eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 💛 تعقیبات مفصّل نماز صبح! 💛 🥀 حساس بود روی هایش. اگر احیاناً قضا می شد یا می رفت برای آخر وقت، تمام آن روز ناراحت و پکر بود. منتظر بود از زمین و زمان برایش بلا برسد. 🥀 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و می خواند. هر سه اش را. 🥀 برای دعا هم می رفت می نشست جایی که سرد باشد. می خواست چشمانش گرم نشود و خوابش نبرد. می خواست بتواند دعاهایش را با حال و با توجه بخواند. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۳۶. 💞@yazainab314
﷽ 💛 تعقیبات مفصّل نماز صبح! 💛 🥀 حساس بود روی هایش. اگر احیاناً قضا می شد یا می رفت برای آخر وقت، تمام آن روز ناراحت و پکر بود. منتظر بود از زمین و زمان برایش بلا برسد. 🥀 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و می خواند. هر سه اش را. 🥀 برای دعا هم می رفت می نشست جایی که سرد باشد. می خواست چشمانش گرم نشود و خوابش نبرد. می خواست بتواند دعاهایش را با حال و با توجه بخواند. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۳۶. @yazainab314
﷽ 💛 ! 💛 1⃣ توی قنادی کار می کردم. یکبار آمد پیشم و گفت: «مجید. جایی سراغ نداری که برم کار کنم؟» 🌸 گفتم: «چرا همین آقایی که توی قنادیش کار می کنم دنبال شاگرد می گرده. میای؟» نپرسید چند می دهد و روزی چقدر باید کار کنم و بیمه ام می کند یا نه. 🌸 فقط گفت: «موقع اذان می ذاره برم نمازم رو بخونم؟» مات و مبهوت شدم. ماندم چه بگویم؟؟ 2⃣ یکبار هم قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده. 🦋 توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که: «نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه.» جواب دادم: «تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.» 🦋 گفت: « شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام». گفتم : «همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.» 🦋 قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۱۵. 🆔@yazainab314🇮🇷
﷽ 💛 ! 💛 1⃣ توی قنادی کار می کردم. یکبار آمد پیشم و گفت: «مجید. جایی سراغ نداری که برم کار کنم؟» 🌸 گفتم: «چرا همین آقایی که توی قنادیش کار می کنم دنبال شاگرد می گرده. میای؟» نپرسید چند می دهد و روزی چقدر باید کار کنم و بیمه ام می کند یا نه. 🌸 فقط گفت: «موقع اذان می ذاره برم نمازم رو بخونم؟» مات و مبهوت شدم. ماندم چه بگویم؟؟ 2⃣ یکبار هم قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده. 🦋 توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که: «نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه.» جواب دادم: «تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.» 🦋 گفت: « شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام». گفتم : «همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.» 🦋 قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۱۵. 🆔@yazainab314🇮🇷
﷽ 💛 جیم فنگ! 💛 1⃣ چند وقت توی مغازه پیشم کار می کرد. موقع مغرب که می شد سریع جیم فنگ می شد و می رفت. می گفتم : محسن وایسا ، نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتریه.» 🌸 محلّی نمی گذاشت. می گفت: «اگه می خوای از حقوقم کم کن. من رفتم.» می رفت. من می ماندم و مشتری ها و ... 2⃣ عید غدیر هم که رفته بودیم برای عقدش، محسن وسط مراسم وِل کرد و رفت توی یک اتاق.شروع کرد به خواندن. دیگر داشت کُفرم را در می آورد. 🌼 رفتم پیشش و گفتم: «نمازت تو سرت بخوره. یه کم آدم باش. الان مراسم جشنته. این نماز رو بعدا بخون.» به کی می گویی؟ گوشش بدهکار نبود. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۳۳. 🆔@yazainab314🇮🇷
دفعه آخری که می‌خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می‌روید به #شهادت می‌رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» #شهیدحججی #محسن_حججی ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314