. ..:
🌷هر شب براي نماز بر مي خاست و با حالتي وصف ناپذير،با خداي خويش راز ونياز مي كرد .
يك شب كه در سنگر خط اول بوديم با صداي خفيف از خواب بيدار شدم. آهسته بلند شدم و پشت سنگر را نگاه كردم. در آن سكوت شب ودر آن سرماي شديد محسن ديدم را كه لباسهاي بچه هاي سنگر را جمع كرده وهمه را شسته بود وداشت روي يك بخاري كوچك ،آنها را خشك مي كرد . ديگر همه چيز دستگيرم شد و به رازلباسهاي شسته هر شب ، پي بردم .
. فردا محسن را گوشه سنگر تك و تنها گير آوردم . وقتي فهميد از كار او سر درآورده ام مرا قسم داد و از من قول گرفت كه به بچه ها چيزي نگويم .
(راوي ، همرزم شهيد )
#شهيدمحسن_بوستاني
#ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﺭﺱ🌷
🌷🌹🌹🌷
علی خوارزمی:
🌸#تفاوت جایگاه #متقین با #صالحین🌸
✍🏻... طبق #آیات_قرآن، سرزمینهای آینده و بهشتها به چه کسانی ارث داده میشود؟ به #صالحان...!
💎 در آینده، #متقین به #بهشت میروند، اما سرزمینهای آینده و بهشتها متعلق به آنها نیست؛ خدا در آیه ۱۳۳ آلعمران میفرماید: «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ» و #بهشتی که پهنايش [به قدر] آسمانها و زمين است [و] برای #اهل_تقوا آماده شده است. اما درباره #صالحان، در آیه ۱۰۵ انبیاء فرموده: «أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ» یعنی زمين را #بندگان_صالح ما به #ارث خواهند برد. لذا میتوان گفت: در آینده، #بهشت از آنِ #صالحان است؛ اصلاً به اذنالله #مالکین_بهشت، صالحان هستند؛ چرا؟!
📌 چون #افراد_صالح، به دنبال #اصلاحگری هستند؛ اما یک انسانِ صرفاً #باتقوا دلیل نمیشود که حتماً خاصیت هم داشته باشد. مثلاً شما در جمعی وارد میشوید؛ میبینید که یک آقایی خیلی باتقوا است، اما یک گوشه نشسته و مواظب است که به کسی آسیب نرساند، مراقب است که #بیتقوایی نکند؛ اما فردی هم در همین جمع وجود دارد که #هم_باتقوا است و #هم_صالح است. یعنی در حین رعایت تقوا، بلند میشود، امورات مختلف را #اصلاح هم میکند؛ برای همین در آیه ۱۲۸ اعراف، میان برخی از بندگان و متقینِ صرف، تفکیک قائل شده و میفرماید: «اسْتَعينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» از خدا ياری جوييد و پايداری ورزيد که زمين از آنِ خداست؛ پس آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد میدهد؛ و برای پرهيزگاران، فرجام [نيک] است.
💠 اگر میخواهیم؛ در آینده نزد خدا موقعیتی داشته باشیم؛ بیاییم؛ در حین اینکه بسیار #باتقوا هستیم؛ بسیار هم سعی کنیم که #رابطه_خود را بیشتر #با_خدا، #با_خود و #با_جامعه اصلاح کنیم؛ و به جای مدام #شکوه کردن و #ایراد گرفتن، بهدنبال #اصلاح_گری در جامعه باشیم.
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شعبانی:
﷽ #معارف_نماز
💠 دزد نماز
♨️حتی #دزدها هم به چیزی که می خوان بدزدن اهمیت میدن
❌هیچ دزدی کفش پاره یا میوه گندیده را نمیدزده دزدان #جواهرات رو میدزدن
👹شاه دزد همه دزدان هم #ابلیس است که میخواهد گرانترین جواهر عالم یعنی #نماز ما رو بدزده چون نماز اهمیت داره رابطه ما رو باخدا زیاد میکنه تو زندگی دنیوی واخروی ما اثر داره و...
📚مدرک داریم که این رو میگوییم خداوند متعال در قرآن میفرمایند:
📖"إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ"
ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﻗﻤﺎﺭ ، ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻭ ﻛﻴﻨﻪ [ ﺳﺨﺖ ] ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ، ﻭ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺎﺯﺗﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ; ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ [ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺯﻳﺎﻥ ﻫﺎ ﻭﺧﻄﺮﺍﺗﻲ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﺩ ] ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻱ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﺮﺩ؟
المائده(٩١)
#شیطان میخواهد ما را از نماز بازدارد
✅پس سعی کنیم از نمازمون مثل جواهرات #محافظت کنیم
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
----------------------------------------
🔹اداره تبلیغات اسلامی شهرستان جیرفت
🔹ستاد اقامه نماز شهرستان جیرفت
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
جواز نگاه به زنان بی حجاب و نفی حجاب اجباری !!!!!
🤔#پرسش :
❓در این چند روز اشخاصی مثل مهدی نصیری که متاسفانه در پوشش افراد متدین و حوزوی به نفی قانونگذاری و الزام در حوزه حجاب و پوشش می پردازند و به روایتی از امام صادق(ع) استناد میکنند که در آن روایت بیان شده است که چنانچه زنی به اختیار خود حجابش را کنار گذاشت و ملتزم به حیا و عفت نیست، نگاه به او بلا اشکال است , آیا این روایت و مطلب درباره زنی که به اختیار خود و با اصرار به پوشش اسلامی التزام و تقید ندارد، میتواند دلیل و مستمسکی برای نفی قانون گذاری و نظارت حکومت اسلامی در عرصه حجاب باشد !!!!
💠#پاسخ💠
👌روایت مورد استناد نقل ذیل از امام صادق علیه السلام است که فرمود :
" نگاه كردن به موهاى زنان تهامه و باديه نشينان و روستاييان و كافران اهل ذمه اشكالى ندارد؛ چون اينان اگر نهى شوند دست نمىكشند و نگاه كردن به مو و بدن زن ديوانه و زن كم عقل، در صورتى كه عمدى نباشد، مانعى ندارد. " "ُ لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَى رُءُوسِ أَهْلِ التِّهَامَةِ وَ الْأَعْرَابِ وَ أَهْلِ السَّوَادِ وَ الْعُلُوجِ لِأَنَّهُمْ إِذَا نُهُوا لَا يَنْتَهُونَ قَالَ وَ الْمَجْنُونَةِ وَ الْمَغْلُوبَةِ عَلَى عَقْلِهَا وَ لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَى شَعْرِهَا وَ جَسَدِهَا مَا لَمْ يَتَعَمَّدْ ذَلِكَ. "
📚الکافی ج ٥ ص ٥٢٤
👌این روایت به اصلاح متاخرین از علمای رجالی صحیح نیست , زیرا در سند آن عباد بن صهیب وجود دارد که از اهلسنت بوده و روایات مردودی در مدح خلفا و تایید مذهب اهلسنت از او نقل شده است : " يبعّد كونه عامّيّا رواياته ... "
📚مستدركات علم رجال الحديث، ج4، ص: 334
❕از نظر دلالتی هم این روایت ارتباطی با نفی حجاب اجباری ندارد , در این روایت برای جواز نگاه کردن به موی زنان نامحرمی علت آورده شده است که آنان اگر نهی شوند , پرهیز نمی کنند و حجاب خود را اصلاح نمی کنند , فقها از این علت آوردن یک حکم کلی استفاده کرده اند که نگاه کردن به مو و بدن زنان بی حجابی که اگر نهی شوند , پرهیز نمی کنند , بدون قصد لذت و شهوت اشکالی ندارد و این استدلال از باب قیاس منصوص العله است .
📚شرح اصول فقه، ج3، ص: 318
❕امر به معروف و نهی از منکر سه مرحله دارد : ١ _ مرحله قلبی ٢ _ مرحله زبانی ٣ _ مرحله عملی که وظیفه حکومت اسلامی است .
❕مثلا در محله ای افرادی شراب و مواد مخدر می فروشند و جوانان مردم را به فساد و اعتیاد می کشانند , افراد محله می روند و مجرمین را نهی از منکر می کنند اما این نهی منکر فایده ای ندارد , در این هنگام دیگر مردم وظیفه ای ندارند و حکومت اسلامی موظف است که از باب مرحله سوم نهی از منکر با جبر و اجبار بساط این شراب و مواد فروشی را برچیند .
▫️در مورد روایت مورد اشکال هم مطلب همین گونه است . اگر زنان بی حجابی بودند که با سر و سینه لخت در جامعه رفت و آمد می کردند , مردم می روند و آنان را نهی از منکر می کنند , اگر آن زنان بی حجاب به نهی مردم گوش ندادند , در این صورت مردم وظیفه ای ندارند , و نگاه بدون شهوت و لذتشان هم به چنین زنانی بی اشکال است , در اینجا حکومت اسلامی وارد عمل می شد و از باب مرحله سوم نهی از منکر , با زنان بی حجابی که مروج هرزگی هستند برخورد می کند .
❕بنابراین روایت مذکور هیچ منافاتی با قانون حجاب اجباری ندارد و تنها بیان کننده جواز نگاه بدون لذت به چنین زنانی است که در مرحله سوم حکومت اسلامی از باب عمل نهی از منکر عملی وارد میدان شده و این زنان را ملزم به رعایت پوشش می کند .
🔸مثلا چنین زنانی خارج از چشم حکومت اسلامی بی حجابی می کنند و مردم عادی نیز در راهها با چنین افرادی برخورد می کنند , در این هنگام نگاه افتادن غیر عمدی و بدون شهوت مردم به آنان بی اشکال است , اما حکومت اسلامی موظف است که اگر از این زنان بی حجاب مطلع شود با آنان برخورد کند .
▫️ جواز نگاه بدون شهوت مردم یک مساله است و برخورد حکومت اسلامی با آنان مساله ای دیگر است و نمی توان گفت که چون مردم جواز نگاه بدون لذت دارند پس حکومت وظیفه ای برای اجبار ندارد , زیرا رفت و آمد چنین زنانی با سر و سینه لخت ممکن است موجب اغوای جوانان و ایجاد هرزگی شود و چنین نیست که جوانان بتوانند به چنین زنانی نگاه بدون شهوت و تحریک داشته باشند .
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
Setareh _M:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_6
همه چی آماده بود و تقریبا یک ساعتی از اومدنم گذشته بود پس کو این دایی سید عباس !؟
هزار تا کار دارم ،حالا هم باید منتظر اینا بشینم .
+دختر عمو
صدای امیر بود ،
_ع سلام امیر
+سلام ،مامان گفت دیشب باهام کار داشتی شیفت بودم نتونستم بیام حالا جانم امرت ؟
اوه چه با کلاس ... امرت
حالا چ خاکی به سرم بریزم تقصیر خودته ساجده آخه چی به بچه مردم بگم خدایا خودت یک فرجی بکن ، یک دفعه صدای در اومد ... ذوق زده شدم و گفتم:
_ اعع در زدن
امیر نگاهی به آیفون کرد و رد نگاهش برگشت سمت من
+خب در بزنن ، چیزِ عجیبیه؟
وایی خدا گند زدم الان ذوق کردن من برای چی بود آخه
_نه...ولی در زدن دیگه خداحافظ ...
از کنار امیر رد شدم ولی امیر هنوز با تعجب بهم نگاه می کرد
حق داشت خب.. آخه خداحافظ چیه!؟
از اتاق اومدم بیرون توی ایوون کنار سجاد ایستادم
بابام به همراه عموها پایین پله ها ایستاده بودند تا از مهمون های قمی مون استقبال بکنن.
بعد از چند ثانیه یک ویلچر داخل شد که یک مرد میانسال حدود پنجاه و خورده ای ساله روش نشسته بود.
موهای جو گندمی و کم پشتی داشت اما بی شباهت به مامان خاتون نبود.
مثل مامان خاتون صورت سفیدی داشت یک جورایی نورانی بود .
انگار که این مرد به دلم نشست که از لحظه ی ورود چشم ازش بر نمی داشتم.
سرمو بالاتر گرفتم یک دختر تقریبا هم سن و سال خودم رو دیدم که داشت ویلچر رو هدایت می کرد احتمالا دختر، دایی عباس بود .
چقدر محجبه بود .
بعد از آن ها، یک خانم چادریه دیگه با یک دختر کوچولو که از قضا مثل من موهای فرفری و خرمایی رنگی داشت وارد شدند ناخودآگاه لبخندی صورتم رو پوشوند. چشماش مثل اون خانم که من فکر می کنم همسر دایی باشند مشکی بود .
داشتم چهره ی زندایی رو کالبد می کردم ،
چشم های مشکی ، ابروهای مشکی ، پوست گندمی و ...
جلوتر رفتم تا باهاشون سلام احوال پرسی بکنم
روبه روی دایی سید ایستادم.
+صادق !؟ ساجده خانومه؟
بابا نیم نگاهی به من انداخت و با لبخند گفت:
_بله دایی سید
+ماشاالله چ بزرگ شده
ب یک لبخند بسنده کردم . پس دایی قبلا من رو دیده
چقدر مهربون !!
همگی روی تخت هایی که توی حیاط بود نشستیم .
زن های فامیل مشغول احوال پرسی بودن من هم یک گوشه نظاره گر .
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
💚
💚
💚💚💚
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
Setareh _M:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_7
یک دفعه دیدم همون دختر کوچولوعه داره میاد سمتم
ی لبخند دندون نما بهش زدم .خیلی شیرین بود این دختر ..
دست هام رو به سمتش باز کردم
_بیا بیا بغل من
با یک لحن بچگانه گفت:
+خاله... خیلی صدا میکنن خَستومه
_الهی عزیزِ دلم ،اسمت چیه؟
+حنین سادات
دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و گونه اش رو بوسیدم. دخترِ خوشگل و شیرینی بود . سعی کردم خودم رو باهاش مشغول کنم .
سرِ سفره نشسته بودیم . مامان خاتون گرم صحبت با اقا داداشش بود که متوجه شدم دایی سید انگار نمی خواد صحبت کنه مامان خاتون هم دیگه چیزی نگفت .
حنین رو کنار خودم نشوندم که مادرش لبخندی زد و گفت
+ اذیتت که نمی کنه؟؟
_نه نه اصلا
میگم چیزی شد ؟؟ آخه دایی انگار که....
زندایی تک خنده ای کرد و گفت :
+نه عزیز، سید همیشه میگه سر سفره نباید صحبت کرد از برکت غذا کم میشه
متوجه نگاه گنگ من شد که ادامه داد :
حالا کم کم با قانون های آقا سید آشنا میشی ، سید عشق مستحباته
جونم برات بگه که شستن دست قبل از غذا ،شروع غذا با بسم الله ، خوردن نمک اول و آخر غذا ،گذاشتن سبزی سر سفره و .......
دیس برنج که با زعفران تزیین شده بود رو از صنوبر بانو گرفتم و نگاهم رو برگردوندم سمت زندایی
_سبزی گذاشتن؟؟؟؟
+آره عزیز،
امام صادق (ع) میفرمایند: برای هرچیزی زیوری است و زیور سفره سبزی است .
و در کل مایه ی برکته *
دیگه حرفی نزدیم و همه مشغول شده بودند و من نگاهم به حنین بود که با اون دست های تپل و کوچکش دانه های برنجی رو که روی زمین ریخته بود رو جمع می کرد .
این دختر رو خیلی دوست داشتم ..شاید عقده ی بچه ی کوچک داشتم آخه من از هر دو طرف،چه مادری چه پدری ته تغاری بودم.
*بحار الانوار ،جلد66،ص199
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
💚
💚
💚💚💚
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
Setareh _M:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_8
بعد از شام حنین سادات رو کنار حوض فیروزه ای رنگ حیاط مامان خاتون نشوندم و رفتم به کمک صنوبر بانو .
بعد از جمع و جور کردن ، رفتم کنار حنین ، مشغول بازی کردن باهاش بودم که متوجه شدم یک نفر اومد کنارم
سرم رو بالا آوردم و دیدم خواهر حنینه.
+سلام
_سلام خوبی؟؟
+مرسی عزیزم رسیدن بخیر
_سلامت باشی ،
به حنین اشاره کرد و گفت :
_ اذیت نمیکنه
لب خندی زدم
+نه اصلا من عاشق بچه هام
_چ خوب ،
ساجده خانوم بودی درسته؟
+بله ، اسم شما چیه ؟؟
_عاطفه ، با من راحت باش، فکر نمیکنم اختلاف سنی داشته باشیم ،
من 18سالمه
+درسته منم 17سال 6ماهمه
_اوه چه دقیق ،
پایین چادرش رو توی دستش مرتب کرد و کنارم ،لبه ی حوض نشست.
_ خب ساجده جان، شیراز خیلی بهت خوش میگذره نَه؟
+اره، دوسش دارم
_چه خوب ، من دومین بارم هست که میام شیراز هرچند بار اولم هم کوچیک بودم و چیزی یادم نیست، خیلی دوست دارم جاهای دیدنیش رو ببینم مخصوصا حافظیه و سعدیه،
میتونی بیایی فردا باهم بریم ؟
کمی از پیشنهادی که داد تعجب کردم اما به خودم مسلط شدم ...
خب زود دوست شدیم!
+اره گلم ، فقط من صبح مدرسه هستم مشکلی نداری بعد از ظهر بریم ؟؟
_نه ، چه مشکلی من خودم تا لِنگ ظهر خوابم
از حرفش خندم گرفت و اون هم از خنده ی من خندید. دختر خون گرمی بود . با اون چاله گونه ای هم که داشت بیشتر به دل مینشست.
_پس حله ، من فردا زنگ می زنم خونه مامان خاتون بهت خبر میدم .
+باشه عزیزم
اون شب هم تموم شد و من بیشتر سرگرم حنین سادات و خواهرش عاطفه بودم و خداروشکر دیگه خبری از امیر نشد. خانواده خوبی بودن حنین که معرکه بود... عاطفه هم دختر خوبی بود متانت خاصی داشت .
انگار قرار بود که سه روزی رو شیراز بمونن.
تو راه برگشت به خانه بودیم ، با اینکه ساعت از نیمه شب گذشته بود اما خیابان ها شلوغ بودند و همه ی مردم در تکاپوی عید...
+مامان !
-جانم؟
+با عاطفه که صحبت می کردیم ازم خواست که ببرمش و جاهای قشنگ شیراز رو بهش نشون بدم .
مامان سرش رو به طرف برگردوند :
-خب باهم دیگه برید
+وا مامان تو نمیزاری من با دوستم تا سر کوچه برم حالا چی شده؟
-عزیزِ من، عاطفه ک غریبه نیس ، تازه دختر خوبیه .
+باش ، پس من فردا بعد از ظهر باهاش میرم بیرون
.........
از مدرسه برگشتم و بعد از یک دوش، بدون غذا خوردن خوابیدم . ساعت چهار از خواب بلند شدم و به خونه مامان خاتون زنگ زدم به عاطفه گفتم تا ساعت پنج اماده باشه.
سریع لباس هام رو پوشیدم رفتم پایین، یک لقمه برای خودم با کوکو سیب زمینی های ظهر درست کردم و دوربین ام رو انداختم روی کول ام و از مامان خداحافظی کردم .
رفتم سر خیابون تا تاکسی بگیرم . نگاهی به ساعتم انداختم، یک ربع به پنج بود. منتظر تاکسی بودم که یک ماشین شخصی جلوم ایستاد شیشه ی طرف شاگرد رو پایین داد
+ تا تهِ دنیا مجانی ، بیا بالا
پوزخندی زدم و سرم رو نزدیکتر کردم
_بچه جون،برو جلو درخونتون بازی کن سریع هااا مامانت نگرانت میشه
+هه چشم کبری خانم فعلا
دست به سینه صاف ایستادم و نگاهم رو به خیابان کشیدم
_خداحافظ اکبر جون
...........
زنگ خونه ی مامان خاتون رو زدم . عاطفه در رو باز کرد اومد بیرون.
_سلام امدی
+اهوم بدو بریم
+چرا حنین رو نیاوردی؟؟
عاطفه چشمانش را درشت کرد
_آخ ، دلت خوشه ها دیونه میکنه آدم رو انقدر غُر میزنه .
+الهی، عزیزِدلم ، اشکال نداره که ):
-ان شاالله دفعه های بعد.
خب کجا بریم حالا؟؟
+اول بریم سعدیه ، چون نزدیک تره
-باشه بریم .
به تیپ عاطفه نگاهی انداختم . کیف و کفش سِت ، سنتیِ سبزآبی داشت که با رنگ روسریش هم ست شده بود . چادر مشکیه ساده و کش داری هم سرش بود .
من فقط سرِ نماز چادر سرم می کردم . اونم فقط استین دار ،،
چطوری چادر ساده رو سر میکرد واقعا؟؟
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
💚
💚
💚💚💚
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_9
از فکر اومدم بیرون و با عاطفه به راه افتادیم.
به سرِ خیابان که رسیدیم ، یک تاکسی گرفتم و یک راست رفتیم سعدیه ...دو سه ماهی بود که نیومده بودم.
بلیط هارو حساب کردم و داخل رفتیم.
_بفرمایید اینم سعدیِ شیرازی.
+عُشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجور و جفا که کردهای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
_به به ،چه شعری،، طبع شعر هم داری ؟؟
+آره ، یکمی
_پس اگه اینجوریه......
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
دوتامون با این حرف من ، زدیم زیر خنده
+ساجده جان میشه بریم سرِ آرامگاهش؟؟
_چرا که نه ،، فقط یک لحظه من دوربینم رو در بیارم .
+واییی دوربین داری؟
_اهوم
+خوش بحالت من عاشق دوربین و عکاسیم
_کاری نداره بیا یادت میدم
+واقعا ،، مرسی
بعد از اینکه چند تا عکس هنری انداختیم ، یکم دور زدیم و از آرامگاه اومدیم بیرون.
_خب ، حالا کجا بریم ؟
+میشه بریم حرم شاه چراغ؟؟
_دوس نداری اول بری حافظیه؟
+نه خب ، اگر میشه اول بریم شاه چراغ...
_مشکلی نیست پس بیا بریم ..
..............
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت حرم. جلوی درب ورودی حرم ، عاطفه ایستاد. دست هاش رو به نشانه ی احترام بر روی سینه هایش گذاشت و سلام داد.
بعد باهم ، هم قدم شدیم به سمت داخل حرم .
از امانتیِ جلوی در ورودی ، یک چادر رنگی گرفتم و قبل از بازرسی ، سرم کردم....از شانس بدِ من هم ، چادر ساده بود ....
انقدر از نحوه چادر سر کردنم عاطفه خندید که نگو.
-وای ،، ساجده خیلی با مزه شدی....
+بی ریخت شدم نه؟
خب بلد نیستم
-اشکال نداره رفیق ، همه که از اول بلد نبودن
بیا زودتر بریم داخل...
بعد از زیارت ، با عاطفه گوشه ای از حرم نشستیم . عاطفه نماز زیارت می خوند و من منتظر نشسته بودم و به نماز خوندنش نگاه می کردم .
حسابی تو خودش بود . خیلی با آرامش تو این شلوغی حرم ، نماز می خوند.
بعد از تمام شدن مناجات اش خودم رو بهش نزدیک تر کردم .
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
💚
💚
💚💚💚
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_10
_عاشقیا عاطفه خانوم
+بعله که عاشقم (:
چشم هام داشت از حدقه میزد بیرون
+چرا اینجوری نگاه میکنی؟
_آخه بهت نمی خوره عجیبه برام ،حالا عاشق کی هستی که داری انقدر براش دعا میکنی؟؟
+عاشق آقام مَهدی جان....
_چه اسمی .. خب؟
+خلاصه ک خیلی اذیتش میکنم و دلیلِ غیبتشم ):
_صبر کن ،، صبر کن ،، در مورد کی حرف میزنی؟
+در موردِ امام زمانمون دیگه ..
پقی زدم زیر خنده ، چه فکرایی کرده بودم
+چرا میخندی؟
_واییی عاطفه ، فکر کردم از اون عاشق هایی ..
لب خند ملیحی زد
+خب مگه بده عاشق امامم باشم !
_نه عزیزم من اشتباه متوجه شدم . بریم به جاهای دیگ هم برسیم .
+بریم یاعلے
داشتیم کفش هامونو می پوشیدیم که صدای گوشیم بلند شد
آلارم ساعت شش همیشگیم
+ساجده کار داشتی که ساعت گذاشتی؟
_نه این الارم ، همیشه روی گوشیم هست.
+چه جالب ، حالا ب چه دردت میخوره؟
_خب امروز اطلاع داد که با عاطفه برید قشنگ بشینید بستنی بخورید .
من جونمم برا بستنی میدم .
خنده دندون نمایی زدم ک عاطفه رو به خنده انداخت اما سعی می کرد جلوی خنده اش رو بگیره
کلا از وقتی که اومدیم بیرون ، عاطفه ، مثل دیشبی که تو خونه بودیم نمی خندید.
بعد از اینکه کفش هاش رو پوشید بلند شد. نگاهی به من انداخت و دست هاش رو روی شونه ام گذاشت
+بریم که دل من هم خواست.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
💚
💚
💚💚💚
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨