eitaa logo
نسیم طراوت 🍃
593 دنبال‌کننده
783 عکس
453 ویدیو
18 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» موسسه فرهنگی هنری نسیم طراوت بهشت ـ๛شکرگذاری🌸 ـ๛قوانین و خدمات دولتی به خوش جمعیت ها✨ ـ๛احساسـے ❤️ ـ๛رمان📔 بابچه ها زندگی قشنگ تره👶👶 @hasan_khani47 لینک دعوت : @yazahra_arak313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحسین ❤️ ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلآاااآااااآم😍 امروزتون سرشاراز خیر و برکت امیدوارم همیشه مسیر زندگیتون پراز عشق و عطر محبت باشه شادیهای دلتون دائمی و زندگیتون عالی باشـه ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 یه حبه نور🌻 نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ بندگانم را آگاه کن تا بدانند من آمرزنده و بسیار با گذشت هستم سوره حجر آیه ۴۹ بخشندگی و مهربانی خداوند اینقدر زیاده که نمی تونه نبخشه….ما همچین خدایی داریم🤍 خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🏴 تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی •┈┈••✾❀✾••┈┈• صلی الله علیک یا اباعبدالله •┈┈••✾❀✾••┈┈• الا و صلی الله علی الباکین علی الحسین ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
32.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣زندگی با آیه ها در محرم 🔻تفسیر و سوال روز اول قرائت: استاد احمدی بیان تفسیر: استاد خاتمی نژاد 🔹پاسخ صحیح را به سامانه ۳۰۰۰۱۹۲۴ ارسال نمایید. 🔻جهت شرکت در پویش زندگی با آیه ها عدد 1 را به همین سامانه ارسال فرمایید. 🔸روابط عمومی و رسانه اداره کل تبلیغات اسلامی استان مرکزی 🇮🇷 ✨🌼✨ ــــــــــــــــ‌‌‌‌ــــــــ ╭┅───────────┅╮ 💠 @nehzat_markazi ╰┅───────────┅╯
03041409.mp3
10.65M
| ای کشتی نجات ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
بعضی مادرها به کم قانعند.... پدر بچه رو در میارن!!! چطور⁉️ 🔸میگه بچه ی من معتاد نشه، مهندس باشه، همسر خوب گیر بیاره، خوش باشن، هیچی دیگه نمیخوام. ⛔️چرا هیچی نمیخوای؟! آخه زشته برای يه مادر همتش اینقدر پایین باشه! ✅باید مهندسی بشه که امام زمان از بین همه مهندس ها اون رو برای یاری خودش انتخاب کنه. همسر و خونه ای داشته باشه که امام زمان (علیه السلام) از بین همه ی خونه ها به خونه اون گاهی سر بزنه... مادرها تمنا میکنم اینو بخواهید برای بچه هاتون... 🔴 کم نخواين... ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱ به نام خدا به نام خداوند عاشق و عاشق‌آفرین، همانا «عشق» مرحمتی‌ست از جانب خدا و از وجود نورانی حق در جان ما آدمیان به ودیعه گذاشته شده، باشد که آن را با هوسی دنیایی در هم نیامیزیم و عاشقانه زندگی کنیم و عاشقانه به جوار خدا پر کشیم. و «عشق» سه حرف است که بی شک حرف «ع» آن از نام مولای عرشیان و فرشیان، امیرمومنان علی‌بن‌ابیطالب علیه السلام به عاریت گرفته شده و حرف«ش» آن از شهدا و اولاد علی می‌آید و حرف «ق» آن اشاره به قیامتی دارد که مهر علی و اولادش در جان ما به پا میکند... پس عشق است یک کلام علی و اولاد او....والسلام •°•°•°•°•°•° دو مرد ژنده پوش در تاریکی شب با شتاب به پیش میرفتند و گاهی از شدت شتاب به هم تنه میزدند که یکی از آنها گفت: _آرامتر حرکت کن، نترس به شام این جشن میرسی! دیگری که نگاهش به جلوی پایش بود که مبادا قلوه سنگی باعث زمین خوردنش بشود گفت: _هعی...از شانس من باشد که تا برسیم میگویند غذا تمام شده، آخر این جشن چندین شب است که در مدینه برقرار است و من باید همین شب آخر متوجه شوم؟! و بعد دستش را بالا برد و محکم بر شانه‌های مرد همراهش فرود اورد و گفت: _واقعا بی‌معرفتی کردی، تو میدانستی و چند شب رفتی و خوردی و بردی و مرا فقط شب آخر خبر کردی! مرد که انگار از ضربه دست رفیقش بین شانه‌هایش میسوخت، دستی به پشتش کشید و گفت: _حالا کار بدی انجام دادم که امشب خبرت کردم؟ حقا که تو بی‌معرفتی، جای تشکرت هست؟!! در ثانی، من فکر میکردم تو خودت میدانی، دیشب متوجه شدم که حضور نداری و به دنبالت بیغوله‌های مدینه را گشتم تا پیدایت کنم و از آخرین سور و سفره این جشن محروم نشوی.. مرد دیگر، نفسش را به آرامی بیرون داد انگار از حرکتش پشیمان شده بود و آهسته گفت: _حالا این میهمانی باشکوه و اینهمه بذل و بخشش و خرج و غذا برای چیست. همراهش شانه ای بالا انداخت و گفت: _چمیدانم، صاحب این خانه یکی از ثروتمندان عرب است که به تازگی اسلام آورده و گویا خلیفهٔ دوم امارت یکی از قبیله‌های شام را به او واگذار کرده ، شاید به همین خاطر است که سور و مهمانی برای نیازمندان راه انداخته . و در همین حین از پیچ کوچه پیچیدند و مشعل‌های فراوان روبه‌رو و جمعیتی که ظرف به دست در صف ایستاده بودند تا غذایشان را بگیرند در پیش چشم آن مرد قرار گرفت و او کاسهٔ سفالین دستش را محکمترگرفت و ادامه داد: _چکار داری برای چه چنین سخاوتمند شده و میهمانی میدهد، تو برو غذایی خوشمزه بگیر و نوش جان کن و با زدن این حرف هر دو شروع به دویدن کردند تا خود را به صف غذا برسانند. زن و مرد پشت در خانه جمع شده بودند و بهم تنه میزدند، هرکس که میتوانست از درزی و راهی باریک خود را به داخل خانه میرساند تا میهمان سفره ای که گسترده بودند باشد. ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۲ بعضی‌ها با دیدن جمعیت که خیلی بیشتر از شبهای قبل بود، زیرلب میگفتند: +با این جمعیت محال است تکه نانی به ما برسد، آبگوشت دیگر جای خود دارد، در همین هنگام صاحب خانه درحالیکه عبا و عمامه ای نو به سر گذاشته بود بیرون آمد. تعدادی مرد جمعیت را عقب راندند و روی سکوی جلوی خانه ، جایی را باز کردند و از آن مرد خواستند تا بر آنجا قرار گیرد. صاحب خانه روی سکو ایستاد، همهمهٔ جمع بلند شد، یکی میگفت غذا تمام شده ،حتما آمده این خبر را بدهد که آن مرد دستانش را به علامت سکوت بالا برد. جمعیت یکباره ساکت شدند، مرد گلویی صاف کرد و گفت: _به نام خدا...به نام خدای آسمان و زمین، به نام خدای محمد رسول الله... همگی خوش آمدید و قدم بر چشمان من نهادید و منزلم را به قدومتان منور فرمودید تا در این شادی و پایکوبی با من سهیم باشید. سفره داخل خانه گسترده هست نگران کمبود غذا نباشید، گروه گروه وارد شوید ، غذایتان را تناول کنید و ظرف‌هایی را که همراه آورده اید پر نمایید و بعد از اینجا بروید، توجه کنید هیچکس دست خالی نرود، غذا به اندازهٔ کافی موجود است. پیرمردی با کمر خمیده ، عصا زنان خود را جلو کشید و بلند گفت: _چه گفتی تو ای مرد؟ تا جایی من در خاطر دارم شما به دین اسلام نبودید، حالا دلیل اینکه از خدای محمد صحبت میکنید و دلیل اینهمه خرج و مخارج برای جشن چیست؟ صاحب خانه لبخندی زد و گفت: _عمری در خواب غفلت بودم و چند صباحی ست که راه کمال و رستگاری را پیدا کرده ام و به دین اسلام درآمده‌ام و بعد لبخندش پررنگ تر شد و ادامه داد: _این جشن و سرور هم به یمن عروسی دخترانم است، نه یک دختر و نه دو دختر ،بلکه سه دخترم در یک شب به خانهٔ بخت میروند، خوش باشید میهمانان من! انشاالله به شما خوش بگذرد و من و نوعروسان این خانه را از دعای خیرتان فراموش نفرمایید. آن مرد با زدن این حرف از سکو پایین آمد و داخل خانه شد. همهمهٔ جمعیت بلند شد، مردی جوان و خوش سیما که لباس های گرانبهای تنش نشان از متمول بودن او داشت ، در گوشه ای کمی دورتر در تاریکی شب خود را پنهان کرده بود، آه کوتاهی کشید و زیر لب گفت: _پس راست است که عروسی دخترانش بود، کاش آن دختر کوچک را به من میداد، حیف آن شاعرهٔ با احساس، آن دختر زیبا و فاضله...به خدا اگر نصیب من میشد تمام ثروتم را برایش خرج میکردم تا خم به ابرویش نیاورد. او نمیدانست دامادهای این خانه چه کسانی هستند اما مطمئن بود با آنهمه ثروتی که دارد از داماد سوم یک سر و گردن بالاتر است پس با تحکمی در صدایش ادامه داد: باید بروم ...باید همین امشب و همین الان بروم و تلاشم را بکنم، شاید هنوز خطبه عقد آن فرشتهٔ زیبا جاری نشده باشد و شاید امیدی باشد و آن دختر سهم من شد و با این حرف به سرعت به طرف خانه به راه افتاد.... 🖤ادامه دارد.... 💚نویسنده؛ طاهره‌سادات حسینی ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشابه‌حال‌ِخیالی‌که‌درحرم‌مانده وهرچه داردازآن‌محل‌دارد! 🖤 ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯