⚜️ #مشورت!
🤲🏽 نماز می خواندم که صدای الله اکبر عده ای را شنیدم!
👥👥 بعد از نماز به کوچه رفتم و به دنبال جمعیت به راه افتادم.
❓پرسیدم: چه شده؟ این جمعیت کجا می روند؟
⚔️ یکی گفت: مگر نمی دانی؟! #ابوسفیان با حدود ده هزار نفر به سمت مدینه در حرکت است! آنان هزاران مرد جنگی، هزار اسب و سیصد شتر دارند و می خواهند #مدینه را ویران کنند!
⏳درنگ جایز نبود. مردم خود را به #پیامبر (صلی الله علیه و آله) رساندند. گروهی در حال تهیه ساز و برگ جنگ بودند.
👥 همه از یکدیگر می پرسیدند:
❓چگونه و در کجا می جنگیم؟ پیامبر چه تصمیمی خواهد گرفت؟
🌹پیامبر خدا جلسه ای ترتیب داد و نظر مردم را پرسید.
- یا رسول الله! در شهر بمانیم و دفاع کنیم. تعداد ما کمتر از آنها است.
- ای رسول خدا! اگر در شهر بمانیم، می گویند ترسیدند و مرد میدان نیستند!
🌹 سلمان! نظر تو چیست؟
- سرور من! در سرزمین ما، هر گاه لشکری قصد تجاوز به شهری را داشت، دور شهر را خندق می کندند و فقط در مناطق خاصی که #خندق نداشت، می جنگیدند. فکر می کنم بتوانیم این جا هم از آن روش استفاده کنیم.
👁️ اصحاب با نگاه های پرسشگرانه، اما امیدوار به هم نگاه کردند. او #عجم بود و غیر عرب.
💭 من هم فکر نمی کردم پیامبر نظر #سلمان_فارسی را قبول کند، ولی دیدم از همه زودتر بیل و کلنگ به دست گرفت. (۱)
📚 پی نوشت:
بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۲۱۷.
📗 حیات پاکان / ۱ داستان هایی از زندگی #پیامبر_اکرم، امیر مؤمنان و حضرت فاطمه (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
#روایت
#عید_مبعث
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗:
:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🍗 #مائده_آسمانی!
📚 زمخشری(۱) در تفسیر خود، ذیل آیه «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا... (۲) از #رسول_خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند:
🌴 در یکی از روزهای قحطی #مدینه که گرسنگی طاقتم را برده بود، زهرا برایم طبقی از غذا فرستاد، غذا را گرفته و به خانه زهرا درآمدم، او را صدا زدم، آمد و پارچه از روی طبق کنار زد!
🍗🍖🍪 دیدم پر از گوشت و نان است. تعجب کردم و دانستم که این مائده های آسمانی است!!
⁉️ به زهرا گفتم: این از کجاست؟!
🌷 جواب داد: از جانب خدای سبحان، او هر که را بخواهد بی حساب روزی دهد.
🌹 اشک شوق بر دیدگان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دوید؛ آن گاه فرمود:
🤲🏻 حمد خدایی را که تو شبیه #مریم قرار داد.
🍗🍖🍪 و سپس علی و حسن و حسین - علیهم السلام - و تمامی همسرانش را فرا خواند و همه از آن خوردند و سیر شدند، در حالی هنوز غذاها باقی بود!!
🌴 #فاطمه (سلام الله علیها) برای تمامی همسایگانش هم از آن فرستاد.
🍲 آن روز گرسنگان مدینه همه به برکت کرامت زهرا(سلام الله علیها) سیر شدند. (۳)
📚 پی نوشت ها:
۱. کشاف، ج ۱، ص ۳۵۸، الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۰؛ فوائد السمطین، ج ۲، ص ۵۱.
۲. سوره آل عمران، آیه ۳۷.
۳. چشمه در بستر، ص ۱۸۶، ۱۸۷.
📘 سیصد و شصت داستان از فضایل مصائب و کرامات #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها)، عباس عزیزی.
💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗:
:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
❓کدام برادر؟
👳🏻♂️ اسماعیل کوله بار خود را بسته بود و برای دیدنش از شهر و دیار خود به راه افتاده بود.
🏜️ سختی راه و ترس از راهزنان را به جان خریده بود تا او را ببیند. از زمانی که با او خداحافظی کرده بود حدود یک سال می گذشت، اما از عشقش به او کاسته نشده بود، واقعاً عاشقش بود، اما بنا به جهاتی مجبور بود بیشتر بماند و کمتر مسافرت کند.
🕌🌴 یک ساعت به اذان مغرب مانده بود که او به #مدینه رسید.
👣 پاهای خسته اش را به زور به دنبال خود می کشید، کوله بار سنگینی که روی چوب دستی بسته بود به دوش خود می کشید تاب و توان او را ربوده بود، اما ناگهان شوق دیدار امام قدرتش را بیشتر و خستگی را از تنش دور کرد، گویی روح تازه ای در تن او دمیده بودند.
👳🏻♂️ به محلی که امام باقر حضور داشت رسید. چوب دستی اش را به زمین انداخت و مثل طفلی که مدت ها از مادر دور مانده باشد خود را در آغوش امام رها کرد. سر و صورت امام را غرق بوسه کرد.
از شدت خوشحالی زبانش بند آمده بود. طولی نکشید که صحبت ها گل گرفت و از هر دری برای هم سخن گفتند.
☝🏻اسماعیل از اوضاع شهر و دیارش برای امام گفت، از مردم خوب و مهربانی که آنجا زندگی می کردند، از آداب و رفتارشان... از کسب و کارشان... و این که برادرانه با هم می زیستند.
⏳امام صبر کرد تا خوب حرف هایش را بزند و صحبتش تمام شود، سپس فرمود:
❓اسماعیل، آیا در میان مردمی که زندگی می کردی اگر کسی «عبا»ی اضافه ای داشت آن را به برادر نیازمندش که عبا نداشت می بخشید، آیا کاری می کرد که برادر مؤمنش از فقر بیرون آید؟
- نه.
❓اگر کسی پیراهن اضافی داشت آن را به نیازمند هدیه می کرد؟
- خیر، چنین نبود.
🌷 #امام_باقر (علیه السلام) آه کشید و با ناراحتی دستش را به زانوی خود زد و فرمود: آنان برادر نیستند.
- ولی با هم خیلی خوب و مهربان هستند و هرگز آزارشان به هم نمی رسد.
🌷 امام گفت: می دانی اسماعیل، مهم ترین اعمال سه چیز است؛ در همه حال به یاد خدا بودن، رعایت انصاف درباره مردم، و کمک کردن در مسائل زندگی و نیازهای مالی به برادر مؤمن.
👳🏻♂️ اسماعیل پس از شنیدن این جملات از امام، گفت: اگر این گونه بود آن جا دست کمی از بهشت نداشت و هر دو برخاستند تا وضو بگیرند و نمازشان را در اول وقت بخوانند. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. ارشاد مفید، ج ۲، ص ۱۶۷.
📗 حیات پاکان ۳/ داستان هایی از زندگی #امام_محمد_باقر، امام جعفر صادق و امام موسی کاظم (علیهم السلام)، مهدی محدثی
#روایت
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌴 علی (ع) به دنبال کارگری
☀️ روزی شرائط زندگی بر علی (ع) به قدری تنگ شد که گرسنگی شدیدی #امام_علی (ع) را فرا گرفت.
🌾 امام علی (ع) از خانه بیرون آمد و در جستجوی آن بود تا کاری پیدا شود، و کارگری کند و با مزد آن گرسنگی خود را رفع نماید، در #مدینه کار پیدا نکرد و تصمیم گرفت به حوالی مدینه (مزرعه ای به فاصله یک فرسخ و نیم مدینه) برود بلکه آنجا کار پیدا شود.
🧕🏽به آنجا رفت، ناگاه دید زنی خاک علک کرده و جمع نموده است، با خود گفت:
👌🏻لابد این زن منتظر کارگری است تا آب بیاورد و آن خاک را برای ساختن ساختمان گل نمایدن نزد آن زن رفت و معلوم شد که او منتظر کارگر است.
🕳️ پس از صحبت با او، قرار بر این شد که علی (ع) آب از درون چاه بیرون بکشد، و برای هر دلوی، یک #خرما اجرت بگیرد، شانزده دلو از چاه (عمیق آنجا) آب بیرون کشید بطوری که دستش تاول زد، آن آبها را طبق قرار داد بر سر آن خاک ریخت.
🌴 زن شانزده خرما به امام علی (ع) داد، و آن حضرت به مدینه بازگشت و جریان با به #پیامبر (ص) گفت، و باهم نشستند و آن خرماها را خوردند و گرسنگی آن روزشان برطرف گردید.
📘 داستان دوستان، جلد ۵، محمد محمدی اشتهاردی.
#غدیر
#روایت
#عید_غدیر
#غـدیـرنـامـہ
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
◾️چند ساعتی⏰ از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.#جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است
غربت میراث #مادریست دیروز میان #کوچه امروز میان خانه 🏡
فردا میان #گودال و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی #غرق شده است
🍂نگاه تارَش به #کوزه آب 💧اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن" و فرو میرود در #آغوشی برادرانه. #حسین (علیهالسلام) سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام میکند. #دستان برادر را میگیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
◾️کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد⁉️😥 چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"حسین لب #میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی،
🍂آن روز #میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟" و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، #پیامبر و پدرش علی با #لبخند☺️ نگاهش میکنند. زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند
◾️پیکرِ #غرق تیرش☄ را به خاک میسپارند وماتم #بقیع را به آغوش میکشد😭 زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند. اما #حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری،برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
👤 رفع حاجت بوسیله جنّ!
⚜️ #محمد_بن_مسلم به نقل از دربان امام صادق (علیه السلام) به نام #مفضل_بن_عمر حکایت کند:
🐪🐫 روزی دو نفر از دوستان و اصحاب آن حضرت مقداری پول نقد و دیگر اجناس از خراسان به سوی مدینه می آوردند؛ در بین راه، عبورشان به شهر ری افتاد.
💰در آنجا یکی دیگر از دوستانشان نیز کیسه ای پول تحویل آن ها داد تا خدمت #امام_صادق (علیه السلام) تحویل دهند؛ و مرتّب از آن کیسه محافظت و نگه داری می کردند، که مبادا مفقود شود.
🐫🌴 همین که وارد #مدینه منوّره شدند، قبل از آن که به حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شوند، به جستجوی اموال و اشیاء پرداختند، ناگاه با حالت تعجّب دیدند، که تمام آن ها موجود است؛ مگر کیسه أمانی آن مردی که در بین راه برای حضرت فرستاده بود، هر چه تلاش کردند، آن کیسه را نیافتند.
🧔🏻 یکی از آن دو نفر به دیگری گفت: خدا به فریاد ما برسد، چه جوابی به حضرت بدهیم؟
☝🏻دیگری پاسخ داد: آن حضرت کریم و بزرگوار است، عذر ما را می پذیرد، او می داند که ما مقصّر نیستیم.
🌴 به هر حال اموال و پول ها را برداشتند و به محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدند؛ و سپس آن اموال را به خدمت حضرتش تقدیم کردند.
🌹حضرت پیش از آن که آن اموال را بررسی و محاسبه نماید که چیست و چقدر است، فرمود:
❓کیسه آن مرد رافضی، که از شهر ری برای ما فرستاده بود کجا است؟
🧔🏻👳🏻♂️ آن ها جریان خود را تعریف کردند.
🌹 امام (علیه السلام) فرمود: اگر آن را ببینید، می شناسید؟
🧔🏻👳🏻♂️ گفتند: بلی، آن را می شناسیم.
🌹 حضرت پیش خدمت خود را صدا زد و فرمود: آن کیسه را بیاور، همین که کیسه را آورد، گفتند:
🧔🏻👳🏻♂️این همان کیسه است!!
🌹 و در این لحظه امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود:
🌌 شبانگاه به مقداری پول محتاج شدم، یکی از جنّیان را که از دوستان و شیعیان ما بود فرستادم تا کیسه را از بین اموال بردارد و بیاورد.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۶۵، ح ۵، به نقل از بصائرالدّرجات، ج ۲، ب ۱۸، ص ۲۷.
📗 چهل داستان و چهل حدیث از #امام_جعفر_صادق (علیه السلام)، عبداللّه صالحی
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#تلنــگــــــــــــــر 🔔🔔
💢شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای #جهاد دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده ...
از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم ...❗️
💢از نوشته های #شهید_مشلب
دختران حواستان باشد 👌
#حجاب حجاب حجاب
حواستان به #فضای_مجازی باشد ...
💢دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با #نامحرمان به اشتراک میگذراند
من منظورم با همه نیست❌
من هم از #فیسبوک استفاده میکنم
⚡️اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊 ...
💢 #دلنوشته_هایت را خـوانـده ام ⚡️امـا
آنـلاین📱 ک میـشوی #هـشـدارها♨️ را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!!
انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر ...✔️
💢مبادا پروفایل #نامحرم را مجـوز ورود بدانی📛 هر چند اگر عکسش #چادرخاکی کوچه های #مدینه باشد ...
💢 #بـرادر،آرزوی #شـهـادتت رابا #نامحرم قسمت نکن❌
آری ...
درد ودل کردن تو را امیدوار میکند✌️
⚡️اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک #سوریه و شام ... به سواحل آنتالیا میکشاند ...
💢رفته رفته آرزوی #شهادتت به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔.
اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس #نامحــرم جایگزین میشود🚫
💢طرز فکرت عوض میشود😔
تا جایی ک میگویی: #جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع👊 خواهیم کرد، اگر دفاعی درکار باشد ...
💢بـرادر هوشـیار باش🚨؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی ...⁉️
🚫فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد🚫
جلو جلو عواقب #چت 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛ روز #مـحـشـر نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم
💢 من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد☝️ شیرینی شهادت که #کمرنگ شود غلظت #شهوت بالا میرود
💢راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری⁉️
اولین پی ام ات #سـلام_خـواهـر بود ...
از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔
♨️فــقــط یــک ســوال
هنوز هم #نامحــرم را خواهرصدا میزنی⁉️😔
#التـمـاس_کـمـی_تـفـکـر😭
#شهید_احمد_مشلب
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃خانه، بوی خداحافظی می دهد، مدتی است بوی دود و هیزم سوخته مهمان خانه شده و صاحب خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می شود😔
🍃سینه کوچک #حسن هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. #زینب آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار #حسین لب تشنه بگذارد.
🍃حسین برای شفای مادر دعا می کند. زهرا با صورت نیلی از #علی رو می گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش "اللهم عجل وفاتی سریعا " را زمزمه می کند🥺
🍃طعنه های مردم مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می کردند و امروز می خواستند، علی را برای #بیعت ببرند.
🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای #حق و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن صورتش😞
🍃دلش از نامردی مردم #مدینه گرفته است. چه کسی می داند بر زهرا چه گذشته است که تمنا می کند:"یا علی غسلنی فی الیل، کفنی فی الیل دفنی فی الیل و لا تعلم احدا"
🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود #سکوت پیشه می کند. با دیدن در سوخته، غیرتش بغض می کند و با دیدن مسمار دلش می شکند. با دستهایی که #خیبر را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می سازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن می کند و به خاک می سپارد😭
🍃امان از دل علی که جز چاه کسی امانت دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می گریستند، دردتنهایی و درد سلام هایی که بی جواب ماند😓
#انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
پرستوی زخمی علی پرزده تا آسمون🖤
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
به مناسبت سالروز شهادت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#حجاب زینب کبری سلام الله علیها
✍ #یحیى مازنى #روایت کرده است:
💠 مدّتها در شهر #مدینه همسایه حضرت #على علیه السلام بودم و خانهام نزدیک محل سکونت #زینب دختر #امیرالمؤمنین علی علیهماالسلام بود.
💠 به خدا سوگند! هیچگاه چشمم به او نیفتاد و صدایى از او به گوشم نرسید. هنگامى که میخواست به زیارت جدّ بزرگوارش #رسول_خدا صلی الله علیه و آله برود، شبانه از خانه بیرون میرفت، در حالیکه برادرش #حسن علیه السلام در سمت راست و برادر دیگرش #حسین علیه السلام در سمت چپ و پدرش امیر المؤمنین علیه السلام پیش رویش راه میرفتند و هنگامی که به مقصد نزدیک میشدند، #امام_على علیه السلام پیش افتاده و نور چراغها را کم میکردند. یکبار حسن علیه السلام از پدر درباره دلیل این کار پرسید؟ و حضرت فرمود: میترسم کسى به خواهرت زینب نگاه کند»!.
📚 تراجم أعلام النساء، ج۲، ص۱۶۹.
✍ چنین بانویی را وارد مجلس نامحرمان کردند...
🌷 #امام_سجاد عليه السلام در وصف حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند ؛
💞 عمه ام ، #زينب ، با وجود همه مصيبت ها و رنج هایی كه در مسيرمان به سوی شام به او روی آورد ، حتی یک شب اقامه #نماز_شب را فرو نگذاشت .
📗 بحارالأنوار ، ص ۴۴۱ .
💞 [ ای زينب !] تو ، بحمدالله ، #عالمی هستی كه نزد کسی تعليم ندیدی و #دانایی هستی كه نزد کسی نیاموختی .
📗 بحارالأنوار ، ج ۴۵ ، ص ۱۶۴
💞 یـــاس کـــبود💞:
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کیفیت وداع حضرت امام حسین علیه السلام از مدینه
حسين بن على عليه السلام آماده شد و تصميم گرفت از مدينه خارج شود. شبانه نزد قبر مادرش رفت ، آنجا نماز خواند و وداع كرد. سپس نزد قبر برادرش امام حسن رفت و همان گونه عمل كرد. سپس به خانه اش برگشت .
حضرت امام حسين عليه السلام در كنار قبر پيامبر
1- ابن اعثم گويد:
شبى حضرت امام حسين علیه السلام از خانه اش بيرون شد و كنار قبر جدش آمد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! من حسين بن فاطمه ام ؛ فرزند تو و پسر فرزند تو و نواده تو و آن وزنه اى كه در امت خويش بر جاى گذاشتى . اى پيامبر خدا! بر آنان گواه باش كه مرا يارى نكردند و تباهم ساختند و حرمت مرا نگه نداشتند. اين شكايت من به محضر توست تا روزى كه ديدارت كنم . درود خدا بر تو باد!
آنگاه به نماز ايستاد و پيوسته در ركوع و سجود بود.
2 - طبرى گويد:
ابو مخنف با سند خويش از ابو سعيد مقبر نقل كرده است : به حسين نگريستم كه وارد مسجد مدينه مى شد و پياده بود و به دو نفر تكيه داده بود، گاهى به اين و گاهى به آن و اين شعر يزيد بن مفرغ را مى خواند:
سپيده دمان ، ستوران را نرمانم و مرا يزيد نخوانند، آن روز كه از روى ترس ، دست در دست ستم بگذارم ، در حالى كه مرگها در كمين منند تا تنها بمانم .
گويد: پيش خود گفتم : به خدا قسم تمثل جستن او به اين دو بيت ، بى هدف نيست . دو روز نگذشت كه خبر رسيد به مكه رفته است . (131)
بار دوم ، كنار قبر پيامبر
3 - ابن عثم نوشته است :
سحرگاه امام حسين به خانه اش برگشت . شب دوم باز هم به زيارت قبر پيامبر رفت . دو ركعت نماز خواند. پس از نماز چنين مى گفت :
خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است . من هم پسر دختر محمدم . كارى پيش آمده است كه مى دانى . خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم . اى خداى با جلالت و احترام ! به حق اين قبر و صاحبش از تو مى خواهم آنچه رضاى تو در آن است برايم برگزينى .
سپس تا صبح گريست . صبحدم سر بر قبر نهاد و لحظه اى خواب چشمانش را ربود.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه همراه دسته هايى از فرشتگان در چپ و راست و جلو و پشت سرش مى آيد تا آنكه حسين را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: پسرم حسين ! گويا بزودى مى بينمت كه در سرزمين كربلا همراه جمعى از امت من ، تشنه لب كشته خواهى شد و قاتلان در عين حال اميد شفاعت دارند. آن را چه مى شود!؟ خدا در قيامت شفاعت مرا به آنان نرساند. آنان نزد خدا بهره اى ندارند. عزيزم حسين ! پدر و مادر و برادرت پيش من آمدند و اكنون مشتاق تواند. تو را در بهشت ، درجاتى است كه جز با شهادت به آنها نمى رسى . حسين در خواب به جدش مى نگريست و سخن او را مى شنيد و مى گفت : يا جدا! مرا نيازى به بازگشت به دنيا نيست ، مرا هم بگير و با خودت به خانه ات ببر. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: اى حسين ! تو بايد به دنيا برگردى تا شهادت روزى ات شود و به پاداش عظيم آن برسى . تو، پدرت ، برادرت ، عمويت و عموى پدرت روز قيامت با هم برانگيخته مى شويد تا وارد بهشت شويد.
گويد: حسين از خواب بيدار شد. ناراحت و نگران بود. خوابش را به خانواده اش و فرزندان عبدالمطلب گفت . آن روز در شرق و غرب ، خاندانى اندوهگينتر و گريانتر از خاندان پيامبر نبود.
حسين بن على عليه السلام آماده شد و تصميم گرفت از مدينه خارج شود. شبانه نزد قبر مادرش رفت ، آنجا نماز خواند و وداع كرد. سپس نزد قبر برادرش امام حسن رفت و همان گونه عمل كرد. سپس به خانه اش برگشت .
📕 منبع مقتل امام حسین علیه السلام
✍ جواد محدثی
#وداع
#مدینه
#حضرت_امام_حسین_علیه_السلام
💞 یـــاس کـــبود💞:
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
نگاه به نامحرم
⚠️ گناه ، اثر دارد ؛ دیر یا زود ⚠️
امام_باقر عليه السلام فرمودند :
روزی جوانى در #مدينه با زنى رو در رو شد .
جوان ، در حالى كه زن به سوى او مى آمد ، به او نگاه كرد .
وقتى زن از كنار جوان گذشت ، جوان ، همان طور که راه مى رفت ، وارد كوچه ای شد و از پشت سر به آن زن مى نگريست .
ناگهان صورتش به استخوانی كه از ديوار بیرون زده بود ، خورد و شكاف برداشت .
وقتى زن رفت ، جوان متوجّه شد خون بر سينه و لباسش مى ريزد .
با خود گفت : به خدا قسم ، نزد #پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله خواهم رفت و داستان را به ايشان خواهم گفت .
سپس نزد ایشان آمد .
پیامبر خدا از او پرسيدند : اين چه وضعى است؟
جوان ، داستان را گفت .
آن گاه ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و اين آيه را آورد :
« قُل لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکي لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ *
به مردان با ايمان بگو : ديده فرو نهند و پاك دامنى ورزند كه اين ، براى آنان ، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند ، آگاه است . »
📖 سوره نور ، آیه 30
📚منبع :
كافی ، ج 5 ، ص 521
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
💞 یـــاس کـــبود💞:
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃خانه، بوی #خداحافظی میدهد، مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده میشود.
🍃سینه کوچک #حسن هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. #زینب آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار #حسین لب تشنه بگذارد...
🍃حسین برای شفای مادر دعا میکند. زهرا با صورت نیلی از #علی رو میگیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند میزند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش: «#اَلّلهُمَّ_عَجِّلْ_وَفاتِی_سَریِعاً_قَدْنَقَضْتُ_الْحیوةَ» را زمزمه میکند.
🍃طعنههای مردم #مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت میکردند و امروز میخواستند، علی را برای #بیعت ببرند.
🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای #حق و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن #صورتش.
🍃دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است. چه کسی میداند بر #زهرا چه گذشته است که تمنا میکند: «يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً».
🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود #سکوت پیشه میکند. با دیدن درِ سوخته، غیرتش بغض میکند و با دیدن مسمار دلش میشکند. با دستهایی که #خیبر را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت میسازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن میکند و به #خاک میسپارد😭
🍃امان از دل #علی که جز چاه کسی امانتدار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر میگریستند، درد تنهایی و درد #سلامهایی که بیجواب ماند😓
#انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
پرستوی زخمی علی پر زده تا آسمون🖤
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🥀به مناسبت #شهادت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
📅تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨