دست و پا و اندام درشتی دارند و کف دستشان پرگوشت است. در صورت افزایش وزن معمولا نواحی پایین تنه (ران و باسن) آنان چاق می شود.
پوست : دارای پوستی سرخ و سفید یا سبزه و گلگون هستند.
پوست بدن ایشان گرم، مرطوب و نرم با منافذ درشت است.
🔺افراد پرخونی هستند و حجم خون در بدنشان بیش از حد معمول است و به همین دلیل به راحتی چهره شان سرخ و برافروخته می شود.
در مواردی خصوصا در زمان استرس زیاد، آکنه های گرد و قرمز می زنند که بیشتر در کتف و سینه بروز می کند تا صورت.
🔺 مو: معمولا پر مو هستند. موهای پرپشت، ضخیم و مُجعد یا حالت دار دارند.
رنگ موها متغیر است، سیاه، خرمایی، تیره یا روشن.
سرعت رشد موها زیاد است. موهای آنان ریزش زیاد ندارد و سفیدی زودرس هم ندارد، اما مثل همه گرم مزاجها استعداد ریزش مو و طاسی سر را، خصوصا در ازدیاد گرما و سنین بالا دارند که این ریزش معمولا در وسط سر اتفاق می افتد.
🔷موهای بدن زیاد بوده و به ویژه در قسمت شانه و سینه، موهای ضخیم و مشکی و درشتی دارند. در ناحیه پایین کمر و پاها هم موی زیادی دارند.
ناخن : زیر ناخنهایشان قرمز است.
🔸تعریق : منافذ پوستی درشتی دارند كه از علائم منافذ درشت خوب عرق كردن است. گرمایی هستند، تعریق فراوان و عرق گرم دارند. حالت برافروختگی و کلافگی دارند.
🔺رگها : رگهای بدن به خصوص در پشت دستان، گردن، روی پاها و گاه پیشانی واضح و برجسته است.
🔻نبض : نبضی پر، وسیع، قوی، سریع و نرم دارند.
چشم : رنگ سفیدی چشم گرایش به قرمزی دارد و عروق چشم مشخص است. رنگ چشم معمولا میشی تیره یا سیاه است. وضعیت چشم از نظر پف یا گودی زیر چشم معمولی است
✅ ان شالله سایر خصوصیات طبع گرم و تر رو در درس های بعد تقدیم میکنیم.
فقط این نکته رو عرض کنم که مهم ترین عامل پراکندگی ذهنی، بهم ریختگی مزاج انسان هست.
وقتی که سرد و گرم و همه چی با هم قاطی بشه دیگه آدم نمیتونه تمرکز کنه...
✔️با ما همراه باشید
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
درس امروز به پایان رسید مهربونآ🤩🌸
ان شاءالله با دقت فراوان مطالب رو بخونید💛
موفق باشیم همگی 💪🏻🤝🏻
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
رفقآ سوالی چیزی داشتید من اینجام🤓👇🏼
@yazahra4599 🦋
#شماره0⃣1⃣
مسابقهی شهادت حضرت رقیه 🖤
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_بیست_هفت
آیه قدمی به سمت سیدعطا جلو رفت: قبلا هم بلد بودم جوابتون رو بدم اما حرمت بزرگتریتون رو داشتم.حرمت مامان فخری و مهدی رو
داشتم.اما شما لیاقتش رو نداشتید. روزی که مامان فخری از این خونه بیرونتون انداخت، همه حرمت ها هم انداخته شد. شوهرم علیله؟باشه!به شما چه؟ من باید راضی باشم که هستم.همین که اسمش هست، نفسش هست، برای من و بچه هام بسه! شما مواظب خودتون باشید که توی
این سن و سال اگه علیل بشید، کسی رو دارید؟
ارمیا آیه را صدا زد تا بیشتر از این ادامه ندهد: آیه جان!
آیه نفس گرفت: چشم.اما تنهات نمیذارم تا بازم اذیتت کنن!
ارمیا دست آیه را گرفت و کمی به سمت خود کشید. آیه هم سرش را سمت ارمیا برد و صدای پچ پچ وارش را شنید: برو داخل. از پس خودم
برمیای.
آیه هم پچ پچ کرد: میدونم. ایلیا ترسیده، میترسه باز بخوای بری!
ارمیا: بریم خونه؟
آیه لبخندی به صورت خسته ی همسرش زد.
***************************
ساعت یازده شب بود که صدرا و رها به همراه پسرانشان زنگ در خانه ی حاج علی را زدند. ایلیا که در را باز کرد و از همان دم در مشغول خوش و بش با پسرها شد و فورا به اتاقش رفتند. زینب سادات با اخم و تخم نگاهشان کرد. میدانست این پسرهای فضول دست به وسایل اش میزنند و این اصلا باب میلش نبود.
آیه که کارهای ارمیا را انجام داده بود و روی تخت کنارش نشسته و پاهای ناتوانش را ماساژ میداد با صدای احوال پرسی حاج علی و صدرا،
بلند شد و لباس مناسبی پوشید، چادرش را سر کرد، ملافه را روی پاهای ارمیا مرتب کرد و با لبخند به ارمیا گفت: رفیقت طاقت دوریتو نداشت و اومد!چقدر تو طرفدار داری آخه.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_بیست_هشت
ارمیا محجوبانه خندید. دل آیه به درد آمد. ارمیا همیشه مظلوم بود و این روزها بیشتر از همیشه مظلوم شده بود. قهرمان زندگی ات که آرام گیرد، دلت میمیرد اما باز هم قهرمان زندگی ات میماند.
دقایقی بعد که احوال پرسی گذشت و صدرا کنار ارمیا نشست و رها آیه را در آشپزخانه همراهی کرد که شربت بهارنارنج درست میکرد و حاج علی زهرا خانوم رخت خواب ها را آماده میکردند. زینب سادات هم مشغول صحبت با مهدی درباره کنکورشان شد.
صدرا: تو که رفتی، مسیح اومد.
ارمیا لبخند زد: واقعا؟خیلی دلم براش تنگ شده.
صدرا: اونم دلش برات تنگ شده.
ارمیا: بعد از یوسف، همه چیز بهم ریخت. گاهی فکر میکنم خدا هم از دست ما سه تا خسته شده بود که اون روز، اون اتفاق افتاد.
ارمیا به یاد آورد...
ظهر عاشورا بود. شلوغی جمعیتی که برای نماز ظهر عاشورا در حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها)جمع شده بودند هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.ارمیا و یوسف که دیرتر از صدرا و سیدمحمد و مسیح و حاج علی رسیده بودند، در صف های انتهایی حیاط حرم ایستاده بودند. رکعت سوم بود که ارمیا متوجه شد که نفر جلویی اش نماز نمیخواند و نامحسوس
اطراف را زیر نظر دارد. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. یوسف که سمت راست ارمیا ایستاده بود ارمیا را هل داد و به سمت عامل انتحاری
که مقابلش بود خیز برداشت اما قبل از آن که بتواند دست های او را مهار کند، صدای تکبیرش بلند شد و یوسف روی او خوابید و صدای انفجار.
بلافاصله در میان صدای انفجار تکبیر دیگر و انفجار. انفجاری که شهدای بسیاری داشت.
زیر لب زمزمه کرد: به قول حاج علی: ما مدعیان صف اول بودیم...
صدرا به یاد آورد...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_بیست_نه
تشییع جنازه ی بدن تکه تکه شده ی یوسف بود که حاج علی با بغض گفت: این بار گرگ ها واقعا یوسف رو دریدند. بنده ی مخلص خدا بود.
ما سینه زدیم، بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند...
چشمان ارمیا که بارید، صدرا به خودش آمد:
بازنشستگی به مسیح ساخته. خوبی شغل شما اینه که 48 سالگی بازنشست میشید و راحت. من چی که حالا حالاها باید بدوم. مسیح که چند سال هم اضافه کار کرد اما بالاخره خودشو بازنشست کرد.
ارمیا: تو هم خودتو بازنشست کن. چقدر پول رو پول میذاری!
صدرا: پول رو پولم کجا بود مومن؟ هر چی میدویم خرج و دخلمون با هم نمیخونه.
ارمیا: خب اینقدر در راه رضای خدا مفتی کار نکن.
صدرا: نمیتونم. دیگه نمیتونم. یادته یک روز بهت گفتم جنس من و رها فرق داره؟
ارمیا با لبخند سرش را تکان داد و صدرا ادامه داد: ما رو شکل خودشون کردن. دیگه هیچی مثل روزای قبل از اومدنش به زندگیم نیست.
صدرا به یاد آورد...
محسن هشت ماهه بود. تازه چهار دست و پا میرفت. گاهی مبل و پشتی و دیوار را میگرفت و می ایستاد. دندانش در حال جوانه زدن بود.
پای رها را گرفته بود و سعی در بلند شدن داشت. مهدی خوب با برادر کوچکش کنار آمده و با هر کار جدید او کلی ذوق میکرد. آن روز صدرا تازه
از دادگاه برگشته بود و هنوز کت و شلوارش را عوض نکرده بود که صدای زنگ خانه بلند شد. مهدی دوید و آیفون را جواب داد. سپس رو به صدرا گفت: بابا با تو کار داره!داد میزنه!
صدرا ابرو در هم کشید. رها و محبوبه خانوم متعجب به او نگاه میکردند.
چه کسی پشت در خانه بود که داد میزد؟
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_سی
ارمیا آیفون را گذاشت و به حیاط رفت. رها روسری سر کرد و چادرش را مرتب کرد و به ایوان رفت. صدرا که در را باز کرد، دو مرد و یک زن وارد خانه شدند. داد و بیداد میکردند و باهم فریاد زدن هایشان مانع از این میشد که رها بفهمد چه میگویند صدرا سعی در آرام کردنشان داشت که عاقبت بعد از دقایقی داد زدن، زن زیر گریه زد و مرد ها دستی روی کمر و دستی روی سر، نفس گرفتند. یکی از آنها که مشخص بود بزرگتر است، گفت: میدونی چقدر این در اون در زدیم تا پیداش کنیم؟حالا با یک قرار وثیقه داری فراریش میدی؟
صدرا: ببین جناب مسعودی، من وکیلم و هر کاری برای موکلم انجام میدم. اونم حق داره آزاد باشه وگرنه دادگاه قبول نمیکرد. شما باید منطقی
برخورد کنید.
مرد جوان تر داد زد: منطق؟ حق رو ناحق میکنی و میگی منطق؟ خودت میدونی اون عوضی چکار کرده.
صدرا: وظیفه ی من دفاع از موکلمه. شما میگید گناهکاره، ثابت کنید!
زن نالید: چطوری؟ خودت میدونی با پول دهن همه ی شاهد ها رو بسته!خود تو رو هم با پول خریده!
صدرا با اخم گفت: مواظب حرف زدنتون باشید. من میتونم ازتون شکایت کنم بخاطر این تهمتها.
مرد مسن تر: تهمت؟
بعد رو به رهای روی ایوان کرد و بلند تر گفت: میدونی شوهرت از کجا پول میاره سر سفره؟میدونی پولش حرومه؟
صدرا رنگش پرید: چی میگی؟ کدوم حروم؟ من وکیلم!دارم از موکلم دفاع میکنم!
زن اشکهایش را با پشت دست پاک کرد: دخترم و پرپر کرده! الهی داغ بچه هاتو ببینی!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
.
میگفت..،
خادم هیئت بود.
وقتی از دنیا رفت اومد به خوابم؛
گفت امامحسین اینجا اومد دیدنم
حتی تعداد چاییهایی که برا
هیئت ریخته بودم میدونست :)
الان حسرت میخورم که ایکاش
خودم میدادم دست بندههای خدا
کاش بیشتر چای میریختم..
#دردنوشت..
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
احساس و رقیه_۲۰۲۱_۰۹_۱۲_۱۳_۵۱_۱۵_۶۷۸.mp3
4.3M
°•🌱
دنیامۍ "رقیه "
آخہ دردونه اربابمی " رقیه "💔🥺
#حسنعطایی 🎤
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
🖤
بہقربانِدلِسہسالھیتو
کہداغےعَظیمدیدھ...
#حضرت_رقیه
شهادت حضرت رقیه تسلیب باد
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهام نڪن.....💔
📆15روز تا اربعین 1400
سخت است عاشق شوی و یار نخواهد ..😔💔
دلتنگ حرم باشی و ارباب ..
نخواهد😔💔
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا
۱۵#روزتااربعینحسینے
#اربعین
#شبوروزمرامیشمارمتااربعینت
@yazainab314 💔
#شماره2⃣1⃣
مسابقهی شهادت حضرت رقیه 🖤
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
بعد از توضࢪب المثل شد
دختــࢪان بابایۍ اند
جان عالـم بھ فداۍ دلِ بابایۍ تو🥀
#شماره3⃣1⃣
مسابقهی شهادت حضرت رقیه 🖤
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
#شماره4⃣1⃣
مسابقهی شهادت حضرت رقیه 🖤
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤