سلام:
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #شصت_وچهار
یوسف به عروسش کمک کرد...
تا پیاده شود..غیر از صدای گنجشک ها و آب نمای⛲️ وسط باغ #صدایی نبود. غیر از عروس و داماد، مرضیه و فاطمه #کسی نبود...
#چادر بانویش را آرام برداشت.
یوسف باید #جبران میکرد تمام محبتهای بانویش را...
از امروز #شروع کرد..
ازقبل هماهنگ کرد...
که صاحب باغ امروز تا غروب نباشد...
که وقتی بیایند آنها نباشند..
یوسف #شنل را،...
#ساق_دست و #دستکشش را درآورد. ناگهان چهره اش را درهم کرد.😣دستش را روی قلبش گذاشت. بلند داد زد.
_اخخخخ... قلبمم..!😣🗣
ریحانه نگران و مستاصل شد...😰
✨یازهرا✨میگفت..
مدام یوسفش را صدا میکرد.😱یوسف سرش را پایین انداخته بود. چنان نقش بازی میکرد که همسرش باور کند.. و فاطمه فقط فیلم میگرفت و عکس.🎥📸
یوسف بادستش...
پیرهنش را چنگ زد، گویی قلبش، درحال ایستادن است.😖
_یوسف.. 😰 وااای یاخدااا😱... یا زهرای اطهر.... 😢
نزدیک بود اشک چشمان ریحانه سرازیر شود.😢... که یوسف آرام سربلند کرد.چشمکی زد.
_خیییلی میخوامت بانو...😉
ریحانه سرکاری بودن...
کار یوسف را فهمید.😳😤یوسف عقب عقب میرفت،😍 وریحانه هم باحرص او را تهدید میکرد و جلو میرفت.😬😤 به یوسف رسید.باحرص مشتی به بازوی یوسف زد..😤👊
رو به فاطمه گفت:
_آره تو هم فیلم بگیر که یادم باشه چقدر منو حرص میده.. از ترس داشتم سکته میکردم😬😤
مرضیه و فاطمه خنده شان گرفته بود.😅😅صدای قهقهه یوسف هم،😂 بلند شد.
_خوشت میاد منو حرص میدی؟؟😤😬
_چه جورم..! 😍😂
ریحانه فقط حرص میخورد..😬😤
_اینو که گفتم، همونیه که قرار بود بگم. تو بیمارستان، محضر، هر بار...😍
_که گفتی به ضرر تو هست و به نفع منه..؟!🙈
_آره😊
ریحانه پشت چشمی نازک کرد. رویش را برگرداند.
_کدوووم.. من که چیزی نشنیدم.😌
یوسف عقب عقب میرفت..داد میزد.
_یعنی میگی دوباره بگم؟!چند بار.. آهاااا... بگم دیوونتم چی...بگم میمیرم برات چییی...از الان تا آخر عمرم داشته باش بانو.. خیییلی میخوامت
یوسف فریاد میزد...
و با خنده جملاتش را تکرار میکرد.دیوانه بازی هایش را هر لحظه با صدای بلند و بلندتری میگفت. چرخی میزد به دور دلبرش...
سرش را بالا گرفت، دستهایش را بلند کرد فریاد زد..
_#خدایاااشکرت... خداااا خیلی نوکرتم😍✨💞
ریحانه سعی داشت...
آرام کند مردش را.یوسف قهقهه میزد تا، به همه عالم ذوق و خوشحالی اش را نشان دهد..
ریحانه گونه سیب میکرد.ازخجلت و حیا رویش نداشت نگاهش کند.اعتراف یوسفش یکجا بود..
ظهر بود...
بعد از اذان، ✨نماز عاشقانه✨ ای را خواندند.
💖✨💖
فاطمه👉 تعجب نکرد..
که #هردودائم_الوضو✨ باشند...
که #هردوروزه✨ باشند...
اما متحیر بود،😟🙁
چرا تا بحال ریحانه را #نشناخته.!
چرا این همه #مطیع یوسفش بود.!
با اینکه خودش هم #متاهل بود اما برخی کارهای ریحانه را #درک_نمیکرد. #نمیفهمید دلیل کارهایش را.
تعجبش از آن بود، با اینکه ١۵ سال پیش ازدواج کرده بود...
🍂اما زیاد مطیع نبود..
🍂خیلی از اوقات حرف حرف خودش بود..
🍂تا توانسته خرج کرده بود برای عروسی اش..
💞کارهای ریحانه و یوسف،💞 هیچ دلیلی برایش نداشت..
اینکه ریحانه مهرش را ببخشد..😑
اینکه خنچه عقد درست کند..😐
اینهمه علاقه یوسف به ریحانه برایش باورکردنی نبود..😕
اینهمه توجه ریحانه به وضعیت مالی یوسف را نمیتوانست بفهمد..😟
کم کم آفتاب غروب میکرد...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
#کرامت_حضرتاُمُّالبَنین💐
🖋مردم نمیدونند...
🍃غالب حوائجی که مردم از من💐 میخوان، حواله میکنم به،
#مادرم_اُمُّالبَنین💐 حل میکنه...
✨☆°•☆•°☆°•☆•🙏•☆•°☆•°☆°•☆✨
سلام مهربانوان🌺
#امشب شبِ جمعهایی🌌 است که نزدیک به
#نیمهیماهِقمری_محرَّمالحرام🌙
است ، برای توسل🙏به
#بابالحوائج_حضرتابالفضلالعبّاس💐
✍دوستانی که توسل به حضرتابوالفضلالعبّاس💐 و حضرت اُمُّالبنین💐 سلاماللّهعلیها دارند؛ این پنجشنبه #اولیّن ۵شنبه برای توسل🙏 است.
✍شیخ عباس صرّاف:
🔹 ۴شبِجمعه این توسل🙏 را انجام دهید.
#شروع از شبجمعهی ماهقمری🌙 یا نزدیکترین شبجمعهی قبل از نیمه ماه قمری🌙 است.
🔹 از غروب شبجمعه🌌 تا
قبل از اذان صبح🌠 فرصت دارید.
1️⃣ #شبجمعهاوّل ✅ ⚡️
۱ مرتبه سوره یس هدیه به حضرت ابوالفضلالعباس علیهالسّلام💐
2️⃣ شب جمعه دوم
۲ مرتبه سوره یس هدیه به حضرت ابوالفضلالعباس علیهالسّلام💐
3️⃣ شب جمعه سوم
۳ مرتبه سوره یس هدیه به حضرت ابوالفضلالعباس علیهالسّلام💐
4️⃣ شب جمعه چهارم
۴ مرتبه سوره یس به نیابت حضرت ابوالفضل💐 هدیه به اُمُّالبَنین سلاماللهعلیهما💐 است.
🔆 حضرت ابوالفضلعلیهالسّلام💐 رو واسطه🙏 کنید ؛ که حاجتتون🤲 رو به مادرشون حضرتاُمُّالبنین سلاماللهعلیها💐 عرضه کنند.
✳️ با یقین انجام دهید!👌