eitaa logo
یسنار
4 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
عشق مهدی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💐السلام علیک یا صاحب الزمان💐
شازده-کوچولو بنظرم باید داستان شازده کوچولوراچند بار بایدخواند تا از پیچیدگی‌های جذاب آن سر در آورد . پشت نقاشی ساده کودکان دنیای از فکروخیال خوابیده است ،ولی ما به راحتی از کنار آن می گذریم کودکان می فهمند که بزرگتر ها آنها را به راحتی درک نمیکنند. از دید نویسنده وقتی برای آدم بزرگ ها از احساسات خودت حرف بزنی نه تنها برایشان جذاب نیست بلکه اهمیتی برایشان ندارد،ولی وقتی از عدد و رقم و چیزهای مادی حرف بزنی برایشان روشنفکر و معقول به نظر می‌آیی. انگار این یک اصل است که انسان ها خودشان هر جور باشند دیگران را هم همانطور فرض می کنن. آدم کوچولوی داستان چون خودش از سیاره آمده بود،فکر می‌کرد خلبان هم از سیاره دیگری آمده است. باید در بند چیزی باشی و رها و یله نباشی والا یا خود را گم میکنی یادرمیان این دنیاگم میشوی! آدمیان در این دنیا با معیارهای کاملاً مادی سنجیده می شوند اگر لباس و سر و وضع درست حسابی نداشته باشی حتی اگر حرف مهمی یا نظریه مهمی هم داشته باشی نمی توانی مورد توجه قرار بگیری. احساسات خیلی برای ما اهمیت چندانی ندارد باید از عدد و رقم و خانه و ماشین حرف بزنی تامقبول افتی.وصف کردن چیزی باعث می‌شود آن را فراموش نکنید. وقتی مفهوم حقیقت زندگی را درک کنی دیگر زندگی مادی برایت خنده دار خواهد بود. در ادامه داستان متوجه میشویم چیزهایی که شاید برای ما اهمیت چندانی نداشته باشند برای دیگران ٻر اهمیت جلوه می کند. ما به راحتی درباره چیزهایی که برای خود ما شناخته شده است حرف میزنیم غافل از اینکه دیگران شاید حتی آشنایی ابتدایی از ان هم ندارند و کاملاً برایشان ناشناخته است. اینکه بچه ها در مورد موضوعاتی که حرف می زنند کاملاً به آن ایمان دارند ولی بزرگترها برعکس .میآموزیم که بدی را باید در ریشه خفه کرد و این کار مهمی است که باید در آن عجله کرد. بودن با گل و ستاره و دوست داشتن افراد نشانه زیبایی از انسانیت فرد است که همگان آن را ندارند. نویسنده با آوردن گل سرخ مغرور می‌خواهد نشان دهد که غرور چه ضربه مهلکی به انسان دیگرمی‌زند که او را حتی مجبور به ترک محله زندگیش می کند.
هدایت شده از انتظار منجی عالم313
⭕️ ویژگیهای یاران امام زمان 🔹 به راستی آقا امام زمان چه ویژگی هایی دارن؟ با هم میریم سراغ قرآن، سوره ی مبارکه مائده آیه ۵۴ : "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ"؛ ای کسانی که ایمان آوردید، کسی که از شماها از دینش مرتد شه، برگرده... عجب! مخاطب این آیه مومنانند، یعنی ممکنه ما در مسیر زندگی بلغزیم و دین و ایمانمونو از دست بدیم؛ خدایی نکرده عاقبت بخیر نشیم، این از بالاترین دغدغه های مومنینه. ما باید با تمام وجود توجه داشته باشیم که مصداق این قسمت از آیه قرار نگیریم. اونی که خداوند متعال در این آیه میخواد بفرماید اینه: اگر کسانی از شما بیان دست از یاری دین بردارند... 🔸 حالا این "مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ" معناش چیه؟ ادامه ی آیه، این قسمت رو مشخص تر میکنه: اگر کسی از شما دست از یاری دین برداره و از دین برگرده، خداوند گروهی رو خواهد آورد که اینا ویژگی هاشون ایناست: ➕ "يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ"؛ خدا اینارو دوست میداره و اینا هم خدارو دوست میدارند. ➕ "أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ"؛ اینها در برابر مومنین نهایت تواضع و فروتنی رو دارند، خودشونو به زحمت میندازند برا راحتی و آسایش دیگران، اما بغضشون، کینه شون، عداوتشون، تماماً علیه دشمنان حقه، علیه کفاره، علیه کسانی ست که مانع تکامل و پیشرفت و عزت و رستگاری انسان هستن. ➕ "يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ "؛ در مسیر تحقق عدالت و یاری دین با تمام وجود اهل تلاش در راه خدا هستن، اهل جهاد هستن. ➕ "وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ"؛ شما خیلی هارو دیدید که حرف دیگران براشون مهمه، اگر راهی رو دارن میرن، مسیری رو دارن، پوششی دارن، کاری رو دارن، برنامه و فعالیتی رو دارن، اگر کسانی اومدن ملامت کردن اینهارو، اینا متوقف میشن. اما اینا نه، هیچ گونه ترسی نسبت به ملامتِ ملامتگران ندارند، یعنی اوج قله رو میبینند، خدا رو در نظر میگیرن، حجت خدا امام زمانشونو در نظر میگیرن. 🔹 خب این ویژگی ها، ویژگی های بسیار ناب و بالایی ست، لذا میفرماید: "ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ"؛ اینکه انسان به چنین درجه و مقامی برسه، این فضل خداست به کسانی که مشیت خدا تعلق بگیره، این داده خواهد شد. یعنی کسانی که این ظرفیت و قابلیت رو در خودشون ایجاد بکنن. خب مقصود چیه در این آیه؟ چه مطلب مهمی رو در این آیه میخواد بیان بکنه برای ما؟ 🔺 امام صادق میفرماید: این در وصف یاران حضرت قائم هست، یعنی ما اگر بخوایم بدونیم یاران امام زمان چه ویژگی هایی دارند، آیه ی ۵۴ سوره مائده رو بخونیم. دین گیر ماها نیست، اگر ماها دست از یاری دین برداریم بریم دنبال کارمون، دنبال دنیامون، دین نمی مانه، این مسیر به پیش خواهد رفت، خدا کسانی رو داره و خواهد داشت که اینا این ویژگی ها رو دارن که برای اینکه بیشتر در ذهنمون شکل بگیره، با هم یه بار دیگه مرور میکنیم ویژگی یاران امام زمان رو بر اساس این آیه: ✔️ اینا با تمام وجود عاشق خدایند و عشق به خداست که اینها رو به سوی عشق به ولی خدا و امام زمانشون هدایت میکنه. ✔️ تمام دغدغه شون در زندگی، دیگرانند، چه در بُعد مادی چه در بُعد معنوی، در بُعد علمی، در بُعد هدایت، سعادت، عزت، کمال، تمام سعیشون اینه، تلاش خودشونو به کار بگیرن دست دیگران رو بگیرن و نهایت تواضع و فروتنی رو نسبت به مومنین دارند اما از طرف دیگر نهایت برائت و بیزاری رو نسبت به دشمنان بشریت، دشمنان دین، دشمنان ارزشها دارند و بغض و کینه هاشون علیه کفاره، اینا اهل تلاشند، اهل عافیت طلبی و خوش گذرانی نیستند، در راه خدا اونچه که از دستشون برمیاد از هیچ گونه تلاشی، جهاد در عرصه های علمی، جهاد در حفاظت از ارزشها، در جلوگیری از آسیب و خطرهایی که دشمنان بخوان در دستور کارشون قرار بدن، در یک کلمه اهل جهادن. ✔️ اینا به جای اینکه دیگران رو در نظر بگیرن، خدارو در نظر میگیرن، اینا به جای اینکه نگاهشون زمینی باشه، آسمانیه، افق نگرند، ملامتِ ملامتگران هرگز خللی در اراده فولادین اینها ایجاد نمیکنه و اینها فضل بزرگی ست و اینها همه رو فضل خدا میدونن که از سوی خدا به اینها عطا شده "اللهُ واسِع عَلیم" 🔆 به امید اینکه ما بتونیم لااقل مقداری خودمونو در این مسیر قرار بدیم و این آمادگی رو در خودمون ایجاد بکنیم، جزء یاران آقامون امام زمان قرار بگیریم ان شاءلله. @entezar_ma313
-ساعت-مطالعه نفسش طعم خون میداد.تشبیه جالب بود برای آینده ام برنامه ریزی کرده بودم برای همین شهید نمیشوم نمیفهمیدچه میگوید!این بیان ارمیا اتفاقاحرف عالی وخیلی سخن زیبایی یست. میگویدکسی که آینده را ازعمرش بداندعبدنیست، لیاقت شهادت ندارد. اگرارمیا خانه بود .....پانصدسال بعدامام جماعت میشد...(این قسمت رونفهمیدم)از ماجرای پشه بندها فهمیده میشه که پدر ومادرارمیا چقدراز حال وهوای جبهه دوربودند.
-ساعت-خواندن خدابرای این مصطفی رابرد که به چیزی جزخداعلاقه نداشت،دلش آزادبود.اینها دلایلی محکمی بود که ارمیا را ازبهترین دوستش جداکرده بود. دنیای پدرارمیا با او چقدرفاصله داشت ،پدرحتی کمی ازاحساسارمیا راهنگامدجدایی ازجبهه درک نمیکرد. تشبیه کوه به ادم بزرگ با ابهت چقدرزیباست ،حتی بزرگتراز ابهت پدر درچشم کودک خردسال. باوجودفاصله گرفتن ازجبهه هنوز دراندیشه آنجاست پدر این را ازحرفهای عجیب ویک درمیان ارمیا میفهمید.
-ساعت-خواندن تا صفحه ی 187 توصیف ماهرانه ی بهم ریختن رستوران توسط ارمیا. تکراراین جمله برایم جالب بود."خدایا هرچه میدهی شکرت وهرچه میگیری شکرت" مجبت مادرانه سیالی شده روی موهای ارمیا. ارتباط آمدن ارمیا از مدرسه و سوال مادر که چند شده به ۲۰ شدن مصطفی خیلی خوب بهم دوخته شده بود. افکار و روحیات ارمیا با وضعیت خانه و سوالات پدر مادر تفاوت زیادی دارند و این باعث ناآرامی ارمیا شده است. اصطلاحاتی مانند گریه های عشقی و عقلی و پل صراط برای ساختمان مهندسین اصطلاحاتی است که توسط ارمیا به جا به کاربرده شده. تکرار وظایف روزمره خانه ارمیا و خاطرات جبهه طولانی شده است و خسته کننده است . معلوم نیست چرا روی ساختمان های سرخ دانشگاه تاکید شده است. به کار بردن این جمله که "ارمیا از گرمای بدن را مین و سعید حالش به هم خورد" زیاد خوب نیست. فاصله بین دوستان جبهه و دانشگاه بقدری است که هر دوهم صحبتی با هم را اتلاف وقت می دانند . چرا دانشگاهیان فکر می کنند که رزمنده ها در جبهه بیهوده وقت گذرانی می‌کردند، این مسئله خیلی قابل تأمل است.! آشنا بودن نگهبان بنظر ارمیا و اینکه او از رازهای ارمیا مطلع بود نامفهومه. و همچنین جمله ای که" مقابله با روزمرگی وظیفه مشخصی به حساب نمی آید برایم نامفهوم است.! انگار ارمیا مجبور بود که به وضعیت جدید عادت کندوغیرازاین نمیشدکاری کرد.
هدایت شده از سرچشمه نور
امام سجادعلیه السلام درحدیثی می فرمایند: جان و وجودانسانی تو ارزشمندترین چیزهاست؛ هیچ چیزی جز بهشت موعودخدانمی تواندبهای این جان قرارگیرد؛ این را به غیربهشت خداندهید.  هنر، بخشی از آن فاخرترین و ارزشمندترین قسمتهای جان انسانی است؛ باید برای این ارزش قائل شد و آن را برای خدا خرج کرد. البته وقتی میگوییم برای خدا خرج کنید، فوراً ذهن به طرف همان حالت قشری گری و ریاکاری نرود. https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
از گذرگاه دیارفراموش شده عبور کردم. تنها جایی ست دراین دنیای شلوغ که سکوت حکومت میکند. تسکوت تامغز استخوان انسان نفوذ می کند، ولی نه اگر گوش دلت را باز کنی، اینجا از هزار هزار صدا شنیدنی تر است. هر یک از آدم‌هایی که زیر این سنگ های بی جان آرمیده اند،اگر اجازه می‌یافتند و زبان به سخن می گشودند چه حرفهایی که نمی گفتند . راستی اگر اذن داده می‌شدند چه میگفتند?! از چه می نالیدند. ازغفلت هایشان می گفتند ?!یا از تنهایی هایشان دراین وادی بی کسی ! کاش گوش دل ما شنوا بود .کاش چشم دلمان بینا بود. می بینی آن دیگری را تازه آورده اند صدایی روحش را می شنوم فریاد می زند، آری فریاد! ای خفتگان دنیا مرا ببینید و عبرت بگیرید مرا بنگرید و بیدار شوید. کجا می روید فکر می کنید مرا زیر این خاک سیاه گذاشتید ورفتید،و همه چیز تمام شد.? نه !تازه آغاز راهی طولانی بیداریست .آغازدنیای دیگری ست. نوبت شما هم می‌شود کجا میروید ?به زودی برمی‌گردید و مثل من اسیر این خاک می شوید ...پس بیدار شوید تا شاید بیایید و خندان بیایید. بیدار شوید و آتشی را که پشت سرتان روشن کردید بنگرید مگر نمی بینید که زبانه نمی کشد. راهی برای خاموش کردنش بیابید .بولله اگر فکری نکنید آتش این حفره را هم پر خواهد کردنوید چرا حرف مرا گوش نمی‌کنید?! چرانمی شنوید?!کجا میروید کمی بایستید شاید جانتان با دیدن این نادیدنیها بیدار شود. شاید با دیدن این خفتگان سرزمین فراموشی بیدار شود و بنگرد و ببیند آنچه نادیدنیست. شاید صدای فریاد آن مردی که دیروز با هزار ناله و آه به خاک فراموشی سپرده اندرا بشنود. او را می گویم کمی آن طرف تر بنگر که هنوز خاکش خشک نشده است. هنوز فریادش به گوش می رسد که آتش از حفره اش زبانه می کشد ولی نه !! یکباره همه چیز آرام شد. تااینکه آن دیگری را با هزار سلام و صلوات آوردند. فرشتگان پشت سرش صف کشیدند. همه جا بوی گل و گلاب می داد. آری اوسیده‌ای از سرزمین بیداری ها بود. او دیده بود و شنیده بود، قبل از اینکه اینجا بیاید. آری او کنیز زهرا بود خوش به حالش.
سینا جان بیا جلوی تخته و درس امروز را بخوان این صدای آقامعلم بود که سینا با شنیدن آن ترس و لرز بر بدنش افتاد کتاب‌فارسی را از روی نیمکت برداشت و آرام آرام به جلوی تخت می‌رفت. ولی پای رفتن نداشت با خود می گفت: من که چیزی بلد نیستم, الان دوباره بچه ها به من میخندند. سکوت کلاس را فرا گرفته بود جلوی تخته ایستاد تا خواست کتابش را باز کند یاد حرف مادرش افتاد که می گفت تو که نمی توانی بلند بلند بخوانیم تو اصلاً خواندن بلد نیستی من نمیدانم تو در مدرسه چی یاد گرفته ای! سرش را بلند کرد خواست شروع کند نگاه مسخره آمیز بچه ها آزارش می داد. پسرم بخوان آقا چی را بخوانم ولی من که بلد نیستم میشه فردا بخوانم؟آقای معلم نگاه محبت آمیز و دلسوزانه ای به او کرد و با ناراحتی گفت برو بشین پسرم. سینا هم از اینکه از خواندن درس تازه راحت شده بود خوشحال بود ولی از اینکه دوباره نتوانسته بود مثل بقیه بچه‌ها باشد خیلی ناراحت بود. زنگ آخر کلاس زده شد همه بچه ها با عجله وسایلشان را جمع می‌کردند آقامعلم گفت: پسرم سینا تو بمان کار دارم. بعد از این که همه رفتند آقای معلم دو بیت شعر را روی کاغذی نوشت و به سینا داد و گفت این دو بیت شعر را تا فردا حفظ کن تو میتوانی. فردا زنگ فارسی آقای معلم رو کرد به بچه ها و گفت کسی می‌تواند ادامه این شعر را بخواند ، همه بچه ها به همدیگر نگاه می کردند کسی بلد نبود ولی صدایی از ته کلاس گفت :بله آقا اجازه نمی توانم چشم ها به عقب برگشت بله سینا بود، آقا معلم گفت: بخوان پسرم. سینا در میان تعجب بچه ها شعر را با صدای بلند خواند آقای معلم گفت: چقدر خوب حفظ هستی! و این جرقه ای شد تا جوجه اردک زشت او، قوی زیبای درون خود را بیابد و به جاهایی برسد که حتی مادرش تصور آنرا نمی‌کرد.....
هدایت شده از محبوب
شعله ها در نهایت آرامش میسوزند انسان با دیدن آنها به یاد آرامش آبی دریا می افتد. آرامشی قبل از طوفان، طوفانی که از یاد معشوق در دل عاشق به پا شده باشد. شعله ها بالا و پایین می شونددراین بالا رفتن از هم سبقت می‌گیرند . والسابقون السابقون. شعله ها انسان عاشقی را مانندکه درکوره زندگی آنقدربالاوپایین میشوندآنقدرمیسوزند،تا لایق شوندتاخالص شوند. کوهایی بزرگ وکوچک را ماننداستواروپابرجا. همچنان میسوزندو میدانندتا نسوزنند خریداری ندارند. باید پایداری کنندتا اوج گیرند. "ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا..." به درجه افروختگی در عشق که رسیدند، نور و گرما می دهند، نورانی شده و چراغ راه می شوند" ربنا اتمم لنا نورنا..."
هدایت شده از محبوب
برزگر اصل: ""عزت نفس نوعی احساس ارزشمندی بدون هیچ دلیل است اما اعتماد به نفس اعتماد به خود و وابسته به داشتن یک مهارت است"" ((کودکی با اعتماد به نفس و عزت نفس از پس حقارت پوشیدن دمپایی و سرمای زمستان سرافراز بیرون می آید)) سارا گفت:مادر دمپایی هایم کو?! مادرگفت:"طوری می‌گوید دمپایی هایم انگار کدام دنبال کدام کفش گرانقیمتش میگردد.!" آهان پیداش کردم اینجا بود. دکمه های کت دستباف مادرش که حالا دیگه برایش کوتاه هم شده بود یکی یکی بست و لی لی کنان راه افتاد. به فکر جشن مدرسه بود. بچه ها قرار بود کاردستی درست کنند و به مدرسه بیاورند. او هم به کمک مادرباکارتون خالی میوه‌ها کاردستی درست کرده بود. پدرش شب گذشته کارتون های خالی که از دستفروشی روزانه مانده به خانه آورده بود. فکر جشن مدرسه تمام ذهنش را پر کرده بود،ولی باد سرد زمستان آزارش میداد. به سختی قدم برمیداشت. کمی کنار دیوار ایستادو آرام آرام طوری که کسی او را نبیند نشست وپاهای کوچکش را از دمپایی بیرون آورد و آرام آنها را در دست گرفت، شاید گرمای اندک دستان کوچکش آنها رانیز گرم کند .کتش راپایین کشید ودرخودجمع شد بلکه کمی گرم بشود. بعدازمدتی سرپاایستاد وبا انرژی بیشتر هم چنان شاد و خوشحال راه افتاد. وقتی وارد مدرسه شد، پاهایش ازشدت سرما بی حس شده بود. دیگرتوان راه رفتن نداشت گرمای بخاری سالن اورابخودمیکشید ولی اونمیخواست بانشستن کناربخاری توجه همه رابه خودجلب کند. آرام آرام واردکلاس شد وکاردستی اش راکنار کاردستی بچه هاگذاشت. خانم معلم واردکلاس شد صفحه کاغذی را ازکیفش بیرون آورد وازبچه هاخواست که یک نفرداوطلبانه به جلوی کلاس بیاید وقطعه شعری رابرای تمرین دکلمه جشن مدرسه بخواند. سارااولین کسی بود که دستش رابلندکرد!
هدایت شده از محبوب
""عزت نفس نوعی احساس ارزشمندی بدون هیچ دلیل است اما اعتماد به نفس اعتماد به خود و وابسته به داشتن یک مهارت است"" کودکی با اعتماد به نفس و عزت نفس از پس آن حقارت ها و سرما سرافراز بیرون می آید مادر دمپایی هایم کو?! "طوری می‌گوید دمپایی هایم انگار کدام دنبال کدام کفش گرانقیمتش میگردد.!" آهان پیداش کردم اینجا بود. دکمه های کت دستباف مادرش که حالا دیگه برایش کوتاه هم شده بود یکی یکی می بندد و لی لی کنان راه می افتد. به فکر جشن مدرسه است، بچه ها قرار بود کاردستی درست کنند و به مدرسه بیاورند. او هم به کمک مادرباکارتون خالی میوه‌ها کاردستی درست کرده است. پدرش هرشب کارتون های خالی که از دستفروشی روزانه مانده به خانه می آورد. فکر جشن مدرسه تمام ذهنش را پر کرده بود،ولی باد سرد زمستان آزارش میدهد به سختی قدم برمیدارد کمی کنار دیوار میایستد و آرام آرام طوری که کسی او را نبیند می نشیندپاهای کوچکش را از دمپایی بیرون می‌آورد و آرام آنها را در دست می‌گیرد شاید گرمای اندک دستان کوچکش آنها رانیز گرم کند .کتش راپایین میکشد ودرخودجمع میشود بلکه کمی گرم شود. بعدازمدتی سرپامیایستد وبا انرژی بیشتر هم چنان شاد و خوشحال راه می‌افتد. وقتی وارد مدرسه می شود و کار دستی اش را کنار کاردستی های بچه ها می گذارد همه چیز را فراموش می کن.
درلاله زاری قدم برمیداشتم بوی شقایق های وحشی حس خوبی بمن داده بود کسی را کنارم احساس میکردم ولی ازوجودش بی بهره بودم ناگهان صدای هاتفی مرابخودآورد الا یا ایها الساقی ادرک ..... ..که عشق اسان نمود اول ولی افتاد ومشکلها
هدایت شده از محبوب
-ساعت-نوشتن -نویسی طاها انگشتری روکه پدر وقتی کوچک بود ازمشهدبرایش هدیه آورده بوددر انگشت رضابردارش کرد . اندوخوشحال بودند وسرگرم بازی شب شد ومادرمتوجه ورم کردن انگشت رضاشد مادرهرکاری کردنتوانست انگشتررا ازدست رضا درآورد.تنها فکری که به ذهنشان رسید زنگ زدن به اتش نشانی بود.! انها گفتندخودتان رضا را به اینجابیاورید جالب بود همه ما دیدیم آتش نشانی به محل حادثه میرود ولی این بار حادثه دیده به ایستگاه آتش نشانی میرود! اتش نشان انگشترراباسیم چین بریدورضاکوچولورو راحت کرد وچیزی که خیلی برایشان جالب بودوازصحنه آن عکس میگرفتند آرام بودن وبدون سروصدانشستن رضای چهارساله هنگام کار آتش نشان بود.