🌹پند گرفتن از راهزن
👳🏻 #فضیل_بن_عیاض پیش از آن که با شنیدن آیه اى از آیات قرآن توبه کند، راهزن بود.
⛺ وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن!!
🐪🐫🐪 هر مال و جنس دزدیده شده اى که نزد او مى بردند میان دوستان راهزن تقسیم مى کرد و بخشى هم خود برمى داشت. روزى کاروانى بزرگ مى آمد در مسیر حرکتش آواز دزد شنید!
👨🏻 ثروتمندى در میان کاروان پولى قابل توجه داشت، برگرفت و گفت: در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند این پول برایم بماند!
⛺ به بیابان رفت، خیمه اى دید در آن پلاس پوشى نشسته، پول به او سپرد!!
👳🏻فضیل گفت: در خیمه رو و در گوشه اى بگذار، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت.
🐪🐫🐫 چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند، آن مرد قصد خیمه پلاس پوش کرد.
⛺چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى کردند!
👨🏻گفت: آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم!
👳🏻خواست باز گردد، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا!
👌چون نزد فضیل آمد، فضیل گفت: چه کار دارى؟
👨🏻 گفت: جهت امانت آمدهام!
👳🏻گفت: همانجا که نهاده اى بردار!
💰 برفت و برداشت!
👥 یاران فضیل را گفتند: ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى دهى!
👳🏻 فضیل گفت: او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى برم، من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد!
📕 برگرفته از کتاب #عرفان_اسلامی نوشته #استاد_حسین_انصاریان
گل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#داستان_کوتاه
#پندها
🌟 کراماتی از حضرت #امام_جواد (علیه السلام) - {۴}
🎻 خشک شدن دست نوازنده!
⚜ #محمد_بن_ریان نقل میكند:
🔥 #مأمون برای رسیدن به هدفش (بد نام كردن حضرت امام جواد (علیه السلام) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد (علیه السلام) به كار برد اما هیچ كدام از آنها برای وی سودی نداشت!
👠 به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش #ام_الفضل با امام جواد (علیه السلام)، صد كنیز زیبا را انتخاب كرد كه هر یك جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند.
👈 مأمون به كنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند!!
👠 كنیزكان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد.
👳 در دربار مأمون مردی به نام #مخارق كه ریشی بلند و صوتی خوش داشت و عود مینواخت وجود داشت. وی به مامون گفت من توان آن را دارم كه نقشهات را - وادار كردن حضرت به لهو و لعب - عملی سازم!
🎻 از این رو در مقابل امام جواد (علیه السلام) نشست و شروع به خواندن آواز كرد!!
👏👏 كسانی كه در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند.
🎻 هنگامی كه مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی كرد، امام جواد (علیهالسلام) سر مبارك خود را متوجه او كرد و بر وی نهیب زد و فرمود:
🔅«اتق الله یا ذالعثنون»؛
🔅از خدا بترس ای ریش بلند.
دست مخارق از حركت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد.
🏰 روزی مامون از بلایی كه بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال كرد.
👳 مخارق پاسخ داد چون امام جواد (علیهالسلام) بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد كه دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت .(١)
📚 پی نوشت ها:
١- الكافی، ج ١، ص ۴٩۴ - اثبات الهداة، ج ٣، ص ٣٣٢ - مدینة المعاجز، ج ٧، ص ٣٠٣ - حلیة الابرار، ج ۴، ص ۵۶۵ - الوافی، ج ٣، ص ٨٢٨ - المناقب، ج ۴، ص ٣٩۶ - البحارالانوار، ج ۵٠، ص ۶١.
📗 کتاب سیره پیشوایان، مهدی پیشوائی.
#کرامات
#روایت
#پندها
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺگل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
💞 دل سپارى به #اهل_بيت(ع) و #ازدواج
👨🏻 تاجرى به پسر درس خوانده در خارج خود گفت: مى خواهم براى تو عروسى بگيرم.
👱🏻 به پدر گفت: فقط دختر خارجى مى خواهم!!
👨🏻 گفت: در ايران، در ميان اقوام و خانواده هاى تاجران دخترهاى خيلى خوبى هست.
👱🏻 پسر گفت: يا دختر خارجى، يا ازدواج نمى كنم!!
🗓 چند ماه، پدر و مادر نگران بودند.
👌اين تاجر به يكى از رفقايش اين مشكل را گفت كه من خانواده متدينى هستم، همگى اهل نماز هستيم و اين اولين پسر من است، نمى دانم چرا اين انحراف را پيدا كرده است، مى گويد: فقط زن خارجى مى خواهم.
👴🏻 او گفت: پسرت را به دكتر ببر، او روانى شده است!
🕌 دكترش را نيز من سراغ دارم و آن #حضرت_رضا (عليه السلام) است. بگذار #امام_رضا (عليه السلام) به او جهت دهد.
🛫 مى گفت: بليط گرفتيم و رفتيم. يكى از كشيك هاى حرم با اين تاجر رفيق بود، گفت: فردا غبارروبى حرم است و حرم خلوت است. ما حق داريم چند نفر را با خود ببريم، براى تو و پسرت كارت مى گيرم، بياييد.
🍥 بعد از غبار روبى، نبات، گرد تبرّك از روى قبر مطهّر و پارچه سبز از روى حرم را تقسيم مى كنند، آن را نيز براى تو مى گيرم.
👱🏻👨🏻 مى گفت: رفتيم. غبار روبى تمام شد، پارچه سبز، نبات و مقدارى گرد حرم را آوردند، ميان اين گرد، كاغذ كوچكى مچاله شده بود!
📄 پسرم باز كرد، ديد دخترى هجده ساله نوشته است:
✍ يابن رسول الله! من ديپلمه و خوش چهره هستم، اما تنها مانع من در اين دوره و زمانه در ازدواج، شغل پدرم است. پدرم را دوست دارم، پدر مظلوم و با ادبى است، ولى چون رفته گر شهردارى است، كسى نمى آيد كه با من ازدواج كند. پدرم جهيزيه نمى تواند تهيه كند. من بايد بمانم؟ شما براى ازدواج من فكرى كنيد.
👱🏻 پسر به پدر گفت: اين دخترى كه آدرسش در اين كاغذ است را مى خواهم ببینم!!
👨🏻 پدر گفت: باشد، برويم.
🚖 خانه دختر در محله خواجه ربيع، از اين خانه هاى خشتى و گلى كوچك بود. در زديم، در را باز كردند، درون خانه رفتيم.
👨🏻👱🏻 گفتيم: شما دخترى به اين نام داريد. ما از تهران آمده ايم. پسر مرا ببين، برود با دختر شما صحبت كند، اگر همديگر را قبول كردند، دختر شما را براى پسرم بگيرم. امام رئوف اين داماد را براى شما فرستاده است.
👌مگر دختر درد خود را به طبيب نگفته است؟
📙 برگرفته از کتاب عرفان در سوره يوسف، #استاد_حسین_انصاریان.
#کرامات
#پندها
#داستان_کوتاهگل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ
🕋 ریگ طلا در طواف کعبه!!
📙 مرحوم #شیخ_طوسی (رحمت اللَّه علیه) در کتاب خود به طور مستند حکایت نموده است:
👳🏻شخصی به نام #أزُدی - #آودی - گفت:
🕋 سالی از سال ها به مکّه معظّمه مشرّف شده بودم و مشغول طواف #کعبه الهی در دور ششم بودم، که ناگهان اجتماع عدّه ای از #حاجیان - در سمت راست کعبه - توجّه مرا جلب کرد، مخصوصاً جوانی خوش سیما و خوشبو، با هیبت و وقار عجیبی که در میان آن جمع حضور داشت، توجّه همگان جلب او گشته بود.
👣 پس نزدیک رفتم و آن جوان را در حال صحبت دیدم که چه زیبا و شیرین، سخن مطرح می فرمود، خواستم جلوتر بروم و چند جمله ای با او سخن گویم، ولی افرادی مانع من شدند.
👳🏻 پرسیدم: او کیست؟
👥 گفتند: او فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که هر سال در کنگره عظیم حجّ، در جمع حاجیان شرکت می فرماید و با آن ها صحبت و مذاکره می نماید.
👳🏻✋با صدای بلند گفتم: من دنبال هادی می گردم، ای مولایم! مرا نجات بده و هدایت و یاریم فرما.
🕋 پس با دست مبارک خود مُشتی از ریگ های کنار کعبه الهی را برداشت و به من فرمود: این ها را تحویل بگیر!!
👤یکی از افراد حاضر جلو آمد و گفت: ببینم چه چیزی تقدیم نمود؟
👳🏻✊اظهار داشتم: چند ریگی بیش نیست، وقتی دست خود را باز کردم، در کمال حیرت چشمم به قطعه ای طلا افتاد.
👣 در همین لحظه آن جوان خوش سیما نزدیک من آمد و اظهار داشت:
❓حجّت برایت ثابت گردید و حقّ روشن شد، از سرگردانی نجات یافتی، اکنون مرا می شناسی؟
👳🏻 عرضه داشتم: خیر، شما را نمی شناسم!
🌹فرمود: من #مهدی_موعود هستم، من صاحب الزّمان هستم، من تمام دنیا را عدالت می گسترانم، بدان که در هیچ زمانی زمین از حجّت و خلیفه خدا خالی نخواهد بود.
👌و سپس در ادامه فرمایش خود افزود:
🌹توجّه کن که موضوع و جریان امروز امانتی است بر عهده تو، که باید برای اشخاص مورد وثوق و اطمینان بازگو و تعریف نمائی.
📙غیبة طوسی، ص ٢۵٣، ح ٢٢٣.
📚 اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۲، ح ۱۵.
📚 إعلام الوری، ج ۲، ص ۲۶۷.
📗 إکمال الّدین، ص ۴۴۴، ح ۱.
📚 الخرایج و الجرائح، ج ۲، ص ۷۸۴، ح ۱۱۰.
📚 مدینةالمعاجز، ج ۸، ص ۷۱، ح ۲۶۷۴، و ص ۱۶۵، ح ۲۷۶۴.
📘 چهل داستان و چهل #حدیث از #امام_زمان (علیه السلام)، عبداللّه صالحی.
#تشرفات
#کرامات
#پندها
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺگل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🌟 کراماتی از حضرت #امام_موسی_بن_جعفر (علیه السلام) - {۴}
💘 جزای بد گمانی بشوهر!!
👳🏻 #سلیمان_بن_عبداللَّه حکایت کند:
🌴 روزی با عدّه ای به منزل حضرت #موسی_بن_جعفر (علیهما السلام) وارد شدیم و در حضور آن حضرت نشستیم.
⏳پس از لحظاتی، زنی را که صورتش به عقب برگشته بود، آوردند و از حضرت خواستند که او را معالجه نماید!!
👤 #امام_کاظم (علیه السلام) دست راست مبارک خود را بر پیشانی زن و دست چپ را پشت سر او نهاد و سر و صورت او را به حالت طبیعی برگرداند؛ و زن سالم شد.
🌹سپس حضرت زن را مخاطب قرار داد و فرمود:
‼مواظب باش بعد از این مرتکب چنین خلافی نشوی!!
👥👥 افراد در مجلس سئوال کردند: یا ابن رسول اللَّه! این زن چه کار خلافی را انجام داده، که دجار این عقاب شده است؟
🌹امام (علیه السلام) فرمود:
🔅نباید راز او فاش گردد، مگر آن که خودش مطرح کند.
⁉ هنگامی که از زن سئوال شد که چه عملی انجام داده بودی؟!
گفت:
☝شوهرم غیر از من همسر دیگری دارد و هر دو در یک منزل هستیم، در حالی که هووی من پشت سرم نشسته بود، من بلند شدم تا نماز بخوانم؛ شوهرم حرکت کرد و رفت، من گمان کردم پیش آن همسرش رفته است، پس صورت خود را برگرداندم تا ببینم چه می کنند، هوویم را تنها دیدم و شوهرم حضور نداشت.
🔥و چون چنین گمان خلافی را نسبت به شوهرم انجام دادم، به آن مصیبت گرفتار شدم و به دست مبارک مولایم، آن عقاب برطرف شد و توبه کردم.
📚 تفسیر عیّاشی، ج ٢، ص ٢٠۵.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۸، ص ۳۹، ح ۱۵.
📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۲۰۱، ح ۹۴
گل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#کرامات
#روایت
#پندها
⁉ چرا می جنگی؟!
⚔ همه تشنه و خسته بودیم، خسته از جنگی نابرابر؛ ولی نباید او را تنها می گذاشتیم، او از ما تشنه تر و خسته تر بود و داغ عزیزانش او را خسته تر نشان می داد.
💔 روحیه بالای او وصف ناپذیر بود. کوهی از غم ها به دل داشت، ولی به یاران روحیه می بخشید و تشویقشان می کرد.
☀ هوا به قدری گرم بود که حد و حسابی نداشت.
💧با آستین پیراهنم عرق های روی پیشانی ام را پاک کردم. از این که در رکاب مولایم با باطل می جنگیدم خوشحال بودم.
☀ سرم را بلند کردم که خدا را شکر گویم، ناگهان چشمم به خورشید سوزان افتاد، خورشیدی که اشعه های سوزان خود را به هر سوی آن صحرای تفتیده می پراکند، فکری به خاطرم رسید، ولی فورا پشیمان شدم.
💭 دوباره اندیشیدم که بگویم یا نه، آیا الآن وقت مطرح کردن چنین صحبتی هست یا نه، با خود کلنجار رفتم و بالاخره دل به دریا زدم، خود را به او رسانیدم و گفتم:
✋ای آقای من، ظهر شده، دوست دارم آخرین #نماز اول وقت را به شما اقتدا کنم.
🌷 #امام_حسین (علیه السلام) در جوابم گفت:
▪ای #ابوثمامه، خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد که نماز اول وقت را به یاد آوردی.
🗣 مرد جوانی که آن جا بود خندید و گفت:
⁉ شوخی می کنید؟ در این گیر و دار جنگ چه جای نماز خواندن است؟
🏹 مگر نمی بینید از هر طرف تیر پرتاب می کنند، خطرناک است، از آن گذشته مگر دیشب را تا به صبح به عبادت نگذرانده ایم!!
🌷امام که آماده نماز می شد به او گفت:
▪مگر نمی دانی جنگ ما برای چیست؟
💭 وقتی این حرف را از امام شنید، لحظه ای به فکر فرو رفت و عمق مسأله را دریافت. فکری به ذهنش خطور کرد، برای این که شرمگین نباشد آن فکر را عملی کرد.
👥👥 آخرین نماز جماعت شروع شد. چند نفری به امام اقتدا کردیم و نماز را به پایان رساندیم.
👌همین که نماز به آخر رسید، آن مرد عرب و #سعید_بن_عبدالله هر دو به زمین افتادند.
🏹 ده ها تیر بر بدنشان نشسته بود و دیگر رمقی برایشان نمانده بود.
👣 خود را به بالین او رساندم و گفتم: تو با جانفشانی خودت جلو تیرهای بلا را گرفتی، خدا به تو جزای خیر دهد و بهشت گوارایت باد.
🌷 امام نیز بر بالین او حاضر شد، آن مرد عرب که نفس های آخر را می کشید گفت:
✋ امیدوارم دین خود را به نماز ادا کرده باشم.... این را گفت و پلکهایش روی هم افتاد، حقاً که کشته راه نماز بود. (١)
📚 پی نوشت ها:
١. سفینة البحار، ج ١، ص ١٣۶.
📗 حیات پاکان ٢، داستان هایی از زندگی امام حسن مجتبی، امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
#عاشورا
#پندها
#داستان_کوتاه
#ماه_محرم
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
گل نرگس:
:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
⁉ ثواب #صبر یا #شکر؟!
👳🏻 خدایا، چرا من این قدر بدبخت هستم؟! چرا هر چه سنگ است پیش پای من لنگ است، چه کنم، چه خاکی بر سرم بریزم؟!
🏜 مرد این سخنان را گفت و سر به کوه و بیابان گذاشت، می خواست به هر ترتیبی شده، ریاضت بکشد یا راه حلی برای مشکلش پیدا کند.
⏳یکی دو روز گذشت. اما او مرد بیابان نبود. طاقت نیاورد و به شهر و دیارش بازگشت.
👳🏻 دیگر کلافه شده بودت فکرش به جایی نمی رسید، این بار خود را به دست سرنوشت سپرد و گفت:
✋🤚 هر چه بادا باد، اصلا می روم و دعا می کنم، به خدا می گویم هر چه بلا می خواهد نازل کند، اما صبرم را زیاد کند!
🕌 قبل از ظهر بود و هنوز اذان را نگفته بودند، در مسجد نشسته بود و دعا می کرد، کفش های کهنه اش را نیز در کنار خود گذاشته بود.
👂شنیده بود که هر رنجی را باید تحمل و بر بلاها و مصیبت باید صبر کرد، چون ثواب دارد.
👳🏻 دست هایش را به سوی آسمان بلند کرده بود و مرتب می گفت:
✋🤚 خدایا، در برابر این همه رنج و بدبختی چه کنم؟ خدایا، به من صبر بده، طاقت و شکیبایی مرا در برابر بلاها زیاد بگردان.
👣 #امام_سجاد (علیه السلام) وارد مسجد شد. او را دید که نشسته و مرتب دعا می کند و از خدا شکیبایی می طلبد. پیش او رفت و دست های مهربانش را روی شانه های خسته مرد گذاشت گفت:
⁉ چه می گویی برادر؟
👳🏻 هیچ، دعا می کنم که خداوند صبر به من عطا کند و تحمل بلا را برایم آسان نماید.
🌷 بسیار خوب، این که انسان در امتحانات الهی صبر پیشه کند خوب است، ولی چرا از خدا سلامتی نمی خواهی؟!
👳🏻این همه مصیبت و رنج را چه کنم؟!
🌷 به جای این که خدا صبر بر بلا بخواهی، از او تندرستی و سلامتی و شکر بر آن را بخواه؛ زیرا شکر بر عافیت بهتر از صبر و بلاهاست. (١)
📚 پی نوشت ها:
١. مشکاه الانوار، ص ٢۶٢.
📗 حیات پاکان ٢، داستان هایی از زندگی امام حسن مجتبی، امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#داستان_کوتاه
#روایت
#پندها
گل نرگس:
:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🌟 کراماتی از حضرت #امام_سجاد (علیه السلام) - {٣}
🌀 خبر از غیب و شفای جنّ زدگی
⚜ مرحوم #قطب_الدّین_راوندی، به نقل از حضرت #باقرالعلوم (علیه السّلام) حکایت کند:
👳🏻 شخصی به نام #ابوخالد_کابلی مدّت زمانی را خدمت گذاری امام سجّاد، حضرت #زین_العابدین (علیه السّلام) نمود و چون به طول انجامید، جهت دیدار با مادر خویش از امام سجّاد (علیه السّلام) اجازه خواست که راهی شهر شام گردد.
🌹امام (علیه السّلام) او را مخاطب قرار داد و فرمود:
🔅ای ابوخالد! فردا مردی از اهالی شام - که معروف و ثروتمند می باشد - به همراه دخترش که دچار جنّ زدگی شده است، وارد مدینه خواهد شد. پدر این دختر به دنبال کسی می گردد که دخترش را معالجه و درمان نماید؛ پس تو نزد او می روی و اظهار می داری که من دخترت را معالجه می کنم و مقدار ده هزار درهم می گیرم.
🐪🐫🌴چون فردای آن روز فرا رسید، مرد شامی وارد مدینه شد، ابو خالد کابلی طبق دستور امام (علیه السّلام) نزد وی آمد و گفت:
👳🏻 چنانچه ده هزار درهم به من بدهی، دخترت را معالجه و درمان می نمایم!
👴🏾 پدر دختر هم قبول کرد و قول داد که چنانچه دخترش خوب و سالم شود آن مقدار پول را بپردازد.
👳🏻 ابو خالد کابلی نزد امام سجّاد (علیه السّلام) رفته و جریان را برای آن حضرت بازگو کرد.
🌹پس حضرت به او فرمود:
🔅مرد شامی بی وفائی می کند و پول را به تو نمی دهد؛ ولی با این حال، تو نزد دختر می روی و گوش چپ او را می گیری و می گوئی:
🔅ای خبیث! علیّ بن الحسین می گوید:
🔅هر چه زودتر از بدن این دختر خارج شو و او را رها کن!
👳🏻ابوخالد کابلی نیز پیام حضرت را به انجام رسانید و سپس دختر از آن حالت جنّ زدگی نجات یافت و بهبودی کامل خود را بازیافت!!
👌امّا همین که ابوخالد آن ده هزار درهم را مطالبه نمود، مرد شامی بدون پرداخت کمترین پولی او را از منزل خود بیرون کرد!!
👳🏻پس از آن، ابوخالد نزد امام زین العابدین (علیه السّلام) بازگشت و جریان را به طور مفصّل برای آن بزرگوار بازگو کرد.
🌹حضرت در پاسخ فرمود:
🔅گفته بودم که مرد شامی حیله و نیرنگ دارد و از پرداخت پول، امتناع می ورزد، ولی بدان که دخترش دو مرتبه به همین زودی دچار جنّ زدگی خواهد شد و پدرش نزد تو می آید.
🔅پس موقعی که مراجعه کرد به او بگو: چون به عهد خود وفا نکردی، چنین شده است؛ اکنون باید همان آن مبلغ را تحویل علیّ بن الحسین، زین العابدین (علیه السّلام) بده تا او را معالجه و درمان کنم و دیگر آن حالت جنّ زدگی باز نخواهد گشت.
💰بنابراین مرد شامی به ناچار، آن مبلغ را تحویل امام سجّاد (علیه السّلام) داد؛ و ابوخالد نزد دختر آمد و همان سخن قبل را در گوش چپ دختر بازگو کرد و افزود:
👳🏻 چنانچه برگردی، تو را به آتش قهر خداوند متعال می سوزانم.
⚜ امام محمّد باقر (علیه السّلام) افزود:
🔅با این روش، دختر به بهبودی کامل رسید و نجات یافت و چون با پدرش به سمت شهر شام رفتند، پدرم حضرت زین العابدین (علیه السّلام) آن پول ها را تحویل ابو خالد کابلی داد و به او اجازه داد تا جهت دیدار مادرش راهی شهر شام گردد.
📚 الخرائج والجرائح، ج ١ ، ص ۲۶۲، ح ۷.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۶، ص ۳۱، ح ۲۴.
📗 چهل داستان و چهل #حدیث از إمام زین العابدین (علیه السّلام)، عبداللّه صالحی.
#پندها
#کرامات
#ماه_محرم
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
گل نرگس:
:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🔥 تارک زیارت کربلا!!
👳🏻 #هارون_بن_خارجه از #امام_صادق (علیه السلام) #روایت کرده است که:
⁉ سؤال کردم از امام صادق (علیه السلام) از کسی که ترک کرده است #زیارت_حسین (علیه السلام) را، حضرت فرمود:
🔥او از اهل جهنّم است!
👤و در روایت دیگری می باشد که، شخصی عرض کرد به امام صادق (علیه السلام):
⁉ یا بن رسول اللّه (ص) چه می گوئی! در مورد کسی که ترک می کند زیارت قبر #امام_حسین (علیه السلام) را در حالی که می تواند به زیارت #کربلا و قبر شریف آن حضرت برود؟!
⚜ حضرت فرمود:
▪می گویم آن شخص نسبت به رسول خدا و ما اهل بیت عاق شده است و سبک شمرده دستور ما را.
▪هر کس #زیارت کند قبر جدّم #حسین (علیه السلام) را خداوند حوائجش را برآورده می سازد، و کفایت می کند مهمترین مسائل دنیوی اش را، و روزی او را افزون می کند، و انفاق می کند، و می آمرزد گناهانش را پنجاه سال، و ثوابش به خودش و اهل او بر می گردد، و هیچ وزر و گناهی از او نمی ماند مگر آنکه احاطه می کند خداوند گناهانش را در نامه اعمالش و خداوند برای هر درهمی که در راه کربلا انفاق کرده ده هزار درهم برای او ذخیره می سازد، پس زمانی که محشور می شود به او گفته می شود که برای تو ده هزار درهم می باشد که خداوند به تو عطاء فرموده است و برای تو ذخیره گردانیده است.
📚 وسائل الشّیعه - کامل الزّیارة، ص ٢۵٣.
📗داستانهایی از زمین کربلا، ر - یوسفی.
#پندها
#اربعین
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
گل نرگس:
:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🐽 #حیوانات_انسان_نما!
⚜ از #امام_صادق (علیه السلام) #روایت شده است:
🔅صورت انسانیت همان راه مستقیم برای نیل به هر خیر و خوبی است و همان صورت انسانی پلی است کشیده شده بین بهشت و دوزخ. (١)
👌بنابر حدیث امام صادق (علیه السلام) کسی که می گوید:
🔅اهدنا الصراط المستقیم مقصودش این است که:
✋🤚 «بارالها! مرا از حمایت و رحمت وسیع خود برخوردار فرما و موفقم بدار که همواره اعمالم و اخلاقم انسانی باشد و از طریق انسانیت منحرف نشوم و به خلق و خوی حیوانات و درندگان نگرایم که بر اثر آن گرایش، صورت انسانی از کفم برود و رخسار حیوانات و درندگان به خود بگیرم!»
🐺 با توجه به این #حدیث معلوم می شود که حیوانات و درندگان انسان نما در این جهان بسیارند و اولیای الهی با #چشم_واقع_بین خود آنان را مشاهده می کنند و گاهی اجازه می دهند که دیگران نیز آنها را با چهره غیر انسانی ببینند!!
🕋 #امام_سجاد (علیه السلام) به مکه، مشرف شده بود. در #عرفات، مردم بسیاری گرد هم آمده بودند.
🌹حضرت از #زهری پرسید: به نظرت عدد این ها چقدر است؟
👳🏻 او عدد زیادی را حدس زد و گفت: این همه برای ادای فریضه #حج آمده اند؟!
🌹 امام (علیه السلام) فرمود:
🔅«یا زهریّ ما أکثر الضجیج و أقلّ الحجیج»؛
🔅«چقدر هیاهو و فریاد زیاد است و حج کننده کم!» (۲)
👳🏻 زهری از سخن امام (علیه السلام) به شگفت آمد!!
🌹حضرت فرمود: صورتت را نزدیک من بیاور!!
👳🏻 نزدیک آورد... امام (علیه السلام) دستی به صورتش کشید.
🌹 سپس فرمود: نگاه کن!
👳🏻 زهری به مردم نظر افکند.
🐒 می گوید: مردم را به صورت #میمون دیدم. مگر عده قلیلی از آنان را!
👥👥 این عده که در عرفات بودند، به ظاهر در صف مسلمین قرار داشتند و صراط مستقیم اسلام را می پیمودند، اما فاقد اخلاق سالم و سجایای انسانی بودند، از این رو صورت انسانی نداشتند.
👳🏻 موقعی که امام، پرده طبیعت را عقب زد و چشم زهری را واقع بین ساخت، حقیقت امر آشکار گردید و شکل واقعی آنان مشهود شد. (۳)
📚 پی نوشت ها:
١. تفسیر صافی، ص ٢٠.
۲. مستدرک الوسایل، ج ۱۰، ص ۴۰.
۳. شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، ج ۱، ص ۲۵۱.
📓 حکایات منبر، «داستان های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام #مرحوم_فلسفی (رحمت الله علیه)، محمد رحمتی شهرضا
#پندها
#داستان_کوتاه
#حـلقـہ_عشـاق
گل نرگس:
:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
👳🏻♂️ عبدالله بن مبارک و زن سیده 🧕🏻
🕋 #ابن_جوزی در تذکرة الخواص نقل می کند که #عبدالله_بن_مبارک مدت پنجاه سال مرتب هر دو سال یک بار برای زیارت به #مکه می رفت.
🐪🐫 سالی مهیای رفتن به #حج گردید و از خانه خارج شد. در یکی از منازل بین راه به زنی سیده برخورد که مشغول پاک کردن یک مرغابی مرده است!
👳🏻♂️ پیش او رفت و گفت ای زن چرا این مرغابی مرده را پاک می کنی؟
🧕🏻گفت کاری که برای تو فایده ندارد از چه رو می پرسی؟
👳🏻♂️ عبدالله اصرار زیاد کرد.
🧕🏻زن گفت حالا که اینقدر اصرار می ورزی من زنی #علویه هستم و چهار دختر دارم که پدر آنها چندی پیش از دنیا رفت. امروز روز چهارم است که ما چیزی نخورده و به حال اضطرار افتاده ایم و مرده بر ما حلال است این مرغابی را پیدا کرده ام و می خواهم برای بچه هایم غذا تهیه کنم.
👳🏻♂️ عبدالله می گوید در دل گفتم وای بر تو چگونه این فرصت را از دست می دهی؟
💰 به زن اشاره کردم دامنت را باز کن چون باز کرد دینارها را در دامن او ریختم!!
🧕🏻زن با قیافه ای که شرمندگی را حکایت می کرد سر به زیر انداخته بود.
🐫🐪 او رفت و من از همانجا به منزل خود برگشتم و خداوند میل رفتن مکه را در آن سال از قلبم برداشت. به شهر خود بازگشتم مدتی گذشت تا مردم از مکه برگشتند.
🌴 برای دیدار همسایگان سفر رفته به خانه آنها رفتم.
👥 هر کدام مرا می دیدند می گفتند ما با هم در فلانجا بودیم و شما را در فلان محل دیدیم!!
🤝🏻 من به آنها تهنیت برای قبولی حج می گفتم، آنها نیز مرا تهنیت می گفتند که حج تو هم قبول باشد!!!
🌌 آن شب را در اندیشه ای عجیب به خواب رفتم در خواب حضرت_رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم که فرمود:
🌹 عبدالله! رسیدگی و کمک به یک نفر از بچه های من کردی از خداوند خواستم ملکی را به صورت تو خلق کند تا برایت هر سال تا روز قیامت حج بگذارد اینک می خواهی پس از این به حج برو و می خواهی ترک کن. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. شجره طوبی، ص ۱۱ در ریاحین الشریعه مدت حج را پنج سال نوشته و نیز در کشکول بحرانی نقل از منهاج الیقین علامه.
📗 آگاه شویم (۱۲) احترام و نیکی با سادات چرا؟ - حسن امیدوار
#روایت
#پندها
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🐑 نبرد گوسفندان
🐑🐑 دو گوسفند شاخ دار، به شدت با هم درگیر شده و سخت مشغول کارزار بودند.
🐑 در میانه نبرد، یکی از گوسفندان با شاخ خود محکم به دیگری زد و با همین ضربه، پیروز میدان شد. گوسفند شکست خورده فرار کرد و به سرعت از صحنه مبارزه گریخت.
🌹پیامبر که شاهد این نبرد بود، پس از جدا شدن گوسفندان از هم، لبخندی زد.
👥👤 اصحاب با شگفتی پرسیدند ای #رسول_خدا، چرا خندیدید؟
🌹حضرت فرمود:
🔅از آن گوسفند شکست خورده در شگفتم که امروز مغلوب میدان است و فردای قیامت، او پیروز میدان خواهد بود!!
🔅به خدایی که جانم در دست اوست، در روز قیامت حق او را از گوسفند ستمکار خواهند گرفت.
🔆🔅🔆🔅🔆
🌹 در نقل دیگری آمده است که #پیامبر از یاران خود پرسید:
❓آیا می دانید اینها برای چه شاخ به شاخ هم انداخته اند؟
👥👤 آنان گفتند نه، نمی دانیم!
🌹 پیامبر فرمود: اما خدا دلیل درگیری آنها را می داند و به زودی بین آنها قضاوت خواهد کرد.
⏳ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از هر فرصتی برای بیدار کردن مردم و توجه دادن آنان به آخرت بهره می جست.
🐑🐑 در این حکایت، نبرد دو گوسفند، فرصتی برای یادآوری #معاد و داوری روز #قیامت فراهم می آورد.
🌹 از سوی دیگر، رسول خدا خود یک انسان #آخرت باور بود و با دیدن حوادث گوناگون، به یاد آن حادثه هول انگیر می افتاد.
🐘 از این حکایت می توان نتیجه گرفت که حیوانات نیز به گونه ای در قیامت محشور می شوند.
📚 منابع:
۱. بحارالانوار، جلد ۶۴، صفحه ۶.
۲. ضحک النبی، صفحه ۴۶.
#پندها
#روایت
#داستان_کوتاه
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨