eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه ی شب 🌃
سلام: ‍ 🍃🌺 یاسر توی این دوروز کل کارامو راست و ریس کردم‌ قراربودامشب برم خواستگاری دختری که قراربود زندگی همه رو نجات بده...ای خدا قربونِ کَرمت با لبخند رفتم توی سالن توی اینه قدی نگاهی به خودم انداختم.. کت شلوار سورمه ای به رنگ‌چشمام و پیرهن مردونه‌ی دیپلماتی که زیرش پوشیدم .. موهامم خیلی خوشگل دومادی شونه کرده بودم.. باباو مامان از پشت سر باذوق نگام میکردن... ومامان توی چشمای سورمه ایش هاله ی اشکی بود... رفتم جلو دست انداختم دورکمرش و گونشوبوسیدم و گفتم:الهی قربونت برم اخه چراگریه؟ _اشک شوقه مادر و پشت بندحرفش سرموبوسید یهودیدم یه چیزی خورد تو کمرم برگشتم عقب که یاسمن و بااخمای درهم دیدم... +قربون اجی اخموم برممممم باعشق بغلش کردم که گف _زن که بگیری دیگه منو ندوووس +لوس نشو خره خعلیم ترو دوس راه افتادیم و من به این فک میکردم که من عشق میخاستم...ولی الان.. مهسو باصدای ایفون نگام کشیده شد سمت در.. دیشب تاحالا خوابم نبرده بود... حرفای بابا تو گوشم زنگ میخورد... اینکه گف اروم باشم مثل همیشه منطقی برخورد کنم تا یاسربیاد و همه چیوخودش بگه برام... اخه این پسره کیه؟یهو ازکجاپیداش شد؟؟اه چندش قراره با زندگیم چیکارکنن اینا... باصدای احوالپرسی ازافکارم جداشدم.. امشب مهیارم اومده بود...اعتراف میکنم بعداین همه مدت دلم براش تنگ شدن بود..ولی وقتی خواسته بود بام حرف بزنه ازخودم روندمش... باصدای مادرم که می گفت چای ببرم به خودم اومدم هفتاچای خوشرنگ ریختم و یه صلیب روسینه ام کشیدم و به عیسی مسیح دلموسپردم و وارد پذیرایی شدم... با لبخندی مصنوعی به افرادی که به احترامم ایستاده بودن سلام دادم..چای رو اول ازهمه به پدر یاسرتعارف کردم که خیلی خوشتیپ بود و فهمیدم یاسر جذابیتشو ازون به ارث برده جانممم؟جذابیتتتت؟خفه شومهسو نفر بعدی مادرش بود که چادر مدلی زیبایی سرش بود و چشمای آبیش خودنمایی میکرد...مثل پسرش نفر بعدی دخترشون بود که اونم مثل مادرش چادری بود و روسریشو مدل جذابی بسته بود.. و نفربعدی یاسر...همونجور که سرش پایین بود چایی روهم برداشت.. ایش مزخرفِ امل... ! ... ... 😔😞 ادامه دارد... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
سلام: ‍ 🍃🌺 چای رو به بقیه تعارف کردم و نشستم...بابام گفته بود امشب به احترام عقاید اوناهم ک شده لباس پوشیدنم آراسته باشه.. فک کنم ازین به بعد تیپم همینجوره... تواین افکاربودم که باصدای پدرم به خودم اومدم.. _دخترم مهسو؟سیدیاسرو راهنمایی کن تواتاقت به سمت اتاقم رفتیم تعارف زدم رفت توی اتاق درو نبستم..شنیده بودم مسلمونا حساسن رواین موضوع...مسخره ها😒 نگاه جدی بهم انداخت و گفت:میشه لطفا در رو ببندین؟قراره ی سری حرفای مهم بهتون بگم... واقعا جاخوردم،فکرشم نمیکردم..ینی واقعا اراده داره بامن تواتاق تنهاباشه؟ چه جالب دروبستم و روی کاناپه روبه روش نشستم.و باغرورزیادگفتم: +خب،میشنوم...قراره با زندگیم چکارکنین؟ یاسر نفس عمیقی کشیدم و نگاهمودوختم به گلدون روی میز تاتمرکز کنم... _من سیدیاسر موسوی بیست و هفت ساله سرگرد ارتش هستم...نمیتونم بگم دقیقا کدوم بخش ولی تاهمین حدش هم براتون کافیه.چندوقت پیش مشخص شد که یه سری افراد با علائم خاصی از یه بیماری ناشناخته میمیرن..اونهارو توی قرنطینه نگه داشتیم وویروس رو شناسایی کردیم مشخص شد که اون افراد تحت درمان با یه سری داروهای خاص بودن.. رد داروهارو گرفتیم تابه دوتا لابراتوار معروف داروتوی ایران رسیدیم.. که متاسفانه یکی ازونا کمپانی پدرشماس به اینجای صحبتم که رسیدم به وضوح جاخوردنشودیدم...مکثی کردم ولیوان آبی براش ریختم وقتی از اروم شدنش مطمعن شدم ادامه دادم: تحقیقاتمون شروع شد و بعد از اثبات بی گناهی هردو مدیرعامل های دوشرکت متوجه شدیم که تعدادی جاسوس وخرابکار توی هردوشرکت هست... پدرتون رو تهدید کردن چند وقت پیش که یا باهاشون همکاری میکنه یا .... شمارو به قتل میرسونن.. اینو که گفتم با وحشت بهم نگاه کرد... _آروم باشید..من براهمین اینجا هستم..راستش این تهدیدرو برای مدیرعامل شرکت پرند هم داشتن..که خب ماتصمیم گرفتیم به روش خودمون ازتون محافظت کنیم. من و همکارم با شما و دختر مدیرعامل شرکت پرند ازدواج میکنیم. ویجورایی مسئولیت حفاظت از شما باماس.. لبخند اطمینان بخشی زدم و حرفموتموم کردم.. ! ادامه دارد... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
قصه ی شب 🌃
سلام: 🍃🌺 مهسو توشوک حرفاش بودم.. دختر مدیرعامل پرند؟؟ینی طناز؟همون پلانکتون خودمون؟؟؟ قتتتل؟بافکرش مو به تنم سیخ شد.. با درموندگی به ناجیم نگاه کردم که لبخند مطمئنی زد و گفت: _من قول میدم همه چی خوب پیش میره.به شرطی که شماهم کمال همکاریو با ماداشته باشین... سرمو انداختم پایین ولی با یادآوری چیزی سریع گفتم: +حتمابایدمسلمون شم؟؟؟ _بله،وگرنه ازدواجمون صحیح نیست...منم برام سخته که با یه خانوم نامحرم...متوجهین که؟البته میفهمم که براتون سخته ولی خب...برای نجات جونتونه... +باشه،میفهمم لبخندی زد و گفت: _برای امشب بسه.بریم پایین و جواب مثبتو اعلام کنیم.حرفای دیگه هم بعد عقد میگیم ان شاء الله از جام بلند شدم و گفتم +اوکی بریم و جلوتر رفتم دم در تعارف زدم که گفت _خانما مقدم ترن و دستشو به نشونه احترام دراز کرد با لبخند محوی ازاتاق اومدم بیرون و اون هم کنارم راه میرفت.. پایین که رسیدیم پدرش گفت _خب شیرینی رو بخوریم یا نه دخترم؟ سرموانداختم پایین ،برای اولین بار گرمای خجالتوحس میکردم.. باصدای آرومی گفتم:هرچی پدرم بگن که پشت بند حرف من صدای دست افراد و کِل کشیدن یاسمن خواهر یاسربلندشد... بعدازتعیین مهریه و شیربها قصدرفتن کردن که یاسر شماره منوگرفت و گفت فردامیادتابریم برای آزمایش... بعدازرفتن مهمونا داشتم از پله ها بالا می‌رفتم که با صدای بغض دار مهیار برگشتم: _آی جوجه رنگی؟داری عروس میشی بازم داداشیو دوس نداری؟ نمیدونم چرا با این حرفش کل نفرتم ازش دودشد رفت هوا... شاید چون ازین به بعد قراربود منم دینم بااون یکی بشه..هرچند بدون عقیده..بااجبار... خودمو توبغلش انداختم واجازه دادم اشکام جاری بشن +دلم برات تنگ شده بود زشتو _منم همینطور پرنسسم بعداز یکمی دردودل با آقاداداش رفتم توی اتاقم و بعدازتعویض لباس و مسواک زدن رفتم تو رختخواب که صدای پیامک گوشیم اومد که از یه شماره ناشناس بود نوشته بود: «سلام صبح ساعت هفت آماده وحاضر دم درباشیدلطفا.. ازبدقولی متنفرم سیدیاسر» واه واه چه مغرور...چه تاکیدیم روی سیدبودنش داره..لوووس زنگ بیدارباش رو تنظیم کردم و خوابیدم... ... ؟ ادامه دارد.. 🍃🌺
سلام: 🍃🌺 مهســو باصدای آلارم گوشیم ازخواب خوش پریدم... شروع کردم فحش دادن به یاسر... _توووروحت پسر آخخخخ پام محکم گیر کرد ب تخت خواب و با کله شوت شدم روزمین... آخ ننه... توی سرویس اتاقم دست و صورتم وشستم و کمدلباسامو باز کردم.. یه مانتوی سرمه ای تا روی زانو پوشیدم که روی آستیناش و روی جیباش پاپیون سفید داشت و همین بانمکش کرده بود.هم ساده بود هم شیک. شلوار جین سرمه ایم رو هم پوشیدم یه شال سفید سرمه ای ازتوی کشو درآوردم و یه مدل خوشگل بستم چتریهامم ریختم بیرون.. آرایشم که نیاز ندارم فقط یکم برق لب زدم و چون چشمام پف داشت یه ریزه خط چشم. خخخ مهسو پرو آرایش نکردی مثلا؟ وجدان جان ببندش.اینجور اون بچه سید فکر میکنه ازش ترسیدم .والااااا کفشای عروسکیه سفیدم که پاپیون سرمه ای داشت رو پام کردم و یه کیف ستش هم برداشتم گوشیمم که عضوجدانشدنی از بدن بزرگوارم بود. خخخخ ازپله ها رفتم پایین دیدم مهیار داره میلمبونه _خفه‌نشی برادر بااین حرفم یهوپریدگلوش مامان:آروم گل پسرم چی شدی عزیزم؟ _اَییییی مامان من دخترم نه این چنار... صبحانه نخوردم چون نمیدونستم باید ناشتاباشم یا نه... با صدای زنگ تماس گوشیم رشته افکارم پاره شد و: _بله یاسر:سلام.پایین‌منتظرم.دودقیقه‌دیگه میبینمتون‌ یاعلی اصلا نذاشت حرف بزنممما چه امر و نهی هم میکنه،اصلا حالا که اینجوره دیر میرم.. والا،به من میگن مهسو خانم.بعععله بعد از یک ربع رفتم از خونه بیرون ولی با بازکردن در از دیدن تصویر روبروم حسابی جا خوردم... ادامه دارد... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان دیروز انقلاب،اراده های مومنین را در دفاع از ولایت و انقلاب سست نخواهد کرد. رهبر معظم انقلاب در مراسم بیست و یکمین سالروز رحلت حضرت امام ره تصریح فرمودند:« یک نکته ی اساسی دیگر در مورد خط و راه امام ره این است که بارها فرمود قضاوت در مورد اشخاص باید با معیار حال کنونی اشخاص باشد.گذشته ی اشخاص ،مورد توجه نیست.گذشته مال آن وقتی است که حال فعلی معلوم نباشد ...بعضی ها با امام ره از پاریس تو هواپیما بودند و آمدند ایران ،اما در زمان امام ره به خاطر خیانت اعدام شدند. در سیره نظری و عملی حضرت امام خمینی ره اصول مختلفی در عرصه های سیاسی ،فرهنگی ،اخلاقی،اجتماعی ،اقتصادی ،دفاعی،امنیتی و...وجود دارد که بر نخبگان و فرهیختگان لازم است با مدل سازی و تعیین شاخص برای هر عرصه ،ضمن تبیین اصول و مبانی اندیشه های امام ره ،از انحراف آحاد جامعه از چارچوب های انقلاب اسلامی جلوگیری کنند. شادی روح آسمانی و ملکوتی حضرت امام خمینی ره و سلامتی و طول عمر با عزت برای امام خامنه ای مدظله العالی صلوات و قرائت آیه الکرسی فراموش نشود 🌸جهاد تبیین را جدی بگیریم و عمل کنیم ✍سهراب خلیلی ۲۷ دی ماه ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم ✅آشنایی مختصر با مکتب امام خمینی ره و شاخص های مدل خط امام ره ( به مناسبت ولادت حضرت امام خمینی ره) 👈 قسمت پنجم (اخر)؛ ادامه مهمترین شاخصه های مدل خط امام ره ۸)عدالت اجتماعی در مکتب سیاسی امام خمینی ره عدالت اجتماعی جایگاه و اهمیتی بس والا دارد.در این مکتب ،تحقق عدالت اجتماعی ،هدف بعثت انبیاء و انقلاب اسلامی و مبارزه با رژیم طاغوت و نیز راز دشمنی استکبار بوده است و بی توجهی به آن عواقب شومی را برای حکومت و ثروت اندوزان به دنبال می آورد.بر اساس این مکتب،در حکومت و جامعه باید تمامی اقشار جامعه از حقوق برابر برخوردار و همه در برابر عدالت مساوی باشند و قانون و موازین قانونی بر آن حاکم بوده ،مسئولان در صدد جلب امتیازات ویژه برای خود نباشند و همواره با خدمتگزار مردم دانستن خود،به دنبال پر کردن شکاف های طبقاتی به نفع محرومان باشند.در این مکتب ،تحقق عدالت اجتماعی هدف غایی و نهایی نبوده و هدف متوسط برای رسیدن افراد جامعه به کمال معنوی و انسانی است.در مکتب سیاسی امام ره با الگوپذیری از عدالت اجتماعی مطرح در حکومت های پیامبر ص و امام علی ع ،تحقق عدالت اجتماعی،لوازمی نظیر : تشکیل حکومت ،اجرای احکام اسلام ،عدالت کارگزاران و نهراسیدن آنان از تهمت ها و برخورداری ایشان از تجربه تلخ فقر و بی عدالتی و نیز احساس مسوولیت همگانی را می طلبد.حضرت امام ره در سیره عملی خود نیز اهتمام خاصی به تحقق عدالت اجتماعی داشتند و ضمن رعایت ان در رفتارهای فردی و حکومتی خود،توجه به ان را یکی از مطالبات جدی و همیشگی خود از مسئولان‌ حکومتی می دانستند. ۹)نگاه بین المللی و جهانی یک نقطه ی دیگر از نقاط روشن خط امام ،جهانی بودن انقلاب اسلامی است.از منظر امام ره ،رسالت مهم این انقلاب ،تمدن سازی و زمینه سازی برای ظهور موعود الهی است.بدین لحاظ ،تثل صدور انقلاب و دعوت بشریت به پیام انقلاب اسلامی را یکی از رسالت های اساسی جمهوری اسلامی می دانست.این شاخص از سوی رهبر معظم انقلاب در بیست و یکمین سالروز ارتحال امام ره مجددا مورد تاکید قرار گرفت :« یک نقطه دیگر از نقاط روشن خط امام ره ،جهانی بودن نهضت است.امام ره نهضت را جهانی می‌دانست و این انقلاب را متعلق به همه ملت های مسلمان ،بلکه غیرمسلمان معرفی می کرد .امام ره از این ابایی نداشت... این معنایش این است که بوی خوش این پدیده ی رحمانی باید در دنیا پراکنده شود،ملت ها بفهمند که وظیفه شان چیست ،ملت های مسلمان بدانند که هویتشان چگونه است و کجاست.یک نمونه این نگاه جهانی ،موضع گیری امام خمینی ره در باب فلسطین است.امام‌ ره صریحا فرمود:« اسرائیل یک غده سرطانی است » ۱۰) حاکمیت اخلاق و انگیزه الهی از برجسته ترین ویژگی های امام ره این بود که خود را به کلی فراموش کرده ،هدفش خدا بود و با همه وجودش خدا را می دید ،برای خدا سخن می گفت و در راه خدا قلم میزد و در راه خدا گام بر می داشت. اخلاص و انگیزه الهی در او باعث شد بزرگترین اتفاقات دنیا ،کوچکترین تاثیری در او نگذارد.در عین حال این انگیزه و نگرش عرفانی و الهی او باعث شد ترکیبی از صفات متضاد باشد.در عین تواضع و خضوع در برابر حضرت حق و مردم مسلمان ایران ،با تمام قدرت در برابر قدرت های استکباری می ایستاد.همین خلوص و ارتباط الهی ،عامل کمک ها و راهنمایی های خداوند متعال و پشتوانه الهامات غیبی بود که صحیح ترین تصمیمات سیاسی را در حساس ترین مقاطع اتخاذ نماید. این شاخص خط امام ره از سوی رهبری معظم انقلاب این گونه تبیین گردید:« امام ره در تصمیم گیری ها و تدابیر خود ،محاسبات معنوی را در درجه اول قرار می داد...انسان برای هر کاری که می خواهد بکند ،در درجه اول هدفش کسب رضای الهی باشد ؛ کسب پیروزی نباشد ،به دست گرفتن قدرت نباشد ،کسب وجاهت پیش زید و عمر نباشد ...ما برای تکلیف کار می کنیم ؛اما خدای متعال بر همین عمل برای تکلیف ،بهترین نتیجه را به ما خواهد داد.این یکی از خصوصیات مشی امام و خط امام ره است. ۱۱)قضاوت در مورد اشخاص یکی از چالش های بعد از امام ره ،سردر گمی افراد د مواجهه با خواص انقلاب است.در عصر بنیانگذار نظام،خواص انقلاب به دلیل مجاهدت و همراهی با رهبری انقلاب نقش بسزایی در تحقق اهداف انقلاب دارند.متاسفانه خواص به دلایلی از جمله آلودگی ها و فاصله گیری از روحیات مجاهدت دیروز و رسیدن به الاف و الوف زندگی ،دچار استحاله فکری و رفتاری می گردند و این شرائط قضاوت را برای افراد عادی جامعه دشوار نموده و با یک حالت تحیر و متناقض نمایی روبرو می شوند. در این حالت ،بهترین مبنای قضاوت افراد ،داشتن ملاک و شاخص از خط امام ره است که اگر دیدگاه ها و نگرش های خواص با شاخص های خط امام همراهی و تطبیق داشت همراهی کرده ،وگرنه به صرف سوابق دیروز ،نباید افراد را گمراه سازد.عبرت از زندگی برخی خواص در تاریخ اسلام از جمله طلحه و زبیر ،عایشه و امثالهم و نیز برخی از یار
بسم الله الرحمن الرحیم ✅آشنایی مختصر با مکتب امام خمینی ره و شاخص های مدل خط امام ره ( به مناسبت ولادت حضرت امام خمینی ره) 👈 قسمت پنجم (اخر)؛ ادامه مهمترین شاخصه های مدل خط امام ره ۸)عدالت اجتماعی در مکتب سیاسی امام خمینی ره عدالت اجتماعی جایگاه و اهمیتی بس والا دارد.در این مکتب ،تحقق عدالت اجتماعی ،هدف بعثت انبیاء و انقلاب اسلامی و مبارزه با رژیم طاغوت و نیز راز دشمنی استکبار بوده است و بی توجهی به آن عواقب شومی را برای حکومت و ثروت اندوزان به دنبال می آورد.بر اساس این مکتب،در حکومت و جامعه باید تمامی اقشار جامعه از حقوق برابر برخوردار و همه در برابر عدالت مساوی باشند و قانون و موازین قانونی بر آن حاکم بوده ،مسئولان در صدد جلب امتیازات ویژه برای خود نباشند و همواره با خدمتگزار مردم دانستن خود،به دنبال پر کردن شکاف های طبقاتی به نفع محرومان باشند.در این مکتب ،تحقق عدالت اجتماعی هدف غایی و نهایی نبوده و هدف متوسط برای رسیدن افراد جامعه به کمال معنوی و انسانی است.در مکتب سیاسی امام ره با الگوپذیری از عدالت اجتماعی مطرح در حکومت های پیامبر ص و امام علی ع ،تحقق عدالت اجتماعی،لوازمی نظیر : تشکیل حکومت ،اجرای احکام اسلام ،عدالت کارگزاران و نهراسیدن آنان از تهمت ها و برخورداری ایشان از تجربه تلخ فقر و بی عدالتی و نیز احساس مسوولیت همگانی را می طلبد.حضرت امام ره در سیره عملی خود نیز اهتمام خاصی به تحقق عدالت اجتماعی داشتند و ضمن رعایت ان در رفتارهای فردی و حکومتی خود،توجه به ان را یکی از مطالبات جدی و همیشگی خود از مسئولان‌ حکومتی می دانستند. ۹)نگاه بین المللی و جهانی یک نقطه ی دیگر از نقاط روشن خط امام ،جهانی بودن انقلاب اسلامی است.از منظر امام ره ،رسالت مهم این انقلاب ،تمدن سازی و زمینه سازی برای ظهور موعود الهی است.بدین لحاظ ،تثل صدور انقلاب و دعوت بشریت به پیام انقلاب اسلامی را یکی از رسالت های اساسی جمهوری اسلامی می دانست.این شاخص از سوی رهبر معظم انقلاب در بیست و یکمین سالروز ارتحال امام ره مجددا مورد تاکید قرار گرفت :« یک نقطه دیگر از نقاط روشن خط امام ره ،جهانی بودن نهضت است.امام ره نهضت را جهانی می‌دانست و این انقلاب را متعلق به همه ملت های مسلمان ،بلکه غیرمسلمان معرفی می کرد .امام ره از این ابایی نداشت... این معنایش این است که بوی خوش این پدیده ی رحمانی باید در دنیا پراکنده شود،ملت ها بفهمند که وظیفه شان چیست ،ملت های مسلمان بدانند که هویتشان چگونه است و کجاست.یک نمونه این نگاه جهانی ،موضع گیری امام خمینی ره در باب فلسطین است.امام‌ ره صریحا فرمود:« اسرائیل یک غده سرطانی است » ۱۰) حاکمیت اخلاق و انگیزه الهی از برجسته ترین ویژگی های امام ره این بود که خود را به کلی فراموش کرده ،هدفش خدا بود و با همه وجودش خدا را می دید ،برای خدا سخن می گفت و در راه خدا قلم میزد و در راه خدا گام بر می داشت. اخلاص و انگیزه الهی در او باعث شد بزرگترین اتفاقات دنیا ،کوچکترین تاثیری در او نگذارد.در عین حال این انگیزه و نگرش عرفانی و الهی او باعث شد ترکیبی از صفات متضاد باشد.در عین تواضع و خضوع در برابر حضرت حق و مردم مسلمان ایران ،با تمام قدرت در برابر قدرت های استکباری می ایستاد.همین خلوص و ارتباط الهی ،عامل کمک ها و راهنمایی های خداوند متعال و پشتوانه الهامات غیبی بود که صحیح ترین تصمیمات سیاسی را در حساس ترین مقاطع اتخاذ نماید. این شاخص خط امام ره از سوی رهبری معظم انقلاب این گونه تبیین گردید:« امام ره در تصمیم گیری ها و تدابیر خود ،محاسبات معنوی را در درجه اول قرار می داد...انسان برای هر کاری که می خواهد بکند ،در درجه اول هدفش کسب رضای الهی باشد ؛ کسب پیروزی نباشد ،به دست گرفتن قدرت نباشد ،کسب وجاهت پیش زید و عمر نباشد ...ما برای تکلیف کار می کنیم ؛اما خدای متعال بر همین عمل برای تکلیف ،بهترین نتیجه را به ما خواهد داد.این یکی از خصوصیات مشی امام و خط امام ره است. ۱۱)قضاوت در مورد اشخاص یکی از چالش های بعد از امام ره ،سردر گمی افراد د مواجهه با خواص انقلاب است.در عصر بنیانگذار نظام،خواص انقلاب به دلیل مجاهدت و همراهی با رهبری انقلاب نقش بسزایی در تحقق اهداف انقلاب دارند.متاسفانه خواص به دلایلی از جمله آلودگی ها و فاصله گیری از روحیات مجاهدت دیروز و رسیدن به الاف و الوف زندگی ،دچار استحاله فکری و رفتاری می گردند و این شرائط قضاوت را برای افراد عادی جامعه دشوار نموده و با یک حالت تحیر و متناقض نمایی روبرو می شوند. در این حالت ،بهترین مبنای قضاوت افراد ،داشتن ملاک و شاخص از خط امام ره است که اگر دیدگاه ها و نگرش های خواص با شاخص های خط امام همراهی و تطبیق داشت همراهی کرده ،وگرنه به صرف سوابق دیروز ،نباید افراد را گمراه سازد.عبرت از زندگی برخی خواص در تاریخ اسلام از جمله طلحه و زبیر ،عایشه و امثالهم و نیز برخی از یار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣 با شــــما هســـــتم بــــله😍 🦋پویــش بـــال پــــرواز🦋 🎀دخترای گل سرزمینمون..... همه دعوتید💌 🌱با اجرای ، بصورت گروهی، و ارسالش برای ما، در این پویش شرکت کنید. 🔹ویژه مدارس، پایگاهای بسیج، جمع های خانوادگی، کانونهای فرهنگی و... 🔸شرایط خاص پویش: 👇👇 🔻خواندن بخش یا کل سرود که حتما باید بصورت جمع خوانی بوده و تک خوانی نداشته باشد. 🔻پوشش اسلامی رعایت شده باشد. 🔻حجم کلیپ ارسالی کمتر از ۵۰ مگابایت باشد. 🔮جوایز 🎁یک جایزه یک میلیون تومانی 🎁یک جایزه هشتصد هزار تومانی 🎁و شش جایزه پانصدهزار تومانی به گروههایی که بهترین ایده، اجرا و نظم را داشته باشند. 🔴مهلت ارسال آثار تا ۲۰ بهمن ماه ۱۴۰۱ 🍀ارسال آثار به آیدی زیر در روبیکا و ایتا @Biineshaan برگزار کننده: ثامن استان اصفهان لینک سرود👇👇 https://eitaa.com/roshangari_samen/12606 لینک اهنگ بی کلام پویش👇👇 https://eitaa.com/roshangari_samen/12616
قصه ی شب 🌃
سلام: 🍃🌺 چیییییی وای خدای من هیچکس توکوچه نبود...ینی اصلا نیومده؟ همون لحظه گوشیم زنگ خورد... باخشم زیادتماسووصل کردم _منومسخره‌کردی شما؟؟؟ با خونسردی جواب داد +اولا سلام ،دوما من که گفتم تادودقیقه دیگه منتظرم،فک میکنم حرفم واضح بود.من اینقد بیکارنیستم که شما لج کنین و بخاین با من کل کل کنین.نازکشیدنم بلدنیستم.الانم آدرس رومیفرستم تشریف بیارید.نیم ساعت دیگ منتظرم...توجه کنین فقط نیم ساعت.یاعلی. تااومدم منم حرفی بزنم صدای بوق آزادپیچیدتوگوشم... این بشر خییییلی بی نزاکته...نه میزاره حرف بزنی نه .... نه چی مهسو..ها؟نه چی؟تو معطل کردی تو خواستی لج کنی اون بی نزاکته؟ باخشم حاصل از نتیجه ای که گرفتم به طرف خیابون به راه افتادم...مسلما اگر برمیگشتم توی خونه تاماشینموبیارم خیلی ضایع بود پس تاکسیوترجیح دادم.به محض رسیدن سرخیابون یه دربست گرفتم و به سمت آدرسی که برام فرستاده بود حرکت کردم... یاسر بعدازینکه از توی آینه ی ماشین دیدمش که سوار تاکسی شده به سمت آزمایشگاه تقریبا پروازکردم.نمیخواستم بفهمه که نرفته بودم.هنوزم بایادآوری کارش کفری میشم...بابا چجوری به چه زبونی بگم از بدقولی متنفرم...والا...ولی خب سرخیابون منتظرموندم چون هم دستم امانت بود هم یجورایی بخاطر تهدیدا میترسیدم هنوزهیچی نشده همه چی خراب بشه...توی این فکرابودم که به آزمایشگاه رسیدم...سریع وارد شدم و ماشینوپارک کردم.پیاده شدم و نوبت گرفتم و منتظر شدم تاعلیاحضرت نزول اجلال بفرمایند. درست سرنیم ساعت رسید رفتم جلو سلام دادم.ازچهرش خشم میبارید.منم تودلم عروسی بود که گربه رو دم حجله کشته بودم.جواب سلامموداد و باهم رفتیم و روی صندلی نشستیم.بعداز یک ساعت کارای آزمایش تموم شد و با نامه ای که از اداره گرفته بودم گفتن منتظربمونیم تااورژانسی جواب آزمایشو آماده کنن.. رفتم پیش مهسو: _مهسوخانم پاشیدبریم یه چیزی بخوریم تا این جواب آماده بشه +مگه الان میدن؟ _بله نامه داشتم اورژانسی انجام میدن پشت چشمی نازک کرد و جلوترازمن رفت... به طرف ماشین رفتیم و سوارشدیم... +ماشین‌خودته؟ _بله چطور؟ پوزخندی زد و گفت: +فک نمیکردم ازین پولاداشته باشی اخمی کردم و جوابشوندادم اصلاازحرفش خوشم نیومد.زدم کانال بیخیالی ... _بعدازینکه جواب آزمایش روگرفتیم میریم یجایی برای اسلام آوردن شما..... غم رو به وضوح توچهرش دیدم +حالاچه عجله ایه؟ _خب فرداقراره محرم بشیم،هرچه زودتربهتر +ببخشید قراره چی بشیم؟ _چیزه،محرم،یعنی عقدکنیم و شما به من حلال بشین خودم ازخجالت آب شدم تااین جمله رو گفتم 😁 ولی اون اصلا عین خیالش نبود. فکر کنم اصلامنظورمونفهمید😂چه بهتر.... ادامه دارد.. 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
سلام: 🍃🌺 مهسـو با شنیدن حرفهاش راجع به مسلمون شدن یک لحظه تردید به دلم افتاد... آخه این چه کاریه که باید انجام بدم.. مگه پلیس نمیتونه همینجوری جلوی اون خلافکاراروبگیره؟ پس جونم چی...😞 من هنوز کلی آرزو داشتم که به خیلیاش نرسیده بودم... درسته مسیحی هستم و دینم اسلام نیست...ولی خدا و پسر خدا رو که قبول دارم.. هیچوقت اونقدری که پدرومادرم به دین و اعتقاداتشون پایبندی داشتن من نداشتم ولی هیچوقت خط قرمزهارونمیشکستم... مسلما زندگی با پسری که قراره شب و روز محافظ من باشه آسون نیست و فراترازخط قرمز منه.. پس من مجبورم که این کار رو انجام بدم... نه فقط به خاطر خودم بلکه بخاطر جون هزاران آدمی که درمعرض مصرف اون داروهان... داشتم به افکارم پر و بال میدادم که باترمز ماشین به خودم اومدم...سرمو بالا آوردم ولی با دیدن تصویر روبه روم وحشت کردم.. به این زودی؟؟؟ یه ماشین مشکی که سرنشیناش داشتن پیاده میشدن و بدترازهمه این که ازهمین فاصله هم اسلحه ها شون رو میشد دید... همه ی این تحلیل ها تو چند ثانیه رخ داد آروم سرم رو به سمت یاسر برگردوندم تابپرسم حالا چی میشه که گفت... +کمربندتوببند ومحکم بشین صندلیتم یکم بخوابون که سرت جلوی شیشه نباشه میخایم یکم بازی کنیم موقع گفتن این حرفا نفرت و خشونت و صدالبته جدیت خاصی توی صداش موج میزد... با دیدن اینکه اون مردهادارن باپوزخند به طرف ما میان حسابی ترسیده بودم باعجله کاری که یاسر گفته بود انجام دادم و فقط شنیدم که یاسر گفت: یک،دو،سه... و چرخش ماهرانه ی ماشین که سبب شد صدای جیغم دربیاد ... ولی اون اصلا توجهی نداشت... اون مردای سیاه پوش که متوجه هدفمون شده بودن سریعا سوارماشینشون شدن و پشت سرما حرکت میکردن.... یاسر تمام تمرکزم روی رانندگیم بود .. برای هزارمین بار خداروشکر کردم که توی دانشکده بهترین راننده ی مواقع بحرانی من بودم و بالاترین نمره رو کسب کرده بودم... صدای جیغ های ممتد مهسو که ناشی از سرعت بالا و هیجان ناشی از تعقیب و گریز بود روی اعصابم بود.میدونستم ترسیده.بهرحال هدف اونا مهسوبود.. دختری که الان توی ماشین من بود. بیست دقیقه بود که درگیر تعقیب و گریز بودیم دیگه داشتم خسته میشدم چون به جیغ های مهسو گریه هم اضافه شده بود.دخترک بزدل...اه چشمم به یه دوراهی افتاد وسریعا تصمیم گرفتم نقشموعملی کنم... خوب میدونستم دوراهی سمت چپ میره به خارج شهر و پیچ در پیچه ولی به سمت جاده ی سمت راست رفتم و سرعتمو کم کردم کمی عقب ترازاول جاده ایستادم ... ماشین مشکی حالا درست به یک متریم رسیده بود و از شانس همیشه طلایی من کنار ماشین پارک کرد خواستن پیاده شن که دنده عقب گرفتم و با سرعت عملی که در خودم سراغ نداشتم به سمت جاده ی سمت چپ روندم... پاموتاآخر روی گاز فشارمیدادم تاازون محدوده دوربشم.... از آینه نگاهی انداختم ... به جز خودمون کسی توی جاده نبود... توی دلم خداروشکرکردم و سرمو روی فرمون گذاشتم.... اینم به خیر گذشت..😰 .! ! .! ادامه دارد 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: 🍃🌺 یاسر سرموروی فرمون گذاشتم تاازالتهابم که ناشی از هیجان بود کم بشه.برای یک لحظه یادم اومد که ای وای مهسو... سرموبالاآوردم و به سمت مهسوچرخیدم... کیفشو که توی بغلش بود رو محکم چنگ زده بود و توی بغلش فشارمیداد...چشمهاشم بسته بود و روی هم فشارشون میداد...رنگ صورتش مثل گچ دیوارسفیدشده بود.دقت کردم دیدم تندتندزیرلب داره یه چیزی رو میگه... _مهسوخانم؟؟؟ +... _مهسووخانم،خانم امیدیان؟؟؟ +....... _ای بابا مهسووووو اینو باداد گفتم ،ولی انگاراصلانمیشنید سریع از ماشین پیاده شدم و در طرف مهسو رو بازکردم.. بازهم صداش زدم ولی انگار نه انگار سرمونزدیکتربردم وگوشمو طرف دهنش بردم تابشنوم چی میگه بلکه بتونم کاری کنم... +من.....سرعت......یواش... ولی من فقط اینارومیفهمیدم بازهم تلاش کردم ولی افاقه نکرد... سعی کردم توذهنم تحلیل کنم ...که..واااای..نه... اون از سرعت میترسههههه و الان هم شوکه شده... یه نگاه بهش انداختم و با درموندگی گفتم... _منوببخش... ودستموروی صورتش فرودآوردم... یهوسکوت کرد...ونگاهی بهم انداخت... یکهوزدزیر گریه: +تومثلا قراره محافظ من باشی؟؟؟هان؟من ازسرعت وحشت دارم،وححححشت،خاطره ی بد دارم،میفهمی؟؟؟نه نمیفهمی چون توروتهدیدنکردن،چون تو قرارنیس دینتوعوض کنی،چون توقرارنیست با یه پسر متحجر امل که اعتقاداتت باش زمین تا آسمون فرق داره زندگی کنی و شناسنامتو بخاطرش سیاه کنی...میفهمی؟؟؟؟؟ و بعد دستاشو جلوی صورتش گذاشت و گریه سرداد.... دستامو توی جیبم گذاشتم و به کاپوت ماشین تکیه زدم... درسته حرفهاش بهم برخورده بود ولی بهش حق میدادم... مهسو یکم که گذشت آرومترشده بودم و انگار بااون غرغرا و داد و بیدادایی که سر پسره زدم خالی شده بودم... یادحرفهام که افتادم شرمنده شدم.. جون منونجات داده بود،واقعا حرفهام بدبود.. از ماشین آروم پیاده شدم و به طرفش رفتم.. _چیزه،عههه،عذرمیخام😁 اینقدرتندگفتم که شک کردم شنیدیا نه.. بعداز چند لحظه که برام مثل چند ساعت گذشت با یه لحن آروم گفت: _من نه متحجرم،نه امل...اتفاقا خیلی هم انسان به روزی هستم.. عقایدمن مبنی بر تحجرم نیست... اینو به مرورزمان متوجه میشین... بابت سرعت بالای ماشین هم واقعا نمیدونم چی بگم،اگر معذرت خواهی نمیکنم چون عقیده دارم اشتباهی نکردم. اتفاقا اگر رانندگیم آروم میبودباید یک عمر شرمندگی رو جلوی روی خانوادتون تحمل میکردم... چون من مسئول جون شماهستم. درسته من تهدیدنشدم ولی من هم به اندازه ی شما یاحتی بیشتر جونم درخطره.چون اوناخوب میدونن تا از روی جنازه ی من ردنشن نوک انگشتشونم به شما نمیخوره... واما راجع به زندگی بامن...خیالتون راحت،زندگی آرومی رو بامن خواهید داشت. نفس عمیقی کشید و گفت... +سوارشید،دیرشدبرای جواب آزمایش... ادامه دارد... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
سلام: 🍃🌺 ‍ یاسر سوار ماشین شدم و پشت رول نشستم چند لحظه بعد از من مهسوهم سوارشد. توی سکوت به سمت آزمایشگاه به راه افتادم و همزمان از آینه ها حواسم به اطراف بود که سروکله ی اون ماشین مشکی پیدانشه.که ظاهرااثری هم نبود... +شماتوماشینتون‌آهنگم‌پیدامیشه؟ _بله‌ولی‌باب‌میل‌شمانیست +چرابابا،من‌همه‌چی‌گوش‌میدم،حالایدونشوبزارید.. _بااینکه‌میدونم‌باب میلتون نیست ولی چشم میذارم. از توی داشبورد یه سی دی درآوردم و توی دستگاه گذاشتم: باپیچیدن صدای حامد زمانی توی ماشینم انرژی گرفتم.. *مردان ماموریت سخت مردان روز کارزاریم تا خون غیرت در رگ ماست این سرزمین را پاسداریم ما وارث از خود گذشتن از نسل عشق و اعتقادیم ما وَأَعِدُّواْ مَّا اسْتَطَعْتُم اینک مهیای جهادیم.. +اینننن آهنگه؟ _گفتم که باب میلتون نمیشه...من اهل موسیقی نیستم... فقط آهنگ های ارزشی وحماسی ازهمین یک خواننده روگوش میدم بقیه اش فقط نوحه و مداحی. پوزخندی زد و گفت: +اونوقت این خشکه مقدس بازی نیست؟واقعا که امثال شماها املن.افسردگی نگرفتین؟ _خانم،اعتقادات دین من بادین شما تفاوت داره.من شیفته ی این دینم.لطفاعقایدکسی رو به سخره نگیرید. همون لحظه به آزمایشگاه رسیدیم،ماشین رو پارک کردم و گفتم: درضمن به مرورزمان متوجه میشین که من نه تنها افسردگی ندارم بلکه بسیار هم سرزنده ام حالاهم منتظرباشیدتاجواب رو بیارم. و از ماشین پیاده شدم.. مهسو من که نفهمیدم چی گفت دقیقا ولی واقعا باید اعتراف کنم به قدری قاطع حرف میزنه که جای مخالفتی نمیمونه. معلومه خوب به حرف آدم گوش میده چون به تک تک سوالات وحرفهابه ترتیب جواب میده.چه تناقضایی داره این بشر،پولداره،خوش چهره و خوشتیپه،ولی بچه مذهبیه وحسابی مقیده اینجور که مشخصه،خیلی وظیفه شناس و زرنگ هم هست،یکمم بداخلاقه البته. ولش کن بابا یه مدت تحملش میکنم دیگه..هرچی باشه ازاون همه تنهایی که یه عمرکشیدم که بهتره... همون لحظه دیدم که از آزمایشگاه بیرون اومد و به سمت ماشین اومد.. بعد از اینکه سوارشد دستشو برد به سمت گوشیش.. +سلام الهام جونم،خوبی فداتشم؟ چشمام اندازه ی یه توپ تنیس گردشده بود...ازاین بعیده..نکنه زنشه... چه بگوبخندم میکنن +آره فداتشم جواب آزمایشوگرفتیم،یه سرمیایم خونه برااون جریان که گفتم... اره...کاری امری؟قربونت یاعلی ع _کی بود؟کجامیریم؟ لبخند ملیحی زد و گفت: +مادرم بود...میریم خونه ی ما... و بعد ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد.... ادامه دارد.... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀
قصه ی شب 🌃
سلام: 🍃🌺 یاسر به سمت خونه به راه افتادم،رسیدیم به قسمت سخت ماجرا،آموزش احکام اولیه ی اسلام😁 حالا اگه طرف پسربود یه چیزی،دخخخختره...یاسرفاتحه ات خونده است.مجبورم از مامان و یاسمن بخوام انجامش بدن،مسلمااونابهتربلدن... _خب،مهسوخانم جواب آزمایشمون خوب بوده الان میریم پیش مادرم و یاسمن یه سری چیزها رو براتون توضیح میدن که لازمه برای مسلمون شدن رعایتشون کنین.ممنون میشم اگر دقت کنید به حرفاشون که سریعتر بریم پیش یه بنده ی خدایی برای اسلام آوردن... +بله،ممنون،چشم. به در خونمون رسیدم ریموت روزدم تا دربازبشه، به سمت پارکینگ روندم.. بعداز پارک کردن ماشین پیاده شدم و.. _اینم از کلبه ی درویشیه ما،بفرمایید.خوش آمدید ولبخندی هم چاشنیش کردم.. «اولین ضربه،اسلام دین مهربانیه» آروم پیاده شد و پشت سرم اومد مامان اینارو میدیدم که از در سالن خارج شدن و بالای پله ها منتظرمونده بودن.. مادرمو توی بغل گرفتم و دستشو بوسیدم... عادت هرروزه ام بود... «دومین ضربه،وبِالوالِدَینِ اِحسٰاناً» _الهی قربون قدوبالات برم الهااام جونم.بترکه چشم حسودت.بگوایشالا «سومین ضربه،مامذهبیاافسرده نیستیم» بادست ب عقب هلم داد و گفت:بروعقب ببینم هرکول،لهم کردی...مردگنده فک کرده هنوزم دوسالشه ...بارآخرتم هست به من میگی الهام جون. _یوهاهاها.حرص نخور قندعسلم😋😍 _بح سلام یاسمن خانم گل گلاب.میگم بوی ترشی فضاروبرداشته بودا...نگو ... باضربه ای که توی بازوم زد آخم رفت هوا... _چه ضرب دستی داری تو ...اه اه مهسو داشتم به صمیمیت و شوخیای یاسرو خانوادش نگاه میکردم که با شنیدن اسمم اززبون یاسمن به خودم اومدم. +بحححح عروس بعدازاین...خوش اومدی گل من...ببخشید بس که این بشرحرف زدنذاشت اصل کاری روتحویل بگیریم.. بعد هم با خنده بغلم کرد و گونه ام رو بوسید. لبخندی زدم و سلام دادم به سمت مادرش رفتم وبغلش کردم و اونم بهم خوش آمد گفت. دوس داشتنی بنظرمیرسیدن.و برخلاف تصوراتم شوخ و شنگ و سرزنده بودن...پس چراتوی خونه ی ما ازین خبرانبود😞 بعداز تعارفات معمول واردخونه شدیم و روی مبل ها یه گوشه نشستم. یاسر گفت:ببخشید،میرسم خدمتتون.. و ازپله ها بالارفت... 😌 ادامه دارد... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾
سلام: 🍃🌺 مهسو یاسمن کنارم نشسته بود و یه سری از مسائل و احکام اسلام رو برام توضیح میداد.. +ببین خانمی،الان شما چون دینت با دین مافرق داره پس مسلما مسائلش هم فرق داره.البته اصول پرستش یکیه ولی یک سری از احکام رعایتشون الزامیه. خب،اون مسائلیو که توضیح دادم قبلا اونا واجبات و کلیات هست که یک سری از اونا هم مربوط به خانمهاس. الهی بگردم داداشم بس که سر به زیر و خجالتیه روش نشده خودش بگه. و بعد ازین حرف ریزریز خندید و من به این فکر میکردم که یاسر و خجالت😕؟ والا این اینقدربداخلاقه که دیگ جایی برای خجالت نمی مونه.... یهو باصدای آخ گفتن یاسمن توجهم بهش جلب شد.. خندم گرفت،یاسرگوش یاسمنوگرفته بود و میپیچوند و میگفت +یالااعتراف کن پشت سرم چی میگفتی که میخندیدی؟ ++من؟کی گفته من پشت سرت حرف میزدم؟ول کن آخ آخ ..بابا مگه من اون خلافکاراییم که میگیریشون؟آخ ول کنننن _ولش کنید‌آقا یاسر،گناه داره ++آره آقایاسر ولم کن...خخخخ خندم گرفت که این دختر چه شیطنتایی داره.مثل خودمه یاسر‌گوششو ول کرد و روی مبل تک نفره نشست و اخم کرد... +شانس آوردی مهسوخانم پادرمیونی کرد وگرنه تااعتراف نمیکردی ولت نمیکردم... اومد رو به روی من و مثل سریالهای تاریخی جلوی روم زانو زد صلیبی روی سینه اش کشیدوگفت: +آه ای دخترپاکدامن،به راستی که از سلاله ی پاک مریم مقدس هستی. خدایان توراحفظ کنند.باشد که در رکابتان جان دهم بانو.پدر،پسروروح القدس نگهدارتان شلیک خندم به هوا رفت. _وای پاشودختر‌مردم بس که بهت خندیدم.عالی بود. بعدم براش دست زدم. تعظیمی کرد‌وشکلکی برای یاسردرآورد و متواری شد و ضربه ی دمپایی رو فرشی یاسر بی نتیجه موند.. یاسر این دختر زلزله اس ازهمین روزاول چهره ی واقعیشونشون‌داد.آبروی ماروبرد نه اینکه خودت خیلی بهتری؟شاگردخودته دیگه آقایاسر... وجدان جان کافیه😒 _خب مهسوخانم مادرحمام رو آماده کردن.یه دست لباس نو هم مال یاسمنه که هنوز دست نخورده است براتون‌ کنارگذشته اونم. تشریف ببرید یه غسل طهارت انجام بدید که بریم حاج آقا منتظرمونن. +بله‌چشم‌ممنون. _خواهش میکنم.خ وب یادگرفتید دیگ؟خجالت نکشید از یاس بپرسید اگ خواستین.اگرم باهاش راحت نیستین خودم درخدمتم. سرشو انداخت پایین و گفت +نخیر،تشکر.بایاسمن خیلی راحتم _خب خداروشکر . یاسمن رو صدازدم و اومدتا مهسو رو راهنمایی کنه. واردآشپزخونه شدم و نشستم،سرمو روی میز ناهارخوری گذاشتم. به شدت احساس خستگی داشتم... یکهو یادم اومد که باید با سرهنگ تماس بگیرم و ماجرای صبح رو توضیح بدم.. گوشیمو دست گرفتم و شماره ی همراه سرهنگ رو گرفتم... بعد از اینکه ماجراروتوضیح دادم و یک سری نکات مهم رو بهم یادآوری کرد‌تماس روقطع کردم. باصدای سلام به پشت سر چرخیدم. مهسوبود که از حمام اومده بود،سریع سرموپایین انداختم و جواب سلامشودادم. _علیکم السلام،عافیت باشه اگرکه حاضرید حرکت کنیم تادیرنشده. +بله من کاملا آماده ام. _بریم پس. _مامان؟حاج خانوم؟یاسی؟مارفتیما +کجامادر؟ _میریم‌ پیش حاج آقا رضوی +باشه عزیزم به سلامت.مراقب خودتون باشین. و بعد جلواومد و صورتامونوبوسید و مهسوروبغل کرد. _یاسی کو؟ +حمامه مادر _باشه،خداحافظی کن.راستی بعدش میرم اداره.فعلایاعلی +یاعلی پسرم تا امامزاده صالح توی ماشین سکوت برقراربود‌ دلم نمیخاست خلوت روحی مهسوروبشکنم.میدونستم حال خوشی نداره بعدازرسیدن بی حرف از ماشین پیاده شدیم و به سمت دفتر آستانه رفتیم.حاج اقارودیدم و سلام دادیم. +آماده ای دخترم؟ باصدای زیروپرازبغضی جواب داد ++بله حاج آقا +کف دست راستت رو بالا بیاروهرچی میگم دقیقاتکرارکن.. «اشهد انْ لا اله الّا الله و اشهد انّ محمّداً رسولُ الله و اشهدُ انّ عليّاً و ابنائه المعصومينَ حججُ الله و اوصياءُ رسولِ الله و خلفائه» شهادتین رو تکرار کرد و +مبارکه دخترم.ان شاءالله توی این دین بمونی و ثابت قدم باشی.بعدهم یک گواهی مسلمان و شیعه شدن همراه با چندتا کتاب و بروشور بهمون دادوگفت مطالعه کنه... برگه رو ازش گرفتم _بدینش به من،کارای قانونیش با من.بریم... و پشت سرم به راه افتاد.. ادامه دارد... 🔻کپی بدون ذکر نام نویسنده وذکر نام منبع پیگرد الهی دارد💝 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•