eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
415 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹☘✨🌹☘✨🌹☘✨🌹☘ ♨️لاتی که مردم از نیم خورده غذایش برای تبرک می بردند❗️ ❗️ 🔰آیت الله سیدعلی قاضی(ره) زمانی که در نجف زندگی می کردند، هم محله می شوند که با تمام لاتی اش، مرحوم قاضی را دوست داشت، این لات به معروف بود! 🌷ایشان به قاسم که لات محله شان بود گفت: «قاسم، مگر محبت من را نداری، پس امشب بلند شو و قبل از نماز صبح، بخوان و بخواب!» 🔹اگر ما می بودیم اول می گفتیم، نمازهای واجب را بخواند، ببینید مرحوم قاضی کجا را دیده است. 💢قاسم می گوید: «من نماز صبح بلد نیستم، چه برسد به نماز شب؛ نمی توانم آن موقع صبح بیدار شوم، چرا که تا ظهر مي خوابم.» 🌷مرحوم قاضی جواب می دهد: «تو نیت کن، من بیدارت می کنم!» 🔹بیدار کردن مرحوم قاضی مثل این نبوده است که برود درب خانه اش رو بزند! 🍃قاسم یک ساعتی را نیت می کند و همان ساعت هم بیدار می شود، وقتی بیدار شد دید چه حال خوشی دارد، خیلی از ماها برای نماز شب بیدار می شویم؛ اما حال نداریم..! 🍃قاسم رفت وضو بگیرد و در همین که آستین ها را بالا می زد، می گفت: «خدایا در این دنیا کسانی هستند که صدایشان برای ملائکه و تو آشناست؛ اما صدای من آشنا نیست، دیر به درگاهت آمده ام، مرا بپذیر!» 😔 🍃قاسم بعد از این قضیه جز آیت الله قاضی می شود؛ به طوری که مردم نیم خورده غذایش را برای تبرک می بردند.! ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ گل نرگس: محمد: یــا ضــامــن آهــو 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝ 🌹☘✨🌹☘✨🌹☘✨🌹☘
🏰 آقازاده‌ ای که منصب حکومتی را قبول نکرد! 🕯حکایتی زیبا و بسیار شنیدنی از جوانی که به هنگام مرگ بر بالینش حاضر شد! 🏰 روزى وزیر در مجلس بود، در آن لحظه پسر هارون که نامش بود از مقابلش گذر کرد. 👨🏻 خندید!! 👳 هارون از سبب خنده پرسید؟ 👨🏻 پاسخ داد، بر احوال این پسر مى خندم که تو را رسوا نموده! این است لباس و وضع و روش و منش او، با فقرا و تهیدستان مى نشیند!! 👳 هارون گفت: حق دارد زیرا ما تاکنون منصب و مقامى به او واگذار نکرده ایم، امر کرد او را به حضور آوردند، وى را نصیحت کرد و گفت: 👈 مى خواهم تو را به حکومت شهرى منصوب نمایم، هر منطقه اى را علاقه دارى بگو. 👳♀گفت: اى پدر! مرا به حال خود بگذار، علاقه ام به بندگى خدا بیش از حکومت است، تصور کن فرزندى چون مرا ندارى! 👳 گفت: مگر نمى توان در لباس حکومت به عبادت برخاست؟ حکومت منطقه اى را بپذیر، وزیرى شایسته براى تو قرار مى دهم تا اکثر امور منطقه را به دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشى. 👳♀ قاسم گفت: من هیچ نوع برنامه اى را نمى پذیرم و زیر بار قبول امارت و حکومت نمى روم. 👳 هارون گفت: تو فرزند خلیفه و حاکم و سلطان مملکتى پهناور و سرزمینى وسیع هستى، چه مناسبت دارد که با مردمان بى سر و پا معاشرى و مرا در میان بزرگان سرشکسته کرده اى؟ 👳♀ پاسخ داد: تو هم مرا در میان پاکان و اولیاى خدا از اینکه فرزند خود مى دانى سرشکسته کرده اى! 🏰 نصیحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نکرد، از سخن گفتن ایستاد و در برابر همه سکوت کرد. 📜 حکومت مصر را به نام او نوشتند. 🏇 چون شب رسید از بغداد به جانب بصره فرار کرد، به وقت صبح هر چند تفحص کردند او را نیافتند. 👴🏻 مردى از اهالى بصره به نام عبد الله بصرى مى گوید: من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود، روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد کنار مسجدى جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است، گفتم: ⁉ کار مى کنى؟! 👳♀ گفت: آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تامین معیشت از راه حلال آفریده. 👴🏻 گفتم: بیا به خانه من کار کن. 🌅 همراهم آمد تا غروب کار کرد، دیدم به اندازه دو نفر کار کرده، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد، گفت: 👳♀ بیشتر نمى خواهم، روز بعد دنبالش رفتم او را نیافتم، از حالش جویا شدم گفتند: 👤 جز روز شنبه کار نمى کند. 🕌 روز شنبه اول وقت نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم او را به منزل بردم مشغول بنایى شد، مزدش را دادم و رفت، چون دیوار خانه تمام نشده بود صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم، شنبه رفتم او را نیافتم، از او جویا شدم گفتند، بیمار شده، از منزلش جویا شدم محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند به آن محل رفتم، دیدم در بستر افتاده به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم، دیده باز کرد و پرسید: 👳♀ تو کیستى؟ 👴🏻 گفتم: مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبدالله بصرى مى باشم... 🛌 گفت: تو را شناختم... آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟ 👴🏻 گفتم: آرى، بگو کیستى؟ 🛌 گفت: من قاسم پسر هارون الرشید هستم! ⁉ تا خود را معرفى کرد از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید، گفتم: 👴🏻 اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگى کرده مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد. 🛌 قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام، گفت: نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام. 👌اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم حاضر به معرفى خود نبودم، مرا از تو خواهشى است، هرگاه دنیا را وداع کردم این بیل و زنبیل مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار، انگشترى هم به من داد و گفت: 💍 اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد، آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى: 🛌 فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت: چون جرات تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست، این را گفت و خواست که برخیزد ولی نتوانست، دو مرتبه خواست برخیزد قدرت نداشت، گفت: 🛌 عبدالله، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمومنین(علیه السلام) آمده، او را از جاى بلند کردم به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد! 📔 برگرفته از کتاب اثر نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🌌 شب هنگامی که نوجوان شجاع و خوش سیمای خاندان (علیه السلام) از عمویش امام حسین (علیه السلام) شنید که به اصحاب خویش بشارت می دهد که فردا تمامی شما شهید خواهید شد، در ذهن و اندیشه اش سوالاتی مطرح شد. 👣 از جای خویش برخاسته و از امام حسین (علیه السلام) پرسید: ✋🏻 ای عمو جان! آیا من هم در ردیف شهدا خواهم بود؟ 🌷 امام حسین (علیه السلام) فرمود: ❓«پسرم! مرگ را چگونه می بینی؟» 🌹قاسم بن حسن با کمال اخلاص و صفا پاسخ داد: ✋🏻« »؛ ▪️«مرگ در راه تو برای من شیرینتر از عسل می باشد». 👌🏻در این موقع سوال خویش را دوباره تکرار نمود: ❓آیا من هم در لیست شهدای خواهم بود؟ 🌷 امام (علیه السلام) پاسخ داد: ▪️«عمویت فدای تو! بلی. به خدا قسم تو را هم در ردیف یارانم خواهند کشت، حتی پسر شیرخواره ام، را نیز به شهادت می رسانند!!» ⛺ فرزند غیرتمند (علیه السلام) با شنیدن این سخن یکه ای خورده و سوی عمویش خیز برداشته و پرسید: ❓عموجان! آیا آن ها به خیمه گاه می رسند و بعد از تسلط به خیام و ساکنین آن، عبدالله شیرخوار را می کشند؟! 🌷 و (علیه السلام) کیفیت شهادت طفل شیرخواره را مفصل به قاسم شرح داد. (۱) ☀️ قاسم در روز عاشورا بعد از اصرار زیاد از عمویش اجازه نبرد گرفت. 📜 حمید بن مسلم از گزارشگران عمر سعد در توصیف ورود حضرت قاسم به صحنه نبرد چنین می گوید: ▪️از خیام حسین (علیه السلام) نوجوانی به سوی میدان بیرون آمد که چهره اش مانند قرص قمر می درخشید، شمشیری به دست داشت و پیراهن بلندی پوشیده بود و وارد جنگ گردید، وی در موقع نبرد چنین رجز می خواند: ▪️ان تنکرونی فانابن الحسن ▪️سبط النبی المصطفی الموتمن ▪️هذا حسین کالاسیر المرتهن ▪️بین اناس لا سقوا صوب المزن 🔰 ترجمه: ▪️اگر مرا نمی شناسید من پسر حسن سبط پیامبر برگزیده و امین خدا هستم. این حسین (علیه السلام) است که همچون اسیر گروگان شده در بین مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد (۲). 🥀 و بالاخره (علیه السلام) یادگار شجاع حضرت مجتبی (علیه السلام) بعد از فداکاری ها و جانفشانی های مخلصانه در روز عاشورا به رسید. 📚 پی نوشت ها: ۱. مدینه المعاجز، ج ۴، ص ۲۱۴. ۲. عیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۸. 📘 تربیت در سیره و سخن امام حسن مجتبی (علیه السلام)، عبدالکریم پاک نیا. محمد: کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
عظمت حضرت قاسم (ع) قضایای كربلا قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخارآمیز است، ولی ما آمده ایم چهره ی این حادثه تابناك تاریخی را تا این مقدار مُشوَّه كرده ایم! بزرگترین خیانت ها را ما به امام حسین علیه السلام كرده ایم. اگر امام حسین علیه السلام در عالم ظاهر هم بیاید ببیند، به ما چه می گوید؟ می گوید: آن كه در آنجا بود كه این نیست؟ شما كه به كلی قیافه را تغییر داده و عوض كرده اید، آن امام حسینی كه شما در خیال خودتان رسم كرده اید كه من نیستم! آن بن الحسنی كه شما در خیال خودتان رسم كرده اید كه آن برادرزاده ی من نیست! آن علی اكبری كه شما در مخیله ی خودتان درست كرده اید كه جوان با معرفت من نیست! آن یارانی كه شما درست كرده اید كه آنها نیستند، پس شما چه می گویید؟ ! ما آمده ایم قاسمی درست كرده ایم كه آرزویش فقط بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده است. این را شما مقایسه كنید با قاسمی كه در تاریخ بوده است. آن وقت (در شب عاشورا وقتی امام حسین (ع) خبر شهادت اصحابش را داد) همین نوجوانی كه ما این قدر به او ظلم می كنیم، آرزوی او را دامادی می دانیم، تاریخ می گوید خودش گفته آرزوی من چیست. یك بچه ی معلوم است در جمع مردان شركت نمی كند، پشت سر مردان می نشیند. مثل اینكه پشت سر نشسته بود و مرتب سر می كشید كه دیگران چه می گویند؟ وقتی كه امام فرمود همه ی شما كشته می شوید، این طفل با خودش فكر كرد كه آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ با خود گفت آخر من بچه ام، شاید مقصود آقا این است كه بزرگان كشته می شوند، من هنوز صغیرم. یك وقت رو كرد به آقا و عرض كرد: «وَ أَنَا فی مَنْ یُقْتَلُ؟ » آیا من جزء كشته شدگان هستم یا نیستم؟ حالا ببینید آرزویش چیست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو یك سؤال می كنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را می دهم. شاید (من این طور فكر می كنم) آقا مخصوصاً این سؤال را كرد و این جواب را شنید، خواست این سؤال و جواب پیش بیاید كه مردم آینده فكر نكنند این نوجوان ندانسته و نفهمیده خودش را به كشتن داد، دیگر مردم آینده نگویند این نوجوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش درست نكنند، جنایت نكنند. آقا فرمود كه اول من سؤال می كنم. عرض كرد: بفرمایید. فرمود: «كَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ» ؟ پسركم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، كشته شدن در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فوراً گفت: «اَحْلی مِن الْعَسَلِ» از عسل شیرین تر است؛ من در ركاب تو كشته بشوم، جانم را فدای تو كنم؟ اگر از ذائقه می پرسی (چون حضرت از ذائقه پرسید) از عسل در این ذائقه شیرین تر است، یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد. ببینید چقدر منظره تكان دهنده است!. اینهاست كه این حادثه را یك حادثه ی بزرگ تاریخی كرده است كه تا زنده ایم ما باید این حادثه را زنده نگه بداریم، چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنی. این است كه این مقدار ارزش می دهد كه بعد از چهارده قرن اگر یك چنین حسینیه ای به نامشان بسازیم كاری نكرده ایم، و الّا آن كه دارد، كه همه ی بچه ها آرزوی دامادی دارند، دیگر این حرفها را نمی خواهد، وقت صرف كردن نمی خواهد، پول صرف كردن نمی خواهد، برایش حسینیه ساختن نمی خواهد، سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره ی انسانیت اند، مصداق «إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً» هستند، اینها بالاتر از هستند. ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 75-72. .محمد: کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨