عبـد گنـاهکار مـن! بیــا تـو بنـدۀ منی
من که صدات میزنم کجا فرار میکنی؟
هـزار بـار عفـو مـن هـزار بـار جـرم تو
قرار ما نبود این که عهد دوست بشکنـی
منـم همـان خدای تو منتظـر دعای تـو
مراست با تو گفت و گو، تو با که حرف میزنی؟
اشک تو را به قیمت رحمت خویش میخرم
منتظرم که قطرهای ز چشم خود بیفکنی
به سوی خود کشاندمت، ببین کجا رساندمت
کنـار گـل نشـاندمت هنـوز خـار گلشنی
هـزار بـار خوانــدمت، بیـا چـرا نیـامدی؟
هـزار بـار گفتمت، مــرو تــو بنـدۀ منـی
به سوی من بیار رو، هر آن چه خواستی بگو
در آستـان مـا بشو ز اشک دیـده، دامنی
تو از گناه خستـهای دگـر ز پـا نشستـهای
چرا ز دوست رستهای؟ چرا به خویش دشمنی؟
نـه بـا خـدات الفتـی نـه از گنـاه، وحشتی
چو عنکبوت، روز و شب به تار خویش میتنی
بترس «میثم!» از خطـا سـلاح تو بُوَد بُکا
بیـا ز عفـو کبریـا بـه تن بپـوش جوشنی
با آنكه حدّ جرمم بالاتر از عذاب است
جرم مرا حساب و عفو تو بی حساب است
با لطف بی کرانت در پیشگاه عفوت
العفو یك گنه كار بالاترین ثواب است
عفو تو كوه خجلت بر شانه ام نهاده
بر روی دوشم این كوه سنگین ترین عذاب است
دستم به بند عصیان پایم به دام شیطان
قلبم هماره بیمار چشمم همیشه خواب است
چون لالۀ خزانی رفت از كفم جوانی
شرمنده پیریِ من از دوره شباب است
با این گناه بسیار گویی گنه نكردم
برهر گناهم از تو صد پردۀ حجاب است
مگذار تا بریزد بر خاك آبرویم
بی آب رحمت تو این آبرو سراب است
اشك خجالت از من لطف و عنایت از تو
جرم من است ظلمت عفو تو آفتاب است
هر ناله شعلۀ دل هر شعله شاخۀ گل
هر قطره اشك خجلت دریایی از گلاب است
باران اشك "میثم" از ابر رحمت توست
این ابر آسمانش از چشم بوتراب است
عبد فراریام به درت باز آمدم
اقرار میکنم که گنهکارم و بدم
اعلان صلح و آشتی از جانب تو بود
باور نمیکنم که بخوانی کنی ردم
سنگینی گناه ز پایم فکنده است
جز تو که دست گیرد و جز تو که بخشدم
ای وای من که چون به درت توبه میکنم
سرمیزند دوباره گناه مجددم
با آنکه عهد خویش شکستم هزار بار
این دفعۀ هزار و یکم باز آمدم
خواهی ببر به دوزخ و خواهی ببر بهشت
من عاشق محمد و آل محمدم
معبود من! چگونه بسوزی در آتشش
دستی که من به دامن آل علی زدم؟
ره دور و لرزه بر قدم و قبر پیش رو
در زیر کوههای گنه خم شده قدم
سرمایۀ گداست همان دست خالیاش
من آمدم گدایی و خالی بود یدم
«میثم» که نیست در خور بخشش گناه او
بخشی مگر به حیدر و زهرا و احمدم
ای کردگار سبحان لطفت به ما رسیده
ای بندگان بیایید ماه خدا رسیده
حتی نفس کشیدن در ماه تو ثواب است
ماه نفس کشیدن در این سرا رسیده
این چشم من ندارد اشکی برای بارش
اشکی بده به چشمم ماه بُکا رسیده
پر می زنم و لیکن روی زمین مقیمم
این عبد روسیاه و، بی دست و پا رسیده
جز معصیت در عمرم چیزی ندیدی اما
با معرفت همیشه از تو به ما رسیده
مست می علی ام، آشفته گشته ام من
این باده های مستی از مرتضی رسیده
کاری ندارد اینکه لطفی کنی ببینی
این عبد بی قرارت کرببلا رسیده
هزاران بار اگر سوزی به نارم
به عفوت همچنان امیدوارم
وجودم گشته همچون نخل بیبار
مگر بخشی به چشم اشکبارم
تو و غفران و عفو بیحسابت
من و جرم و گناه بیشمارم
تو ستار العیوب استی ولی من
چه سازم با گناه آشکارم
ز بس العفو گفتم عفو کردی
ز العفو و ز عفوت شرمسارم
چیام من تا تو بر من سختگیری؟
کیام من تا بسوزانی به نارم؟
اگر چه خود ز کاه استم سبکتر
ولی سنگینتر از کوه است بارم
تمام عمر بودم از تو غافل
گذشته با گنه لیل و نهارم
خدای مهربان! کی میگذاری
که پا در آتش دوزخ گذارم؟
منم «میثم» اگر خوبم اگر بد
امیرالمؤمنین را دوست دارم
باور نمی کنم که مرا هم خریده ای!
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای؟
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای!
هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام
اصلاً نگفته ای که تو پرده دریده ای!!!
با این همه گناه و خطایی که داشتم
هرگز ندیده ام ز گدایت بُریده ای!
گفتم دگر ز چشم تو افتادم ای خدا
امّا هنوز در بر من آرمیده ای!
من بی توجّهی به تو کردم ولی مُدام
ناز مرا به خاطر زهرا کشیده ای
ماه مبارک است و دلم شد سرای تو
از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای
شرم از عذاب نوکر زهرا نموده ای
گفتی بیا که نوکر قامت خمیده ای
وقتی میان کوچه زمین خورد مادرم
آنجا صدای ناله ی او را شنیده ای
#مناجات_با_خدا
گدا را تو با دیدهٔ تر ببخش
بکوبم سر ِ خویش بر در ببخش
بیا قبل از آنیکه رسوا شوم
به پیش همه روز محشر ببخش
به أمن یجیب ِ امام زمان
تو را جان آقای مضطر ببخش
شدم خاکِ نعلینِ شاه ِ نجف
مرا این سحر جانِ حیدر ببخش
گناهان فرزندها را بیا
دمِ آخری جانِ `مادر”ببخش
قسم می دهم جانِ آن که خودش
گرفتار شد پشت یک در ببخش
بحق زمین خوردهٔ کوچه ها
زمین خورده ها را تو بهتر ببخش
ولی مقصد روضه کرببلاست
مرا با غمِ شاه ِ بی سر ببخش
حسین ناجی ما گنهکار هاست
به ارباب مان هر چه نوکر ببخش
به گودال هم فکر ما بود و گفت :
محبان من را مطهر ، ببخش
همان لحظه زینب صدا زد حسین
اگر زنده ماندم برادر ببخش
نشد ای حسین جان بپوشانمت
تو عریان شدی بین لشکر ببخش
سرِ نیزه چشمانِ خود را ببند
به روی سرم نیست معجر ببخش
یک عمر نانم داد و نانش را گرفتم
امّا سراغ دشمنانش را گرفتم
با معصیت روح خودم را زخم کردم
او رو به من لبخند زد من اَخم کردم
شور جوانی داشتم بیشرم بودم
من با هوسهای خودم سرگرم بودم
اما دلش دلواپس احوال من بود
او بیشتر از مادرم دنبال من بود
حالا پشیمان آمدم حالا که پیرم
افتادم امّا گفت پاشو من مجیرم
گرچه گنهکاری ولی امیدواری
گریه نکن پیش چنین پروردگاری
بارگناهت را خریدم هر چه باشد
روی گناهت خط کشیدم هر چه باشد
پروندهات را دیگر امشب خاک کردم
گفتی علی و نامهات را پاک کردم
دیگر تو را بخشیدم از امشب به حیدر
نام تو را داده خودِ زینب به حیدر
هدیه به تو دادم که از غُصّه رهایی
در روضهای در اصل امّا کربلایی
کار اضافی نیست دیگر لازم امشب
روزی بگیر از دستهای قاسم امشب
دست تمام انبیا بر دامن اوست
باب المراد خلق چشم روشن اوست
آن چشمهای روشن امّا بیرمق بود
دستانش آویزان شد و پا بیرمق بود
از بس لگد کرده است دشمن نامرتب
سر نامرتب گشته و تن نامرتب
یا من أرجوه بخوانیم و بیائیم همه
سفره باز است و به دنبال عطائیم همه
یار ما عادتش این است که درهم بخرد
در این خانه چه خوب است گدائیم همه
روسیاهیم ولی رب کریمی داریم
به گدا بودن خود فخر نمائیم همه
روزه داران رجب برگه دعوت دارن
میهمانان خصوصی خدائیم همه
بر گُنه کار فراری چقدر مهلت داد
کرم اوست اگر اهل دعائیم همه
سحر ماه رجب صحن علی دیدنی است
خاک بوس دم ایوان طلائیم همه
بخدا حب علی مرحمت فاطمه است
او نظر کرده که ما اهل ولائیم همه
همه دلگرمی رعیت کرم سلطان است
در پناه حرم امن رضائیم همه
شب جمعه است به گیسوی پریشان سوگند
عاشق یک سحر کرببلائیم همه
چقدر خواهرش از خیمه به گودال دوید
یاد تنهایی او غرق نوائیم همه
دم مغرب دم گودال دم باب الرأس
گوئیا در وسط هلهله هائیم همه
غیر آهی در بساطم نیست آه آورده ام
هرچه دارم را ب امیدنگاه آورده ام
من گدایی بی کسم،رو سوی شاه آورده ام
با چه امیدی به این خانه پناه آورده ام
در رجب توبه به من احساس بهتر میدهد
این شب جمعه گدایی طعم دیگر میدهد
سال های سال غفلت کردن من راببخش
سستی وقت عبادت کردن من راببخش
باهمه جز تو رفاقت کردن من راببخش
جای شکرش،کفر نعمت کردن من را ببخش
درد من دنیا شده از درد دین رفته کنار
حرف حق محض رضای آن واین رفته کنار
ریزه خوار لطف سلطانم،علی جانم علی
تا علی دارم مسلمانم،علی جانم علی
با علی لبریز ایمانم،علی جانم علی
تاسحر هرلحظه میخوانم،علی جانم علی
یامن ارجوهُ لکل خیر ، سائل آمده
توبه کرده با پشیمانیِ کامل آمده
وقت درد دل شده حال دعایم رابده
لطف کن امشب جواب گریه هایم رابده
درد روح و جسم دارم پس دوایم رابده
میهمان جمکرانم ، کربلایم را بده ....
چون دراین شب ها بسمت کربلا رفتن خوش است
کربلا هم گر نشد صحن رضا رفتن خوش است
کربلا گفتم و از کرب و بلایش سوختم
بازشد حرف حسین و با عزایش سوختم
از غم گودال و ذبح از قفایش سوختم
مادری تا ناله زد از ناله هایش سوختم ...
با اشکِ دو عین... یا قدیم الاحسان
با این همه دِین... یا قدیم الاحسان
مــا آمــدهایــم تا بـبـخـــشـی مــا را
امشب به حسین... یا قدیم الاحسان
گناه، پشتِ گناه و گناه، پشت گناه
چه توبه ای؟! که فقط هست آه، پشت گناه
جوانی است زمان رسیدن به خدا
جوانی ام همه اش شد تباه، پشت گناه
رجب رسید... یکی هم به داد من برسد
چرا که نیست دلم رو به راه، پشت گناه
رسید سوی من آقا و رفت از دستم
دوباره روزی دیدار ماه، پشت گناه
حکایتی است پر از دردِ خنده عاشقی ام
دو چشم خیسِ نشسته به راه... پشت گناه!!!
دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم
به پیش یار شدم رو سیاه، پشت گناه
گناه هیچ کسی نیست، با خودم قهرم
همیشه رفته سر من کلاه، پشت گناه
چقدر گفتمت ای دل برو به کرب و بلا
حرم نرفته شدی بی پناه پشت گناه