ما در جبههها وقتی هیچ پناهی نداشتیم، به دامن حضرتزهرا پناه میبردیم و هیچ ملجایی جز صدیقهکبری نداشتیم.
|شهید قاسمسلیمانی|
#حاج_قاسم
Voice 001.m4a
3.96M
😭🎧
دلم گرفته و کم مانده تکه تکه شود!
شبیه
منطقه ای
که هنوز؛
مین
دارد ....
#حاج_قاسم
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
😭🎧 دلم گرفته و کم مانده تکه تکه شود! شبیه منطقه ای که هنوز؛ مین دارد .... #حاج_قاسم
التماس دعا از همه شما خوبان
شبتون منور به نور شهدا ✨
میرسد از جانب خدا مصلحت هایی که آرزویت بود، قولِ قول!
#خدایخوبمن
🌼•| @yazahra213
4_5902316282056805381.mp3
2.78M
توی آسمون چشمات مـــ♥️ــادر، دل من میخواد کبوتر باشه
بهترین حس تو دنیا اینه، رو سرم سایه مادر باشه...
#فاطمیه
پیشنهاد دانلود
بسی دلی💔
🌼•| @yazahra213
عڪس حاج قاسم نقطہ اشتراڪ خیلی هاست..
حتی غیر مذهبـے ها!
اما متن وصیت نامہ حاج قاسم
نقطہ شروع جدا شدن خیلی هاست
حتی مذهبـے ها!!
همونجا کہ حاجـے میگه:
واللھ واللھ واللھ
یکی از مھم ترین شئون عاقبت بخیری
تبعیت از این حڪیمیست کہ امروز
سڪان انقلاب را بہ دست دارد...
#حاج_قاسم
فوری و مهم
▪️اینستاگرام را عزادار کنیم/انتقام از اینستاگرام
⚠️ اگر تمام فعالان مجازی انقلاب در نرمافزار "گوگلپلی" به برنامه "اینستاگرام" پایینترین امتیاز یعنی ۱ را بدهند، این عمل باعث کاهش شدید امتیاز اینستاگرام در گوگلپلی شده و در پی آن ارزش سهام کمپانی فیسبوک، مالک اینستاگرام در بورس ریزش پیدا خواهد کرد و متعاقبا ضرر زیادی برای سهامداران خواهد داشت.
🔹 این ترفند را برای اولین بار، کاربران فلسطینی در اعتراض به بایکوت یکی از فعالان اجتماعی فلسطینی انجام دادند و بلافاصله فیسبوک دست از خباثت برداشت و عذرخواهی کرد.
📱لینک اینستاگرام در گوگلپلی 🔻
🌐 play.google.com/store/apps/details?id=com.instagram.android
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فاطمیه
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
به جمع معروفیا بپیوندید 👇👇👇
@maaroof313
@maaroof313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزای تلخ این دنیا تموم میشه ،غم سر میشه اگه بخندی زهرا جان ،حال منم بهتر میشه...💔
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
🌼•| @yazahra213
.
بشکنددستِکسیکهدستِاودستتشکست
هیـچکسآنجانگفتاینگونهباقـرآنمکن
#لعناللهضاربيكيافاطمةالزهراء
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
🍩بسم الله الرحمن الرحیم 🍩 داستان ملقب به ابولعاص 🍪نویسنده ملیکا ملازاده🍪 #پارت_سیزده لشکر قریشان ب
🎮بسم الله الرحمن الرحیم 🎮
داستان ملقب به ابولعاص
🎧نویسنده ملیکا ملازاده 🎧
#پارت_چهارده
ابولعاص چند قدم آرام به سوی وی برداشت. ترسیده بود اما نمی خواست آن را نشان دهد. از طرفی با خود فکر می کرد آیا زینب نیز فدیه ای برای او فرستاده است یا نه؟ بالاخره به جایی رسید که پیامبر (صلی الله) در آنجا بود. با دیدن او و افرادی که در کنارش بودند دیگر نتوانست ترسش را پنهان سازد. محمدی که در قریش هیچ کس و هیچ دفاعی برای خویش نداشت، محمدی که در قریش به دیوانه لقب گرفته بود و بر او سنگ می زدند، حال به عنوان امیر شهری در رو به روی او نشسته بود و افرادش در دور و برش. در نزدیک ترین فاصله علی دیده می شد که همچون دیگران به ابولعاص زل زده بود.
🏐
ابولعاص که گمان می برد محمد می خواهد تقاص فرزندش را از او بگیرد، مرگ را به خود نزدیک می دید. حال در سه قدمی محمد ایستاده بود و در حالی که دستانش بسته و رنگش پریده و موهایش آشفته منتظر بر حرف زدن خلیفه مومنان بود.
- آیا می توانی حدث بزنی تو را برای چه به اینجا خواندم؟
- برای چه به اینجا خوانده باشی جز مجازات من!
رسول خدا (صلی الله) لبخند کمرنگ خود را پرنگ تر کرد.
- پس خود را لایق مجازات می دانی.. حال که چنین است خود بگو که چه مجازاتی برایت در نظر بگیرم؟
😥
- دور کردنو عذاب دختری از پدرش کینه قلب را جز مرگ خاطی درمان نمی کند.
پیغمبر اکرم (صلی الله) خندید.
- عجیب است برایم که چرا مرا اینگونه شناختی!
دیگران نیز که فهمیدند بازی پیامبرشان با داماد خود تمام شده است خندیدند. ابولعاص با تعجب به انجها نگاه می کرد. اینبار علی (علیه السلام) به سخن آمد:
- وای بر تو و تفکرت ابولعاص! همسرت فدیه هایی برای آزادیت فرستاده است اما مسلمانان تصمیم گرفته اند تا داماد پیامبر <صلی الله> را به همراه فدیه های دختر ایشان آزاد سازند.
🎣
ابولعاص با تعجب به علی چشم دوخته بود. مگر می شود؟! رسول خدا (صلی االله ادامه حرف پسر عموی خود را گرفت:
- در اضای این بخشش تو نیز باید قولی به من بدهی.
ابولعاص اینبار نگاه متعجب خود را به او دوخت.
- قولی بدهم؟! چه قولی؟!
-هنگامی که به مکه رسیدی، زینب را آزاد بگذار تا به پیش مومنان بیاید.
😮
رنگ از صورت ابولعاص پرید. فکر نبود زینب دیوانه اش می کرد.
- خیر، من هیچ گاه اینچنین نمی کنم.
یکی از کسانی که اطراف پیغمبر اکرم (صلی الله) بود، گفت:
- ای دیونه! پیامبر خدا به تو رحم کرده است. تو داماد او هستی اما دخترش را اسیر گرفته ای، از پدر دور ساختی و در صف دشمنان او ایستادی. حال برای پیامبر ناز می کنی؟
🎷
به او نگریست.
- من هرگز به این عذاب تن نخواهم داد.
پیامبر (صلی الله) نگاهشان را از وی گرفت و فرمود:
- به او فرصت تفکر دهید. حال او را ببرید.
مردی که ابولعاص را آورده بود او را بازگردانید. هنگامی که او را در مکانی که دیگر اسیران در آنجا حضور داشتند رساند و در را بست، آنها به سویش دویدن یکی شان گفت:
😯
- آه ابولعاص! آیا تو سلیم هستی؟! نگرانی بودیم تو را بکشند.
- چه شد؟! به ما بگو که تو را برای چه برده اند؟!
- آیا شکنجه ات داده اند؟!
سپس نگاهی به جسم سالم وی انداخت و دوباره گفت:
-نکند علی برای تو واسطه شده است! بگو ببینم چه شده؟!
ابولعاص هنگامی که جمعیت را منتظر و در سکوت مشاهده کرد ماجرا را تعریف کرد، سپس در میان بهت و حیرت آنها به سوی دیوار رفت و در کنار آن نشست. چند دقیقه ای طول کشید تا دیگران به خود آمده و خود را به او برسانند.
🏈
- ای دیوانه چه کردی؟!
- تو عقل خود را از دست داده ای؟! می خواهی برای آن دختر کافر جان خود را از دست بدهی؟!
- اگر با فدیه ها ما را آزاد کرده و تصمیم خود را از آزادی تو بر دارند، می کشنت!
همانث مرد اولی خواست وی را بترساند.
- راست می گویند ابولعاص، تو را مثله مثله خواهد کرد.
😠ابولعاص گیج و خشمگین روی خود را برگرداند و با این کار به آنها فهماند که دیگر نمی خواهد سخنشان را بشنود. منظورش را فهمیدند و از او دوری گزیدند. ابولعاص آن شب را تا صبح به فکر گذراند. با بالا آمدن خورشید به دنبال اسیران آمدند. ابولعاص نگاه مردی که دیروز او را با خود برده بود حس کرد پس به سویش بازگشت. مرد پرسید:
🎽
- خوب ابولعاص، فکرهایت را کردی؟
🎲بسم الله الرحمن الرحیم 🎲
#پارت_پونزده
ابولعاص با صدایی زمزمه وار گفت:
-شرط شما را قبول خواهم کرد.
مسلمین لبخند زدند و مرد نام او را نیز خواند.
کاروان اسیر ها به سوی مکه رهسپار شدند راهی طولانی که افکار آزار دهند برای ابولعاص طولانی ترش نیز کرده بود او کم می گفت کم می خندید و بسیار غمگین بود نگاهش از خاک هایی که بر زیر پاهای شترش له می شد یا آفتابی که در حال غروب بود فراتر نمی رفت مکه از دور پیدا شد دیگران با خوشحالی اسب های خود را به آن سو راندن و ابولعاص را در میان صدای خنده خود و گرد و غبار برخاست از حرکت شتر ها تنها گذاشتند مدتی در همان جا ایستاد اما مگر می شود تا اخر ماند و نرفت؟!
📯
آرام شتر خود را به سوی مکه راند در اول شهر زینب را دیدن که چشم به راه او ایستاده بود زینب نیز با دیدن ابولعاص به آن سو دوید ابولعاص شتر خود را نگهداشت و نگاه به نگاه زینب دوخت.
- تو را در میان آنها ندیدم ترسیدم سراغ تو را گرفتم گفتند داری می آیی تا اینجا آمدم تا تو را زودتر ببینم.
😥ابولعاص اشک در چشم هایش حلقه زد شتر خود را هیی کرد شتر به سرعت شروع به دویدن کرد و نگاه زینب نیز باعث ایستادن آن نشد ابولعاص به خانه رسید به داخل رفت. غلامان و کنیزان به جان خانه افتاده بودند اما باز هم با دیدن داخل خانه بر سر در خشکش زد بسیاری از لوازم خانه در آن نبود و در نیز نیمه شکست منتظر ماند تا زینب بیاید هنگامی که رسید پرسید:
-ای زینب؟چه بر سر سرای ما آمده اس..
🏉
حرفش با نگاهش به صورت کبود زینب نا تمام ماند با قدم های لرزان به سویش رفت.
- تو را چه شده است؟!
زینب دستش را بر روی گونه خود نهاد.
- از هنگامی آوازه شکست به گوششان رسید آزار هایی که تا قبل درطعنه ها و تف انداختن ها خلاصه شده بود را با حمله به خانمان و سیلی بر صورت من تکمیل کردند.
😢
ابولعاص تکیه اش را به دیوار خانه داد و با چشم هایی که از شدت غم اشک را در خود جای داده بود به زینب نگریست زینب نیز او را نگاه کرد.
- من باز هم خوشحال هستم از آنکه مسلمانان پیروز گردیدند و شویم به سلامت به خانه بازگشت.
جوابی از ابولعاص نشنید هنگامی که او را هنوز رنجیده خاطر دید به سوی در خانه اش قدم برداشت.
- به داخل بیا می دانم که خسته، گرسنه و غمگینی بیا تا برایت غذایی آماده کنم و پاهایت را در آب شست و شو دهم.
🎿
صدای آرامش را شنید:
- نمی خواهد.
- چرا می خواهد خودت را در آینه ندیده ای.
- زینب.. می خواهم به تو سخنی بگویم.
زینب ایستاد و بیرون آمد بعد از لحظاتی مکث گفت:
- اینجا می خواهی بگویی؟ به داخل بیا خواهی گفت.
- خیر در همین جا باید بگویم.
😭
سپس به سوی شترش رفت و صندوق را از روی آن برداشت.
- این چیزهایی ست که تو برای آزادی من فرستاده ای.
زینب به سویش دوید.
- خداوندا! پدر تمامی آنها را پس داد؟!
- آری.
زینب صندوق را برداشت و بازش کرد اول از هر چیزی گردنبد را برداشت و در آغوش کشید ابولعاص ادامه داد:
🧩
- در اضایش از من چیزی خواستند.
زینب با همان نگاه سرخوش به او نگریست.
- چه خواستند؟
- آزادی تو را، از چنگال من.
بهت تمام وجود زینب را گرفت بعد از مدتی نسبتا طولانی مکث پرسید:
- خوب...تو چه گفتی؟!
ابولعاص نگاهش رو گرفت و به سمت خانه برگشت.
😔
- گفتم تو را آزاد خواهم گذاشت فردا خواهی توانست بروی.
بعد به داخل خانه رفت و زینب را در احساس های چندگانه تنها گذاشت.
شب هنگام زینب به داخل آمد بغچه ای برای خود باز کرد و در مقابل نگاه نا امید همسرش لوازم خود را در آن گذاشت ابولعاص از جای خود برخاست پاهایش شل شده بود و قدم هایش را می لرزاند به حیاط رفت و دستی بر سر شتر زینب کشید.
🎸
- فردا تو او را از من دور خواهی کرد.
بعد کناری نشست دلش را نداشت تا به داخل خانه برود و آماده شدن زینب برای دوری از او را ببیند بوی نان بلند شد این آخرین شامی بود که می توانست با او بخورد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آجرک الله امام زمان💔
#فاطمیه
🌼•| @yazahra213
4_5951999402880011271.mp3
6.49M
نه مثل ساره ای و مریم نه مثل آسیه و حوا فقط شبیه خودت هستـی♥️
#فاطمیه
🌼•| @yazahra213
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ.🌿◼️
هدایت شده از مدرسه امید|Hope School
#ثوابیهویے😌⃟🌱
ببخشیدمزاحمشدم😅⃟🙃
میتونینبراےآقادوڪارانجامبدین؟✋⃟❤️
¹-براشوندوبارصلواتبفرستین🕊⃟✨
🌺²-سهباربراشوناللهمعجللولیڪالفرجبگین🙂⃟🌱
#امام زمان
▬▬▬▬
▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🎥🖤|
چراحضرتعلے "؏" برسیلیخوردنِ
حضرتزهرا "س" صبرڪردن⁉️
#یازهرا
▂▂▂▂▂▂▂▂
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
#سخن_بزرگان
استاد فرحزاد
آیا میدانید بزرگترین گناه کبیره چیست
بدترین گناه کبیره بدبین بودن به خداوند است
کسی که بگوید دیگر خدا من را نمیبخشد دیگر
این خدا دست من را نمیگیرد حاجت من را
برآورده نمیکند دیگر به من نگاه نمیکند
این بدترین گناه کبیره است
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🔴 #نیازهای_اصلی_زندگی
💠 خانمی یک طوطی گران قیمت خرید، اما روز بعد دید صحبت نمیکند و آن را به مغازه برگرداند. صاحب مغازه گفت: آیا در قفسش آینه هست؟ طوطیها عاشق آینه هستند، آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت. و گفت طوطی هنوز صحبت نمیکند. صاحب مغازه پرسید: نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطیها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت. اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ گفت: نه. صاحب مغازه گفت خب مشکل همین است. آن خانم با بیمیلی یک تاب خرید و رفت. روز بعد، خانم با ناراحتی آمد و گفت: طوطی مُرد. صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟ آن خانم گفت: چرا، درست قبل از مردنش رو به من کرد و با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطیها نمیفروختند؟!
💠 داستان زندگی برخی از ما همینطور است، نیازهای اصلی یکدیگر را فراموش کردهایم و فقط نظر به حاشیهها دوختهایم! از نیاز اصلی همسر و فرزندانمان غافل نشویم. نیاز به #محبّت، درک طرف مقابل، همدردی، #احترام، کمککار یکدیگر بودن و دهها نیاز اصلی دیگر را از یاد نبریم.
#همسرانه
فاطمیہ از کدامین غصہ باید جان سپرد؛
دردِ حیدر، داغِ مادر یا غریبےِ حسن...؟!
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اللهم صلّ علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و امّها و محبّیها
🔴 #تکنیک_گوش_دادن
💠 وقتی به صحبتها و گلایههای همسرتان #گوش میدهید به منظور آنکه نشان دهید به حرفهای او گوش میدهید گاهی بگویید: چهجالب، آها، خوب، اِ و ...
💠 ارتباط کلامی با این #واژهها و نیز ارتباط #چشمی با همسرتان در حین گوش دادن، بسیار در #آرامش همسرتان موثر است و شما را پناهگاه و سنگ صبور خوبی تلقی خواهد کرد.
💠 اگر خوب و با توجه به صحبتهای همسرتان گوش ندهید برداشت او این خواهد بود که او را #درک نکردهاید و همین خود عامل گلایه و #تشنّج جدید خواهد شد.
#همسرانه
اینڪہیہ بچهشیعه
رآحتبتونہ
توهیئتبدونهیچاشکی
بشینہتعجبآورنیست!؟
-
ببینقبلشچیکآرکردی
کہاینجورۍچشمہاشکتخشك
شده!،
-
خیلیبدهکہنتونی
اشکبریزیآ
.
ظآهرادعوتشدههیئتیولیبآطنتیهچیزدیگهمیگه
•••━━━━━━━━
#هئیت━
• فاطِمة ..
ــ
توچهمیدانـےکهفاطمهکیست !؟
یکتا انسانۍ است که طبیعت زنانگۍ
را پذیرفته، تا نشانۍ از قدرت رسایِ
پروردگار و توانایۍ بسیار شگفت و
نوآور او باشد.
ــ آیتاللّٰھسیدکاظمقَزوینۍ
#فاطمیه