eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
415 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ خون حسین (علیه السلام) و چشم دشمن!! 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 👳🏻 می کند که به مرد نابینایی را که روز شهادت حسین (علیه السلام) در کربلا حاضر شده بود دیدم، کسی علت نابینایی او را سؤال کرد! 👳🏻 جواب داد: ما ده نفر رفیق بودیم که برای کشتن حسین (علیه السلام) به رفتیم. 🗡🏹 ولی من شمشیر و تیر و نیزه به کار نبردم. 🌄 چون حسین (علیه السلام) کشته شد، به خانه بازگشتم و نماز عشا را خواندم و به خواب رفتم. 👤 در عالم خواب شخصی نزد من آمد و گفت: (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را می خواند؛ برخیز و اجابت کن. 👳🏻 گفتم: مرا با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چه کار است؟ 👤آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برد. 🏜 دیدم (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیابانی نشسته و آستین های خود را بالا زده و حربه ای در دست گرفته و فرشته ای برابر او ایستاده و در دست او نیز حربه ای است از آتش!! 🔥 نه نفر از دوستان مرا کشت و به هر کدام که ضربتی می زد سر تا پای آنها از آتش فرا می گرفت و می سوزانید. 👳🏻 من نزدیک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم و مقابل او زانو بر زمین زدم و گفتم: ✋ السلام علیک یا رسول الله. ⏳ولی آن حضرت جواب نفرمود و مدت زیادی مکث کرد!! 🌹پس از آن سر خود را بلند نمود و فرمود: ای دشمن خدا! هتک حرمت مرا نمودی و عترت مرا کشتی و حق مرا رعایت نکردی...؟ 👳🏻 گفتم: یا رسول الله به خدا قسم من در کشتن فرزندانت نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیری انداختم. 🌹فرمود: راست گفتی؛ ولی سیاهی لشکر کشندگان حسین (علیه السلام) را زیاد کردی... نزدیک من بیا... 👣 من نزدیک آن حضرت رفتم... ❣دیدم طشتی پر از خون نزد اوست. 🌹 به من فرمود: این فرزندم حسین است. 👳🏻 پس از آن خون به چشم من کشید... چون بیدارم شدم، تاکنون چیزی را نمی بینم. 📔 از (علیه السلام)، گل نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🕊 عاقبت قاتل کبوتران حرم (علیه السلام) 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن ⚜ عالم فاضل و مورد اطمینان، آقای نوه نقل می کند که شخصی از اهالی تبریز به نام آقای در یکی از حجره های صحن مطهر امام حسین (علیه السلام) به تعمیر ساعت مشغول بود و مهارت زیادی در این کار کسب کرده بود و پیش مردم اعتبار خوبی داشت. 🛌 اتفاقاً به بیماری مبتلا شد و زمین گیر گردید. 💉 مدتی معالجه کرد اما فایده ای نبخشید. بالاخره پزشکان جوابش کردند و خودش نیز از شفا نومید شد. 👥 مردم او از سرزنش می کردند که چرا با اینکه این بیماری قابل معالجه و درمان است، خودت را معالجه نمی کنی؟ ✋ در جواب گفت: از بهبود نومید شدم!! 👥 سبب یاس و ناامیدی را پرسیدند، گفت: 🕌 من در یکی از حجره های صحن ساعت سازی می کردم. 🕊 کبوتران حرم بسیار به آن حجره می آمدند و اسباب و وسایل مرا می شکستند و باعث اذیت و آزار شان کمتر شود. 👌با این فکر، دانه ای را سوراخ نموده، نخ ابریشمی از آن گذارانیدم و یک سوی آن را به پایه صندوق اسباب خود بسته آن دانه را در میان حجره ای انداختم. 🕊 هنگامی که کبوتری آن را چیده و می بلعید به خاطر آن نخ، دانه در گلویش گیر می کرد و چون نخ را به پایه صندوق بسته بودم، از پریدن حیوان جلوگیری می نمود. 🍗 پس با این دام را گرفته و نخ را قطع می کردم و در درون صندوق می گذاشتم و دام را برای کبوتر با خود به منزل می بردم و سر بریده، می خوردیم!! ⏳مدتی گذشت. 🌌 شبی امام حسین (علیه السلام) را در خواب دیدم که با خشم و غضب رو به من کرده و فرمودند: 🌹 این از تو شکایت دارند، آنها را ناراحت نساز و اذیت نکن. 🛌 تا این سخن را از حضرت شنیدم، ترسان و لرزان از خواب پریدم و از کار خود پشیمان گشتم و نمودم. 🔥 مدتی از این خواب گذشت تا اینکه نفس بداندپش و کافر کیش مرا فریب داد و با خود گفتم: خواب که اعتباری ندارد، به ویژه در احکام شرعی و مدتی کبوتران را شکار می کردم و می خوردیم!! 🌌 پس از آن باز شبی از شبها امام حسین (علیه السلام) را در عالم خواب دیدم که این بار خشمگین تر از سابق به من نظر کردند و فرمودند: 🌹 این کبوتران به ما پناهنده شده اند؛ گفته بودم که آنها را ناراحت نساز و گرنه من هم تو را ناراحت می کنم. 🛌 باز هراسان و ترسان از خواب پریدم و پشیمان شدم و توبه کردم، ولی پس از مدتی دیگر، باز نفسم مرا گمراه ساخت و به من تلقین نمود که ما مجاورین نیز به در خانه آن حضرت پناه آورده ایم، پس چگونه می شود که حضرت کبوتران صحرایی را از ما منع نمایند و به سبب آنها ما را اذیت کنند؟ 🔥 با این افکار باز به کار زشتم پرداختم و عیش را تجدید کردم و چون از این جریان مدتی گذشت به این بیماری دچار شدم و می دانم که این مرض و کسالت کیفر می باشد و شفایی در آن نیست. 📔 چهل داستان از امام حسین (علیه السلام)، . گل نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🌹حسین (علیه السلام) و امتحان طبیب!! 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 🌴روایت است که در شهر موصل طبیبی بود مروانی (اموی) و اکثر اوقات در خدمت معاویه (علیه الهاویه) به سر می برد. 👳🏻 در زمان حیات (علیه السلام) آن طبیب می گفت: که امام زمان، حسین بن علی بن ابیطالب است!! 👴 علت آن این بود که روزی درویشی به طبیب گفت: اعتقاد یزید پلید که فاسق و فاجر و ظالم و عاصی است، مانند پدرش معاویه و جدش ابوسفیان می باشد. ولی امام زمان حسین بن علی (علیه السلام) است که به جمیع اوصاف حمیده موصوف است و کمترین صفاتش این است که مال او وقف محتاجان و بیوه زنان است و در یزید این صفات موجود نیست. 👳🏻طبیب این سخن را در ظاهر قبول نکرد؛ اما در دل می گفت: 💭 من این قول درویش را امتحان می کنم، اگر در این باب صادق باشد من نیز شیعه وی خواهم شد. 🌴از قضا در همسایگی آن طبیب زنی بود بیوه و پسر یتیم داشت. 🛌 وقتی آن زن بیمار گردید پسر خود را نزد طبیب فرستاد که فلان مرض را دارم، علاج فرمای. 👳🏻طبیب گفت: ای پسر، مادرت را جگر اسب سالم می کند که فلان رنگ باشد!! 👦🏻 آن یتیم گفت: من جگر اسبی از کجا پیدا کنم؟ 👈 طبیب گفت: نزد حسین بن علی!! 👳🏻قصد طبیب این بود که ببیند کَرم و خُلقی که لازمه امامت است آیا در امام حسین علیه السلام موجود است یا خیر؟!! 👦🏻یتیم به در خانه امام حسین علیه السلام آمده، احوال مادر خود و قول حکیم را معروض داشت. 🌹 آن حضرت فرمود: آن حضرت فرمود، تا یک اسب را از طویله بیرون آوردند و کشتند و جگرش را به یتیم دادند. 👦🏻یتیم جگر را گرفته، نزد طبیب آورد. 👳🏻 طبیب گفت: اسبت چه رنگ بود؟ 👦🏻 یتیم گفت: فلان رنگ که تو گفتی! 👳🏻طبیب گفت: جگر اسب این رنگی خوب نیست، فلان رنگ خوب است!! 👦🏻 برای بار دوم یتیم خدمت امام حسین علیه السلام رسیده، قول حکیم را بیان نمود! 🌹 حضرت فرموده تا اسب دیگر را سر بریدند و جگرش را به یتیم دادند. 👦🏻 یتیم آن را گرفته نزد طبیب آورد. 👳🏻طبیب گفت: این نوع اسب نیز جگرش خوب نمی باشد، اسب باید فلان رنگ باشد!! 👦🏻 پسر یتیم برای بار سوم خدمت حضرت رسیدند تا آنکه این مراجعه ها پنج بار تکرار شد و هر نوبت حضرت اسبی می کشت و جگرش را به طفل می داد. 👳🏻طبیب چون این حسن خلق و کرم آن حضرت را مشاهده کرد، برخاست و به در خانه آن حضرت آمد و از ملازمان آن حضرت التماس کرد که مرا به طویله حضرت ببرید. 🐴 خادمان طبیب را به طویله بردند؛ نگاه کرد. دید پنج اسب سر بریده در طویله افتاده است. 👳🏻 پرسید: چرا این اسبها را سر می بریده اند؟ ☝گفتند: برای خاطر یک یتیم که مادر او را گفته طبیب باید با جگر اسب معالجه نمود. 🌴 طبیب با دیدن این جریان، به در خانه حضرت نشست تا آنکه حضرت بیرون آمد. 👣 طبیب برخاسته دست و پای آن حضرت را بوسید و از آن حضرت عذر می خواست و از شیعیان خاص آن حضرت شد. 🌹 حضرت پرسید: سبب اخلاق و اعتقاد تو چه بوده است؟ 👳🏻طبیب احوال یتیم و امتحان خود را برای حضرت بیان نمود. 🌹 حضرت فرمود: این ها سهل است، بیا تا تو را خبر دهم به چیزی که بالاتر از این فضل باشد!! 🌹پس امام حسین (علیه السلام) دست به آسمان برداشته، عرض کرد: 🔅خدایا برای رضای تو و دوستان تو این اسبها را کشتم و تو قادری که آنها را زنده گردانی. اگر خانواده ما نزد تو قرب و منزلتی دارند، به حرمت جدم مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمة الزهرا و برادرم حسن مجتبی این اسب‌ها را زنده گردان. 🐴 هنور دعای حضرت تمام نشده بود که هر پنج اسب زنده شده، برخاستند. 📔 چهل داستان از (علیه السلام)، گل نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
👣 (علیه السلام) و دلجویی از زائرش 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن ⚜ آقای خادم، در همین سفر اخیر تشرف حقیر در کربلا (١۴ رجب ٨٨) نقل کرد از مرحوم ، کلیدار حرم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) پدر کلید دار فعلی که آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود: 👣 شبی در حرم مطهر می بیند عربی پا برهنه و خون آلود، پای خونین و کثیف خود را به ضریح زده و عرض حال می کند. 👈 آن مرحوم او را نهیب می دهد و بالأخره امر می کند او را حرم بیرون نماید. 👳🏻 عرب در حال بیرون رفتن گفت: یا حسین! من گمان می کردم این خانه توست؛ معلوم شد خانه دیگری است!! 🌌 همان شب آن مرحوم در خواب می بیند، حضرت روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند، در حالی که ارواح مؤمنین در خدمت هستند. حضرت از خدام خود شکایت می کند. ✋ کلیددار می ایستد و عرض می کند: یا جداه، مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده؟ 🕌 می فرماید: امشب عزیزترین میهمانهای مرا از حرم من با زجر بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست، مگر اینکه او را راضی کنی!! ✋ عرض کرد: یا جداه او را نمی شناسم و نمی دانم کجا است!! 🌷 فرمود: الان در خان حسن پاشا (نزدیک خیمه گاه) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد و او را با ما کاری بود که انجام دادیم و آن شفای فرزند مفلوج او است و فردا با قبیله اش می آیند، آنها را استقبال کن. 👥👥 چون بیدار می شود با چند نفر از خدام می رود و آن غریب را در همان جایی که فرموده بودند، می یابد، دستش را می بوسد و با احترام به خانه می آورد و از او به خوبی پذیرایی می نماید. 🕌 روز بعد هم به اتفاق سی نفر از خدام به استقبال می رود، می بیند، جمعی شادی کنان می آیند و آن بچه مفلوجی که شفا یافته همراه آورده اند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف می شوند. 📔 چهل داستان از امام حسین (علیه السلام)، . گل نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza 🔰 به ما بپیوندید... نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
👣 مولا علی (علیه السلام) و زائر گناه کار حسینی! 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 🍷نقل شده است که در بغداد مردی فاسق و فاجر و خمار بود عمر خود را در اعمال نامشروع صرف کرده بود و مال بسیار داشت. 🛌 چون اجلش در رسید وصیت کرد که: چون مرگ را دریابد، بعد از تجهیز و تکفین، در نجف اشرف دفنم کنید، شاید از برکت حضرت علی (علیه السلام) خداوند عالم گناهان گذشته را، بدان حضرت ببخشید. ⚰ این را گفت و جان به حق تسلیم کرد. خویشان و اقوام او به وصیت او عمل نموده، بعد از تجهیز نعش، او را برداشته متوجه نجف اشرف شدند. 🕌 خدام روضه شاه ولایت در آن شب حضرت علی (علیه السلام) را در خواب دیدند که آن حضرت بر سر صندوق حاضر شد. 👥👥 جمیع خادمان آستان ملائک پاسبان را طلبیده و فرمود: 🔅فردا صبح مردی فاسق را به اینجا خواهند آورد. باید مانع شوید و نگذارید که او را در نجف دفن کنند که گناهان او از عدد ریگ صحراها و برگ درختان و قطرات باران بیشتر است. این فرموده و غائب شد. 🕌 چون صبح شد جمیع ملازمان آستان بر سر قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاضر شدند و خواب خود را به یکدیگر بیان کردند. 👌همه این خواب را دیده بودند!! 👥👥 پس برخاستند و چوبها و سنگها به دست گرفته، بیرون دروازه جمع شده، همگی تا دیر وقت به انتظار نشستند، ولی کسی پیدا نشد!! ‼از این جهت برگشتند و متفکر بودند که چرا این واقعه به عمل نیامد!! ⚰ از قضا آن جماعتی که تابوت همراهشان بود، در آن شب را گم کرده به بیابان کربلای معلی افتادند. 🌄 چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پیش گرفته، روانه شدند. 🌌 چون شب دیگر شد، باز حضرت شاه ولایت را در خواب دیدند که خدام را طلبیده، فرمودند: 🔅چون صبح شود همه بیرون روید و آن تابوتی که شب پیش شما را به ممانعت او امر کرده بودم، با اعزاز و اکرام هر چه تمامتر بیاورید و ساعتی در روضه من بگذارید. بعد از آن او را در بهترین جا دفن کنید!!! ‼خدام از شنیدن این دو سخن منافی بسیار متعجب بودند!! 👥👥 از این جهت به شاه ولایت عرض کردند: ⁉ ای پادشاه دین و دنیا، دیشب ما را منع فرمودی امشب به خلاف آن در کمال شفقت و مهربانی امر فرمودید، در این چه سری است؟! 🌹 حضرت فرمود: شب گذشته آن جماعت راه گم کرده، به دشت کربلا افتادند؛ باد، خاک کربلا را در تابوت آن مرد افشاند؛ از برکت خاک کربلا و از برای خاطر فرزندم حسین (علیه السلام) خداوند از جمیع تقصیرات او در گذشت و بر او رحمت کرد. 👥👥 پس خادمان همگی بیدار شدند و از شهر بیرون رفتند. و بعد از ساعتی تابوت آن مرد را آوردند و پس از تعظیم تمام، آن را به روضه مقدس امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاضر کردند و صورت واقع را آن طور که اتفاق افتاده بود بر آن جماعت نقل نمودند. 📗تحفه المجالس، ص ٢١٨. 📔 چهل داستان از (علیه السلام)، . گل نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
⚜ چگونگی استشفا از 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 📗شیخ اجل، ابن قوله، استاد (رحمت الله علیه ) در کتاب به اسناد خود از کرده که گفت: 🐪🐫 به مدینه رفتم و بیمار شدم. 🍵 حضرت (علیه السلام) مقداری آشامیدنی در ظرفی که دستمال بالای آن بود، به وسیله غلام خود برایم فرستاد و گفت: این را بخور که امام (علیه السلام) به من امر فرموده است که بر نگردم تا این دارو را بیاشامی! 👳🏻 چون گرفتم و خوردم شربت سردی بود در نهایت خوش طعمی و بوی مشک از آن بلند بود. 👨🏻 پس غلام گفت: حضرت فرمود چون بیاشامی به خدمتش بروی. 👳🏻 من تعجب کردم که گویا از بندی رها شدم. برخاستم و به در خانه آن حضرت رفته، رخصت طلبیدم. 🌹حضرت فرمود: صبح الجسم فادخل؛ بدنت سالم شده داخل شو. 👣 گریه کنان داخل شدم و سلام کردم... دست و سرش را بوسیدم... 🌹فرمود: ای محمد، چرا گریه می کنی؟ 👳🏻 عرض کردم: قربانت گردم می گریم بر غربت و دوری راه از خدمت شما، و کمی توانایی در ماندن در ملازمت شما که پیوسته به شما بنگرم. 🌹فرمود: اما کمی قدرت، خداوند تمام شیعیان و دوستان ما را چنین ساخته و بلا به سوی ایشان گردانید؛ اما غربت تو، پس مؤمن در این دنیا در میان این خلق منکوس غریب است، تا از این دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مکان به حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) تاسی کن که در زمینی دور از ما در کنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق دیدار ما گفتی و بر این آرزو و توانایی نداری، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر این نیت پاداش خواهد داد. 🌹بعد فرمود: آیا به زیارت قبر حسین (علیه السلام) می روی؟ 👳🏻گفتم: هر قدر ترس بیشتر است ثوابش بزرگتر است و هر کس در این سفر خوف بیند از ترس قیامت ایمن باشد و با آمرزش زیارت برگردد. 🌹بعد فرمود: آن شربت را چگونه یافتی؟ ✋ گفتم: گواهی می دهم که شما اهل بیت رحمتید و تو وصی اوصیایی... هنگامی که غلام شربت را آورد، توانایی نداشتم که برپا بایستم و از خودم ناامید بودم و چون آن شربت را نوشیدم چیزی را از آن خوش بوتر و خوش مزه تر خنک تر نیافتم. غلام گفت، مولایم فرمود بیا؛ گفتم با این حال می روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گویا از بندی رها شدم. پس سپاس خدای را که شما را برای شیعیان رحمت گردانیده است. 🌹فرمود: ای محمد! آن شربت را که خوردی از خاک قبر حسین (علیه السلام) بود و بهتر چیزی است که من به آن استشفا می نمایم و هیچ چیزی را با آن برابر مکن که ما به اطفال و زنان خود می خورانیم و از آن خیر بسیار می بینیم. ✋عرض کردم: قربانت گردم؛ ما بر می داریم و طلب شفا از آن می کنیم. 🌹فرمود: شخصی آن را بر می دارد و از حائر بیرون می رود. آن را در چیزی نمی پیچد، پس جن و جانوری و چیزی که درد و بلائی که داشته نیست، مگر آنکه آن را استشمام می کند و برکتش بر طرف می شود و برکتش را دیگران می برند و آن تربت که به آن معالجه می کنند نباید چنین باشد و اگر این علت که گفتم نباشد، هر که آن را به خود بمالد یا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا می یابد و نیست آن مگر مانند حجر الاسود که نخست مانند یاقوتی در نهایت سفیدی بود و هر بیماری و دردناکی خود را بر آن می مالید در همان ساعت شفا می یافت و چون صاحب آن دردها و اهل کفر و جاهلیت خود را بر آن مالیدند سیاه شد و اثرش کم گردید. 👳🏻عرض کردم: فدایت شوم آن تربت مبارک را من چگونه بردارم؟ 🌹فرمود: تو هم مانند دیگران آن تربت را بر می داری، ظاهر و گشوده و در میان خورجین در جاهای چرکین می افکنی پس برکتش می رود. 👳🏻گفتم: راست فرمودی. 🌹فرمود: قدری از آن به تو می دهم، چطور می بری؟ 👳🏻عرض کردم: در میان لباس خود می گذارم. 🌹فرمود: به همان قراری که می کردی برگشتی. نزد ما از آن هر قدر که می خواهی بیاشام و همراه مبر که برای تو سالم نمی ماند. 🍵 آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانید و دیگر آن درد به من عارض نشد. 📚 گناهان کبیره، ج ٢، ص ٣۴۶. 📔چهل داستان از (علیه السلام)، نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza