eitaa logo
#یاس نبی۷
49 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
179 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 📝 | ما، در قبال چالش‌ها 🍃🌹🍃 ❌ قسمت پنجم | 🔻امام علی (ع) قناعت را بهره‌مندی از دنیا به‌اندازه کفایت و رفع نیازِ ضروری می‌دانند (حکمت ۳۷۱ نهج‌البلاغه). ضدِ آن، اسراف (هدر دادن منابع و سرمایه) است. 🔹 قناعت در ابعاد مختلف (فردی-اجتماعی)، آثار شگرفی دارد که به برخی از آن‌ها با استناد به آموزه‌های معصومین (ع)، اشاره می‌کنیم: 1️⃣ احساس رضايت از زندگی، آرامش و دوری از غم (نهج‌البلاغه، حكمت ۳۷۱). 2️⃣ بی‌نیازی (بحار الأنوار ج‏ ۲، ص: ۵۴) 3️⃣ سروری (بحار الأنوار ج ۶۸، ص: ۳۴۶) 4⃣ گنج پایان‌ناپذیر (نهج‌البلاغه، حکمت ۵۷). 5⃣ عزت (غررالحکم، ص. ۲۰). 6⃣ و... 🔺نتیجه: یکی از وظایف شهروندی من این است که از منابع (غذایی، حامل‌های انرژی و...) به‌اندازه نیاز ضروری و درست استفاده کرده و از هدر رفت آن جلوگیری نمایم. این امر در رشد اقتصادِ خانواده و کشور، نقش به سزایی دارد. ✍️علی‌اکبر صیدی | | 🆔 eitaa.com/meyarpb
🔴نرخ تورم ترکیه به 95 درصد رسید. نه تحریم ۴۰ ساله داشته و نه در روابط با غرب و آمریکا و اسرائیل محدودیتی دارد. @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تحولات اخیر عراق.pptx
6.89M
❇️مجموعه اسلاید بررسی تحولات اخیر عراق بهمراه تشریح نظام سیاسی این کشور 🖊به همت سرکار خانم مقصودی ✅هادی سیاسی ناحیه بویین میاندشت @tahlil_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛 شاهد ابوغریب سوژه‌ عکس‌های جنجالی زندان ابوغریب را که یادتون هست؟ 😱 پس از ۱۹ سال این شخص مقابل دوربین از جنایت آمریکایی‌ها در زندان ابوغریب می‌گوید! 📣 مستند "شاهد ابوغریب" را حتما امشب از خبر ۲۰:۳۰ ببینید # حقوق_بشر_آمریکایی
چند موضوع در مورد نرخ سوخت؛ برخی از بی ثباتی قیمت در کشور صحبت میکنند؛ در ورودی پمپ بنزین ها در آمریکا و اروپا قیمت سوخت لحظه ای هست همانند نرخ دلار در کشور ما، هیچ نظارتی هم بر قیمتها در پمپ بنزین ها نیست، یعنی هر پمپ بنزین بصورت دلخواه نرخ تعیین میکند! عده ای میگویند آنجا درامدها بالاست و این مبالغ برای مردم آن کشورها پولی نیست، خیر‌، اصلا اینطور نیست؛ تقریبا تمام جهان با مشکلات اقتصادی مواجه شده اند، عدم استفاده از خودرو شخصی، اعتصاب و اعتراضات گسترده در امریکا و اروپا برای بنزین ودیگر حاملهای انرژی و اذعان مردم به عدم توانایی پرداخت هزینه‌های سنگین سوخت، تلاش کشورها برای خرید سوخت و همچنین سخنرانی های مکرر رئوسای جمهور آمریکا و دیگر کشورهای اروپایی راجع به بنزین و حامل‌های انرژی ، گواه وجود مشکلات عظیم در این زمینه است. محمد راستین پور
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بیانات رهبر انقلاب درباره سنت های حتمی الهی 🔴به پویش بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
سوره مبارکه مائده آیه شریفه ۸۳و۸۴.m4a
4.97M
به نام، یاد و توکل بر او سلام و هر شب ۵ دقیقه با قرآن ساعت ۲۲:۱۴ 🌹سوره مبارکه مائده آیه شریفه ۸۳و۸۴ 🌴 کریمی مهرجردی هرشب ۵ دقیقه با قرآن را اینجا 👇👇جستجو بفرمایید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اللهم صل علی محمد و آل محمد 👇و عجل فرجهم و فرجنا بهم @roshana_esfahan
قصه ی شب 🌃
سلام: ❥••●❥●••❥ 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن تکفیری روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا می‌شناختی؟» دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد می‌خواست بره ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!» 💠 بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که حضرت سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد حرم، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!» که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای شیعه و سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!» 💠 می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«می‌خواست به ارتش آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟» به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی ایران!» 💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!» حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟» 💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟» سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر شهید شدن.» ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم 💞با ما همراه باشید...💞 •❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖• •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
❥••●❥●••❥ 💠 مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...» دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد. 💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم. در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به قیامت رفته بود. 💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه زینبیه، نه بیمارستان دمشق که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم. ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد :«من جواب سردارهمدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای سوری یا پرستاری خواهرت؟» 💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم. چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!» 💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»... ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم 💞با ما همراه باشید...💞 •❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖• •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••