📗توی کتابی که #عیدی گرفته بودم خواندم آدم برای رسیدن به آرزوهایش باید آنها را بنویسد.
👌اما قبلش، باید خودش را خوب به خدا معرفی کند.
✍ تاکید کرده بود که نوشتن آرزوها، فرشته ها را به تکاپو میاندازد تا برآوردهاش کنند.
📒 همان موقع، #کتاب را انداختم کنار، سررسیدم را باز کردم و نوشتم:
✍ خدای مهربان... این لیست آرزوهای مرتضی است... من همان بچه ای هستم که در هفت سالگی مامان پروانه اش را بردی پیش خودت... به نفع جفتمان است، آرزوهایم را برآورده کنی!
🏙 اول: یک #خانه بزرگ میخواهم. بعد توضیح دادم که باید آجرهای مرمری داشته باشد و نوشتم که توالت و حمام و آشپزخانه را داخل خانه بساز و مثل خانه خودمان نباشد.
💰دوم: #صد_میلیون تومان پول میخواهم. بابا میگفت «من صد میلیون داشته باشم میذارم بانک، مثل پادشاها زندگی میکنم. هی بخاطرِ ده تا یه تومنی با مسافرا دعوا نمی کنم که تهش بگن حرومت باشه!»
🚗 سوم: #ماشین_آخرین_سیستم که جلویش، پر از دکمه باشد و لازم نباشد مثل تاکسی بابا هر چند کیلومتر یکبار، پیاده شویم و توی رادیاتش آب بریزیم.
📒 بعد چند تا آرزوی دیگر را هم نوشتم و سر رسید را جایی قایم کردم که خودم هم یادم رفت.
📦 چند سال بعد، موقع اسباب کشی، وقتی #سر_رسید را دوباره پیدا کردم با خودم گفتم لابد خدا من را یادش رفته، شاید هم دست خطم بد بوده... یا اصلاً نباید به فارسی می نوشتم.
👌تا مدتها، آرزوهایم را جورهای مختلفی میگفتم و به روشهای دیگری خودم را به #خدا میشناساندم.
💰🚗🏙 بعدها، وقتی #اولین حقوقم را گرفتم، وقتی اولین ماشین دست دومم را خریدم، وقتی نخستین خانه زندگیام را اجاره کردم فهمیدم که هیچ آرزویی – نوشته شده توی سر رسید یا خواسته شده به وقت فوت کردن شمع کیک تولد، زمان حول حالنای تحویل سال نو یا حتا موقع شهاب بارانِ آسمانِ پرستاره - بدون تلاش برآورده نمی شود.
✍ #امسال که دوباره آرزوهایم را مینویسم، آخرش از طرف خدا، زیر برگه را امضا خواهم کرد و به خودم خواهم نوشت «اقدامات مقتضی را به عمل آورید.»
✋امیدوارم در #سال_جدید، مُهر خدا پای همه تصمیمات زندگیتان باشد.
🌹سبزه آرزوهایتان، گره نخورد و ماهی قرمزِ دوست داشتن تان، همیشه و همیشه زنده بماند.
✍ .
گل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
☕️ #نوش_خوان
🌳 قصه زندگي آدمها
❓او خوشبخت بود. چون هيچ سؤالي نداشت. اما روزي سؤالي به سراغش آمد. و از آن پس خوشبختي ديگر، چيزي كوچك بود.
او از خدا معني زندگي را پرسيد.
⚜ اما خدا جوابش را با سؤال خودش داد و گفت:
💓 «اجابت تو همين سؤال توست. سؤالت را بگير و در دلت بكار و فراموش نكن كه اين دانهاي است كه آب و نور ميخواهد».
🌱او سؤالش را كاشت. آبش داد و نورش داد و سؤالش جوانه زد و شكفت و ريشه كرد. ساقه و شاخه و برگ. و هر ساقه سؤالي شد و ه رشاخه سؤالي و هر برگ سؤالي.
🌳 و او كه روزي تنها يك سؤال داشت؛ امروز درختي شد كه از هر سر انگشتش سؤالي آويخته بود. و هر برگ تازه، دردي تازه بود و هر باز كه ريشه فروتر ميرفت، درد او نيز عميقتر ميشد.
⚜ فرشته ها ميترسيدند. فرشته ها از آن همه سؤال ريشهدار ميترسيدند.
⚜ اما خدا ميگفت: «نترسيد، درخت او ميوه خواهد داد؛ و باري كه اين درخت ميآورد. معرفت است.
🍎 فصلها گذشت و دردها گذشت و درخت او ميوه داد و بسياري آمدند و جواب هاي او را چيدند. اما در دل هر ميوهاي باز دانهاي بود و هر دانه آغاز درختيست.
🍎 پس هر كه ميوهاي را برد در دل خود بذر سؤال تازهاي را كاشت.
👌«و اين قصه زندگي آدمهاست» اين را فرشتهاي به فرشتهاي ديگر گفت.
✒ #عرفان_نظرآهاری
گل نرگس:
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#داستان_کوتاه
#نوش_خوان
#پندها