#تیکه_کتاب
🎨به حضرت زهرا سلام الله علیها
متوسل شدم و نجات يافتم
نمیدانم چه شد!
🎨هر قدر تلاش کردم خودم را
از شر سیمهای خاردار خلاص کنم،
نتوانستم.
🎨وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد. نمیدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه دشمن را به سمت من جلب میکرد.
🎨 از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم.
🎨 یک لحظه یادم آمد که ایام فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه سلام الله علیها دراز کردم
و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند.
🎨 گریه کردم. دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب اروند پرتم کرد.
آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.
احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند.
شهید احمدجولاییان
📚 مهر مادر
اثر گروه شهید هادی
🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐
#دعا_گرافی
خدایا!
چنان خون در رگم جاری باش که مکانی
برای ناامیدی نماند تو برایم امید محضی
هر نفسی که میکشم و در انتظار نفس
بعدی میمانم یعنی به تو امید دارم!
|صحیفهسجادیه|
🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 بهخدا ما قدر این خاندان رو ندونستیم با این همه استعداد و هنر
#رضا رب پهلوی
🔗 امیر تنها
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh2 🔜 #پدرفتنه
1_968053195.mp3
5.49M
مراقب باشید به حال بد عادت نکنید!
#استادپناهیان
✨﷽✨
#پندانه
🔴عادات اشتباهمان را کنار بگذاریم
✍روزی لویی شانزدهم در محوطه کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید.
از او پرسید:
چرا تو اینجا قدم میزنی و برای چه نگهبانی میدهی؟
سرباز دستپاچه جواب داد:
قربان! من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید:
چرا این سرباز اینجاست؟
افسر گفت:
قربان! افسر قبلی نقشه قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی که شاهد این صحنه بود، او را صدا زد و گفت:
من علت را میدانم، زمانی که تو سه سالت بود، این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده میکنید؟ چقدر از این نیمکتها (کارها و عادتهای بدون منطق) داریم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرش میگفت
عکس سر بریدنش را دیدم دلم آتیش نگرفت 💔
صبر کردم
روز اول عکس اسارتش را دیدم دلم نلرزید
صبر کردم....
اما یه صحنه دیدم آتیشم زد🥀💔😭
#محسن حججی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠هر کجا بی شما رفتم
💠تو زندگی خطا رفتم
💠ویژه شب زیارتی امام حسین علیه السلام
💠التماس دعا🤲🏼
#یاحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هادی مهمان دارد 😭😢
🌹🍃🌹🍃
#شهیدذوالفقاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلبم به تو سلام میرساند...
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین ♥️
#شب_جمعه
🌼•| @yazahra213
🌻🌻
*🎗️ علامه_مجلسی فرمودند:*
*شب جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم.*
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ*
*بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم...*
*(📚قصص العلماء،۸۰۲)*
🌼•| @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کنج از حرم...💔
#شب_جمعه
🌼•| @yazahra213
بسم الله الرحمن الرحیم
در غروب جمعه، 7 بار این دعا را بخوانید و تا هفته بعد ان شاءالله از بلایا محفوظ بمانید
مرحوم آیةالله میرزا محمدتقی موسوی اصفهانی، صاحب کتاب شریف «مکیال المکارم» در کتاب دیگر خود با نام «أبواب الجنّات فی آداب الجمعات» می نویسد:
مرحوم آخوند ملامحمدباقر فشارکی رحمةالله علیه در یکی از کتاب های خود نقل نموده است:
کسی که وقت غروب روز جمعه این دعا را 7 مرتبه بخواند، از بلیات تا هفته بعد محفوظ می ماند ان شاء الله:
«اللَّهُمَ صَلِّ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛ وَ ادْفَعْ عَنَّا الْبَلاءَ الْمُبْرَمَ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأرْضِ، إنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
(ابواب الجنّات في آداب الجمعات، ص264)
«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
«🕊🤍»
-
-
همیشھمیگفتمنیہࢪوز؎
شھیدمیشم✌️🏼💔
یباࢪمڪھنوجوونبود؛
معلمشبہخاطࢪباز؎گوشے
ازڪلاسبیࢪونشڪࢪد😐😅🌸
گفتحالاڪھمنوبیࢪونمےڪنیدحࢪفےنیست!
ولۍبدونیدداࢪیدشھیدِآیندࢪوبیࢪونمۍڪنید💚🌿シ!
#شهیدحسینولایتیفر
🌹🍃🌹🍃
012 Dar o Nadar.mp3
10.25M
قسمتی از مداحی:
تو اوج بی کسی دیدم کنارمی من بیقرارتم تو بی قرارمی
تبعید نکن منو از زیر چادرت وقتی خودت دار و ندارمی ... مــــ♥️ـــادر
🌼•| @yazahra213
▫️بیانات مقام معظم رهبری:
"وقتی محبّت باشد، از محبّت خارها گُل میشود. اگر چیز ناخوشایندی هم در همسر وجود داشته باشد، وقتی محبّت بود، آن چیزهای ناخوشایند، به کلّی رنگ میبازد و محبّت همهی چالهها را صاف میکند."
"در محیط خانواده، زن و شوهر با هم همکاری کنند. اگر شوهر یک مشکلی یا مضیقهای دارد، زن با او بسازد، اگر زن داخل خانه یا در محیط کار یا هر جور که هست، دشواری دارد، شوهر باید به او کمک کند. خود را در سرنوشت همسر باید شریک بدانند، هر دوی آنها این را برای خاطر خدا انجام دهند."
خطبه عقد مورخه 78/1/15
#نشر_حداکثری
-----------------------
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
#ام_البنین
هر لحظه به عباسِ خودش میگفت:
«حسین باید برایت اولین و آخرین باشد»
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
🏘بسم الله الرحمن الرحیم 🏘 داستان ملقب به ابولعاص 🏪نویسنده ملیکا ملازاده 🏪 #پارت_نوزده نامم زینب است
👑بسم الله الرحمن الرحیم 👑
داستان ملقب به ابولعاص
💌نویسنده ملیکا ملازاده💌
#پارت_بیست
فاطمه گفت:
- کاش زینب نیز در جمع ما بود!
هر سه به فکر فرو رفتند. همان موقع شتری را دیدن که به شهر نزدیک می شود. ام کلثوم گفت:
- سوار را می بینید؟
رقیه گفت:
- خیر، سوار ندارد!
فاطمه به سخن آمد:
- شاید از روی شتر افتاده، شاید نیز خوابش برده و سرش بر روی کجابه افتاده است.
کمی مکث کردن سپس ام کلثوم گفت:
- به آن سو برویم؟
رقیه گفت:
- آری، شاید به کمکمان نیاز داشته باشد!
فاطمه گفت:
- هر سه با یکدیگر برویم خطرناک است؛ من می روم و شما بمانید!
ام کلثوم بهت زده گفت:
- هرگز! تو از ما کوچک هستی نمی گذارم بروی، اگر کسی بخواهد برود من هستم.
رقیه گفت:
- خیر، هر سه با یکدیگر می رویم.
دو دختر دیگر بهم نگریستند و قبول کردند. فاطمه دست ام کلثوم را گرفت و رقیه خنجری در آورد و به سمت شتری رفتند که در گوشه ای مشغول خوردن علف بود. به او که نزدیک گشتن فاطمه گفت:
- یک زن بر روی آن است!
هر سه به ان سو دویدن. سر زد برای روی کجابه افتاده بود و خود بیهوش بود. رقیه شتر را به نشستن تشویق کرد و فاطمه زن را در آغوش گرفت تا سرش را بلند کند ببیند او را چه شده. خود که در تلاش بود چهره زن را ندید اما ام کلثوم فریاد کشید:
- زینب است، خواهرم!
***
سال پنجم هجری بود که کاروانی از مکه به راه افتاد. ابولعاص نیز تاجری در همان کاروان بود. او حال تا حدودی دوری زینب را به فراموشی سپرده بود اما هرگاه مردی زنی زینب نام را صدا می زد ابولعاص به آن سو باز می گشت. نور را به شب سپرده بودند و کاروان قصد سکونت نداشت تا اینکه یکی از تاجران نوپا اعتراض کرد.
- بهتر نیست قدر بنشینیم؟
تاجران با تجربه این کار را مناسب ندانستند و مکان را ناامن خواندند اما دیگر تاجران خستگی را بهانه کردند و شترها را خوابندند. تازه اطراق کرده بودند که یکی گفت:
- صدایی می شنوم.
دیگری گفت:
- سایه ای می بینم.
آخری گفت:
- چندین نفر را دیدم!
همه به آن سو خیره شدند که ابولعاص فریاد زد:
- ای وای بر ما! مسلمانان هستند!
با شنیدن این سخن تمامی مردان فریاد زنان به این سو و آن سو دویدند. ابولعاص که نسبت به آنان در مکانی باز تر قرار داشت با قدم هایی بلند خود را به سوی کوه رساند و تا قبل از آنکه مسلمانان که به هیچ یک از تاجران آسیب نزده و فقط کالاها را بر می داشتند، حواسشان به او جمع شود خود را تا نیمه های صخره رساند و سپس از ترس آنان به سرعت شروع به دویدن کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ام_البنین شدن یعنی:
عباسداشتهباشیوبگویی
ازحسینچهخبر؟!(:💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ حضرت #ام_البنین
ستاره میبارم قمر ندارم من
به من نگید مادر پسر ندارم من
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
#وفات_حضرت_ام_البنین