eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
415 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
👣 (علیه السلام) و دلجویی از زائرش 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن ⚜ آقای خادم، در همین سفر اخیر تشرف حقیر در کربلا (١۴ رجب ٨٨) نقل کرد از مرحوم ، کلیدار حرم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) پدر کلید دار فعلی که آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود: 👣 شبی در حرم مطهر می بیند عربی پا برهنه و خون آلود، پای خونین و کثیف خود را به ضریح زده و عرض حال می کند. 👈 آن مرحوم او را نهیب می دهد و بالأخره امر می کند او را حرم بیرون نماید. 👳🏻 عرب در حال بیرون رفتن گفت: یا حسین! من گمان می کردم این خانه توست؛ معلوم شد خانه دیگری است!! 🌌 همان شب آن مرحوم در خواب می بیند، حضرت روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند، در حالی که ارواح مؤمنین در خدمت هستند. حضرت از خدام خود شکایت می کند. ✋ کلیددار می ایستد و عرض می کند: یا جداه، مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده؟ 🕌 می فرماید: امشب عزیزترین میهمانهای مرا از حرم من با زجر بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست، مگر اینکه او را راضی کنی!! ✋ عرض کرد: یا جداه او را نمی شناسم و نمی دانم کجا است!! 🌷 فرمود: الان در خان حسن پاشا (نزدیک خیمه گاه) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد و او را با ما کاری بود که انجام دادیم و آن شفای فرزند مفلوج او است و فردا با قبیله اش می آیند، آنها را استقبال کن. 👥👥 چون بیدار می شود با چند نفر از خدام می رود و آن غریب را در همان جایی که فرموده بودند، می یابد، دستش را می بوسد و با احترام به خانه می آورد و از او به خوبی پذیرایی می نماید. 🕌 روز بعد هم به اتفاق سی نفر از خدام به استقبال می رود، می بیند، جمعی شادی کنان می آیند و آن بچه مفلوجی که شفا یافته همراه آورده اند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف می شوند. 📔 چهل داستان از امام حسین (علیه السلام)، . گل نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza 🔰 به ما بپیوندید... نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
⚜ چگونگی استشفا از 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 📗شیخ اجل، ابن قوله، استاد (رحمت الله علیه ) در کتاب به اسناد خود از کرده که گفت: 🐪🐫 به مدینه رفتم و بیمار شدم. 🍵 حضرت (علیه السلام) مقداری آشامیدنی در ظرفی که دستمال بالای آن بود، به وسیله غلام خود برایم فرستاد و گفت: این را بخور که امام (علیه السلام) به من امر فرموده است که بر نگردم تا این دارو را بیاشامی! 👳🏻 چون گرفتم و خوردم شربت سردی بود در نهایت خوش طعمی و بوی مشک از آن بلند بود. 👨🏻 پس غلام گفت: حضرت فرمود چون بیاشامی به خدمتش بروی. 👳🏻 من تعجب کردم که گویا از بندی رها شدم. برخاستم و به در خانه آن حضرت رفته، رخصت طلبیدم. 🌹حضرت فرمود: صبح الجسم فادخل؛ بدنت سالم شده داخل شو. 👣 گریه کنان داخل شدم و سلام کردم... دست و سرش را بوسیدم... 🌹فرمود: ای محمد، چرا گریه می کنی؟ 👳🏻 عرض کردم: قربانت گردم می گریم بر غربت و دوری راه از خدمت شما، و کمی توانایی در ماندن در ملازمت شما که پیوسته به شما بنگرم. 🌹فرمود: اما کمی قدرت، خداوند تمام شیعیان و دوستان ما را چنین ساخته و بلا به سوی ایشان گردانید؛ اما غربت تو، پس مؤمن در این دنیا در میان این خلق منکوس غریب است، تا از این دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مکان به حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) تاسی کن که در زمینی دور از ما در کنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق دیدار ما گفتی و بر این آرزو و توانایی نداری، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر این نیت پاداش خواهد داد. 🌹بعد فرمود: آیا به زیارت قبر حسین (علیه السلام) می روی؟ 👳🏻گفتم: هر قدر ترس بیشتر است ثوابش بزرگتر است و هر کس در این سفر خوف بیند از ترس قیامت ایمن باشد و با آمرزش زیارت برگردد. 🌹بعد فرمود: آن شربت را چگونه یافتی؟ ✋ گفتم: گواهی می دهم که شما اهل بیت رحمتید و تو وصی اوصیایی... هنگامی که غلام شربت را آورد، توانایی نداشتم که برپا بایستم و از خودم ناامید بودم و چون آن شربت را نوشیدم چیزی را از آن خوش بوتر و خوش مزه تر خنک تر نیافتم. غلام گفت، مولایم فرمود بیا؛ گفتم با این حال می روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گویا از بندی رها شدم. پس سپاس خدای را که شما را برای شیعیان رحمت گردانیده است. 🌹فرمود: ای محمد! آن شربت را که خوردی از خاک قبر حسین (علیه السلام) بود و بهتر چیزی است که من به آن استشفا می نمایم و هیچ چیزی را با آن برابر مکن که ما به اطفال و زنان خود می خورانیم و از آن خیر بسیار می بینیم. ✋عرض کردم: قربانت گردم؛ ما بر می داریم و طلب شفا از آن می کنیم. 🌹فرمود: شخصی آن را بر می دارد و از حائر بیرون می رود. آن را در چیزی نمی پیچد، پس جن و جانوری و چیزی که درد و بلائی که داشته نیست، مگر آنکه آن را استشمام می کند و برکتش بر طرف می شود و برکتش را دیگران می برند و آن تربت که به آن معالجه می کنند نباید چنین باشد و اگر این علت که گفتم نباشد، هر که آن را به خود بمالد یا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا می یابد و نیست آن مگر مانند حجر الاسود که نخست مانند یاقوتی در نهایت سفیدی بود و هر بیماری و دردناکی خود را بر آن می مالید در همان ساعت شفا می یافت و چون صاحب آن دردها و اهل کفر و جاهلیت خود را بر آن مالیدند سیاه شد و اثرش کم گردید. 👳🏻عرض کردم: فدایت شوم آن تربت مبارک را من چگونه بردارم؟ 🌹فرمود: تو هم مانند دیگران آن تربت را بر می داری، ظاهر و گشوده و در میان خورجین در جاهای چرکین می افکنی پس برکتش می رود. 👳🏻گفتم: راست فرمودی. 🌹فرمود: قدری از آن به تو می دهم، چطور می بری؟ 👳🏻عرض کردم: در میان لباس خود می گذارم. 🌹فرمود: به همان قراری که می کردی برگشتی. نزد ما از آن هر قدر که می خواهی بیاشام و همراه مبر که برای تو سالم نمی ماند. 🍵 آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانید و دیگر آن درد به من عارض نشد. 📚 گناهان کبیره، ج ٢، ص ٣۴۶. 📔چهل داستان از (علیه السلام)، نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
⏳تمام عمر بگیر، تمام عمر باش و تمام عمر هر روز کن! 🌙 اهمیت وصل کردن روزه به 🌴روزى (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحابش فرمود: ❓كدام شما همه عمر روزه مي دارد؟ 👳 عرض كرد: من يا رسول اللَّه! ❓رسول خدا فرمود: كدام شما شب زنده دار است؟ 👳 سلمان گفت: من يا رسول اللَّه!! ❓فرمود: كدام شما هر شب قرآن را ختم مي كند؟ 👳 سلمان گفت: من يا رسول اللَّه!! 👤 يكى از اصحاب آن حضرت خشم كرد و گفت: يا رسول اللَّه سلمان مردى است و مي خواهد به ما ببالد فرمودى: كدام شما همه عمرش روزه مي دارد گفت: من، با اينكه بيشتر روزها را غذا مي خورد و فرمودى: كدام شما همه شب بيدار است؟ گفت: من با اينكه بيشتر شبها خواب است و فرمودى: كدام شما هر روز يك ختم قرآن مي خواند؟ گفت: من با اينكه بيشتر روزها خاموش است!! 🌹پيغمبر فرمود: خاموش باش اى فلانى تو كجا و لقمان حكيم؟ از او بپرس تا به تو خبر دهد. 👤 آن مرد به سلمان گفت: اى اباعبداللَّه تو نگفتى همه روز روزه اى؟! 👳 گفت: چرا!! 👤گفت: من ديدم بيشتر روزها غذا مي خورى!! 👳 گفت: چنان هست كه تو گمان بردى، من در هر ماه سه روز روزه مي دارم و خداى عزوجل فرمايد: هر که يك آرد ده برابر آن دارد و روزه شعبان را به وصل مي كنم و اين روزه عمرانه مى شود. 👤گفت تو گمان نكردى كه همه شب بيدارى؟ 👳 گفت: چرا! 👤گفت: تو بيشتر شب‌ها در خوابى!! 👳 گفت: چنان نيست كه گمان بردى ولى من از حبیبم رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) شنيدم مي فرمود: 🔅هر كه با بخوابد گويا همه شب را احياء كرده است و من هميشه با وضوء مي خوابم. 👤 گفت: گمان نكردى كه هر روز همه قرآن را مي خوانى؟ 👳 گفت: چرا! 👤گفت تو بيشتر روز را خاموشى!! 👳 گفت: چنان نيست كه تو فهميدى ولى من از حبیبم رسول خدا شنيدم به (علیه السلام) مي فرمود: 🔅اى اباالحسن مَثل تو در امتم مثل قُلْ هُوَ اللَّهُ است هر كه يك بار آن را بخواند ثلث قرآن را خوانده و هر كه دو بار آن را بخواند دو ثلث قرآن را خوانده و هر كه سه بار آن را بخواند همه قرآن را خوانده (اى على) هر كه تو را به زبانش دوست دارد ثلث ايمان را دارد و هر كه به زبان و دلش دوستت دارد دو ثلث ايمان دارد و هر كه به زبان و دل دوستت دارد و با دست خود ياريت كند ايمانش كامل است. 🔅سوگند بدان كه مرا به حق فرستاده، اى على اگر همه اهل زمين تو را دوست داشتند چنان كه اهل آسمانت دوست دارند خدا احدى را به عذاب نمي كرد... من هر روز سه بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مي خوانم. 👣 آن مرد معترض برخاست و گويا سنگى در دهانش افكنده بود. 📗الامالی للصدوق المجلس التاسع، ح ۵. نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
📖 قرآن فاطمه را بخوان!   ⚜ قاری مشهور و ممتاز قرآن، جناب « » چنین حکایت می کند: 🕋 یکی از پربارترین و جالب ترین سفرهای من، سفر بود. ایام مبارک و مقدسی برای من بود. ⏳تمام لحظات این سفر پر از خاطره است که از خاطرات جالب این سفر، روزی بود که روبروی ضریح پیامبر (صلوات الله علیه و آله) در مدینه منوره قرآن می خواندم و مأموران انتظامی عربستان گریه می کردند. 👮🏻یکبار دیگر هم یکی از مأموران انتظامی عربستان آمد و گفت: قسمتی از قرآن [سلام الله علیها] را برای من بخوان!! ⁉ من در جواب او گفتم: منظور شما از قرآن فاطمه (علیها السلام) چیست؟!  👮🏻او گفت: ما دو قرآن داریم، یکی قرآن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یکی دیگر قرآن فاطمه (علیها السلام)، قرآن همان قرآن فاطمه (علیهاالسلام) است!! 🕋 به او گفتم: اگر می خواهی، فردا شب بیا ، آن جا من فردا قرآن می خوانم!! 👮🏻 فردای آن شب خوب که نگاه کردم آن مامور عربستان را که در گوشه ای نشسته بود دیدم وقتی شروع کردم به خواندن قرآن، دیدم دارد گریه می کند. 👣 وقتی برنامه تمام شد، پیش من آمد و گفت: شیعیان با قرآن ما هیچ فرقی ندارد و در حالی که صورتم را می بوسید با بدگویی و ناسزا گفتن وهابیون، آن جا را ترک کرد. 📙 ر. ک: کلید قرآن، ص ١٩ و ١٨ به نقل از راهیان نور/ ۶١. ✅ نکته: از این حکایت می توان به گوشه ای از تبلیغات مسموم، فرقه ضاله علیه شیعیان پی برد. نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🌹 مهربانی در برابر نامهربانی 💔 💚 همواره (علیه السلام)، مهربانی را با مهربانی پاسخ می گفت، حتی پاسخ وی در برابر نامهربانی نيز مهربانی بود. 🐐 چنان که نوشته اند امام حسن (علیه السلام)، گوسفند زيبایی داشت که به آن علاقه نشان می داد. 🐐 روزی ديد گوسفند خوابيده است و ناله می کند!! 👣 جلوتر رفت و ديد که پای آن را شکسته اند!! 🌹 امام از غلامش پرسيد: چه کسی پای اين حيوان را شکسته است؟ 👨 غلام گفت: من شکسته ام!! 🌹حضرت فرمود: چرا چنين کردی؟ 👨 گفت: برای اينکه تو را ناراحت کنم!!! 🌹امام با تبسمی دلنشين فرمود: ولی من در عوض، تو را خشنود می کنم و غلام را آزاد کرد. 🍪 هم چنين آورده اند روزی امام حسن (علیه السلام) مشغول غذا خوردن بودند که سگی آمد و برابر حضرت ايستاد! 🐕 حضرت هر لقمه ای که می خوردند، لقمه ای جلوی سگ می انداختند. 👳🏻 مردی پرسيد: اي فرزند رسول خدا، اجازه دهيد اين حيوان را دور کنم. 🌹امام فرمود: نه، رهايش کنيد. من از خدا شرم می کنم که جانداری به صورت من نگاه کند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا ندهم. 📚 منابع: ۱. حياة الامام الحسن بن علی (عليه السلام)، باقر شريف القرشی، جلد ۱، صفحه ۳۱۴. ۲. بحارالأنوار، جلد ۴۳، صفحه ۳۵۲. نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🏡 اولین روزی که آقای راجرز می‌خواست به عنوان کشیش به کلیسای شهر کوچکشان برود اتفاق عجیبی افتاد و درست جلو خانه‌اش مردی را دید که شباهت زیادی با خودش داشت! 👨🏻آقای راجرز به او سلام کرد و پرسید: تو کیستی؟ 👨🏻مرد با نزاکت پاسخ داد: من ابلیس هستم!! ⏳آقای راجرز چند لحظه مبهوت به ابلیس خیره ماند و تصور کرد به درجۀ بالایی از روحانیت رسیده که توانایی دیدن ابلیس را دارد، این احتمال با وجود مرگ کشیش قبلی شهر در روز گذشته در او تقویت شد و سرشار از غرور و قدرت به سمت ابلیس رفت و گلوی او را گرفت و گفت: 👈 سالهاست دنبالت بودم تا خفه‌ات کنم!! ⏳چند لحظه که گلویش را فشار داد ابلیس نیمه جان روی زمین افتاد و در آخرین لحظه به کشیش گفت: 👿 دیوانه اگر من بمیرم چطور می‌خواهی مردم را موعظه کنی؟ 👨🏻 سوال ابلیس بسیار منطقی به نظر آمد طوری که آقای راجرز از کشتن او منصرف شد و به سمت کلیسا راه افتاد، ابلیس دوباره گفت: 👿 لطفا مرا روی زمین رها نکن می‌دانی که من از جنس خاک نیستم و اگر روی زمین باشم می‌میرم!! 👨🏻 آقای راجرز که به شدت نگران مردن ابلیس شده بود پرسید: چکار می‌توانم برایت انجام دهم؟!! 😈 ابلیس لبخندی زد و گفت: من دیده نمی‌شوم، سنگین هم نیستم و قول می دهم که مزاحمتی برایت نداشته باشم فقط اجازه بده روی دوش تو سوار شوم! 👨🏻آقای راجرز که دوست نداشت شغل و جایگاه تازه‌اش را از دست بدهد قبول کرد که ابلیس روی دوشش سوار شود!!! 👌ابلیس راست می‌گفت نه سنگین بود و نه مزاحمتی ایجاد می‌کرد، آقای راجرز هم دیگر به ابلیس فکر نکرد فقط در آستانۀ ورود به کلیسا از او پرسید: 👨🏻 تو که اگر روی زمین باشی می میری پس تا حالا کجا بودی؟ 😈 ابلیس گفت: روی دوش کشیش قبلی بودم که دیروز مُرد سپس با هم وارد کلیسا شدند..‌.!! ✍ یووال هرری. نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🌳 «شاید در بهشت بشناسمت!» 📺 این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پند آموز است که در یک برنامه ی تلوزیونی مطرح شد. 🎤 مجری یک برنامه تلوزیونی که مهمان او یک فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید؛ بیشترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ 👨🏻 فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: ✋چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی «خوشبختی» را چشیدم. 💰 در «مرحله ی اول» گمان می کردم خوشبختی در جمع آوری ثروت و کالا است، اما این چنین نبود. 💎 در «مرحله ی دوم» چنین به گمانم می رسید که خوشبختی در جمع آوری چیزهای کم یاب و ارزشمند می باشد، ولی تاثیرش موقت بود. 🎢🎡 در «مرحله ی سوم» با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره می‌باشد، اما باز هم آنطور که فکر می کردم نبود. 👧🏻👦🏻 در «مرحله چهارم» اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد، پیشنهاد این بود که برای جمعی از «کودکان معلول» صندلی های مخصوص خریده شود، و من هم بی درنگ این پیشنهاد را قبول کردم. 🎁 اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. 👦🏻👧🏻 وقتی به جمعشان رفتم و هدیه ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آن ها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب هایشان نقش بسته بود. 👌اما آن چیزی که «طعم حقیقی خوشبختی» را با آن حس کردم چیز دیگری بود! 👧🏻 هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! 👨🏻 سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به شدت به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد! 👨🏻 خود را خَم کردم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ 🌟 این جوابش همان چیزی بود که «معنای حقیقی خوشبختی» را با آن فهمیدم... 👧🏻 او گفت: می خواهم چهره ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه ی «ملاقات در بهشت»، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی «پروردگار جهانیان» دوباره از شما تشکر کنم! ✍ مترجم متن: نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
💞‌ سهولت عفو امام رضا(ع) 👳🏻 جَلُودی یکی از افسران مشهور و سخت‌گیر زمان خلافت هارون‌ الرشید نسبت به خاندان پیامبر(ص) بود. 🌴 هنگامی که یکی از فرزندان اهل‌بیت(ع) به نام محمد بن جعفر بن‌ محمد در مدینه قیام کرد، هارون‌ الرشید به جلودی دستور داد که اگر محمد بن‌ جعفر را یافت، او را گردن بزند و خانه‌های آل ابی‌طالب را خراب و جامه‌ها و لباس‌های زنان آن‌ها را غارت کند و هیچ‌ یک از ایشان را رها نکند؛ مگر اینکه چنان ایشان را غارت کرده باشد که فقط یک لباس برای پوشانیدن خود داشته باشند. ⚔ جُلودی با لشکری به مدینه آمد و با سواران خود به خانۀ امام رضا(ع) حمله کرد. 🏴 در آن زمان حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) وفات یافته بود. 🌹 هنگامی که امام رضا(ع) متوجّه چنین وضعیت اسف‌باری شدند، همۀ زنان و اهل‌بیت خود را در اتاقی جمع کرده و بر درِ خانه ایستادند. 👳🏻 اما جلودی با کمال جسارت رو به حضرت(ع) گفت: من باید داخل این خانه شوم و جامه‌ها و زر و زیور این زنان را از آن‌ها بگیرم؛ زیرا که هارون به من چنین امر کرده است!! 🌹 امام رضا(ع) به او فرمودند: من زر و زیور آن‌ها را برای تو می‌آورم و سوگند یاد می‌کنم که هیچ زر و زیوری برای ایشان نمی‌گذارم... 👌 آن حضرت پیوسته از جلودی درخواست و خواهش می‌کردند و سوگند یاد می‌فرمودند؛ تا این‌که بالاخره آن ملعون ساکت شد. 💍 سپس امام رضا(ع) بنا بر وعدۀ خود داخل خانه شده و چیزی برای زنان مظلومه باقی نگذاشتند؛ مگر آنکه همۀ گوشواره‌ها، خلخال‌ها و زیورآلات و جامه‌های ایشان و جمیع آن‌چه را در خانه بود از ایشان گرفتند و به آن بی‌بنیاد دادند. 🐪🐫🐪 پس از آن‌که امام رضا(ع) به مرو منتقل گردیده و [به ظاهر] ولیعهد مأمون شدند، مأمون مجلسی را بر پا نمود و به جلودی و آنان که مرتکب چنین عملی شده بودند، غضب نمود. 🌹در این هنگام امام رضا(ع) [آرام] به مأمون فرمودند: 🔅این مرد پیر را به من ببخش! ✋مأمون عرض کرد: ای سید من! این همان کس است که نسبت به آل پیامبر و دختران رسول خدا(ص) دست به چپاول و غارت زد. 👳🏻 جلودی به حضرت می‌نگریست و حضرت به مأمون اصرار می‌کردند که وی را آزاد کند و از ریختن خون او بگذرد؛ اما جلودی با توجه به سابقه جنایاتش به خاندان حضرت، چنین پنداشت که آن بزرگوار بر قتل او اعانت می‌کند... پس به مأمون گفت: ☝یا امیرالمؤمنین! به حق خدا و به حق خدمتی که بر پدرت رشید کرده‌ام، از تو درخواست می‌کنم که قول این مرد را در حقّ من قبول نکنی!! ✋مأمون عرض کرد: یا اباالحسن(ع) جلودی ردّ قول شما را طلب می‌کند و ما قسم او را قبول می‌کنیم... 👳🏻 پس از آن به جلودی گفت: نه؛ به خدا قسم قول وی را در حق تو قبول نمی‌کنم.... 🗡 پس او را بردند و گردنش را زدند». (۱) 🌹آری! امام رضا(ع)، امام رئوف و مهربان خیرخواه جلودی بود؛ حال‌ آنکه جلودی که فردی بدطینت و خبیث بود، خود را از این مهر و رأفت محروم کرد. 🔺آنچه گذشت، تنها از باب اشاره‌ای بود؛ چرا که در نوشتار حاضر مجالی برای پرداختن همه‌جانبه به فضایل و سجایای اخلاقی معصومین وجود ندارد. 📚 پی نوشت: [۱]. عیون اخبار الرضا ۲ / ۱۶۱؛ بحارالأنوار ۴۹ / ۱۶۴ ـ ۱۶۹، ح ۵. 📔 برگرفته از کتاب اسلام دین آسان نوشته استاد حسین انصاریان. نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
! 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن ⚜ حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای (رحمت اللّه علیه) نوشته اند: ✍ روزی منزل (یکی از حاجی های موجه و ملازم صاحب کتاب شریف فی فوائد الدعاء للقائم (ع)) بودم، یکی از رفقاء ایشان به نام حاج مشهور به می گفت: 🌌 برادرم را که مدتی بود فوت نموده در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب تعجب شگفت بود، گفتم: ⁉ داداش دیگر آن دنیا کلاه چه کسی را برداشتی؟! 👳🏻 گفت: من کلاه کسی را بر نداشتم. 👌گفتم: من تو را می شناسم این لباس و این موقعیت از آن تو نیست!! 🌌 گفت: آری، دیشب، شب اول قبرِ مادرِ قبر کن بود، آقا ابا عبداللّه الحسین(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و فرمودند: 🌷 به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت ببخشند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب و این لباس فاخر را پوشیده ام. 🛏 از خواب بیدار شدم نزدیک اذان صبح بود، کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم برای (قبرستان تاریخی و با عظمت اصفهان) برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم، بعضی قرآن خوانها کنار قبر قرآن می خواندند از قبرهای تازه پرسش کردم، قبر مادر قبر کن را معرفی کردند. ❓گفتم: کی دفن شده؟ 👥 گفتند: دیشب شب اول قبر او بوده، متوجه شدم تاریخ با گفته برادرم در خواب مطابق است. 🎪 رفتم نزد آقای قبر کن در تکیه مرحوم (استاد مرحوم و ) که محازی قبر آن زن بود، احوالپرسی نمودم راز فوت مادرش را سئوال کردم. 🌌 گفت: دیشب شب اول قبر او بود. ❓گفتم: ایشان خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ مشرف شده بود؟ 👴🏻گفت: خیر! سئوال کرد: این پرسشها برای چیست؟ 👌خواب خود را گفتم. 🌄 گفت: مادرم هر روز می خواند. 🔆🔅🔆 👥👥 حاج عبدالغفور در تکیه آقا میرزا ابوالمعالی بالا خانه ای داشتند که هر وقت ایشان با رفقایشان می رفتند تخت فولاد در این اطاق منزل می کردند، روزی به اتفاق ایشان و مرحوم و و ... و (جمعی از علماء و بزرگان و امام جماعت‌های اصفهان و رفقاء حاج عبد الغفور) به تکیه رفتیم، حاج عبدالغفور قبر مادر قبر کن را نشان داد و گفت: 🌹مادر قبرکن قبرش اینجاست که (ع) به دیدن او تشریف آوردند و دادند به کسانی که اطراف قبر او دفن شدند.(١) 📚 پی نوشت ها: ١. آثار، ص ۶٠. 📚 کرامات الحسینیة (ع) معجزات سیّد الشهداء (ع) بعد از شهادت، جلد ٢،علی میرخلف نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🏳 🕋 درس توحید (ع) به ديصانى ☯ ابوشاكر مردى دهرى مسلك و منكر حق بود، روزى به محضر حضرت صادق آمد و گفت: 👳🏻 مرا به پروردگارم هدايت كن و دليلى استوار و واضع بر وجود خدا بياور. 🌹 حضرت فرمود جلوس كن، ابوشاكر نشست. در آنجا طفلى بود كه با تخم مرغى سرگرم بازى بود، حضرت تخم مرغ را از آن طفل گرفت و به ابوشاكر فرمود: 🔅با دقت بنگر، اين تخم مرغ چون حصار استوارى است كه از همه جهات پوشيده شده، جدار بيرونى آن را پوستى قوى و ضخيم تشكيل داده و زير آن پوسته نازكى قرار دارد، در داخل آن سفيده سيال و روانى است كه در ميان آن زردهاى مايع مانند وجود دارد، نه سفيده با زرده مخلوط مي شود، و نه زرده با سفيده آميخته مى گردد، تخم مرغ به همين كيفيت ساخته و پرداخته شده، نه چيزى در آن وارد مى شود، و نه از درون آن چيزى بيرون مى آيد، هم اكنون تو نمى دانى اين تخم منشأ حيوانى ماده يا نر است، هنگامى كه با شرايط ويژه شكست و باز شود جوجه اى همانند طاوس به رنگ هاى گوناگون از درون آن بيرون مى آيد. ❓اى ابوشاكر آيا براى پديد آمدن اين تخم مرغ با چنين خصوصيت هائى مدبرى حكيم و آفريننده اى عليم لازم مى دانى يا اعتقاد دارى كه اين تخم مرغ تصادفى و خود به خود پيدا شده؟! 👳🏻 ابوشاكر سر به زير افكند و مدتى در انديشه و فكر غرق شد سپس سر برداشت و گفت: 🔅«اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و انك امام و حجة من الله على خلقه و انا تائب مما كنت فيه». 📚بر گرفته از کتاب تفسير حكيم اثر استاد حسین انصاریان. نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🔥آزار دوستان او 👑 جرجیس و پادشاه کافر   📚 در آمده است که در زمان (ع) (١)، امیری بود کافر و قوم وی بسیار فساد کردندی. ☁ خداوند تعالی به سبب ایشان باران از آسمان باز گرفت و خلقی بسیار از قوم وی هلاک شدند و هیچ باران نیامد. 👑 آن امیر کافر برخاست و سپاه تعبیه کرد(٢) و می آمد تا به درِ خانة جرجیس (ع). 🏇 او را خبر کردند که این کافر بر تو سپاه آورده است. ⚜ گفت: بنگرید تا چه خواهد؟ 👑 گفت: بیرون آی و پیغام من به خدای خویش برسان و بگوی از آسمان باران بازگرفتی تا خلقی بسیار هلاک شدند، اگر (٣) باران فرستی و اگر نی ترا بیازارم. 📿 جرجیس (ع) به خانه باز آمد و دو رکعت نماز کرد و سر به سجده نهاد. 🌠 (ع) بیامد که مراد چیست؟ ⚜ گفت: یا جبرئیل! عزوجل داناتر که این کافر چه می گوید. 🌠 جبرئیل (ع) برفت و باز آمد و گفت: یا جرجیس؛ بگوی که تو عاجزی و ضعیف و من قادرم و قوی... مرا چگونه توانی آزردن؟ ⚜ جرجیس(ع) پیغام بگزارد. 👑 آن گفت: راست می گوید؛ من عاجزم و ضعیف. دست من به آزار او نرسد. 🔥 ولیکن دوستان او را بیازارم یکی را به زیر تازیانه درآرم و یکی را به زیر شمشیر و یکی را به آب اندازم و یکی را به آتش ـ تا از هر جائی ناله ئی از دوستان او برآید، چون دوستان او را آزردم او را آزرده باشم. 🌠 خداوند تعالی جبرئیل را بفرستاد که یا جرجیس آن بنده مرا بگوی که بازگرد تا باران بفرستم. ⛈ آن امیر بازگشت سه شبانه روز پیوسته درگرفت و روز چهارم آفتاب کرد و گیاه برست و چنان شد که مرد اندران میان برفتی. ⚔ چون یک هفته برآمد امیر آن نیکوئی بدید باز سپاه تعبیه کرد و آمد به نزدیک جرجیس (ع). ⚜ جرجیس بیرون آمد و گفت: باران آمد، اکنون چه می خواهی؟ 👑 گفت: ای پیغامبر خدای به جنگ نیامده ام چه به صلح آمده ام، کسی که از جهت دوستان خویش چندین نیکوئی کند با او کنم تا از جمله او باشم. 📚 پی نوشت ها: ١. جرجیس: نام پیغمبری است از که به انواع عقوبت او را می کشتند باز زنده می شد و امت خود را دعوت می کرد. ٢. تعبیه کردن: آماده کردن؛ آرایش جنگی دادن. ٣. اگر: یا. معنی جمله آنست که یا باران فرست یا [اگر نفرستی] ترا بیازارم. 📙منبع: بستان العارفین، ص ٩٣. 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🔥 پسر نوح با بدان بنشست! 🔗 با دیدن مجرمی که دست هایش را بسته بودند، سرش را از دکان بیرون آورد و از همسایه اش پرسید: - کیست که دست بسته می برندش؟! - به گمانم « »(١) باشد. - زید النار کیست؟ - زید بن موسی، برادر ! - برادر امام رضا؟ - آری! - پس چرا با او چنین رفتار ناشایستی دارند؟ - لابد به دستور این کار را کرده اند. قبلاً مأمون دستور تعقیب و دستگیری او را داده بود. - دکانت را ببند تا برویم نزدیک از اصل ماجرا آگاه شویم. 🌴مغازه دارها، پارچه ای جلوی دکان شان کشیدند که نشان می داد موقتاً تعطیل است و از پی مأموران و زیدالنار به راه افتادند. عمرو پرسید: - علت دستگیری او چیست؟ - من هم نمی دانم، اما شنیده ام در مدینه شورش کرده و دست به کشتار زده است. خانه ی چند نفر را هم به آتش کشیده است. - عجب! نه به علی بن موسی که امام است و نه به زید بن موسی، پدر هر دو یکی است ؛ اما این کجا و آن کجا! ⁉ عمرو از یکی از مأموران پرسید: «کجا می بریدش» و شنید که مأمون دستور داده او را نزد امام رضا علیه السلام ببرند. 🌹حضرت با دیدن زید گفت: - زید! خجالت نمی کشی؟ چرا با آبروی ما بازی می کنی؟ شنیده ای که خداوند به خاطر پاکی و عفت مادرمان زهرا (سلام الله علیها)، آتش را بر فرزندان او حرام کرده است اما اشتباه نکن! چنین نیست که از ذرّیه ی او، آن که از خدا اطاعت می کند و آن که معصیت و نافرمانی می کند، هر دو به بهشت بروند. اگر می خواهی در بهشت جایی داشته باشی باید از خدا اطاعت کنی، نه طغیان! 👳🏻 زید عرض کرد: - من و تو از یک پدر هستیم. درست نیست با من، که برادرت هستم، این گونه برخورد کنی! 🌹تا زمانی برادرم هستی که در خط خدا و اطاعت از او باشی. پسر نوح که پیغمبر زاده بود، به خاطر نافرمانی خدا از خانواده اش اخراج شد و همراه کافران در آب غرق گشت. 👥👥 پس از شنیدن گفت و گوی امام با برادرش، مردان با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و برگشتند. در راه بازگشت عمرو پرسید: - دیدی چگونه رفتار کرد و چه فرمود؟! - آری! اتفاقاً نظر من هم همان بود. - چرا؟ او برادرش بود. می بایست از او حمایت می کرد! - مگر نشنیدی؟ فرمود تا زمانی برادرش است که از دستور خدا اطاعت کند. گناه، گناه است ؛ فرقی نمی کند که از من و تو سر بزند یا از برادر امام. (٢) 📚 پی نوشت ها: ١- زید، برادر امام رضا علیه السلام بود که به علت آتش زدن خانه های مدینه «زید النار» لقب گرفته بود. ٢- بحار الانوار، ج ۴٩،ص ٢١7. 📙 حیات پاکان ۴ (داستانهایی از زندگی امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام)،مهدی محدثی. نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza