تو میری. حالا میخواد تنهایی بره، یا میخواد با کسی دیگه بره.
_چشم حاجی! خیالتون جمع باشه.
_ببخشید که مرخصیت و خراب کردیم و کشوندیمت سرکار ! یاعلی.
فورا گوشی رو خاموش کردم و سیم کارت و باطری رو در آوردم گذاشتم توی کیفم.. بلافاصله از ساختمون نیمه کاره خارج شدم رفتم سمت خونه امن.. وقتی وارد شدم بلافاصله رفتم طبقه سوم. از داخل اتاقم اسلحم و یه سری وسائلم و گرفتم، برگشتم پایین سوار ماشین شدم و از 4412 خارج شدم.
10 دقیقه از آخرین تماس من و مهرداد گذشته بود. مجددا سیم کارت و باطری رو گذاشتم داخل گوشی مربوط به ارتباط با مهرداد. بهش پیام دادم:
«کجایی؟»
«سه راه تختی.»
«با من ارتباط نگیر تا خودم بهت پیام بدم.»
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_دوازده
فورا گاز ماشین و پر کردم و گردون مستطیلی شیشه جلوی ماشین و گذاشتم، با سرعت 190 تا رفتم سمت موقعیت تهران پارس تا به سه راه تختی نزدیک باشم. 20 دقیقه بعد وقتی رسیدم تهران پارس به مهرداد زنگ زدم... جواب که داد گفتم:
+کجایی؟ اعلام موقعیت کن!
_محله نیرو هوایی تهران هستم.. از شمال به خیابون دماوند، از جنوب به پیروزی، از غرب به امام علی، از شرق به 30 متری.
+خیابون چَندُم نیروی هوایی هستی؟
_هشتم.
+اعلام وضعیت کن.
_سوژه ها رفتند داخل یه خونه. منم نزدیک خونه مورد نظر کمین کردم.
+چندنفر رفتند داخل؟
_یه مرد و یه زن با سوژه اصلیمون رفتند داخل. فقط راننده بیرونه.
قطع کردم.. فورا رفتم سمت موقعیت مورد نظر.. خدا میدونه با اون سرعتی که من داشتم میرفتم، وَ اون بارونی هم که تازه شروع به باریدن کرده بود و جاده لغزنده شده بود، اگر پرادوی به اون هیبت و عظمت میلغزید یا یک مانع می اومد جلوم، راحت میتونم بگم که 30 چهل تا پشتک میزدم. خلاصه، جاده خلوت بود اونوقت صبح و منم پنج دقیقه ای خودم و رسوندم به موقعیت مهرداد در خیابان نیروی هوایی هشتم.
ماشین و 50 متر عقب تر از ماشین مهرداد پارک کردم. رفتم سمت ماشینش فورا نشستم داخل... یه اعلام وضعیت جدید گرفتم و مهرداد توضیحات تکمیلی رو برام داد که خداروشکر مورد خاصی نبود. تماس گرفتم با رییس تشکیلات.. وقتی جواب داد گفتم:
+حاج آقا سلام.
_و علیکم. توضیح بده.
+نسترن و فراری دادن. اما خداروشکر مجددا روی سوژه ها سوار شدیم!
_بعدش...
+اگر ممکنه اجازه بدید تیم عملیاتی الف 12 رو وارد میدان کنم که نهایتا تا 20 دقیقه دیگه باشن کنارم.
_بسیار عالی... موقعیتت؟
+خیابان نیروی هوایی هشتم.
_ان شاءالله تا چنددقیقه دیگه وارد میدان میشن و بهت دست میدن! مواظب خودتونم باشید. یاعلی.
شاید باورش براتون سخت باشه اما برای ما عین آب خوردن بود وَ تمام اقداماتی که انجام دادیم، نظیر قرار دادن مهرداد بعنوان سایه عاصف و 3200 برای تعقیب آمبولانس وَ آماده کردن تیم عملیاتی برای این بخش از ماموریت، همش داخل همون خودرویی که یکساعت و خرده ای من و رییس نشستیم حرف زدیم برنامه ریزی شد!
قرار بود 5 نفر از زبده ترین نیروهای عملیاتی رو ازشون استفاده کنم! تموم این 5 نفر در مرخصی بودند و 2روزی میشد که از ماموریت های برون مرزی برگشته بودن! بعد از اینکه من توی ماشین به رییس پیشنهادم و ارائه دادم، فورا رئیس به مسئول دفترش اطلاع داد تا از اون پنج نفر دعوت کنه برای جلسه اضطراری در اداره. رییس هم توجیهشون کرد که این ماموریت سری از چه حساسیت های ویژه ای برخوردار هست وَ نباید کسی ازش مطلع بشه. حتی رییس به خاطر رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی نگذاشت تا لحظه ای که من تماس میگیرم باهاش، اونا از اتاقش خارج بشن.
حالا بهتون یه چیزی رو میگم. اونم فقط کوتاه.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، تموم این اتفاقات، از تهوع کردن نسترن و فراری دادنش و ... طراحی شده بود. تعجب کردید؟ حق دارید. احساس میکنم هنوز هم متوجه نشدید چه اتفاقی افتاده! عیبی نداره، حق دارید. اما جلوتر بیشتر توضیح میدم.
قبل از اینکه تیم عملیاتی برسه، فورا با عامل خودمون در شهرداری هماهنگ کردم دوتا کامیون آسفالت و 15 تا نیروی شهرداری و تجهیزاتی مثل غلتگ بیاره توی خیابون هشتم نیروی هوایی مستقر کنه تا خیابون به طور عادی بسته بشه! دلیل این کارم این بود تا یه وقت اون عامل نفوذی نیاد سمت این خونه و ما بتونیم جغرافیای کوچیکی رو ایجاد کنیم که ورود و خروجش تحت کنترل خودمون باشه!
خیلی دلم میخواست بدونم داخل اون خونه چه خبره. خیلی دلم میخواست بدونم اون نفوذی کیه! خدا خدا میکردم پیداش کنم! خدا خدا میکردم بیاد اینجا. اما اون زرنگتر از این حرفا بود و دم به تله نمیداد. حتی حالا که نسترن و فراریش دادن! هماهنگ کردم خانوم 3200 اومد در موقعیت ما برای اقدامات لازم در وقت مقتضی!
20 دقیقه بعد از هماهنگی های فوری و یه هویی من با عاملمون در شهرداری، دیدم نیروهای مربوط به آسفالت و... رسیدند! 10 دقیقه بعدش تیم عملیاتی رسید.
5 نفر از زبده ترین و سری ترین بچه های عملیاتی که از قبل هماهنگ بودیم، بعنوان تیم عملیاتی الف 12 با تجهیزاتشون در موقعیت ما حاضر شدند. سرتیم این حلقه عملیاتی 5 نفره، اسم سازمانیش حیدر بود. داخل پیاده رو یه گوشه ای ایستادیم و بهش گفتم:
«عمو حیدر، من هیچ اطلاعی از افراد داخل خونه وَ نفراتشون ندارم. فقط میدونم حدود 40 دقیقه قبل سه نفر رفتند داخل و یکیشون بیرون هست. بیرونیه با من. اون 3 نفری هم که داخل هستند و احتمال داره بیشتر هم باشن، خیرش و ببینی، با خودت و بچه های خودت.»
گوشی اندروید کاریم و روشن کردم و عکس نسترن و بهش نشون دادم گفتم:
«من این زنه رو زنده میخوام. نزار افراد داخل اون خونه حذفش کنند. حتی به قیمت شهادت خودت و تیمت.»
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سیزده
حیدر گفت: «حله آقا عاکف. فقط زودتر راننده رو از جلوی پامون بردار.»
گفتم: «چنددقیقه منتظر باش الان حلش میکنم.»
رفتم سراغ یکی از نیروهای شهرداری... کارتم و بهش نشون دادم گفتم:
«بدون اینکه حرف اضافی بزنی، برو به اون راننده لکسوس که جلوی اون خونه پارک کرده بگو میخواید آسفالت کنید و بره عقب تر پارک کنه... انقدر ببرش عقب تا برسه زیر تابلوی خیابون هشتم. فقط حواست باشه حرف اضافی نمیزنی وگرنه تیکه بزرگهٔ گوشت کف دستته.»
بنده خدا برگاش ریخت. رفت و این کار و انجام داد. هدفم این بود از جلوی خونه مورد نظر راننده رو دور کنم تا یه وقت افراد داخل اون ساختمون از پنجره یا از آیفون تصویری به ما اشراف نداشته باشن!
وقتی دیپورتش کردن عقبتر، فورا خودم و رسوندم نزدیک ماشین. دیدم گوشی دستشه و داره شماره میگیره انگار..چندتا زدم به شیشه. نگام کرد و منم لبخندی زدم. شیشه رو داد پایین! معلوم بود ترسیده.. یه کم کاپشنم و زدم کنار بهش اسلحه نشون دادم، همینطور که لبخند میزدم، فورا دست انداختم داخل گوشی رو از دستش کشیدم و گرفتم، فوراً تماسی که داشت میگرفت و قطع کردم... گفتم:
«اگر کوچیکترین حرکت اضافی کنی، همینجا آبکِشِت میکنم. پس به جوونی خودت رحم کن. آروم و مودبانه، عین بچه آدم بیا پایین، حرکت کن برو پشت ماشین روی کف خیابون دراز بکش.»
دیدم وحشت کرده.. آروم پیاده شد، بردمش پشت ماشینش کف خیابون دراز کشید.. فورا بدنش و بازرسی کردم و اسلحش رو که پشت کمرش بود گرفتم. زنگ زدم به مهرداد گفتم:
«بیا این مزاحم و بگیر ببر با خودت داخل ماشین من. به حیدر و تیمش بگو سر راهشون و پاکسازی کردم خودشون و فورا برسونن اینجا.»
مهرداد و حیدر و تیمش اومدن. مهرداد راننده ای که دستگیر کردم و دستبند زد برد.
به حیدر گفتم:
+آماده ای؟
_بله.
+برو داخل ببینم چه میکنی.
حدود 70 متر رفتند و رسیدند جلوی درب خونه ای که سوژه ها داخلش بودن. حیدر فورا یه پرنده مجهز به دوربین دید در شب و مجهز به دوربین هوشمند Corner Camera که افراد پشت دیوار و داخل خونه رو بهمون نشون میداد پرواز داد و فرستاد بالای حیاط و نزدیک دیوار ساختمون تا همه چیز و بررسی کنه. بعد از دقایقی که دید داخل حیاط خبری نیست، یکی از نیروهای عملیاتی در زمان کمتر از 30 ثانیه با یک سری ابزار فنی درب خونه رو مثل آب خوردن باز کرد.
هممون لباس شخصی بودیم. اسلحم و درآوردم همراه حیدر و تیمش رفتم داخل. یکی از بچه های تیم حیدر با تفنگی که صدا خفه کن روی لولش نصب بود یه دونه شليک کرد به قفل در ! وقتی باز شد فورا وارد هال_پذیرایی شدیم، اما دونفر و بیشتر ندیدم! فریاد زدیم سرشون بخوابن روی زمین و دست ها رو بزارن روی سرشون. هرچی نگاه کردم خبری از نسترن نبود.
رفتم کنار اون مَرده، گفتم:
«نسترن کجاست؟»
دیدم سمت یه اتاقی رو نگاه میکنه. رفتم سمت اون اتاقی که بهش نگاه کرد. وقتی رسیدم جلوی اون اتاق در و باز کردم برق و روشن کردم! دیدم نسترن توسلی روی زمین افتاده و از لب و دماغش داره خون میاد! احساس کردم داره یه چیزی رو میجَوِه. فورا رفتم بالای سرش و یه مشت محکم تر از اون مشتی که داخل پارکینگ فرودگاه بغداد زده بودم بهش، نثارش کردم تا قرص و از دهنش بندازه بیرون! فوری انگشت دست سمت چپم و کردم توی دهنش و کردم داخل حلقِش تا بالا بیاره و بتونم درصد زنده موندنش و بیشتر کنم.
چون کسی که سیانور میخوره تا بیست ثانیه زنده می مونه و انقدر این قرص لعنتی قوی هست که بلافاصله ضربان قلب و کُند میکنه و خون و سمی میکنه و نمیزاره اکسیژن به مغز برسه وَ باعث میشه کمتر از نیم دقیقه فرد رو به کام مرگ بکشونه. نسترن روی دستم بالا آورد. بلافاصله مرحله بعدی رو شروع کردم و دوتا دستام و گذاشتم روی قفسه سینش و چندبار محکم با دوتا دستم فشار دادم تا راه تنفسش مسدود نشه.
داد زدم:
«حیییدددددددررررررر !! کمکهای اولیییییههههههه.»
یکی از بچه های تیم حیدر با کیف تجهیزات پزشکی بدو بدو اومد سمت اتاق. بلافاصله نشست بالای سر نسترن بهش اکسیژن داد! فورا بهش آمپول تزریق کرد و یه سری امور پزشکی رو انجام داد! زدم روی شونه هاش و باعصبانیت گفتم:
«من این و زنده میخوام! فهمییییدی؟»
نگاهی بهم کرد و سرش و به نشونه تایید تکون داد.. باعجله داشت کارش و انجام میداد.. فورا تماس گرفتم با رییس تشکیلات گفتم:
«حاجی سلام. فورا یه آمبولانس از نزدیکترین محل اعزام کنید سمت موقعیت ما که تیم عملیاتی الف 12 مستقر هست. سوژه اصلیمون خودکشی کرده.»
یک کلمه گفت: «شنیدم خداحافظ.»
خیلی عصبی بودم و استرس این و داشتم که یک وقت نسترن تموم نکنه! چون کل پرونده و پیدا کردن اون نفوذی و... با مرگ نسترن دود میشد میرفت هوا وَ زحمت چند ماهه ی من و تیمم میسوخت!
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز(روز سه شنبه) 💚
🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْباقِرُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹یا اَبا عَبْدِ اللهِ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الصّادِقُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴فضیلت دائم الوضو بودن!
🔰با آنکه آیات و روایات زیادی بر دایم الوضو بودن تأکید دارند، با این حال وضو گرفتن برای بسیاری از ما سخت است!
▪️ گویا نمی دانیم چه خیر کثیری را از دست می دهیم:
🔵1- رزق و روزیت فراوان می گردد
🌸از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: کسی که دوست دارد بر خیر و برکت منزلش بیفزاید، هنگام غذا خوردن وضوء بگیرد…
🔵2- خشک نکردن آب وضو حسنه دارد
🌹امام صادق (علیه السلام) فرمودند : کسى که وضو بگیرد و با حوله اعضاى وضو را خشک کند، یک حسنه براى او نوشته مى شود
و کسى که وضو بگیرد و صبر کند تا دست و رویش خود خشک شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود…
🔵3- عمرت زیاد می شود
🌹رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: سعی کن طاهر و با وضو باشی که خداوند بر طول عمرت می افزاید….
🔵4- خواب با وضو، عبادت است
🌹 سول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند
▪️ و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود….
🔵5- مرگ با وضو، شهادت است
🌹رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود…
🔵6- در قیامت نورانی می شوی
🌹پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
فردای قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه ی امّتها در حالی محشور میکند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانیهای نورانی دارند…
🍀🍃🌻🍀🍃🌻🍀🍃🌻🍀
📙منابع:
مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج۱ ص۳۵۶
📘بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۲، باب۵
📕بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۳، باب۵
📒وسایل الشیعه: ج۱، ص ۲۹۷
📗ثواب الاعمال، شیخ صدوق
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | اولین تصاویر بازداشت و اعترافات «روحالله زم»
پشیمونم
پشیمونم
پشیمونم....
کاش یک نفر این حرفا رو باور کنه...
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید
تحلیلی بر تنها تصویر منتشر شده از سپاه پاسداران
از دستگیری #روح_الله_زم
#پرستومروجی
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
🔺بازتاب دستگیری روح الله زم در رسانههای خارجی
🔹تایمز اسرائیل: دستگیری یکی از مخالفان ایران که توسط اطلاعات فرانسه و با پشتیبانی اسرائیل فعالیت داشت.
🔹بیبیسی: ایران یکی از کسانی که در آشوبها نقش داشت را دستگیر کرد.
🔹نیویورک تایمز: سپاه ایران اعلام کرده که خبرنگار در تبعید را دستگیر کرده است.
🔹العربیه: ایران یکی از چهرههای مخالف را که تحت حفاظت سرویس اطلاعاتی فرانسه فعالیت داشت، دستگیر کرد.
🔹میدل ایست آی: ایران میگوید یکی از خبرنگارانی را که در ناآرامیهای سال دست داشت، فریب داده و دستگیرش کرده است.
🔹نیو عرب: ایران یکی از مخالفان ساکن فرانسه را در عملیات اطلاعاتی پیچیده دستگیر کرد.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهارده
وقتی به رییس خبر دادم که آمبولانس میخوایم، 10 دقیقه بعد یه آمبولانس اومد درب خونه ای که داخلش بودیم. فورا زنگ زدم به مهرداد گفتم:
«با 3200 بیاید این زنه و مَرده با اون راننده ای که دستگیر شده هر 3تاشون و ببرید به همونجایی که باید ببرید.»
از حیدر و تیمش تشکر کردم. مهرداد و 3200 هم اومدن دستگیر شده ها رو چشم بند و دستبند زدن بردن به جایی نامعلوم برای دیگران و معلوم برای رییس و من و 3200 و مهرداد.
خودم همراه نسترن با آمبولانس رفتم. وقتی رسیدیم بیمارستان فوری منتقل شد به داخل یکی از اتاق ها. لحظه به لحظه توی دلم به آقاجانم حضرت مهدی توسل میکردم که نسترن زنده بمونه. کنار تخت نسترن بودم که دیدم دو نفر پزشک و چندتا پرستار اومدند بالای سر نسترن حاضر شدند.
اقدامات لازم پزشکی برای نسترن صورت گرفت. یه چیزی رو هم بگم، شانسی که ما آورديم وَ نسترن آورد این بود که از پودر سیانور استفاده نکرده بود. چون اگر پودر و میخورد یک ثانیه هم زنده نمیموند. نسترن تازه سیانور و گذاشته بود دهنش داشت میجَوید که من سر رسیدم و فورا مشت زدم به دهنش تا قرص و بندازه، بعدشم انگشت کردم داخل حلقش تا اگر چیزی به داخل معدش رفته بالا بیاره و شانس زنده موندنش بیشتر بشه.
علی ایحال، بعد از حدود یکساعت تلاش تیم پزشکی و پرستارها، با لطف خدا تونستیم نسترن و قاچاقی زنده نگه داریم.
زنگ زدم به مهرداد گفتم بیاد بیمارستان. بعد از نیم ساعت وقتی رسید بهش گفتم:
«بمون اینجا چشم از نسترن بر ندار. تحت هیچ عنوانی کسی حق نداره داخل اتاق بیاد مگر سه نفر.»
اون سه نفر دکتر قبادی بود برای کنترل وضعیت نسترن و دوتا پرستار دیگه که باید به نسترن دارو تزریق میکردند. حتی انقدر امنیت کار و بردیم بالا گفتیم به اندازه سه روز داروهای مورد استفاده رو بیارن داخل اتاق نسترن بزارن و برن تا برای استفاده دارو، هر دقیقه اون دوتا پرستار نرن از اتاق داروها، چیزی نیارن چون به هیچکسی اطمینان نداشتم. مهرداد و گذاشتم بیمارستان و رفتم اداره. فورا رفتم حسینیه اداره نمازم و خوندم بعدش رفتم دفتر رئیس تشکیلات. هماهنگ شد و وارد اتاقش شدم. به محض ورود از پشت میزش بلند شد عمامش و گذاشت سرش اومد پشت میزجلسات نشست. منم نشستم روبروش. با نگرانی و آشفتگی پرسید:
_تعریف کن.
+متاسفانه حال نسترن اصلا خوب نیست.
_پیشنهادت چیه؟
+نظرم اینه که نسترن و منتقل کنیم به همون خونه ای که دیشب من و شما صحبتش و کردیم. یه پزشک و یه پرستار خانوم از بیمارستان بگیریم و ببریم داخل اون خونه. تا وقتی خوب نشد اون پزشک و پرستار حق ندارن از خونه خارج بشن یا با کسی ارتباط داشته باشن. باید کاملا فضا رو بسته نگه داریم.
_خب، این راه حل خوبیه اما زنده موندن نسترن دست خداست. درسته؟
+بله!
_به نظرت یه پزشک و یه پرستار هر چقدر هم قوی باشن میتونن کسی که سیانور خورده رو زنده نگه دارند؟
+ان شاءالله میتونن.
_من به زنده موندن نسترن دیگه امیدی ندارم.
نمیدونم رییسمون هم این مطالب و میخونه بعدا یا نه! اما الان صادقانه میگم! توی دلم یه استغفار کردم و گفتم حاجی چقدر خری توووو! من نیروی تو هستم، عوض اینکه ته دلم و قرص کنی داری ته دلم و خالی میکنی و میگی نسترن زنده نمیمونه!؟ همینطور که توی خودم بودم گفت:
_حواست کجاست؟
نگاش کردم گفتم:
+حاج آقا من یه پیشنهاد دارم.
_بگو. میشنوم.
+سیانور به بدن نسترن اثر کامل نداشته. به نظرم زنده می مونه! از طرفی این سلیته خیلی مرموز هست. قرار هست تا یکساعت دیگه جواب تموم آزمایشات خونش و بیمارستان بده دست مهرداد و خبرمون کنه. اگر اثر سیانور در بدنش باقی مونده باشه، من میتونم با یک متخصص طب سنتی که تا الآن حدود 10 نفر از قرص برنج خورده ها رو به لطف خدا برگردونده هماهنگ کنم بیاد به همون خونه ای که مدنظرمونه با یه سری اقدامات پزشکي مثل عوض کردن خون و... نسترن و درمان کنه. زمان زیادی هم نمیبره و چند روزه میتونیم این جانور و احیاش کنیم تا به مراحل بازجویی برسیم!
رییس گفت:
_فکر خوبیه! اگر احساس میکنی میشه این کار و انجام داد برو سراغش!
+پس من نسترن و با یک پزشک و پرستار منتقلشون میکنم به خونه مورد نظر.
_حله. برو یاعلی.
بلافاصله از اتاق رییس اومدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان. با رییس بیمارستان صحبت کردم و گفتم یه پزشک و یه پرستار و تا اطلاع ثانوی در اختیارمون بگذاره. با رئیس بیمارستان مطرح کردم که از کجا هستیم و این نیاز کاملا ضروری هست. رییس بیمارستان مراحل قانونی مرخصی به اون پزشک و پرستارو فراهم کرد تا برای ادامه درمان نسترن با ما بیان.
با یه آمبولانس مخصوص نسترن و بردیم به خونه امنی که هیچ کسی ازش خبر نداشت. حالا براتون میگم کجا بود.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_پانزده
خب! برگردیم به شب قبلش! یعنی زمانی که من و رییس توی ماشین باهم صحبت میکردیم. تموم این اتفاقات از بردن نسترن به بیمارستان تا فراری دادنش و سیانور خوردنش و... یه شب تا صبح اتفاق افتاد.
یادتونه داخل ماشین رییس بهش یه پیشنهاد و دوتا طرح ارائه دادم؟
پیشنهادم این بود برای کشف باگ نباید در زیر مجموعه خودم جستجو کنم، بلکه باید در سطح وسیع تر و بالاتر از خودم بگردم. دوتا طرح یا همون یک طرح دو مرحله ای ارائه داده بودم. حالا اون طرحی که به رییس ارائه دادم و براتون میگم.. بهش گفته بودم:
+به نظرم طی چند ساعت آینده متهم و منتقل کنیم به جایی که فقط من و شما مطلع هستیم. وگرنه نمیشه باگ و پیدا کرد و سرویس مقابل هم حساس میشه وقتی ببینه با نسترن ارتباط نداره.
_بهت این اجازه رو میدم متهم و منتقل کنی. اما تا کِی؟
+تا قبل از بازجویی. چون ما برای ارتباط های ایمیلی و پیامکی نیروهای حریف با نسترن بهش نیاز داریم.
_همین امشب منتقلش کنید به یکی از خونه های امن. خونه الف 1000 چطوره؟ همونجایی که مخصوص جلسات سری من با مقامات هست.
+خیلی خوبه. چون مطمئن ترین خونه اونجاست.
_تنها کسی که میتونه به این خونه رفت و آمد کنه خودتی، عاصف، وَ یک خانوم.
+چشم. اما اگر اجازه بدید از خانوم 3200 و خانوم افشار باهم استفاده بشه. 3200 در این پرونده کمک های عملیاتی زیادی کردند و میتونن اثر گذار باشن در این قسمت. خانوم افشار هم میتونن برای اقدامات فنی، سایبری وَ کدهایی که ممکنه از سرویس های مقابل برای نسترن بیاد رمز گشایی کنه، برای همین موثر هستند. اگر ممکنه اجازه بدید از این ترکیب استفاده کنم.
_پس فقط شما 4 نفر. تو و عاصف برای هدایت این بخش از پرونده، خانوم 3200 برای مراقبت از نسترن، چون شما نامحرمید، وَ خانوم افشار برای اقدامات فنی اطلاعاتی. تاکید میکنم فقط شما چهارنفر از خونه الف 1000 استفاده میکنید. هیچ کسی نباید باخبر بشه.
+چشم حاج آقا.
نکته: یک ساعت بعد از گفتگوی من و رییس، با صلاحدید خودش، مهرداد رو هم به این جمع اضافه کرد!
رئیس تشکیلات به حرفاش ادامه داد و گفت:
_ ساعت 7 صبح اقدام کنید برای دستگیری کسانی که با این پرونده مرتبط هستن و با نسترن همکاری کردن. حتما اقدام کنید و وارد فاز عملیات و دستگیری بشید.
+چشم.
_حالا بهم بگو پیشنهادت برای منتقل کردن نسترن از اداره به خونه الف 1000 چیه؟
رییس راست میگفت. باید یه کاری میکردیم که فردا پس فردا اون باگی که مطمئن بودیم اطراف خودمونه متوجه این انتقال نشه! چون میتونست از طریق دسترسی به دوربین ها خیلی چیزارو بفهمه که نسترن و به طور عادی منتقل کردیم به جایی!
برای همین تصمیم گرفتم داخل غذای نسترن چیزی بریزیم که با همون دو سه تا لقمه اول بلافاصله بالا بیاره و ببریمش بیمارستان. ما پیش بینی کردیم که وقتی خبر منتقل شدن نسترن به بیمارستان به مرتبطین این پرونده برسه، اون نفوذی متوجه میشه. برای همین مطمئن بودیم میان نسترن و فراری میدن!
همین طرح باعث شد از مهرداد و 5 تا نیروهای عملیاتی که در مرخصی بودند استفاده کنیم چون از پروژه با خبر نبودند و کسی هم نمیتونست بفهمه اینا با ما همکاری کردند!
حالا گرفتید چی شد؟ تموم این اقدامات صحنه سازی بود! من تقریبا فهمیده بودم که از کجا داریم ضربه میخوریم اما هنوز برام قطعی نشده بود، چون اون نامرد نفوذی هیچ ردی از خودش نمیگذاشت! از طرفی من احساس میکردم خودمم در یک بازی قرار گرفتم که یک طرفش منم، یک طرفش رییس، وَ اون عامل نفوذی در وسط ! حسم بهم میگفت رییس از خیلی چیزا باخبره، اما داره با یک تیر دوتا نشونه رو میزنه! هم پروژه رو پیش میبره، هم اینکه این نفوذی انقدر گنده هست که رییس میخواد اون و اساسی ضربه فنی کنه تا در محکمه دستش باز باشه.
خلاصه این یک بازی سخت و فشرده ی کاملا اطلاعاتی بود که زوایای پنهان زیادی داشت وَ باید کشف میشد.
اما برگردیم به بیمارستان...
بعد از هماهنگی های لازم، از آقای دکتر و اون خانوم پرستار دعوت کردم تا در یک اتاق مخصوص توی بیمارستان باهم صحبت کنیم. براشون توضیح دادم که از خانوادشون بابت یک ماموریت کاری با زمانی کاملا نامعلوم خداحافظی کنند. گوشیشون و گرفتیم و تموم مواردی که ضدامنیتی محسوب میشد ازشون جدا کردیم.
با مهرداد و یک دکتر وَ یک پرستار، خانوم نسترن توسلی شاه مهره جاسوسی تا این لحظه رو با آمبولانس منتقل کردیم به خونه ی امن الف 1000 که مخصوص جلسات رییس با سران قوا و سران لشگری و سران امنیتی و اطلاعاتی بود.
اون خونه مجهز به سیستم های فوق العاده پیشرفته ی امنیتی وَ ضدجاسوسی بود که ما خیالمون جمع بود اتفاقی تهدیدمون نمیکنه.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_شانزده
با نسترن و 3200 و عاصف هماهنگ کردم فورا بیان سمت خونه الف 1000 ! وقتی رسیدیم به الف 1000، ریموت و زدم وارد پارکینگ سربسته ی اون خونه امن شدیم. عاصف و خانوم افشار و 3200 هم همزمان با ما از پشت سرمون وارد شدند.
خونه امن مخصوص جلسات سری رییس با سران قوا و مسئولین ارشد نظام دو طبقه بود. نسترن و منتقل کردیم به طبقه دوم. قبلا 2 دفعه به این خونه اومده بودم، اونم به واسطه حاج کاظم، چون ورود به این خونه تحت هر شرایطی برای همه ممنوع بود مگر با هماهنگی و اطلاع ریاست و حاج کاظم.
بیست و چهارساعته این خونه که در یک کوچه بن بست بود دائم کنترل میشد! وقتی وارد طبقه دوم شدیم نسترن و منتقل کردم به همون اتاقی که از قبل آماده کرده بودیم. هر طبقه چهارتا اتاق داشت.
اتاقی که نسترن و داخلش قرار دادیم، 15 متری بود که کاملا امنیتی بود، حتی ضربان قلب نسترن هم در اون فضا زیر ذره بین ما بود. خانوم 3200 و خانوم افشار هم وارد شدن و موندن داخل هال_پذیرایی طبقه دوم. دکتر و پرستار وارد اتاق شدند، منم اومدم بیرون در و بستم. به مهرداد گفتم:
«پایان ماموریت تو از این لحظه اعلام میشه.»
باهم خداحافظی کردیم و اون از خونه امن الف 1000 خارج شد! وقتی رفت موبایلم زنگ خورد... نگاه به شماره کردم فورا جواب دادم:
+سلام حاج آقا.
_سلام.. نزدیکم. تا 3 دقیقه دیگه بهت دست میدم.
+قدمتون به روی چشم. یاعلی.
چنددقیقه بعد در خونه که باز شد، عاصف و 3200 فورا مسلح شدن، چون خیال کردن قرار هست اتفاقی بیفته. بهشون گفتم:
«غلاف کنید، غریبه نیست. خودیه!»
بچه ها تعجب کردن. به عاصف گفتم:
«بیا بریم استقبال.»
هیچ کسی نمیدونست داره چه اتفاقی می افته! رفتیم پایین، وقتی عاصف دید رییس تشکیلات هست یه نگاه به من کرد آروم گفت:
«اینجا چه خبره؟»
توجهی نکردم به حرفش... رییس تک و تنها و بدون تیم حفاظت اومده بود! کارش خیلی خطرناک بود، چون جزء کسانی بود که در کنگره آمریکا علنا پیشنهاد ترورش و به مقامات اطلاعاتی و امنیتی «CiA» دادند و موساد اسرائیل هم بارها اعلام کرد «....» در لیست ترور اونها قرار داره.
لباس روحانیت و از تنش کَنده بود، با یه گرم کن و کلاه پشمی که تا چشماش و پوشونده بود، یه کلاه کاسکت روی سرش، با موتور اومده بود الف 1000 تا ببینیم هم و.
وقتی رفتیم بالا رییس نشست و کمی صحبت کردیم و از حساسیت این قسمت از کار برای 3200 ، خانوم افشار، وَ سیدعاصف عبدالزهراء گفت. بچه ها خوب توجیه شدند که در چه مرحلهٔ مهمی قرار داریم و چقدر این قسمت از کار ما فوق سری هست. رییس نیم ساعتی رو حرف زد و از حساسیت ها گفت، بعدش از ما خداحافظی کرد و رفت.
خانوم 3200 و خانوم افشار موندن داخل خونه. من و عاصف رفتیم سمت 4412. فورا یه جلسه مهم ترتیب دادیم و با بچه ها نشستیم افرادی که موقعیت هاشون و شناسایی کرده بودیم مورد ارزیابی و بررسی قرار دادیم.
تموم اقدامات فنی و اطلاعاتی رو انجام دادیم. قرار شده بود تا ساعت 7 صبح وارد فاز عملیات بشیم که بنابردلایلی نشد. اما ساعت 9 صبح استارت کارو زدیم و وارد فاز عملیات دستگیری شدیم. طبق دستور ریاست کل، وقتی اون 7 نفر دستگیر شدن، بنا بر ملاحظات امنیتی و اطلاعاتی هیچکدومشون و به اداره منتقل نکردیم!
دلیلش هم همون حفره بود. اون 7 نفر از شاخه های مهمی بودن که با نسترن کار میکردن و عضو اون شبکه نفوذی و جاسوسی بودن که بلافاصله بعد از دستگیری منتقل شدن به خونه امنی که مدنظر رییس تشکیلات بود. در اون خونه 3 نفر از امین ترین های حاج آقا حضور داشتند تا همه چیز طبق روال پیش بره.
حتی حاج هادی و حاج کاظم از اون ماجرا باخبر نبودن که ما دستیگری بعضی از شاخه های مرتبط با این شبکه ی نفوذ رو آغاز کردیم. فقط رییس (حاج آقای ..... ) در جریان بود و من و عاصف. اینم بگم که برای دستگیری این هفت نفر هم از اون تیم 5 نفره که حیدر سرتیم بود استفاده کردیم.
بازجویی ها از اعضای دستگیر شده آغاز شد. طی سه روز اول اعترافات مهمی کردند که من به اون موضوع فعلا نمیپردازم. نسترن اما همچنان در خونه الف 1000 تحت شدیدترین مراقبت های پزشکی و امنیتی بود. خانوم افشار و خانوم 3200 هم به شدت ازش مراقبت میکردند.
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز(روز چهارشنبه) 💚
🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَیُّهَا الْکاظِمُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹 یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴موقع دعا کردن،هر دو دست را بالا ببرید!
✳️شخصی هنگام دعا کردن یک دستش بلند بود، با دست دیگرش دکمه اش را می بست.
🔮شب خواب دیده بود که از آن دستش که بالا گرفته بود نور ساطع است، اما این دستش که مشغول دکمه بستن بوده تاریک بود!
🌼هنگام دعا هر دو دست را بلند کنید وتا می توانید دست هایتان را دراز کنید
🍃چون همین دست دراز کردن سبب جاری شدن اشکتان میشود و خداوند هم دعایتان را اجابت میکند...
🍀🌺🍀🌸🍀🌼🍀🌸🍀🌺
📘قسمتی از سخنان آیت الله مجتهدی ره
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
📌ویدئوی جدید با عنوان دستگیری #روح_الله_زم
🆔 لینک در آپارات 👇👇👇👇
https://www.aparat.com/v/nrUBd
🆔 لینک سایت رسمی #موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر👇👇👇
http://yasinasr.ir/%d8%af%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%ad-%d8%a7%d9%84%d9%84%d9%87-%d8%b2%d9%85/
#پرستو_مروجی