امام جواد علیه السلام
با داغ او شادي براي ما نمانده
يك روز خوش باقي در اين دنيا نمانده
آنقدر گفته العطش در حجره اش كه
بر لب توانِ گفتنِ "بابا" نمانده
حجره شده گودال و زهرا هم رسيده
پس لحظه ي جان دادنش تنها نمانده
از گونه هاي خاكي اش شد دستگيرم
تنها سرش بر دامن زهرا نمانده
آتش گرفته سينه اش از زهر امّا
شكر خدا بر سينه ، ردّ پا نمانده
سَمّ از درون با اينكه جسمش را دريده
ديگر دهان زخم هايش وا نمانده
مانده ست بي غسل و كفن بر بام خانه
امّا برهنه در دل صحرا نمانده
انداختند او را اگرچه بين كوچه
ديگر به زير سُمّ مركب ها نمانده
ردّ هزار و نهصد و پنجاه و يك زخم
بر قامت بالا بلندش جا نمانده
محمد قاسمي
@beharalashar
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش
ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش
بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش
اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش
اینان به دست و پا زدنت خنده می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش
بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش
شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش
در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
بس کن حسین لشکر کفر در نظاره است
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش
کار عباست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش
قاسم نعمتی
من مریدم؛ مراد میخواهم
وصل خیرالعباد میخواهم
کمم امّا زیاد میخواهم
از امام جواد میخواهم
یا جوادالائمه ادرکنی
خاک ابنالرضاست در گل من
مهر او روز حشر، حاصل من
همهجا اوست شمع محفل من
نقش بسته به مصحف دل من
یا جوادالائمه ادرکنی
روسیاهم؛ سفید شد مویم
گرد عصیان نشسته بر رویم
هرچه هستم، گدای این کویم
با تمام وجود میگویم
یا جوادالائمه ادرکنی
گرچه یا سیّدی گنهکارم
تو مرا یار و من تو را عارم
تو سراپا گلی و من خارم
به همه گفتهام، تو را دارم
یا جوادالائمه ادرکنی
ای ولایت، تمام ایمانم
کاظمین تو، قبلهی جانم
من همه دردم و تو درمانم
کی کنی ای طبیب درمانم
یا جوادالائمه ادرکنی
تو جوادی و من گدای توام
مور افتاده پیش پای توام
بینوایی به نینوای توام
همهجا بر در سرای توام
یا جوادالائمه ادرکنی
تو که بر ثامنالحجج، پسری
نورچشمی و پارهی جگری
سیّدی! از پدر غریبتری
خواهم از آتش غمت، شرری
یا جوادالائمه ادرکنی
یار زد همچو مار بر جانت
کشت امّا غریب و عطشانت
داد پاسخ به لطف و احسانت
پدر و مادرم به قربانت
یا جوادالائمه ادرکنی
مادرت پشت آن در بسته
دیدهگریان و سینه بشکسته
سوخت از نالهی تو پیوسته
ای ز بیداد یار، دلخسته
یا جوادالائمه ادرکنی
با همه لطف و مهربانی تو
قاتلت گشت، یار جانی تو
رحم ننمود بر جوانی تو
ای فدای غم نهانی تو
یا جوادالائمه ادرکنی
ای به دامان مهر تو دستم
من که از کوثر شما مستم
بدم؛ امّید بر شما بستم
هرکهام میثم شما هستم
یا جوادالائمه ادرکنی
مرهم حریف زخم زبانها نمیشود
اصلا جگر که سوخت مداوا نمیشود
گریه مکن بهانه به دست کسی مده
با گریههات هیچ مدارا نمیشود
خسته مکن گلوی خودت را برای آب
با آب گفتن تو کسی پا نمیشود
اینقدر پیش چم کنیزان به خود مپیچ
با دست و پا زدن گرهات وا نمیشود
گیسو مکش به خاک دلی زیر و رو شود
در این اتاق عاطفه پیدا نمیشود
باور کنم به در نگرفته است صورتت
این جای تنگ و این قد وبالا نمیشود
با غربتی که هست تو غارت نمیشوی
نیزه به جای جای تنت تا نمیشود
خوبی پشت بام همین است ای غریب
پای کسی به سینهی تو وا نمیشود
***
چرا افتاده بین ما جدایی
نمیدونم کجای کربلایی
من زینب خبر از تو ندارم
زن خولی خبر داره کجایی
وقت رفتن به کنارت پدری میخواهی
وقت پرواز شده بال و پری میخواهی
پدرت نیست کمی آب به دستت بدهد
پسرت نیست می ناب به دستت بدهد
همسرت هست ولی رحم ندارد و دلت
ابر غم نیست کمی آب ببارد و دلت
حق صدا میزنی و همسر تو میخندد
دست و پا میزنی و همسر تو میخندد
اینقدر سر به در حجره نزن آه نکش
اینقدر از ته دل نالهی اُمّاه نکش
چقدر آب به پیش نظرت ریخت زمین
چقدر آه ز چشمان ترت ریخت زمین
به خداوند قسم اشک تو از غربت نیست
اثر زهر دلیل همهی هجرت نیست
غصّهی مرد غریبی به هَمَت ریخته است
غصّهی روی خضیبی به هَمَت ریخته است
کاش بودی و به جدّت کمکی میکردی
کاش بودی و کمی قافله طی میکردی
بین گودال به جان بدنش افتادند
نیزهها سخت به جان دهنش افتادند
شکرِ حق نیزه نیامد دهنت را ببرد
شکرِ حق چکمه نیامد بدنت را ببرد
از جسمت معلومه عجیب کشتنت
معلومه غریب کشتنت
دو هم چندتا نانجیب کشتنت
مادر رو صدا میزدی
پنجه بر رمل کربلا میزدی
مادر رو دا میزدی
معلومه اینجا دست و پا میزدی
مست هلهله کشتنت
معلومه تو چند مرحله کشتنت
آیینه ی تمام نمای خدا جواد
دار و ندار حضرت سلطان ما جواد
چشم تو چشمه ی برکات الهی است
ای جود تو عنایت خیر النسا جواد
هر برا غصه ی همه عالم به دل نشست
گفتیم یا رضا و نوشتیم یا جواد
سرمایه دار عالم امکان گدای توست
هستند سائل کرمت انبیا جواد
مثل یک شمع کف حجره چکیدن سخت است
وسط خانهی خود زهر چشیدن سخت است
از سوی همسر خود طعنه شنیدن سخت است
پر خود را به روی خاک کشیدن سخت است
نیست یک مرد کمی یاریِ مظلوم دهد
قطرهای آب به این تشنهی مغموم دهد
بی وفا خواست که آقای مرا پیر کند
غصه را در دل محزون شده تکثیر کند
پسر فاطمه را کوچک و تحقیر کند
خواست او را وسط حجره زمینگیر کند
بیحیا بر جگر سوختهاش میخندید
با کنیزان جلوی حجرهی او میرقصید
پسر شاه خراسان جگرش میسوزد
از غم زهر جفا چشم تَرش میسوزد
دست و پا میزند و بال و پرش میسوزد
وسط حجره، تن شعله ورش میسوزد
باورم نیست که اینها به کمک برخیزند
آب را پیش نگاهش به زمین میریزند
گاهی از شرم کمی رحم و مدارا خوب است
نگذارید تنش را به تماشا خوب است
نکشیدش به سوی بام، همین جا خوب است
چه کسی گفته قد و قامت رعنا خوب است؟!
حمل او روی سر چند نفر، دردسر است
تیزی پله و تنگی گذر، دردسر است
خوبی بام به این است مصیبت نکشد
بدنش زیر سم اسب مشقت نکشد
نیزه و سنگ به پیشانی حضرت نکشد
آخر روضهی او کار به غارت نکشد
تشنه جان داده ولی در بدنش سر دارد
صحن این بام چه خوب است، کبوتر دارد
شاه عالم به زمین خورده و بیحال شده
پیکرش در ته گودال لگدمال شده
بر سر پیراهنش صحبت و جنجال شده
شمر با خنجر خود وارد گودال شده
بارانیام امشب، هوای گریه دارم
مانند چشم بیقرارت، بیقرارم
دنیا برایت داغ بیاندازهای داشت
هر روز آقا غصههای تازهای داشت
امشب عزادار است خورشید خراسان
از ماتمت عالم شده شام غریبان
از کودکی داغ یتیمی را چشیدی
وقتی کفن بر صورت بابا کشیدی
شوق سفر میبارد از چشمان خیست
شد قطرههای اشک تو تنها اَنیست
ابریست چشمت مثل آفاق مدینه
آتش گرفته قلبت از داغ مدینه
در چشمهایت حسرتی بسیار مانده
گویا دلت بین در و دیوار مانده
از این زمانه سهم تو شد بیشکیبی
سخت است بین خانهی خود هم غریبی
از این قفس حالا دگر وقت رهاییست
سهم حسینیها بلایی کربلاییست
حالا تو میدانی عطش با لب چه کرده
آن مَشک پاره با دل زینب چه کرده
داری خبر از عصر عاشورا به خوبی
از بیکسی، از هلهله، از پایکوبی
اینجا ولی آتش نسوزانده پَری را
اینجا کسی سیلی نزد نیلوفری را
اینجا بیابان نیست اینجا تَل ندارد
صد شکر اینجا گودیِ مقتل ندارد
اینجا کسی در دست خود خنجر ندارد
اینجا کسی کاری به انگشتر ندارد
ما را هر آنچه حضرت استاد یاد داد
یک گوشه چشم کودک سلطان به باد داد
جایی برای عرضهی حاجت نداشتیم
ما را پناه، گوشهی باب الجواد داد
دستش به کم نمیرود و کم نمیدهد
کم خواستیم حاجت خود را زیاد داد
من خودم شاهدم انگشتریش را بردن
از تنش ارثیهی مادریش را بردن
بیهوده تا غروب پیِ کسب روزیام
رزق مراجوادهمان بامداد داد
سلطان توس با قسم یا اَبَالجواد
هر حاجتی که پیش از اینها نداد، داد
از کربلا فضیلت مشهد فزونتر است
این را جواد یادِ منِ بیسواد داد
در چشم او چه بود که با یاد مادرش
ابروی او به عاشق حکم جهاد داد
****
من خودم شاهدم انگشتریش را بردند
از تنش ارثیهی مادریش را بردند
****
یارب نصیب هیچ کسی دگر نکن
درد و غمی که موی حسن را سفید کرد
با صد هزار امید حامی مادر شدم ولی
دست عدو امید مرا نا امید کرد
ذکر لبهای خستهام این است
یا جواد الائمه ادرکنی
چِقَدَر این کلام شیرین است
یا جواد الائمه ادرکنی
تا حرم پای دل مرا آوَرد
کاظمینت چقدر زیبا بود
در حرم ذکر ما فقط این است
یا جواد الائمه ادرکنی
مادری بغض کرده بود اما
تا نگاهش به گنبدت افتاد
زیرلب گفت ذکر تسکین است
یا جواد الائمه ادرکنی
چِقَدَر کم ارادتیم، ببخش
با تو دنبال جنّتیم، ببخش
زائرت را بهشت تضمین است
یا جواد الائمه ادرکنی
قصد روضه نداشتم اما
تا کمی چشم بستهام، دیدم
روضههایت چقدر سنگین است
یا جواد الائمه ادرکنی
خانهات قتلگاه شد آخر
دور جسمت کنیزها، ای وای
بس که این اُمفضل بیدین است
یا جواد الائمه ادرکنی
ما که یک عمر داغدار تو ایم
تا زمانی که منتقم برسد
ختم ذکر غروب آدینه است
یا جواد الائمه ادرکنی
شراره زهر جفا تا به پیکرش افتاد
دوباره خنده به لبهای همسرش افتاد
به امفضل بگو کف مزن مکن شادی
که در شماره نفسهای آخرش افتاد
نهاد سر به روی خاک و دست و پا میزد
چه آتشی به دل درد پروش افتاد
به خاک حجره خودش را کشید با زحمت
رسید پشت در و یاد مادرش افتاد
به یاد مادر پهلو شکستهای، که به در
چنان زدند لگد پیش شوهرش افتاد
هنوز نقش زمین بود پشت در زهرا
که درب سوخته ناگاه بر سرش افتاد
به جای واعطشا واحسین بر لب داشت
که یاد تشنگی جد اطهرش افتاد
به پیش دیدهی او ظرف آب را تا ریخت
به یاد آن عموی آب آورش افتاد
به یاد مشک پر از آب و هجوم تیر عدو
به یاد ضرب عمودی که بر سرش افتاد
شباهتش به حسین غریب کامل شد
ز بام پیکر پاک و مطهرش افتاد
ای حجرهات غریبترین جای این جهان
در قتلگاهت آه، کسی نیست روضهخوان
جز مادری جوان که ز جان آه میکشد
هنگام دست و پا زدنت با قدی کمان
آنقدر بیکسی که به دستور همسرت
مُشتی کنیز مست که رقاص و شادمان
با سوز نالههای تو بر طبل میزنند
تا نشنوند داد دلت را در آن میان
آنقدر بیکسی که تنت را کِشان کِشان
دادند روی بام به دستان آسمان
امّا برای اینکه نسوزد تنت ببین
از مشهد آمدند تمام کبوتران
آه از تنی که زیر شَرَرهای آفتاب
پوشیده بود پیکرش از نیزه و سَنان
خوبی پشتِبام همین است ای غریب
پای کسی به سینهی تو وا نمیشود
قسمتم بوده بال و پر بزنم
ناله از گوشهی جگر بزنم
سائلم افتخار من این است
پشت این در همیشه در بزنم
کاش بغضم شکسته میشد تا
ناله با پلکهای تر بزنم
دست رد که به سینهام نزدند
پس چرا جای غیر سر بزنم
از خراسان و بارگاه پدر
یک سری هم به این پسر بزنم
سمت باب المراد سجده کنم
بر لبم یا جواد، سجده کنم
یا علی اکبر امام رضا
تاج بالاسر امام رضا
کار من را درست کن اقا
نور چشم ترِ امام رضا
چقدر سائل این حرم دارد
مثل دور و بر امام رضا
بده آقا لیاقتی من را
بشوم نوکر امام رضا
چقدر گریه کردهای پایِ
روضهی مادر امام رضا
گریه کردی که او جوان بوده
در جوانی قدش کمان بوده
بین حجره چه بر سرت آمد
بوی سوزاندن پَرَت آمد
پدرت خوب شد ندید اصلاً
عطشی که به حنجرت آمد
صورتت تا به پلهها میخورد
نالهی وای مادرت آمد
بدنت را کشان کشان بردند
خون ز چشمان نوکرت آمد
بازهم غیرت کبوترها...
سایبان روی پیکرت آمد
یاد شاه غریب افتادی
یاد شیب الخضیب افتادی
شاه لبتشنه پارهتن شده بود
ته گودال پر محن شده بود
چه بلایی سرش مگر آمد
یک بدن چند تا بدن شده بود
خواهرش ناله میزد و میسوخت
نوحه میخواند و لطمهزن شده بود
بعد از آن روز خواهرش میگفت
دلبرم کاش که کفن شده بود
خواهرش ماند و پیکری پامال
خواهرش ماند و غصهی گودال
دشمنانت یک طرف، آن آشنا از یک طرف
بیوفایی یک طرف، زهرِ جفا از یک طرف
کلِّ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف، اهلِ سما از یک طرف
ارباً إرباً شد دلت از فتنه و نامردیاش
زهرِ کاری یک طرف، رقاصهها از یک طرف
تشنهای و طالبِ آبی و این ها یک طرف
بر زمین میریزد آب آن بیحیا از یک طرف
میکِشد جسم تو را تا بام خانه ، پیکرت
میخورد بر کنج پله ، بیهوا از یک طرف
خاطراتِ کوچه و گودال پیرت کردهاند
داغِ مادر یک طرف، کرببلا از یک طرف
تشنگی تاب و توانش را ربود و ناگهان
بر زمین افتاد از زین شاه ما از یک طرف
پیرمردان آمدند و بهرِ قربت میزدند
با لگد از یک طرف، چوبِ عصا از یک طرف
کربلا بال کبوتر نیست، جانم را گرفت
بادِ داغ از یک طرف، زلفِ رها از یک طرف
روزیِ ماه محرم از شما خواهم گرفت
رزقِ اشک از یک طرف، سوز و نوا از یک طرف
از سوی قم یا خراسان یا که از عبدالعظیم
راهیام کن اربعین کرببلا از یک طرف
**
شاعر: محمدجواد شیرازی
**
از صداي نفس نفس زدنت
همسر تو چقدر شاكي بود
شده پيراهن تنت تازه
مثل آن چادري كه خاكي بود
تا صداي غريبيات نرسد
با كنيزان خانه كف ميزد
نالهاي از مدينه فاطمه و
نالهاي حيدر از نجف ميزد
و كنيزي كه آب آورد و
تو به يادِ هلال افتادي
همسرت كاسه را شكست و سپس
تشنه مثل حسين جان دادي
***
در ميانِ تمام معصومين
در مقاتل مُوَرخان ديدند
در عزاي حسين و تو تنها
دشمنان كف زدند و رقصيدند
پيكر تو به پشت بام افتاد
ولي آقا به خون نشسته نشد
به لبِ پلّه خورد لبهايت
ولي دندان تو شكسته نشد
چقَدَر خوب وقت تدفينت
سهم قبرت بهجز گلاب نشد
و از آن بهتر اينكه در يك طشت
سَرَت آلودهی شراب نشد
#امام_باقر_ع_شهادت
امام باقر علیه السلام
ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم
به یُمن گریهی شب تا به صبح بیدارم
به آب مینگرم روضه میشود تکرار
به یاد العطش روزهای دشوارم
هنوز لحظهی گودال خاطرم مانده
هنوز فکر حسینم، هنوز میبارم
هنوز قابل لمس است جای دست سنان
به تازیانهی خود داده بسکه آزارم
تمام کودکیام با رقیه یکجا سوخت
هنوز هم که هنوز است من عزادارم
نرفته از نظرم عمهام زمین میخورد
نرفته از نظرم گریههای بسیارم
هجوم و غارت و پای برهنه و صحرا
من این سیاههی غم را چگونه بشمارم
تنم میانهی بازار بردهها لرزید
بلا کشیدهی شام سیاه بازارم
✍ #علیرضا_وفایی_خیال
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
امام باقر علیه السلام
ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیدهی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضهی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده، مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانهاش کل سال هیأت بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضهی اسارت بود
لحظههای فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گلهها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همهی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمههایش چقدر ترسیدند
کوچههای شلوغ را دیدند
مستها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
✍ #سیدپوریا_هاشمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_باقر_ع_شهادت
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشهی حجره تو را سخت به زحمت انداخت
داری از درد چه بدحال به خود میپیچی
مثل لب تشنهی گودال به خود میپیچی
چه غریبانه کف حجره زمینگیر شدی
چقدر بیشتر از سن خودت پیر شدی
زهرِ ملعون، چه به روزِ جگرت آورده
خندهی حرمله را در نظرت آورده
خواستی آب بنوشی، جگرت تیر کشید
عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید
زهر نه، گریهی بسیار تو را خواهد کشت
روضهی دست علمدار تو را خواهد کشت
سالها رفته، ولی خوب به خاطر داری
با رقیه دلتان سوخته چندین باری
مو به مو، طعنهی اغیار به یادت مانده
ازدحامِ سر بازار به یادت مانده
دل پُر خون تو، از غصه لبالب میشد
چادری در ملأعام معذب میشد
✍ #وحید_قاسمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_باقر_ع_شهادت
بیابان بود و صحرا بود، آنجایی که من بودم
هزاران خیمه بر پا بود، آنجایی که من بودم
شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما
گلاب اشک زهرا بود، آنجایی که من بودم
قیام عاشقانِ راستْقامت بود عاشورا
قیامت آشکارا بود، آنجایی که من بودم
تمام سورۀ ایثار و آیات جوانمردی
به هفتاد و دو معنا بود، آنجایی که من بودم
پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی
شهادت هم گوارا بود، آنجایی که من بودم
چرا آتش بگیرند از عطش گلهای داودی
اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم
کسی از اسب میافتاد پشت نخلها، آری
علم در دست سقا بود، آنجایی که من بودم
صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما
خلیلالله تنها بود، آنجایی که من بودم
شعاع آفتاب از مشرق گودال سر میزد
که ثارالله پیدا بود، آنجایی که من بودم
عدالت زیر سم اسبها پامال شد، آری
ستم در حد اعلا بود، آنجایی که من بودم
شدم محو نگاه عمهام زینب که در چشمش
تمام دشت زیبا بود، آنجایی که من بودم
چرا آن روز تل زینبیه اوج عزت شد
که چشمانداز فردا بود، آنجایی که من بودم
چه گلهایی که زیر بوتههای خار پرپر شد
مگر پاییز گلها بود، آنجایی که من بودم؟
هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل
فقط یک نیزه بالا بود، آنجایی که من بودم...
✍استاد #محمدجواد_غفورزاده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من
خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست
زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست
مانند من امام غریبی، غریب نیست
گریه کنید اهل منا در عزای من
اهل زمانه غصه به قلبم رسانده اند
بر روح و جان من غم و غربت چشانده اند
من را به روی مرکب سمی نشانده اند
از زهرِ زینِ اسب ورم کرده پای من
از کودکی رسیده به من چهره ای کبود
در کربلا و کوفه و جولانگه یهود
از بس که زخم های تنم در فشار بود
مانده نشان سلسله بر جای جای من
بر روی خار سخت مغیلان دویده ام
از ابن سعد و حرمله طعنه شنیده ام
هفتاد و دو ستاره سر نیزه دیده ام
این روضه هاست گوشه ای از ماجرای من
بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم
آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم
بزم حرام شام نرفته ز خاطرم
مانده ز شام کرب و بلایی برای من
یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم
آتش گرفته بود، پر عمه زینبم
یاد لباس شعله ور عمه زینبم
فریاد می کشد جگر مبتلای من
من روضه خوان غربت عمه رقیه ام
مردم شکست، حرمت عمه رقیه ام
آه از شب شهادت عمه رقیه ام
تغییر کرده صحبت و حال و هوای من
یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم
آن خاطرات می گذرد از برابرم
یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم
ذکر حسین گشته دعا و نوای من
داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند
بی حال، زیر خنجر آن کینه توز ماند
در زیر آفتاب بیابان سه روز ماند
اعضای جدِ تشنه لب و سر جدای من
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
همراه خود نیاور ای شاه زیورآلات
اینها به خانواده دادند قول سوغات
شب تا سحر نشستم زانو بغل گرفتم
اى واى از این خیالات، اى واى از این خیالات
...کوفه میا حسین جان... کوفه وفا ندارد
میسوخت نامهی من از سوز این عبارات
...هجده هزار نامه... هجده هزار نیزه
تفریط پشت تفریط، افراط پشت افراط
نامسلمین کوفه، با مسلمت چه کردند
خوب است تازه اینجا... وای از بلاد شامات
ای وای از زنی که در ازدحام باشد
من رد شدم خلاصه از کوچه با مکافات
با عفت رباب و حجب و حیای زینب
دارند کوچهها و بازارها منافات
با دست بسته وقتی افتادم از بلندی
گفتم عزیز زهرا، قربان قد و بالات
برعکس از قناره...، عکس مرا کشیدند
طفلان شهر کوفه در دفتر مجازات
باشد قرار بعدی دروازهی همین شهر
آنجا که رأس ما با هم میکند ملاقات
سروده گروه شعری #یا_مظلوم
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_مسلم_بن_عقیل
سر دارالإماره زار و بی جانم، حلالم کن
نوشتم که بیا اما پشیمانم، حلالم کن
نکردم لحظهای گریه برای غربتم اصلاً
برای غربتت اینگونه گریانم، حلالم کن
فقط یک پیرزن در کوفه از مسلم حمایت کرد
اسیر خدعههای ابن مرجانم، حلالم کن
سر فرزند یک بدکاره عهد خود رها کردند
من از این قوم کوفی روی گردانم، حلالم کن
هر آن کس حرف حق گوید، دهانش سنگ خواهد خورد
به فکر زینبین و سنگ بارانم، حلالم کن
علی اکبر، علی اصغر، نبینی داغ اولادت
فدای بچههایت جان طفلانم، حلالم کن
همینکه بی هوا چشمم به چوب خیزران افتاد
میان ظرف آب افتاد دندانم، حلالم کن
به قطره قطره خونی که میان مشت من پُر شد
نوشتم بر زمین، با دست لرزانم حلالم کن
اگر این آب، خونی شد فدای کام عطشانت
مُواساتم شد اینگونه که عطشانم، حلالم کن
شهیدانت همه بر روی پایت جان دهند اما
غریبانه اسیر درد هجرانم، حلالم کن
اراذل با منِ مسلم چهها کردند در کوفه
به یاد خواهرت خیلی پریشانم، حلالم کن
تنم را بر زمین در پشت مرکب میکشند اما
برای پیکرت پاره گریبانم، حلالم کن
زبانم لال اینها تشنهی تاراج تو هستند
بخوان این نکته را از جسم عریانم، حلالم کن
✍ #محمدجواد_شیرازی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
در راه تو حسین فدا میشود سرم
در شهر کوفه تشنه و بی یار و یاورم
بسته شده دو دست منو و یاد حیدرم
آقا سلام بر تو شده ذکر آخرم
تا عرض میرود غم و اندوه و آه من
دار العماره گشته کنون قتلگاه من
این شهر مردمش همگی کینه پرورند
از عمق سینه دشمن اولاد حیدرند
دارند بهر کشتن تو نیزه میخرند
در فکر گوشواره و خلخال و معجرند
ای پنجمین ستاره آل عبا حسین
هر سو که میروی کوفه نیا حسین
اینجا نیا که رنج تو بسیار میشود
از تن جدا دو دست علمدار میشود
زینب اسیر کوچه و بازار میشود
پای رقیه تو پر از خار میشود
اینجا نیا که مقتل شهزاده میشود
چشم انتظار آمدنت نیزه دارها
با نعل تازه منتظر تو سوارها
دادند قول مقنعه و گوشواره ها
گودال میکنند که قربانی ات کنند
غارت ز تو عقیق سلیمانی ات کنند
سنگت زدند لشکریان از جفا حسین
نیزه به پهلویت بخورد بی هوا حسین
تو پیش مادرت بزنی دست و پا حسین
از خون تو خضاب شود کربلا حسین
غارت شود ز پیکر تو پیراهن حسین
یعنی رها شود بدنت بی کفن حسین
این عاقبت من که عزیز آمده بودم
ای کاش کسی خار در این شهر نیاید...
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#شب_اول_محرم
#غزل
بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه
میفرستم چه سلامی به اباعبدلله
دست بر سینه شدم رو به بیابانم من
تو کجای سفری حیف نمیدانم من
این لب پاره فقط ذکر تو گفته ست زیاد
من گرفتار توام !کور شود ابن زیاد!
کوفه شهر پدرت بود ولی حالا نیست
غیر بغض علی از چهره شان پیدا نیست
کوفیان روی مسافر همه در میبندند
رسم دارند که خنجر به کمر میبندند
غم نبینی! دوسه روز است فقط غم دیدم
ظهر در دور و برم حرمله را هم دیدم
کاش که جای تو با مسلم تو بد بشوند
اسبها جای تو از روی تنم رد بشوند
کاش تا گودی گودال به زورم ببرند
سر من را ببرند و به تنورم ببرند
کاش پیراهن من غارت دشمن باشد
خیزران جای لبت روی لب من باشد
دور تا دور من زار غریبه مانده
از محبین تو یک ام حبیبه مانده
نیست جای گذر از کوچه و معبر اصلا
زن و بچه طرف کوفه نیاور اصلا
کاش در کوفه حمیده بشود قربانی
تا کند از حرمت زود بلاگردانی..
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
#@shia_poem
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه
چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را میزد
از چند صورت مثل مادر بودی و من نه
ما هر دو از بازار شامیها گذر کردیم
با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشم حرامی بودهایم اما
آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه
حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت
آنشب تو در آغوشِ یک سر بودی و من نه
اما دوتایی مثل گل از ساقه افتادیم
ما دست در دستان هم از ناقه افتادیم
امام باقر علیه السلام