eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
توجه 🌺. ☘ توجه🌺. ☘ به مبارکی میلاد پر برکت امام حسین«ع» و بزرگداشت 🌷 ۵ اسفند روز حماسه وایثار🌷. 🌹 روز شهر نجف آباد 🌹. شب جمعه از نماز مغرب وعشا. تا صبح برنامه های پر بار 🌸.سخنرانی🌸 مولودی خوانی .🌸دعای کمیل 🌸 مناجات شعبانیه🌸 و دعای ندبه از ساعت ۶ به صورت زنده وسراسری.🌸 با حضور مهمانان وزائران گرامی داریم. در این راستا : اطلاع رسانی _ دعوت 🌿حضور و همکاری خادمان عزیز🌿 را می طلبیم . یادمان شهدا نجف آباد
🔰مراسم جشن میلاد سرداران کربلا علیهم السلام ❇ با سخنرانی حجت الاسلام آیتی و مردانی و مولودی خوانی کربلایی هادی داوودی 💠 از پنجشنبه ۴ام اسفند ماه به مدت۳شب / بعداز نماز مغرب و عشا 📍نجف آباد خیابان مجاهد (آیت) جنوبی _ مسجد شهداء خواهران | برادران
قصه ی شب 🌃
سلام: 🍃🌺 یاسر +دخترموبه‌تومیسپرم‌یاسر....میدونی‌که‌چقدخون‌دل‌خوردم سالها تا از خطر حفظش کنم...دوس نداشتم پاشو توی اون کشورلعنتی بزاره...ولی... لبخندی زدم و گفتم _چشم پدرجان..نگران نباشید...خوب میدونید که چقدربرام باارزشه... +برای همینم من و داییت توروانتخاب کردیم... لبخندی زدم و خم شدم تادستش رو ببوسم که دستشوکشید و پیشونیموبوسید... ++آی آی صبرکن ببینم اینجاچه خبرشده؟بابای منودزدیدی یاسرخان؟ _حرفای مردونه میزدیم همسرجان ++اوهوع...مامان بابامودیدی مهربون شدی...توی خونه که فقط بلدی دادبزنی و تهدیدکنی همزمان مهیار و‌مهندس به من خیره شدن... چشمام رو گرد کردم و گفتم _مهههسو؟من؟ای نامرد من تاحالا از گل نازکتر بهت گفتم؟الان باورمیکنن بابا ++خب خب دلم سوخت بابا،راست میگه این طفلی...زن ذلیله... همه خندیدیم مهیار دم گوشم گفت +نمیدونه چقد عاشقشی که چشم غره ای بهش رفتم وآروم گفتم... _هیییس،زبون به دهن بگیر،میشنوه.. * ازوقتی سوار ماشین شده بودیم مهسو سکوت کرده بود و فقط به بیرون خیره شده بود... _نمیخوای چیزی بگی؟ +..... _منم دلم تنگ میشه....ولی مجبوریم مهسو...همه ی اینا بخاطرتوئه... +کاش هیچی بخاطرمن رخ نمیداد... اخمام در هم شد و معده ام تیری کشید... * بعداز کمی انتظار شماره پروازمون اعلام شد و به سمت گیت حرکت کردیم و وارد سالن پروازشدیم... +من ترس از ارتفاع دارم یاسر... لبخندی زدم و گفتم _قراربودتامن هستم نترسی... لبخندآرومی زد و سرش رو‌پایین انداخت... کمربندهارو بستیم و آماده پروازبودیم... به روبروم خیره بودم که گرمایی رو روی شونه ی سمت چپم حس کردم... نگاهی انداختم... مهسو صورتش رو توی بازوم قایم کرده بود و مچ دستم رو هم محکم گرفته بود... خندم گرفته بود... توجهی نکردم....بعداز بلندشدن هواپیما تا پنج دقیقه بعدش مهسو دستم رو رها نکرد... +ببخشید...خیلی ترسیده بودم... _اشکال نداره...شوهر باید یه جاهایی به کاربیاد دیگه نه؟ وخندیدم باخجالت خندیدوگفت +خب اره،شوهر یه جاهایی به کارمیاد... هندزفری هاش رو از جیبش درآورد و توی گوشش گذاشت... سری تکون دادم و قرآن جیبیم رو دستم گرفتم و زمزمه وارشروع به خوندن کردم... +قشنگ میخونی نگاهی بهش انداختم و گفتم _خودش زیباست ،من فقط باعشق میخونمش... +اونشب آرومم کرد...خوابم برد... _وقتی بهش روبیاری...بهت نه نمیگه...یادخداآرامش بخش دلهاست... +اینطورفکرمیکنی؟ _من اینونمیگم...خود خدا توی قرآن گفته...این صرفا به این معنا نیست که قرآن و عبادت فقط آرامش میده...نه...بلکه به این معناست که تنهاکسی که دراخر همه ی ما بهش محتاجیم تا آروممون کنه و منبع آرامش ابدی بشه...فقط خداست...همونطور که ما عقیدمون اینه که توی دل دوتا معشوق نمیگنجه ،و اون معشوق فقط بایدخداباشه +چی؟پس ازدواج و اینا چی؟یعنی شما همسرتونو دوست ندارید؟ خیره خیره نگاهش کردم و گفتم... _مسلمون و شیعه ی واقعی کسیه که به دستور محبوب اصلی و آسمانیش یعنی خداوند به همسرش عشق بورزه و اگر محبتی میکنه یا هرقدمی توی زندگیش برمیداره برای کسب رضایت الهی باشه... اینکه صاحب اصلیمون ازمون راضی باشه...خدا به ما محتاج نیست...ما به آرامش اون محتاجیم...عشق زمینیه ما باید زمینه ی نزدیکترشدنمون به عشق آسمانیمون یعنی خدارو فراهم کنه...مارو‌از بدی و گناه دورکنه...این عشق واقعیه.... خیره خیره نگاهم میکرد...و من مطمئن بودم که مسخ حرفام شده.... *** بعدازچندساعت باصدای کاپیتان که اعلام میکرد به آسمان استانبول نزدیک شدیم ازخواب بیدارشدم و مهسو رو هم بیدارکردم... _کمربندتو ببند...یکم دیگه فرود میایم.... * پام رو توی فرودگاه گذاشتم.... و توی دلم گفتم 🍃🌺 مبارک 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
این جمله بو علی سینا را باید با طلا نوشت .. هر چیزی کمش دارو است متوسطش غذا است و زیادش سم است حتی محبت کردن ۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود. ۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود. ۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشی... از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است... پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• با ما همراه باشید:↪️ 🌐 https://eitaa.com/roshana_esfahan •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ 📸 قاب شهر 🕊رسم پرواز🕊 🥀از خاک تا افلاک 💥ویژه برنامه های گرامیداشت ۵ اسفند روز حماسه و ایثار مردم نجف آباد 🔸۲ تا ۱۲ اسفند ماه ۱۴۰۱ (به مدت ۱۰ شب) 👈صبح ها : ساعت ۹ تا ۱۲ ویژه دانش آموزان 👈عصرها : ساعت ۱۶ تا ۲۱ ویژه عموم شهروندان ▫️کمربندی شمالی نجف آباد حسینیه فاطمه الزهرا سلام الله علیهم 📎 اداره ارتباطات و اموربین الملل شهرداری و شورای اسلامی شهر نجف آباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 سیلی بانوان ضعیف الحجاب به گوش دشمن از ایستگاه متروی میدان فردوسی 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قسمت سوم / پاسخ به سئوالات بصیرتی دانش آموزان با زبان ساده و چاشنی طنز 😂 موضوع: آیا همه مسئولین بچه هاشون با رانت و بیت المال خارج از کشور زندگی می کنند⁉️ کارشناس: محمدحسین دادخواه ایتا و روبیکا @ahlolbasar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قسمت چهارم / پاسخ به سئوالات بصیرتی دانش آموزان با زبان ساده و چاشنی طنز 😂 موضوع: این عید پلو اون عید پلو که همه پیرمردها میدونند، چرا به نوه شون نگفتند⁉️ کارشناس: محمدحسین دادخواه ایتا و روبیکا @ahlolbasar
♨️ یکصدو سی و ششمین جلسه گفتگوی زنده تصویری گروه بصیرتی اهل البصر: 🌏سخنران : استاد گرامی جناب آقای رجبعلی بازیاد کارشناس مسائل سیاسی موضوع : مولد سازی دارائیهای دولت زمان: سه شنبه ۲ اسفند ساعت ۲۰:۳۰ 🎥پخش لایو جلسه در کانال اهل البصر روبیکا: https://rubika.ir/ahlolbasar |
📣📣اطلاعیه..‌ 🔰ستاد امر به معروف ونهی از منکر شهرستان نجف آباد برگزار می کند: ✳️همایش بزرگ یاوران معروف ✅موضوع: روشهای نوین امر به معروف ونهی از منکر در جامعه اسلامی ❇️با حضور استاد و متخصص کشوری علی تقوی 🕰 زمان : پنج شنبه ۴ اسفندماه بعد از نماز مغرب و عشا 🕌مکان: یادمان شهید حججی از همه آمرین به معروف و ناهیان از منکر ، جوانان ،در خانواده های متدین و،دغدغه مند و مطالبه گر ، دعوت میشود در این همایش شرکت نمایند.
🍃🌹🍃 اعمال التماس دعای فرج 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید || جنگ روانی رسانه های ضدانقلاب علیه دانش آموزان قمی 🔻 نگاهی به آرایش رسانه های بیگانه و ماموریت ایجاد اضطراب، التهاب و تهدید سلامت روحی دانش آموزان و خانواده ها •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• با ما همراه باشید:↪️ 🌐 https://eitaa.com/roshana_esfahan •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 عملیات خیبر؛ نبرد آتش و خون ❄️🌹❄️ 🔹سوم اسفند ۱۳۶۲ عملیات مهم خیبر که سخت ترین و طولانی ترین نبرد آبی- خاکی جنگ تحمیلی به حساب می‌آید با هدف پایان بن بست پدیدآمده در جنگ تحمیلی با رمز یا رسول الله (ص) آغاز شد. 🆔 http://eitaa.com/meyarpb 🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣 شما هم دعوتید😊🌹🌹🌹 به مناسبت میلاد امام حسین؛ حضرت ابالفضل و امام سجاد علیهم السلام 🌺🎉. 🎊 جشنی ویژه ی خواهران 🎊 مولودی خوانی: خانم موسوی سخنرانی : خانم مهدیه زمان : شنبه صبح ساعت ۹ مورخ : ۱۴۰۱/۱۲/۶ مکان ؛ حسینیه مسجد شهدا همراه با نمایشگاه مشاغل خانگی پایگاه أسرا ( خواهران) مقدمتان گلباران🌺🌺🌺🌺🌺🌼🌼🌼🌼🌼🌺🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸💐💐💐
قصه ی شب 🌃
پایان فصل اول رمان *امیدوارم تا به اینجا از این رمان جذاب خوشتون اومده باشه*
🍃🌺 قسمت 1 (تغییروحقیقت) مهسو هیچوقت ترکیه رو دوست نداشتم… وحتی  الان بعد از بیست روز هنوزهم بهش عادت نکردم… دلم برای همون تهران پرازدود و دم تنگ شده…برای خونه ی بابام،خونه ی خودمون،دانشگاه…همه جا… توی این بیست روزی که ساکن استانبولم اصلا دلم نمیخواد ازخونه بیرون برم…نمیدونم چرا هوای این شهر و کشور هم بهم استرس میده… ازاتاقم خارج شدم و وارد راهرو شدم…راهرویی مجلل با مجسمه های جورواجور که به سالن پذیرایی مجلل تری ختم میشد…واردسالن شدم…یاسررودیدم که طبق معمول این مدت جفت امیرحسین نشسته بود و درگوش هم پچ پچ میکردن… خدمتکاری از کنارم گذشت ،سریع صداش زدم به سمتم برگشت و خیلی مطیع به زبان ترکی استانبولی گفت +بفرماییدخانم توی دلم خداروشکر کردم که ترکی فولم … _طنازکجاست؟ندیدیش؟ +فکرمیکنم حمام باشن خانم… پوفی کشیدم و ازسربیحوصلگی گفتم _خیلی خب،مرخص… سریعا ازجلوی چشمام دورشد بدون اینکه حواس پسرهارو به خودم معطوف کنم واردحیاط شدم … مثل بهشت بود… هوای این فصل ازسال هم یه حیاط پاییزی جذاب ساخته بود… زیپ سویی شرتم رو بالاترکشیدم و قدم زنان به سمت تاب دونفره ی سفید رنگ بین درختها راه افتادم.. آروم روی تاب نشستم و تکونش دادم… گوشیم رو ازجیبم خارج  کردم و موسیقی بی کلام و آرومی رو پلی کردم… رفتم توی فکر..به یاداولین لحظه های ورودم به این خونه افتادم… بااینکه کل جدوآباد من پولداربودن و همیشه اشرافی زندگی کردیم ولی این خونه یه چیزی فراترازینهابود… مثل یه کاخ بود… وچیزی که اینجاازهمه بیشتر تعجب برانگیزبود این بود که خدمتکارا شدیدا ازیاسرمیترسن و بهش احترام میزارن… اون هم بااخم وحشتناکی و با غروروتکبری که ازش سراغ نداشتم راه میرفت و رفتارمیکردولی بدخلقی نه…و این برای من جذابترش میکرد… 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عظمت روز سوم شعبان را، باید به عنوان پرتوی از عظمت حسین بن علی به حساب آورد. در این روز کسی متولد شد که سرنوشت اسلام، به او، به حرکت او، به قیام او، به فداکاری او، به اخلاص او بسته بود. (ع)_مبارک  
هدایت شده از کانال پخش بنر پرسمان
😍شماهم برنده تابلوفرش امام رضاوحرزامام جواد(ع) ༺بدون قرعه کشی༻ 😍سنگ حرم امام علی و امام حسین و حضرت عباس علیهم السلام و دیگر جوایز ༺باقرعه کشی༻ 🖍ابتدا روی لینک بزنید و در مسابقه شرکت کنید. ضرر نمی کنید😉 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/823197997Cf5c11cf017 21209
قصه ی شب 🌃
سلام: 🍃🌺 قسمت 2 یاسر _امیرچرانمیفهمی ؟بیست روزه اینجاییم ولی هیچ قدمی برنداشتیم جز محافظت از مهسو و طناز.. وزارت دیگه صداش دراومده…هرروز ایمیل رو ایمیل زنگ روزنگ… توام که خودتو کشیدی کنار پی عشق و عاشقیتی… +میگی چکارکنم داداش؟دستمون به جایی بندنیست که…لااقل با زنم خوش باشم…زورت میاد؟ با بهت بهش نگاه کردم و گفتم _امیرتو واقعا عاشق طنازخانومی؟ دستپاچه شدنش روحس کردم.. +نه…یعنی چیز…آره…درسته دنیاش بامن متفاوته..ولی میشه درستش کرد…نه؟ با تردیدگفتم… _میشه….ولی امیر،این دختره چادرسرش کن نیست،ازهموناییه که بهشون یه روزی میگفتی جلف…یادته؟ باخشم ازسرجاش بلندشد و گفت +طنازِمن جلف نیست..فقط ناآگاهه..همین.. لبخندی زدم و گفتم _چراجوش میاری داداشم؟فقط خواستم ببینم چقد دوستش داری…همین +یاسرخوشت میاد کرم بریزی نه؟ _آره والا… همون لحظه طناز امیرروصدازد…امیرهم سریع ازسرجاش بلندشدوبه سمت طنازرفت…سری تکون دادم و با لبخند ازسالن خارج شدم…هوای پاییزی حیاط رو عمیقا به ریه هام کشیدم… شروع به قدم زدن کردم ..ازدور مهسو رو دیدم که روی تاب نشسته بودو موهاش رو هم روی شونه هاش رهاکرده بود… اروم و بیصدا به سمتش رفتم…موسیقی بی کلامی رو‌پلی کرده بود و اروم تاب میخورد…وغرق فکربود _هواسرده… ازجاپرید و دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت +وای چرا مثل جن میای…میترسه آدم خب… لبخندی زدم و گفتم _خونه خودمه…اختیارشودارم…توچرا بااین وضع اینجانشستی… +کدوم وضع؟ _موهاتوبازکردی و اینجور بانمک روی تاب نشستی… ازشنیدم لفظ بانمک رنگ به رنگ شد و گفت _خب منم زنتم اینجاخونه ی منم هست…پس منم اختیارشودارم… ابرویی بالا انداختم و به سمتش رفتم… شالش رو روی موهاش کشیدم و اروم گفتم _قبلاهم گفتم…نزارموهاتوجزمن کسی ببینه… و توی چشماش خیره شدم… سرش روپایین انداخت ،برای اینکه بیش ازین معذب نشه دستی روی گونه اش کشیدم و سریع از کنارش ردشدم…. 🍃🌺
سلام: 🍃🌺 قسمت 3 مهسو لعنتی…اینم نقطه ضعف منو فهمیده ها… چرابااحساس آدم بازی میکنی آخه… شالم رو روی سرم محکم کردم و باقدمهای بلندخودموبه یاسر رسوندم… _یاسر +بله.. نمیدونم چرا توقع جانم شنیدن داشتم… _من ازینجاخوشم نمیاد…نمیشه بریم؟ سرجاش ایستادوگفت +ازاینجاخوشت نمیاد؟اینجاکه خیلی قشنگه..چیزی کم و کسرداری؟ _نه نه…این خونه خوبه…منظورم استانبوله…کلا این کشورومیگم…حس بدی بهم میده…ازهمون لحظه اول که واردش شدیم انگار هواش میخوادمنوخفه کنه…هروقت اومدم استانبول و ترکیه حالم همینجور خراب شده و زودبرگشتم ایران…دلم براایران تنگ شده.. توچشماش خیره شدم،نمیدونم درست میدیدم یا نه…ولی رنگ غم چشماش رو پوشونده بود… باصدایی که به زور شنیده میشد گفت… +یکی اونورمرزایستاده بود…که خالی کنی و بزاری بری…. _چی؟؟؟؟؟؟؟چی میگی؟کدوم مرز؟کی؟ بااخم نگاهی بهم انداخت و سرسری گفت… +تحمل کن…تموم میشه..این شهر ،شهرغمه…تحملش کن مهسو… و سریع ازکنارم ردشد و واردخونه شد… یاسر واردسالن شدم و ازپله ها تندتندبالارفتم سرراهم نزدیک بود به چندتا ازخدمتکارابرخوردکنم… ازشدت غم و عصبانیت درحال انفجار بودم… وارد اتاقم شدم… تندوتندلباسامو با لباسای ورزشیم عوض کردم و دوباره ازاتاق خارج شدم و به سمت سالن ورزش عمارت رفتم… ** نمیدونم چندساعت گذشته بود …ولی بااحساس گرسنگی شدیدی معدم تیرکشید… همیشه موقع عصبانیت و ناراحتی به ورزش روی می اوردم…تهش هم میشد این.. زخم معده ی لعنتی…اه به سمت رختکن رفتم و داخلی اشپزخونه روگرفتم.. _یه کم کیکی چیزی بیار اینجا…معدم… بعدم سریع قطع کردم… بعداز حدودا یک ربع امیرحسین رودیدم که سراسیمه به سمتم می اومد… با سینی که دستش بود… _چیشدی تو؟باز چندساعت خودتو این تو حبس کردی ؟روانی تو یاسر… ساندویچ رو ازدستش گرفتم و دستمو به نشونه سکوت بالااوردم.. +روانی… سرم رو به دیوار تکیه دادم و مشغول خوردن شدم… 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا