eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ♨️ 💢 ♨️ 💢 ♨️ 🔥 👈حواستان به ۹۹ بود؟ 🔻قرار بود در ایران، زمینه‌ای باشد برای ، اما اخبارش از پرتلند آمریکا آمد! 🔻قرار بود از استان‌های مرزی آغاز و به تمام کشور سرایت کند، اما اخبار تشکیل گروه‌های مسلح از آمریکا آمد! 🔻 قرار بود و ایران زمینه شورش و جنگ داخلی را ایجاد کند، اما به میدان جنگ خیابانی و داخلی آمدند! 🔻قرار بود در کنار فشارهای اقتصادی ناشی از کرونا با کمک خائنان داخلی، در کنار عملیات روانی بر مبتلایان کرونا در ایران، زمینه فروپاشی اقتصادی و را فراهم کند، اما نمودار بالاترین آمار ابتلا و مرگ و میر، بالاترین میزان رشد بیکاری و پایین‌ترین سطح خدمات درمانی در دنیا، نام را نشان می‌داد. 🔻قرار بود آتش‌سوزی های جنگل‌ها و مراتع ایران توسط عناصر خائن و اجیر شده آن‌ها، خشم مردم از را تشدید کند، اما اعلام وضعیت فوق العاده در کالیفرنیا هم نتوانست جلوی آن را بگیرد! 🔻 قرار بود بر روی اخبار و و بی‌خانمانی ایران کار کنند و با چند تصویر چادر خواب‌های پشت‌بام ایران، عملیات روانی کنند؛ اما چادرهای بی‌خانمان‌های آمریکا تا جلوی مقر سازمان ملل و کاخ سفید و گران‌ترین محلات آمریکا هم رفت و پلاکاردهای و تمام را اشغال کرد! 🔻قرار بود بر روی ایران کنند و با جمعیت معاویه کارسازمانی کنند و جاسوسی رسانه‌ای را تقویت کنند! اما تصاویر بی اعتنایی به کارتن خوابی کودکان بی‌خانمان در تمام آمریکا، قلب‌های جهان را به درد آورد. 🔻قرار بود در تاسیسات و را همزمان با شورش‌های تشدید ببخشند، اما بوی دود و سوز از و مراکز صنعتی و نیروگاه‌های خودشان رسانه‌های جهان را در برگرفت! 🔻هر چه برای آتش و فتنه و شورش و جنگ داخلی، نتیجه داد و کردند👈 اما نه در ایران، بلکه در ♨️تابستان داغ، جهنمی شد برای آن‌هایی که کاشتند و در انتظار برداشت بودند! ✅و این همان است که «در برابر هرجنگ تحمیلی، و هرگاه دشمنان, جنگی علیه شما آغاز کنند، شکست خواهند خورد» و چه زیبا محقق شد. 🔻حال در ، پای منبر تکرار تاریخ و پیروزی حق بر شمشیر را مشق ایمان می‌کنیم. 🔻و وای بر یزیدیانی که در برابر و اقتصادی و و جهان اسلام کوتاهی و می‌کنند. 🏴@labkhandkoda
🚨منتظر نباشید 🔺قدرتها تمام شیره جان شما را می‌کشند و می‌برند و ملت شما را آن طور ضعیف و زبون و بیچاره می‌کنند و همه نشسته‌اید هی منتظرید که آمریکا برایتان کار بکند. 📅 امام خمینی(ره) ۲۱ فروردین ۱۳۶۲
🌠🍁 🍁 ❌: اگر توبه کند ما را می‌پذيريم 😐 🌺امّا " امام راحل " فرمودند: 💠 اگر آمریکا و اسرائیل «لا اله الّا الله» هم بگویند، ما قبول نداریم؛ چرا که آنها می‌خواهند سرِ ما کلاه بگذارند. 💢"صحیفه امام ج۱۵ ص۳۳۹"
به سبک 🔴 ‼️| اخراج استاد دانشگاه آمریکایی تنها برای یک توئیت 🔹 دانشگاه ایالتی «فریس» واقع در ایالت میشیگان هفته گذشته «توماس بِرِنان»، استاد رشته علوم فیزیک خود را به دلیل انتشار مطالب ضدیهودی در رسانه‌های اجتماعی اخراج کرده است. 🔹 توماس برنان پیام‌هایی را درباره «مافیای یهودی» در توئیتر منتشر کرده است و بیماری کووید-۱۹ را «انقلاب یهودی» خوانده است. 🔹 این استاد دانشگاه آمریکایی بعد از اخراج از شغل خود با انتشار پیامی در توئیتر از خود دفاع کرده و نوشت که از روی ناامیدی ناشی از یک بحران شخصی که نشأت گرفته از بیماری میگرن و دیگر حساسیت‌ها بوده این مطالب را منتشر کرده است. [ : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ] ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻اگر میخوانید 🔻 اگر میخواهید 🆔 | http://t.me/joinchat/AAAAAEOsJgWAqXvCnsxz-w 🆔 | eitaa.com/joinchat/796000260C5d9fc9afdd 🆔 | sapp.ir/zamanehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بایدن در سخنرانی امروز: 🔹خیلی از آمریکایی‌ها در حال حاضر گرسنه‌اند، بی‌خانمان‌اند، شغل خود را از دست داده‌اند. در استفاده از ماسک موضوع دعوای سیاسی شده، ایالت‌ها به جای همکاری با هم در رقابت اند، آمریکایی‌های آسیایی تبار در خیابان‌ها امنیت جانی ندارند... [ : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ] ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻اگر میخوانید 🔻 اگر میخواهید 🆔 | http://t.me/joinchat/AAAAAEOsJgWAqXvCnsxz-w 🆔 | eitaa.com/joinchat/796000260C5d9fc9afdd 🆔 | sapp.ir/zamanehh
🔴‏آقای حسن روحانی، رئیس جمهور محترم، در سخنرانی هفته گذشته: آمریکا آمده است توبه کند. ♦️وزیر جنگ ‎ امروز در سفر به سرزمین‌های اشغالی:من متعهد هستم که به مشاوره‌های نزدیک خود در مورد تهدیدهای ناشی از ایران و تقویت امنیت اسرائیل ادامه دهم. واقعا کجای کارید؟ "ایزدی" 🌍 @ebratha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸 🍀 📹 نماهنگ | موضوع: ایران، باز هم انحصارشکن 🍃🌻🍃 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح جمعه چهارم تیرماه ۱۴۰۰ دُز اول واکسن کوو ایران برکت را دریافت کردند. 🔹رهبر انقلاب مثل دیگر هموطنان بالای ۸۰ سال باید در اردیبهشت ۱۴۰۰ نوبت اول واکسن خود را دریافت میکردند. 🔸 اما ایشان نوبت خود را به دلیل تأکید بر استفاده از واکسن ایرانی تا زمان به نتیجه رسیدن این واکسن به تأخیر انداختند. 🔺 ایران با تولید واکسن بومی در کنار چند کشور معدود دیگر شامل، ، ، ، و قرار گرفت که به این توانایی دست پیدا کرده‌اند. 🆔 https://sapp.ir/meyar.pb 🆔 eitaa.com/meyarpb 🆔https://rubika.ir/meyar_pb 🍀 🇮🇷🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | حکومتی که را برای همۀ جوان‌هاش فراهم کرده ♨️ بالاتر از و بالاتر از در کسب تحصیلات ابتدایی ♨️ وضعیت در کسب تحصیلات متوسطه و دانشگاهی در کشور ♨️ ره ۳۰۰ ساله ای که ۲۰ ساله طی شد.‌.. _______________________ 🔰 برشی از سخنرانی @roshana_esfahan
بررسی جنایات آمریکا4.ogg
355.5K
🔸بررسی ابعاد حقوق بشر آمریکایی 🎙نشست بصیرتی صوتی 🔰یاسر متانت/قسمت دوم
بررسی جنایات آمریکا5.ogg
142.7K
🔸بررسی ابعاد حقوق بشر آمریکایی 🎙نشست بصیرتی صوتی 🔰یاسر متانت/قسمت سوم
بررسی جنایات آمریکا2.ogg
470.3K
🔸بررسی ابعاد حقوق بشر آمریکایی 🎙نشست بصیرتی صوتی 🔰یاسر متانت/قسمت اول
AUD-20220708-WA0123_01.mp3
3.59M
📢 شماره: 396 💠 آینده ناتو عربی در صورت شکل گیری 🎙 کارشناس برنامه: دکتر یدالله جوانی 🆔 @sedayeenghelab_ir
AUD-20220708-WA0122_01.mp3
2.05M
📢 شماره: 397 💠 آیا آمریکا ناقض اصلی حقوق بشر است 🎙 کارشناس برنامه: دکتر یدالله جوانی 🆔 @sedayeenghelab_ir
سلام: ✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾
سلام: ✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
اگر می‌بينيد که با اعدام ابر جاسوس صدای و و... در اومده، یعنی تیر جمهوری اسلامی دقیقا به هدف خورده و این هوچی‌گری‌ها نه برای این مزدور،بلکه برای دیگر جاسوسانشون در ایران هست که بگن بله ما همیشه پشت‌تون هستیم، غافل از اینکه نمیدونن اینها فقط یه دستمال کاغذی هستند ✍سام موسوی 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan