eitaa logo
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
899 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ حضرت‌‌زهرا(س) : خدایا مرا در راهی خرج کن کھ مرا برای آن آفریدی :)🌿 ـــــ کپی آزاد ـــــ ارتباط با ادمین :yazahraaa31@
مشاهده در ایتا
دانلود
برای داشته هات شکرگزار باش تا خدا نداشته هات رو هم بهت بده ..^🌈🚌^ ⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️
✍امام جواد عليه السلام فرمود: سه چيز است كه اگر در كسى باشد سبب خوشنودى خداست: ①•☜زياد صدقه دادن ②•☜همنشينى خـــــوب ③•☜وزياد استغفـار ڪردن و سه چيز است كه هركس دارا باشد پشيمان نمى شود : ①•☜مشورت در ڪارها ②•☜پرهيز از عجله و شتاب ③•☜توڪل بر خدا وقتى تصميم به انجام ڪارى گرفت. 📚الفصول المهمه 274/27
✍روزی جوانی از پدرش پرسید: معنی حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر می‌روی و سلطان تو را می‌بیند و بدون این‌که به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. آیا تو از وزیر تشکر می‌کنی یا سلطان؟! پسر گفت: از سلطان! پدر گفت: معنی شکر هم همین‌ است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است. اگر کسی به تو نیکی می‌کند او وزیر است و این نیکی به امر خداست، پس او لایق همۀ حمدها است. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
: - بهش گفتم:توی راه که بر می گردی,یه خورده کاهو و سبزی بخر. - گفت:من سرم خیلی شلوغه می ترسم یادم بره,.. رو یه تیکه کاغذ هر چه میخوای بنویس,بهم بده. - همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد. یک دفترچه یاد داشت  و یک خودکار در آورد گذاشت زمین. برداشتمشون تا چیزهایی که میخواستم تویش بنویسم,یک دفعه بهم گفت: ها! - جا خوردم...!! - گفت:اون خودکاری که دستته مال ! -  گفتم:من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم.دو سه تا کلمه بیشتر نیست. 👈- گفت:نه!کم و زیاد فرقی نمیکنه,بیت الماله! ( خاطره ای از شهید مهدی باکری به نقل از همسر شهید) 🌹🍃🌹
🦋بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🦋 آیا میخواهید *با یادگیری ترجمه چند کلمه، کلماتی که ۷۶۴۰ بار در قرآن آمده را یاد بگیرید*😍 💥 *دوره‌رایگان‌مترجمی‌ساده‌قرآن۱۱۰‌*💥 🗓زمان‌شروع:اوایل بهمن ماه ۱۴۰۰ 📌نحوه برگزاری:آفلاین🔖آنلاین👁‍🗨 🚨هرکدام شما بخواهید 🖇این دوره فقط مخصوص‌ *بانوان* 🧕است *درپیام رسان ایتا* 🔶 برای ثبت نام‌‌به این‌آدرس🔽مراجعه‌بفرمایید: @F_Frhadpr2 در ایتا
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
ارسالی از هم‌گروهی های عزیزمون خداقوت
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
🎲بسم الله الرحمن الرحیم 🎲 #پارت_پونزده ابولعاص با صدایی زمزمه وار گفت: -شرط شما را قبول خواهم کرد.
🥈بسم الله الرحمن الرحیم 🥈 داستان ملقب به ابولعاص 🥉نویسنده ملیکا ملازاده 🥉 کنیزی سینی بدست آمد و ابولعاص به داخل رفت و متوجه شد کار زینب تمام شده است. کنیز سینی بزرگ مسی را بر روی زمین گذاشت. زینب با قدم هایی آهسته به آن سمت آمد و کنارش نشست. ابولعاص هم چنین کرد. در سینی زیره، نان، شیر، کمی برنج که در آنجا نایاب بود و مرغ و میوه قرار داشت. 🎪 - برای آمدنت دستور دادم بهترین ها در غذایت باشد. - جشن آمدنم را گرفته ای با مرگم؟ ران مرغی را برداشت و گاز زد. زینب نیز که اشتها نداشت کمی برنج برای خودش ریخت. مشغول خوردن که شدند ابولعاص به زینب نگریست.  - می خواهم آخرین شبمان سر تو بر روی سینه ام باشد. زینب با تردید او را نگریست، نمی دانست باید به او بگویید که فرزندی در شکم دارد یا نه!  🤩 - آنچه خواهم کرد که تو بخواهی! فردایش شتر زینب را آماده کردند و کجابه بر رویش گذاشتند و آب و غذا و طلا بر آن گذاشتند.  زینب و ابولعاص از خانه بیرون رفتند و در رو به روی شتر ایستادند.  ابولعاص به همسرش زل زده بود اما نگاه او به پایین بود. گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن  گاه می ‌لغزد زبانم، بشنو و باور مکن  گفتی: «آیا در توانت هست از من بگذری؟» گفتم: «آری می‌توانم» بشنو و باور مکن  🛹سجاد_سامانی🛹 هنگام رفتن رسیده بود و ابولعاص با بدنی لرزان زینب را کمک کرد تا سوار شود. غلامان در را باز کردند و زینب به خانه ای چشم دوخت که برایش مدت ها بود خیری نداشت. پاییز  همچون خانه ی پدری می ماند  آدم را به گذشته های دور میبرد  به روزی که عاشق شدی ... به روزی که تنها شدی ... تو را میبرد به خاطرات تلخ و شیرینت ... پاییز حتی بادش هم که در گوشت بوزد نجواگر خاطراتت میشود ؛ حال درختان و بارانش بماند.... 🚂مسلم_علادی 🚂 نگاهش را بر کنیزان که چشمشان از اربابی که حال برای آنها مانده بود برق می زد گرفت و به ابوالعاص دوخت.  آن مرد قوی حال  به پسر بچه ای شکسته می مانست.  زینب آه جان سوزی کشید. میگفتند: تنهآ‌  چیزی  که  همه  دردهآ  را  دوآ  میکُند، عشق  اَست ! پیدآ  بود  که  هَنوز  مُبتلا  نشُده  بودَند .. 😔 شتر را به حرکت در آورد و به سوی در خانه رفت. ابولعاص به یاد آورد که همسرش تا کنون تنها از شهر خارج نشده است، حال چگونه این راه دور را می خواهد برود؟!   اگر روزے    دلتنگ من شدے...   احوال شانہ‌هاے    لرزانم را از پس‌ ڪوچہ‌هاے    پائیز بپرس...   من و درخت‌ھا    هر روز یڪ آرزوے نارنجے را    بہ خاڪ میسپردیم... ناخودآگاه چند قدمی به دنبال  شتر دوید اما زبانش را توان تکان دادن نبود.  🚇***🚇 زینب هنوز به خوبی از شهر فاصله نگرفته بود که صدای پای چهارپایانی را از پشت سر شنید. اشتیاق بر قلبش هجوم آورد؛ یعنی امکانش بود ابولعاص باشد که به دنبال او بیاید تا بگویید  بمان روزی دیگر باهم خواهیم رفت!
🚍بسم الله الرحمن الرحیم🚍 اما هنگامی که دو شتر سوار به مقابلش آمدند  فهمید که اشتباه کرده است. آن دو سوار از کافران مکه بودند. زینب افسار شتر را در دست فشرد اما حرفی نزد. خودشان شروع کردند: - هان زینب، به کجا می روی؟ - به جایی می روم که پیغمبر خدا که درود خداوند بر او باد دستور  داده است مسلمانان در دور هم جمع شوند. 🚕 - پس از کاخ به کلبه می روی!  - چنین  باشد به تو ربطی دارد؟ - گستاخی نکن زینب! زینب خواست از کنارش بگذرد که سد راهش شد. -  هنگام رفتن خواهرم  او را  از روی شتر انداختید با من نیز می خواهید چنان کنید؟ برای چه با  مردان قوی هیکل مانند علی رو به رو نمی شوید و  زورتان به زنان بی سلاح رسیده است! 😂 از تمسخر زینب خشمگین شدند. - اگر علی با فاطمه نبود می توانستیم او را از میان برداریم اما حال که تو تنهایی این کار را با تو می کنیم. - شما آنقدر  کوچک هستید که آسیب  زدن به مورچه ای نیز بر شما ممکن نیست.  خشم کافران بیشتر شد و ناگهان او را از روی شتر به پایین انداختند.   🚀***🚀 ابولعاص در کنجی از حیاط خانه نشسته بود. سکوت تلخش همه را نگران ساخته و ترس را بر دلشان انداخته بود. هیچ کدام از آنان را علاقه ای به زینب نبود، نه آنکه زینب لطفش کم باشد که چنین چیزی  امکان نداشت اما برای مردان دین وی و برای زنان عزیزی وی در مقابل همسرش عذاب آور بود اما حالا که نبودش را احساس می کردند گمان می بردند که دلشان تاب ندارد. یکی از غلامان که ارباب خود را بسیار دوست می داشت پنهانی به دیدار دوست قدیمی اش  رفت و از او خواست به کمک رفیقش بیاید، سپس زودتر بیرون زد تا اربابش متوجه دخالتش نشود. او به خانه ابولعاص آمد و غلامی در را باز کرد امت ابولعاص هیچ متوجه نشد تا آنکه مقابلش قرار گرفت. نگاه ابولعاص از پاهای مرد گذر کرد و به شکم گنده اش رسید و بر روی صورتش ثابت ماند. 🚧 -  ابوسفیان اینجا چه میکنی؟ - آمدهام به تو سری بزنم. دستش را به سویش دراز کرد. - بپا خیز! ابوالعاص او را می نگریست که دوباره گفت: - برخیز که تو  را کار درست نبود زیرا باید زینب را همچون ابوجهل که سمیه را از پای در آورد چنین می کردی حال نیز اشکالی ندارد برای جبران اشتباه و قلب شکسته ات هنگامی  آنان را بر زیر پایمان انداختیم می توانی مثله مثله (تیکه تیکه) کنی!  🛅 بالاخره ابولعاص دست به او  داد و از جا برخاست. ابوسفیان  رو به یکی از کنیزان داد کشید:  - ضعیفه برای چه در اینجا ایستاده ای؟  برو و برای اربابت طعام بیاور.  کنیران دوان دوان دور شد و ابوسفیان در زیر لب غرید:   - بت ها زنان را برای لذت و خدمت آفریده اند اما در مقابل مردانی مانند تو که حقشان را کف دستشان نمی گذارند آنان را  پرو می کند. ابولعاص برای آنکه حرف را عوض کند گفت: 🌉 - حال پسرانت یزید و معاویه چگونه است؟ خندید. - چرا بد باشد؟ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌹❤️ یادٺ خوشے حال همہ منتظران پــروازِ پر و بالِ همہ منتظران آمـاده شـدن بخاطرِ آمدنٺـــ شد افضل اعمالِ همہ منتظران ✋سلام آرام جانم مهدے صاحب زمانم تعجیل در ظهور سہ 💚 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
امام صادق عليه السلام: أروَحُ الرَّوحِ اليَأسُ مِن النّاسِ آسايش بخش ترين آسايش، امید نداشتن به مردم است مشكاة الأنوار
هر یک رفتار امروزت بذریه که میکاری تا فردا برداشت کنی اگر امروز چیز خوبی برداشت نکردی مطمئن باش دیروز بذر خوبی نکاشتی ⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️
موفقیت به شرط : 💪🏼باور داشتن توانایی ها و قدرت مون تلاش و پشتکار بالامون ... امیدوار و سرسخت بودنمون ... صبور و شکست ناپذیر بودنمون... ✌️🏻زندگی رویایی که تو دوست داری غیر ممکن نیست ! ✊🏼همه و همه بستگی به خودت داره که چقدر بابت بدست آوردنش این روزها تلاش کنی ... ⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امیرالمؤمنین علیه السلام: اگر مردم به هنگامى كه بلاها بر آنان فرود مى آيد و نعمت ها از ايشان زوال مى پذيرد، با نيّت هاى درست و دل هاى مشتاق، به پروردگارشان پناه برند، بى گمان هر گريخته اى را به آنان باز گرداند و هر فسادى را برايشان به اصلاح آورد. 📚نهج البلاغة : الخطبة 178 هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
حجـت‌خـدا‌درزمـٰان‌غیبـت‌کـہ‌سفـٰآرش‌شـده هَـر‌رو‌ز‌خـوانده‌شـودシ-! ❝ ❝ اَللّٰھُـم‌َّعَرَّفْنۍ‌نَفْسَـكَ‌فَاِنَّـكَ‌اِن‌ْلَم‌تُعَرَّفْنۍ‌نَفْسَـكَ‌لَم‌ اَعْرِف‌ُنَبِیَّـكَ اَللّٰھُـم‌َّعَرَّفْنۍ‌رَسُولَـكَ‌فَاِنَّـكَ‌اِن‌ْلَم‌ْتُعَرَّفْنۍ‌رَسُولَـكَ‌لَمْ اَعْرِف‌ْحُجَّتَـكَ اَللّٰھُـم‌َّعَـرَّفْنۍ‌حُجَّتَـكَ‌فَاِنَّڪ‌َاِن‌ْلَـم‌ْتُعَرَّفْـنۍ‌حُجَّتَـكَ ‌ضَلَلْـت‌ُعَن‌ْدینـۍ❯|• ❝... بِـسْـمِ‌الـلّٰـہِ‌الرَّحمَـنِ‌الرَّحیـم ❧:الحَمدُالـلّٰـہِ‌الَّـذۍعَرَّفَنۍ‌نَفسَـہُ‌وَلَم‌یَترُکـنۍ‌عُمیان‌َالقَلب ❧:اَلحَمـدُالـلّٰـہِ‌الَّـذۍ‌جَعَلَنۍ‌مِن‌اُمَّـة‌ِمُحَـمَّد‌ٍصَلَّۍ‌ٰالـلّٰـہِ عَلَیـہِ‌وَآلـہِ ❧:الحَمدُالـلّٰـہِ‌الَّـذۍجَعَـل‌َرِزقۍ‌فۍ‌یَدِهِ‌وَلِـم‌یَجعَلـہُ فۍ‌اَیدِۍالنـاس ❧:الحَمدُالـلّٰـہ‌الـذَّۍسَتَرَعُیُوبۍ‌عَورَتۍ‌وَلَم‌ یَفضَحنۍ‌بَین‌َالنـاسِ -------------------------🔗‴ اَللّٰھـم‌ُصَلّـۍ‌عَلـۍ‌ٰمُحَمَّـد‌ٍوَآل‌ِمُحَمَّـد‌ٍوَعَجَّـل‌ْفَـرَجَھُـمْ ° ° «🎩⃟🖤»↫ ▬▬▬▬▬ ▬▬▬▬▬▬
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تفریحاتی از حاج قاسم که بوی شهادت میداد قاسم
رهبر انقلاب: فاطمه زهرا سلام الله علیها در محیط علم یک دانشمند والا است. آن خطبه‌ای که در مسجد مدینه، ایراد کرده است، به گفته علاّمه مجلسی، «بزرگان فصحا و بلغا و دانشمندان باید بنشینند کلمات و عبارات آن را معنا کنند!» ۷۱/۹/۲۵ ⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️
تو‌ خدا رو داری💚 و خدا اول‌ و آخـر 💙 باهاته ♥️ ⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️⛄️
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
🚍بسم الله الرحمن الرحیم🚍 #پارت_هفده اما هنگامی که دو شتر سوار به مقابلش آمدند  فهمید که اشتباه کرده
💺بسم الله الرحمن الرحیم 💺 داستان ملقب به ابوالعاص 🕋نویسنده ملیکا ملازاده 🕋 ابولعاص را بر روی  فرش ایرانی خانه نشاند و  از نوشیدنی که کنیز آورده بود برایش ریخت. ابولعاص جام را سر کشید.  - یعنی حال کجاست؟ ابوسفیان که از آنچه بر زینب گذشته بود با خبر بود سکوت کرد. ابولعاص ادامه داد: - آخر ناگاه چه شد؟! محمد و خدیجه که بزرگ و عزیز بودند،   چرا همه چیز را نابود کردند؟! ابوسفیان بحث را عوض کرد: - غذا را که آوردند یکی از کنیزان را انتخاب کن. 🎠 ابولعاص پوفی کشید و ابوسفیان خندید. -نکند زینب تمامی کنیزان زیبا را  بیرون کرده است؟ مشکلی نیست کنیزی به تو می بخشم! کنیران من را ندیده ای... می خواست از کنیزانش تعریف کند که ابولعاص گفت: - مرا بیخیال بشو ابایزید! - چرا؟! اگر کنیزان  را نمی خواهی به یکی از خانه های فساد می رویم تا زن های زیبا پذیرایمان باشد. 💃 سپس برخاست. - آری این کار بهترین است من نیز هوس کرده ام! ابولعاص بر روی زمین دراز کشید و دستش را زیر سرش گذاشت. - دلی گرم داری مردک! 🏝***🏝 ناله های زن  تاجر را نگران ساخت. او که از طائف به سوی شام می رفت سواری تنها یافت و هنگامی که کسی را به سوی وی فرستاده بود  زنی بیهوش بر روی شتر دیده و اطراق کرده و به مداوایش مشغول بودند. - فرزندش را از دست داده است و بنظر نمی آید خودش زنده بماند! 🏘 - ای مسیح این چه دردی است که بر من روا داشتی! زینت کنیز وی که از زن  مراقبت می کرد  بیرون آمدو گفت: - حال زن بسیار بد است، به  خود می پیچد و می لرزد. 🛤****🛤 دیر وقت بود و شب چادرش را بر سر شهر پهن کرده بود و  ستاره ها در آسمان جولان می دادند.   پیامبر اکرم (صلی الله) به همراه علی (علیه السلام) در مسیر بازگشت  از مسجد  بودند. -  ای رسول  خدا، شما را پریشان می بینم. - دلم گواهی می دهد دخترم زینب در رنج است. - می گویید ابولعاص او را آزاد نگذاشته که برگردد؟ سری تکان دادند. 🗼 - خیر، اما نمی دانم زنی جوان چگونه از بیابان ها می گذرد تا به  شهری دیگر برسد!  - کاش می گذاشتید   به دنبالش بروم. - از مدینه دور شوی تو یا هر مسلمان دیگری را خواهند کشت. علی خواست پسر عمویش را دلداری دهد: - گمان شما خود را بیش از حد نگران ساخته اید، زینب همچون مادرش قدر است  🎡 - جز این نیست. سپس دست در دور شانه علی انداخت و وی را به خود فشرد. ⛱️***⛱️ - دخترک بهوش آمد! تاجر با شنیدن سخن کنیزش به داخل خیمه دوید. رنگ زینب رفته و چشم هایش رمق برای بازماندن نداشت. تاجر کنارش نشست. - حالت خوب است؟ بی حال سری تکان داد و از تمامی توانش  استفاده کرد و گفت: - فرزندم؟ هر دو به یک دیگر نگاه کردند و زینت دستش را گرفت. - خداوند را شکر که خودت   سالم مانده ای! 🏢 زینب که دانست فرزندش را از دست داده است بغضی کرد و سپس به گریه افتاد. با هر هق هقش تنش ضعیف تر می شد و با وجود تلاش های کنیز دوباره از هوش رفت. در روز بعد چند بار از خواب بیدار شد اما نه چیزی می گفت و نه به میل خود چیزی می خورد. زینت با تمام توان او را مراقبت می کرد و محبتش را به پایش می ریخت. کنیز زنی بیست ساله بود که بودن دختری در سنین خودش برایش  آرامش بود، زیرا همسرش  شیش همسر و دو کنیز دیگر داشت که تمامی آنان از او بزرگ تر بودند. محبت های او و یاد خانواده و هدفش کم کم زینب را وادار به ادامه زندگی کرد.
السلام علیکم یا صاحب الزمان
چیزی که لازم داری نه پدر پولداره نه خارج از ایران بودن نه شانس نه آقا زاده بودن فقط شجاعت شروع کردن مهمه پاشو و شروع کن! ▬▬▬▬▬▬ @yazahra213 ▬▬▬▬▬▬
📌💫عادت های بدی که نابودت میکنه‼️ 🔺منظم نبودن 🔻نداشتن برنامه روزانه 🔺درگیر حوادث تلخ گذشته بودن 🔻تفکر منفی بیش از حد 🔻مدام شکایت کردن از شرایط به جای تغییر دادن شرایط 🔻پیگیری اخبار و تلویزیون به طور مداوم 🔺ترس بیش از حد از آینده 💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
رفته بودیم سر جلسه؛ استاد می‌گفت یه ذکری هست میون‌بُر همه مشکلات...🌿 حلال همه مشکلات...(: اصلا این ذکر جادو میکنه💫 دفتر و مداد دستم گرفتم ذکر رو یاد داشت کنم...✏️ استاد گفت می‌دونید این ذکر چیہ؟! می دونستید اهلبیت علیهم السلام سفارش کرده اند برا فرج امام زمان عج زیاد دعا کنیم چون با ظهور امام زمان همه مشکلات و گرفتاری های ما هم حل میشه⁉️ 💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 ▬▬▬▬▬▬ @yazahra213 ▬▬▬▬▬▬