💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ
⚜ #آیت_الله_میرجهانی(ره) میفرمود:
🎙به دستور استادم آقا #سید_ابوالحسن_اصفهانی (ره) برای اصلاح برخی از امور و کارها از #نجف_اشرف رفتم به #سامرا پول هم زیاد با خود برده بودم.
💴 اول پولها را بین اهل علم و خدام حرم عسکریین (ع) تقسیم کردم.
👌🏻مخصوصاً برای آسایش و امنیت بیشتر زائران، به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بیشتری دادم. به همین دلیل آنها برای من احترام بیشتری قائل بودند.
🗝 یک بار کلیددار حرم گفت:
👤 آقا اگر در این مدت که اینجا تشریف دارید، امری داشتید، من در خدمت حاضرم.
🌌 من هم از او خواهش کردم که اجازه بدهد شبها در #حرم_عسکریین (ع) بمانم و دعا کنم. آنها هم قبول کردند.
🕌 ده شب در حرم مطهر عسکریین (ع) میماندم و آنها در را به روی من میبستند و میرفتند. اذان صبح میآمدند و در را باز میکردند.
🌌 شب دهم #شب_جمعه بود. توی حرم خیلی دعا کردم و زیارت و تشرف به خدمت مولایم حضرت صاحبالامر (عج) را خواستم.
🌠 موقع صبح که در را باز کردند، بعد از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم.
🕯چون هنوز آفتاب نزده بود و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفتم و از پلههای سرداب پایین رفتم.
👣 وقتی به صحن سرداب رسیدم، دیدم بدون اینکه چراغی باشد آنجا روشن است.
📿 آقای بزرگواری هم نزدیک صفّه مخصوص نشسته بود و ذکر میگفت.
👣 از جلوی او گذشتم. سلام کردم و مقابل صفّه ایستادم. زیارت آل یاسین را خواندم و ایستادم به نماز و زیارت، در حالی که جلوتر از آن آقا بودم.
📖 بعد از نماز « #دعای_ندبه» را خواندم وقتی به جمله «و عرجت بروحه إلی سمائک» رسیدم، آن آقا گفتند:
🌹این جمله از ما نرسیده بگویید «و عرجت به إلی سمائک»، بعد گفتند:
🔅 «هیچ وقت بر امامت تقدم نکن».
⚜ دعا را تمام کرده و به سجده رفتم. در سجده بود که چیزهای دیگری به ذهنم آمد.
👌🏻اینکه سرداب بدون چراغ روشن بود، اینکه آن آقا گفت این جمله دعای ندبه از ما نرسیده، اینکه تذکر داد چرا بر امامت مقدم شدهای؟
💭 فهمیدم چیزی که در حرم مطهر حضرت عسگری (ع) از خدا خواستم، نصیبم کرده است.
👁 از سجده که سر برداشتم، خواستم دامن حضرت را بگیرم و با ایشان صحبت کنم، حاجاتم را بخواهم، اما دیگر دیر شده بود. سرداب تاریک بود و هیچکس هم جز من آنجا نبود.
🖥 منبع: پرسمان مهدویت.
گل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#تشرفات
#حـلقـہ_عشـاق
#داستان_کوتاه