eitaa logo
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
18.9هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
11 فایل
تبلیغات پربازده 👇💪🔥 https://eitaa.com/joinchat/4061725027C4a63c54783
مشاهده در ایتا
دانلود
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 از شمال برگشتیم و قرار بر این شده بود که از هفته ی دیگه عباس خونه رو آماده کنه.
🌸🍃 تا صدای زنگ اومد استرس گرفتم، یعنی عباس چه شکلی شده؟ وای یعنی من خوب شدم؟ خانم آرایشگر: خب دخترجان چادرتو سرت کن، برو که آقا داماد اومد. هر چند که یعنی چی چادر سرت میکنی، شنل داری دیگه. _نه. آرایش صورتم و تمام زیبایی لباسم میاد بیرون. خانم آرایشگر واقعا ازتون ممنونم. به نظر خودم که خیلی خوب شدم! تا حالا نظر آقامونو ببینم. خانم آرایشگر: از سرشم زیاده، دختر مثل یه قرص ماه شده! باید بپسنده😂. عزیزم خوشبخت شدی. از اعتقادات محکم ات خیلی خوشم اومد خانوم گل🌺. ازشون تشکر کردم و خداحافظی کردم، عباس با یه دست کت و شلوار شیک جلو در ایستاده بود، و یه دست گلم دستش بود💐 تا درو باز کردم سریع خودشو رسوند بهم! عباس: سلام خانومم. خوبی؟ بزار کمکت کنم. _سلام آقایی، خواستم دیر بیام، اذیتت کنم! آرایشگره نذاشت😂. عباس: دست خانم آرایشگر درد نکنه، باز یکم میدونه که ما دوست داریم شما رو ببینیم، اما شما نه😀😀. عباس دستمو گرفت، در ماشین رو برام باز کرد و کمک کرد که لباس عروسم کامل تو ماشین جا بشه، سوار ماشین شدیم! _عباس، چقد خوشگل شدی😍😍 عباس: چشمات خوشگل میبینه! اما من که تو رو ندیدم...😔😔😔 _حالا میبینی بعدا😁. حرکت کنیم؟ عباس: پیش به سوی خوشبختی❤️ دوتایی با هم دنده ماشین رو عوض کردیم و حرکت کردیم. (هزینه های اضافی باغ و... رو حذف کرده بودیم و یه عروسی خیلی ساده توی یه تالار معمولی و با یه نوع غذا برگزار کردیم). جلو در تالار رسیدیم و صدای صلوات و دست و تق تق نقل بود که میومد. وارد زنونه که شدیم، به مامانم کلی سفارش کرده بودم که برام کل بکشه، چون اونجا فقط خانومها بودن و نامحرم نبود! انقد مامانم کل کشید که فکر کنم صداش گرفت. خودمم اولش یکم پا به پای مامان یواشکی و آروم کل کشیدم😂😂😂 به همه خوش آمد گفتیم و رفتیم جلوی صندلی ایستادیم تا مادرها بیان، خیلی حس قشنگی بود، وقتی دست مامانمو بوسیدم بغضم ترکید و اشکام اومد، بعد مامان تا دید داره اوضاع وخیم میشه از خودش منو جدا کرد و من رو و دست مادرشوهرم رو بوسیدم. یکم عباس پیشم نشست و بعدش رفت قسمت آقایون. سریع بهم گفت: عاطفه چقدر قشنگ و دوست داشتنی تر شدی، چقد ناز شدی!😍 _چشمای خوشگلتون، خوشگل میبینه❤️ مراسم عروسیمون کاملا مذهبی و مداحی های خیلی زیبا به مناسبت عیدغدیرخونده میشد و مجلسمون الحمدالله بدون گناه بود و خدا رو شکر به بهترین شکل برگزار شد❤️. بعد از تالار رفتیم اول جلوی درب حرم حضرت عبدالعظیم به حضرت سلام دادیم و بعدش رفتیم جلوی در خونه ما😔. از جلوی من شروع کردم به گریه کردن تا آخر سر. وقتی که بابامو بغل کردم قشنگ میشد حس کرد که بابام خیلی سخت جلوی خودشو گرفته که گریه نکنه. اما مامانم و عارف دیگه گریه کردن. منم که آرایشام دیگه از بس گریه کردم قیافمو فک کنم شبیه هیولا کرده بود😂. تو گوش مامانم گفتم: گریه نکن از فردا یک خانواده دیگه علاوه بر عارفه به جمع چتربازها اضافه میشن😂😂😂. بعد از خداحافظی به سمت خونه خودمون حرکت کردیم، مامان بابام دیگه نیومدن، آخه ما رسم نداریم مادر پدر عروس، دنبال ماشین عروس بیان. یه حس داشتم، از اینکه از خانواده ام دور میشدم ناراحت بودم، اما خب از طرفیم عروسی کرده بودم و خوشحال بودم. _عباس؟ عباس: جانم خانم؟ _میشه برام بهترین باشی؟ میشه خوشبختم کنی؟ عباس: عزیزم اینا که جزو اهداف پیش پا افتاده منه.😁. عشق من و تو آسمانیه❤️❤️❤️. _خیلی ممنون. عباس: عاطفه؟ _جون عاطفه؟ عباس: و خداوند عشق را آفرید.... و این عشق برای من این معنی رو میده، که تو تمام هستی و تمام وجود منی😍😍😍 _عباس من تو رو از خود دنیا هم بیشتر دوست دارم. ان‌شاءالله قسمت همه مجردها ادامه دارد...
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 از شمال برگشتیم و قرار بر این شده بود که از هفته ی دیگه عباس خونه رو آماده کنه.
🍃🌸 تا صدای زنگ اومد استرس گرفتم، یعنی عباس چه شکلی شده؟ وای یعنی من خوب شدم؟ خانم آرایشگر: خب دخترجان چادرتو سرت کن، برو که آقا داماد اومد. هر چند که یعنی چی چادر سرت میکنی، شنل داری دیگه. _نه. آرایش صورتم و تمام زیبایی لباسم میاد بیرون. خانم آرایشگر واقعا ازتون ممنونم. به نظر خودم که خیلی خوب شدم! تا حالا نظر آقامونو ببینم. خانم آرایشگر: از سرشم زیاده، دختر مثل یه قرص ماه شده! باید بپسنده😂. عزیزم خوشبخت شدی. از اعتقادات محکم ات خیلی خوشم اومد خانوم گل🌺. ازشون تشکر کردم و خداحافظی کردم، عباس با یه دست کت و شلوار شیک جلو در ایستاده بود، و یه دست گلم دستش بود💐 تا درو باز کردم سریع خودشو رسوند بهم! عباس: سلام خانومم. خوبی؟ بزار کمکت کنم. _سلام آقایی، خواستم دیر بیام، اذیتت کنم! آرایشگره نذاشت😂. عباس: دست خانم آرایشگر درد نکنه، باز یکم میدونه که ما دوست داریم شما رو ببینیم، اما شما نه😀😀. عباس دستمو گرفت، در ماشین رو برام باز کرد و کمک کرد که لباس عروسم کامل تو ماشین جا بشه، سوار ماشین شدیم! _عباس، چقد خوشگل شدی😍😍 عباس: چشمات خوشگل میبینه! اما من که تو رو ندیدم...😔😔😔 _حالا میبینی بعدا😁. حرکت کنیم؟ عباس: پیش به سوی خوشبختی❤️ دوتایی با هم دنده ماشین رو عوض کردیم و حرکت کردیم. (هزینه های اضافی باغ و... رو حذف کرده بودیم و یه عروسی خیلی ساده توی یه تالار معمولی و با یه نوع غذا برگزار کردیم). جلو در تالار رسیدیم و صدای صلوات و دست و تق تق نقل بود که میومد. وارد زنونه که شدیم، به مامانم کلی سفارش کرده بودم که برام کل بکشه، چون اونجا فقط خانومها بودن و نامحرم نبود! انقد مامانم کل کشید که فکر کنم صداش گرفت. خودمم اولش یکم پا به پای مامان یواشکی و آروم کل کشیدم😂😂😂 به همه خوش آمد گفتیم و رفتیم جلوی صندلی ایستادیم تا مادرها بیان، خیلی حس قشنگی بود، وقتی دست مامانمو بوسیدم بغضم ترکید و اشکام اومد، بعد مامان تا دید داره اوضاع وخیم میشه از خودش منو جدا کرد و من رو و دست مادرشوهرم رو بوسیدم. یکم عباس پیشم نشست و بعدش رفت قسمت آقایون. سریع بهم گفت: عاطفه چقدر قشنگ و دوست داشتنی تر شدی، چقد ناز شدی!😍 _چشمای خوشگلتون، خوشگل میبینه❤️ مراسم عروسیمون کاملا مذهبی و مداحی های خیلی زیبا به مناسبت عیدغدیرخونده میشد و مجلسمون الحمدالله بدون گناه بود و خدا رو شکر به بهترین شکل برگزار شد❤️. بعد از تالار رفتیم اول جلوی درب حرم حضرت عبدالعظیم به حضرت سلام دادیم و بعدش رفتیم جلوی در خونه ما😔. از جلوی من شروع کردم به گریه کردن تا آخر سر. وقتی که بابامو بغل کردم قشنگ میشد حس کرد که بابام خیلی سخت جلوی خودشو گرفته که گریه نکنه. اما مامانم و عارف دیگه گریه کردن. منم که آرایشام دیگه از بس گریه کردم قیافمو فک کنم شبیه هیولا کرده بود😂. تو گوش مامانم گفتم: گریه نکن از فردا یک خانواده دیگه علاوه بر عارفه به جمع چتربازها اضافه میشن😂😂😂. بعد از خداحافظی به سمت خونه خودمون حرکت کردیم، مامان بابام دیگه نیومدن، آخه ما رسم نداریم مادر پدر عروس، دنبال ماشین عروس بیان. یه حس داشتم، از اینکه از خانواده ام دور میشدم ناراحت بودم، اما خب از طرفیم عروسی کرده بودم و خوشحال بودم. _عباس؟ عباس: جانم خانم؟ _میشه برام بهترین باشی؟ میشه خوشبختم کنی؟ عباس: عزیزم اینا که جزو اهداف پیش پا افتاده منه.😁. عشق من و تو آسمانیه❤️❤️❤️. _خیلی ممنون. عباس: عاطفه؟ _جون عاطفه؟ عباس: و خداوند عشق را آفرید.... و این عشق برای من این معنی رو میده، که تو تمام هستی و تمام وجود منی😍😍😍 _عباس من تو رو از خود دنیا هم بیشتر دوست دارم. ان‌شاءالله قسمت همه مجردها ادامه دارد...